در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

واگویه های قلب مرد تنها | اشعار
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

دُمَل را فقط چاره تیغ است و بس

دلی را که مُرده دریغ است و بس

من و یک سکوتِ پر از های و هو

سکوتی که از جنس جیغ است و بس

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ساعت 12:47  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

 

من شهین را دوست دارم با مهین

ماندانا را کمتر از مهر آفرین

آنقدر خوبم که حتی زهره را                            

دوست دارم بی کت ابریشمین

ارمغان را چار راه پارک وِی                            

ارغوان را دیده بودم در اوین

چند یارم ساکن شهر بمَند                                

البته آن قسمت اعیان نشین

یک دو ماهی یار بودم با کتی                            

چند ماهی با زری، ام البنین

گر نبینم چند روزی زهره را                            

من ونوس را می نمایم جانشین

به ثریا و به آهو، آسیه                                    

با قسم گویم که هستی اولین

یا که می گویم به سارا و غزل                          

ای تو عشق اولین و آخرین

هدیه و مهناز و الناز و هما                              

نیکی و نیکو، نگار و نازنین*

لاله و لادن، سحر، سارا، عسل                          

پانته آ، پروین، ترانه، آیلین*

جمله شان خوبند اما بازهم                              

رابعه، پوری، پری، نوش آفرین*

نسترن، نرگس، بنفشه، گل، گل است!                  

یاس، مریم یا گلایل، یاسَمین

بی کسی چون حنظلی** تلخ است، تلخ                

عشق باشد در مثل چون انگبین

قند عشقم چون که کم کم، کم شود                    

یارِ نو باشد مثالِ انسُلین

گر ژلوفن هست عشق ماه وش                         

ماهرخ باشد برایم آسپرین

مرد آن باشد که گیرد دستِ دوست                   

دست نازیلا و شیرین، یا نگین

در ترافیک شلوغ دلبران                                   

می شود قلبم شود تک سرنشین؟

.............

گفتمش خامش پسر! بس کن دگر                       

تو مگر گبری؟ نداری عقل و دین؟

عشق را بازی گرفتی؟ بچه ای؟                         

ای فدای عشقهای پیش از این

یا تو آدم نیستی یا واقعاً                                  

کرده ای ثابت تو فرض داروین

 

* این اسامی به طور کاملا اتفاقی مشابه اسامی بازیگران زن سینمای ایران پشت سرهم آمده اند.

**میوه‌ای است تلخ‌مزه، که در فارسی با نام‌های هندوانه ابوجهل، خربزه روباه، کدوی تلخ، سیب تلخ، و در عربی با نام‌های حنظل، مراره الصحاری و علقم نام‌برده شده است

+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:9  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

دلم در بندِ هندوئی است، کافر کیش و بی ایمان

خدا را رحمی ای مردم! خدا را ! از سرِ احسان!

دلم چون آهویی زخمی است پابندِ سیه چشمی

امان از آن کمندِ زلف ، امان از ناوُکِ مژگان

به رقص زلف مشکینش، دل و دینم زدستم رفت

نمی دانم الهه است این؟ و یا که مظهر شیطان؟

به سیب سرخ می خواند چو حوا نسل آدم را

در آن چاه زنخدانش، هزاران یوسفِ کنعان

به یک غمزه دلم را برد و با چشمانِ جادویش

قناعت پیشه ام کرده، به بادامی چو مرتاضان

به جام سرخِ لبهایش، زعرش آورد بر فرشم

کنون که زار و مخمورم، نموده یاد هندُستان

+ نوشته شده در  چهارشنبه نهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:33  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

 من از تو، از خودم، از او، شما، ایشان طلبکارم     

از آمریکا و از چین بلکه از ایران طلبکارم

بهشت آخر کجا!دنیا کجا!این زشت، آن زیبا          

به قدر عمرم از آدم و از شیطان طلبکارم

نکرده اعتراف، اما، خودم که خوب می دانم          

از آقای "الف.نون" هم همین الان طلبکارم

ز صاحبخانه یک برج و دوتا سوئیت و یک ویلا     

زبنگاه ته کوچه، دو تا دٌکّان طلبکارم

ز قصابی دو تا دست و یه رون و اندکی دنبه       

از اصغر قهوه چی اما، دو تا فنجان طلبکارم

اگرچه خشک و بی برگم، اگرچه زرد و بی بارم    

از آن گلخانه یِ پرگل، چهل گلدان طلبکارم

از این یک بسته مونتانا، ازآن یک پیپ سلطانی       

از آن یار گرامی هم، سرِ قلیان طلبکارم

زسایپا یک پرایدِ نوک مدادی، آنهم از هاچ بک       

از ایران خودرو از سابق سه تا پیکان طلبکارم

زبقّالی دو تا شیر و یه سطلِ ماستِ پرچربی         

زنانوایی؟ نمیدانم! گمانم نان طلبکارم

نخندید و نخوانیدم خسیس، اما به جان تو            

ز سمسارِ سرِ کوچه، درِ قندان طلبکارم

در این دنیای وانفسا!در اوج رنجِ بی پولی    

برای دلخوشی میگم، ازاین، ازآن طلبکارم

+ نوشته شده در  یکشنبه یکم دی ۱۳۹۲ساعت 1:18  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

 از پیپ و چپق، آتش و دودش عشق است

قلیانِ هلو، تنگ کبودش عشق است

وقتی که کنار توست یاری چون من

قلیان و چپق، بود و نبودش عشق است!!!!!!

