|
|
|
|
|
دوره ی خوشی سی ام خرداد ۱۳۹۹ "می شود دوره ی همه سپری مثل دوران اکبر طبری"* آنچه خوردید در خفا و عیان می شود کوفتتان، به جان زری! آنچه کردید در خفا عمری می شود ناگهان خط خبری می شوی سو میان اخبار و... می شوی حرف مردمِ گذری دوره ی ما پرستو بسیار است پس نزن بوسه بر لب جگری گفتم از بازی پرستو ها دور باش از تپانچه ی کمری سکه و شمش کهنه شد دیگر سعی کن چیز بهتری ببری بیت کویین، یا حسابی در سوییس سهم و یک چند تابلوی هنری سعی کن خانه ای هم آن ور مرز در تورنتو برای خود بخری این همه مال توست تا فردا که خودت پرده ی خودت بدری می کنی یک خطا و اموالت می شود نوش جان بی پدری خانه ی شیک می شود ویران می روی مثل ما به در به دری آری این رسم چرخ گردان است می شود دوره ی همه سپری *سعید مسگرپور گم شده بیست و نهم خرداد ۱۳۹۹ "در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست این سان نمی یابی زمن حتی نشان ای دوست"* ماهی و داری دور خود صد کهکشان عاشق مثل مرا داری ولی در آسمان ای دوست؟ من گم شدم در بین تن هایی که می رقصند افتاده ام تنها میان جمعشان ای دوست افسرده و تنها و غمگین، پیش پای تو افتاده ام بر خاک پایت ناتوان ای دوست دست مرا باید بگیری تا که برخیزم اما پس از آنم مرا از خود مران ای دوست حرف مرا در دفتر شعری نخواهی دید حرف مرا از چشم خیس من بخوان ای دوست اندازه ی صدها غزل بی من سفر کردی اندازه ی یک گریه در پیشم بمان ای دوست آرامش شعر مرا دیدی و خندیدی در سینه ام امشب ببین آتشفشان ای دوست من ابر باران زای این دشتم که می بارم تا پر کند چشم تو را رنگین کمان ای دوست من را نمی بینی نمی بینی نمی بینی من گم شدم در یک جهان لامکان ای دوست شادی و می خندی میان گریه های من این سان نمی یابی زمن حتی نشان ای دوست *محمدعلی بهمنی سفر بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۹ باید سفر کرد و از رها از بند خود شد وارسته از هر بند و هر پیوند خود شد تا کی شبیه خر میان گل بمانیم؟ باید رها از بند چون و چند خود شد آیینه، یعنی گیر لبخندیم و باید آن را شکست، آزاد از لبخند خود شد باید به خاک افتاد چون سروی تنومند آزاد از این ریشه و آوند خود شد یکجا نشستن می کند گرداب ما را باید که جاری و رها ازگند خود شد دنیا به گردیدن بقا دارد نه ماندن باید سفر کرد و از رها از بند خود شد طرح خواب بیست و دوم خرداد ۱۳۹۹ "باید گذشت از خیرِ خیلی ها، شاید که دنیا طرحِ یک خواب است تا ساقی میخانه چشمِ توست، دل در حریم سینه بی تاب است"* در قلب چشمان سیاه تو، مردی شبیه من نهان گشته این آخر دنیای یک مرد است، آغاز شعری تازه و ناب است تصویر مردی عاشق و تنها، در دودوی چشمان تو پیداست جایی ندارم پیشت و عکسم، در چشمهای ناز تو قاب است من ساکت و غمگین کنار تو، دورم هزاران سال از قلبت بشنو، فقط شعر مرا بشنو، تکراری از دریاب دریاب است چشمان تو خیس است انگاری، این اتفاق تازه ی دنیاست مهتاب در برکه ندارد جا، برکه میان چشم مهتاب است ازچشم من جاری ست رود اشک، بارانی ام در غربت قلبم قلب زلالم برکه ی غم هاست، جاری نباشد عین مرداب است من را ببخش، از غصه می گویم، من را به ببخش از درد می گویم مردی که شعرش حرف پایانی ست، آزاد از هرگونه آداب است ول کن غم و اندوه را، عشقم! در چشم من خود را تماشا کن باید گذشت از خیرِ خیلی ها، شاید که دنیا طرحِ یک خواب است *اصغر ره انجام شب آخر بیست و یکم خرداد ۱۳۹۹ بایدکه امشب شاعری در من بمیرد باید خدا احساس را از من بگیرد لعنت به این احساسهای شاعرانه لعنت به اشعار سپیدم به ترانه نفرین به دیوان غزلهای پر از درد این دفتر غمهای خفته در دل مرد باید قلم را بشکنم با دست خسته آتش زنم بر روح از غم پینه بسته کو مرد خندان بدون درد دیروز کو آن دل وارسته از اشعار پر سوز شاعر شدم تا از تو بنویسم نه غمها اما شدم حالا سفیر بیش و کمها حالا به دوشم غصه های مردم افتاد له شد در اینجا زیر کوه غصه فرهاد من شاعرم. من درد دارم. درد دارم در پشت شعر گرم قلبی سرد دارم من عاشقم اما رسالت دار شعرم با حکم قلب عاشقم بر دار شعرم من شاکی ام از خود از این پیغمبر شعر آخر چرا کشتم دلم را بر در شعر؟ لبخندهایم گم شد و غمها غزل شد کامم شده تلخ و غزلهایم عسل شد حالم خراب است و جماعت حال کردند من مردم و من را به شعرم چال کردند از من چه مانده؟ شاعری مشهور؟ من نیست آخر چرا یک ذره من در این بدن نیست؟ کو آن دلی که عاشقانه شعر می گفت؟ هر روز و هر شب بی بهانه شعر می گفت؟ طاقت ندارم تا به کی من، من نباشم؟ تا کی میان شعر بذر غم بپاشم؟ باید دوباره عاشقی از سر بگیرم یک بار دیگر مثل ققنوسی بمیرم عاشق شوم از عشق بنویسم دوباره رک باشم و آزاد از هر استعاره از زلف بنویسم نه غم از چشم مستت از آرزوی بوسه ی دزدی به دستت از سیب و از گندم گناهی عاشقانه از خلوت من با تو در بزمی شبانه اصلا به من ربطی ندارد درد مردم لبخندهای جعلی قلب سرد مردم من آتشم اما چرا باید بسوزم؟ بنگر چه آورده جهان بر حال و روزم تا عشق، تا شادی دوباره جان بگیرد بایدکه امشب شاعری در من بمیرد اندیشیدن بیستم خرداد ۱۳۹۹ چراغ دل بیافروزید لطفا سخن ها را نیاندوزید لطفا به قول حضرت شیخ فریمان تفکر را بیاموزید لطفا حواست نیست هجدهم خرداد ۱۳۹۹ "کم کم ز یادت کم شدم، اصلا حواست نیست دریایی از ماتم شدم، اصلا حواست نیست"* من، شکل مردِ عاشق شعر تو ام بانو! گفتی بشو، من هم شدم، اصلا حواست نیست محرم شدن با تو تمام آرزویم بود با غصه ها محرم شدم، اصلا حواست نیست سیب نگاهی دزدکی جرم جدیدم شد حوا شدی، آدم شدم، اصلا حواست نیست تو در کنار من ولی دوری از آغوشم تنها در این عالم شدم، اصلا حواست نیست مانند اشعارم جدیدم مملو از دردم دیوان شعر غم شدم، اصلا حواست نیست تو ذره ذره بار غم بر دوشم افکندی در زیر بارش خم شدم، اصلا حواست نیست من ذره ذره گم شدم در بین اشعارت کم کم ز یادت کم شدم، اصلا حواست نیست *رها آزادی پانزدهم خرداد ۱۳۹۹ "آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی"* در هوای پر دودش عقلم از سرم پرّید خل شدم منِ شاعر، در هوای آزادی من کجا و این میدان؟ راه من نبود این ور گم شدم گمانم در نا کجای آزادی انقلاب را رد کرد تاکسی و سفر کردم تا سر معین، یا نه! انتهای آزادی ترمینال شرق : آغاز، ترمینال غرب: آخر جیب من شده خالی از بهای آزادی با بی آر تی و مترو می روم سوی دربند تا کنم شکایت ها از جفای آزادی می دهم به خود هشدار: جای تو به تهران نیست له شوی عزیز من! زیر پای آزادی *فرخی یزدی مهر ریا چهاردهم خرداد ۱۳۹۹ "ما روی جبین مهر نمازی داریم در راه خدا ریش درازی داریم"* ما اهل ریا و اهل بازی هستیم ما مذهب خود به قصد بازی داریم در خلوت خود نشسته ایم و هرشب با دلبرکان راز و نیازی داریم بین خودمان بماند این راز بزرگ: محمود صفت شده، ایازی داریم در کوچه به تسبیح ریا و ذکریم در خانه ولی ببین چه سازی داریم کشور همه در قباله ی مادر ماست اندیشه کشوری مجازی داریم هرکس که رسید خدمت ما، اشکش... جاری شده، خصلت پیازی داریم از نام خدا به نان رسیدیم و خوشیم در سینه ی خود همیشه رازی داریم ما سجده نکردیم خدا را، اما... بر روی جبین مهر نمازی داریم *وحید رشیدی شب ما سیزدهم خرداد ۱۳۹۹ هیچکس را مده آواز امشب که شده قصه ای آغاز امشب آسمان شب ما نورانی ست می رسد نغمه ای از ساز امشب دو دل عاشق و دیوانه و مست هست آماده ی پرواز امشب دل من ناز کشیدن بلد است ناز کن با دل من، ناز امشب شب شب توست، دُرافشانی کن ناز کن دلبر طناز! امشب مرده ام در من دیوانه بدم مثل عیسا بکن اعجاز امشب لب ز هم باز کن و راز بگو بشنو