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۲ساعت 2:7  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

بر روی لبش عطش تلاطم می کرد

آتش به دلش بود و تبسم می کرد

چون دید پدر راهی میدان شده است

در بخشش جان خود تقدّم می کرد

سرباز توام پدر،نگو تنهایی

می گفت علی، اگر تکلم می کرد

از حرمله امید ترحم عبث است

ای کاش که تیر او ترحم می کرد

پاشید پدر خون علی را به سما

گویا که به آسمان تظلم می کرد

+ نوشته شده در  یکشنبه سوم آذر ۱۳۹۲ساعت 12:15  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

وقتی دلم برای حرم تنگ می شود
گویا میان عقل و جنون جنگ می شود
تانوحه خوان رسید به فریاد العطش
آب از شنیدنش دل هرسنگ می شود
تا گفت لای لای دلم غرق شورشد
گویی که با رباب هم آهنگ می شود
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۲ساعت 9:25  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

حسین آید به میدان وغریب است‏

دلش دراضطراب و بی شکیب است

خدا داند که با اکبر چه کردند

علی از اسب می ریزد عجیب است

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:23  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

مادرم لطف به من داشت، تقلب می کرد‏‏

قاطی شیر خودش آب زچشمان افزود

شیر آمیخته با اشک غمت داده به من‏

همره شیر به من جوهر عرفان افزود

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:22  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

لالا لالا چرا زردی عزیزم؟

لبات خونی و پرگردی عزیزم

لالا لالا دلم تنگ نگاته

چرا چشماتو می بندی عزیزم؟

لالا لالا بخواب زخمم نبینی

که غیرت داری و مردی عزیزم

لالا لالا بخوان شعری برایم

به رسم باب و فرزندی عزیزم

لالا لالا دلم تنگ صداته

بگی ماهی! بگی قندی عزیزم!

لالا لالا بخوان قرآن برایم

به آن صوت خداوندی عزیزم

لالا لالا چهل منزل زِ دشمن

کتک خوردم که برگردی عزیزم

لالا لالا بر ادر کو؟ عمو کو؟

کسی با خود نیاوردی عزیزم؟

لالا لالا دلم می خواد بمیرم

مرا کشتی به لبخندی عزیزم

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:48  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

حا و سین و یا و نون هریک جدا افتاده است

ساربان را پرس انگشتش کجا افتاده است؟

من نمی دانم که نعل تازه با جسمش چه کرد

هر وجب از کربلا خون خدا افتاده است

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 0:58  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

کنار آب و مردی تشنه لب بود

 جهان از ماجرایش در عجب بود

ز فرط تشنگی چیزی نمی دید 

 در اوج روز گویی نیمه شب بود

ربابی بود و طفلی تشنه، بی شیر 

دل بابا به شور و تاب و تب بود

چو چوب نخل، خشک و چاک چاک است 

 لبی که پیش از این مثل رطب بود

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 1:17  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

رسم است در مرام مروت به پیش یار

دستی به خاک مالی و آنگه ببوسی اش

دستش به خاک خورد ولی سوی لب نرفت

شد نا تمام مرحله دست بوسی اش

زهرا رسید و هیچ زمانی نمانده بود

سقا به سر فتاد به درگاه بوسی اش

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 1:15  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

شب جمعه، حرم، زهرا، مُحرّم

عطش، آتش، برادر، نهرِ علقم

سه ساله،  شیرخواره، گاهواره

سکینه، امّ لیلا، زینب و غم

عمر، شمر لعین، خولی، حرامی

سنان و حرمله، کفر مجسّم

عَلَم، شمشیر، نیزه، تیر، خنجر

عمود آهنین، سقا و پرچم

قلم، بازو، سه شعبه، حنجری ناز

چپاول،  ساربان، انگشت، خاتم

تنورِ کوفه، قرآن، چوبِ خیزر

چهل منزل، مغیلان، زخم، مرهم

سرِ بابا، سرِ نی، شامِ ویران

سه ساله دختری با قامتِ خم

زیارت، سینه، روضه، اهل هیات

موذن، محتشم، اشعارِ ماتم

لغت؟ نه یک جهان روضه است اینها

به هریک شیعه ریزد اشکِ نم نم

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 1:11  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

گفتیم یا حسین، سخن رنگ و رو گرفت

از خاک روضه ها، دل من آبرو گرفت

مادر که نوحه خواند، همان لحظه نخست

قلبم به سوی کرب و بلا سمت و سو گرفت

طفلی گریست، مجلسمان ضجه می زند                    

با ذکر لای لایی علی، های و هو گرفت

خون گریه می کنند، که اشکی نمانده است

وقتی که مادحی دم مشک و عمو گرفت

صهبای عشق در کف سقای کربلاست

شاعر که مست شد، دمی از این سبو گرفت

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 21:32  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

 محرم داستانی ناب دارد

فراوان چهره ها در قاب دارد

ولی تصویر طفل شیرخواره

هزاران نکته جذاب دارد

یکی می گفت: کودک تشنه کام است

میان مشک پاره، آب دارد؟

یکی می خواند لالایی، گمانش

که این کودک خیال خواب دارد

ظریفی گفت: این حیدر سرشت است

نشان از حضرت ارباب دارد

به غیرت، در شجاعت ، در همیت

پسر آیینه ای از باب دارد

جهان جیره خور طفل رباب است

کجا میلی به این اسباب دارد؟

صدای غربت بابا بلند است

گمان کردی که اصغر تاب دارد؟

چو در یاری مظلومی فدا شد

به مردن چهره ای شاداب دارد

+ نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 11:9  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

نمی دانم به خون رقصیده ای هیچ؟

و یا داغ شقایق دیده ای هیچ؟

زدوریِ حبیبی یا غریبی

سرشب تا سحر نالیده ای هیچ؟

به صحرایی، کنار رود آبی

زگرما، از عطش، تفتیده ای هیچ؟

به بذل جان و مال و خاندانت

عیار عشق خود سنجیده ای هیچ؟

براه عشق ایزد، در ره دین

دو نور دیده ات بخشیده ای هیچ؟

گلی گم کرده ای در دشت غمها؟

نشانی از صبا پرسیده ای هیچ؟

برادر گم نمودی بین اعدا؟

میان نیزه ها چرخیده ای هیچ؟

گرفتی در بغل جسمی پر از خون؟

رگِ سرخِ گلو بوسیده ای هیچ؟

برای شادی طفل برادر

به اوج غصه ها خندیده ای هیچ؟

دلت آتش گرفته از غم یار؟

زچشمت خون دل باریده ای هیچ؟

خداناکرده بر طفلی سه ساله

بدست خود کفن پیچیده ای هیچ؟

تمام عمر مقتل را شنیدی

شمیم سیب را بوییده ای هیچ؟

ز زینب، مادر غمهای عالم

بقدر فهم خود فهمیده ای هیچ؟

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 0:49  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

من رقیه ، دختری بابایی ام

کودکم، نازم، ولی زهرایی ام

عمه گفته رفته بابایم سفر

شد سفر طولانی و شیدایی ام

نوگل باغ رسول و سخره ی بازار شام؟

نا مسلمانان! مگر ترسایی ام

برده دشمن گوشوار و هرچه بود

نیست غیر از پیرهن دارایی ام

قد خمید و رخ چو نیلوفر شده

رفت با بابا همه زیبایی ام

وقت خواب است و پدر دور از من است

گشته دشنام عدو لالایی ام

+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:36  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

این محفل ما محفل شعر و ادب است
شالوده آن هنر، نه اصل و نسب است
لطفا همه ساکت که صدایم برسد
چون یاور نازنین مان آن عقب است

+ نوشته شده در  دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:3  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

دیوانه شد  دل، رفت استقبال روضه                   مادر بیاور از برایم شال روضه

شوال و ذی قعد و ز ذی حج نیمه ای رفت            بر بام باید رفت و استهلال روضه

گر چند ماهی روزه از روضه گرفتیم                   صد شکر از ره می رسد شوال روضه

هر شعر زیبایی که از بر  کرده بودم                   غربال باید کرد با غربال روضه

دیگر زمینی شد دل من، آسمان کو                      باید که پروازی سبک با بال روضه

خوابیده طفل روح من، خوابی چه سنگین              بیدار باید  کرد با زلزال روضه

دل سخت و سنگی شد، بدم می آید از آن             درمان سختی دل است حلال روضه

هرروز از سال گذشته دل غمین بود                   باید بنامم سالمان را سال روضه

هرکوچه ای را که گذشتیم و دری بود                 دو دو زده چشمانمان دنبال روضه

کانالهامان مطرب است و بچه بازی                     ای کاش سیما داشت یک کانال روضه

از پیر پرسیدم چو وصف روضه اش را               این جمله را فرمود در احوال روضه

راهی بسوی عرش رحمانی ندارد                       گیری ز جبرائیل اگر شهبال روضه

اسلام بر حق است و دین آسمانیست                   اثبات گردد دین به استدلال روضه

دارد دوباره شعر مقتل می سراید                       یارب چه مضمونیست این گودال روضه

با نوحه اش خون گریه کردم، یادتان نیست؟         وقتی که شاعر گفت از خلخال روضه

در کربلا، در زیر گنبد، مرگ زیباست                   مرگ میان "روضه" اش اکمال روضه

بر منکر شیعه بگو جانش درآید                          هرسال روز افزون بود اقبال روضه

می خواست دل شاعر شود بهر محرم         این شعر را گفتم به وصف الحال روضه
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۲ساعت 1:40  توسط سید حسین عمادی سرخی  |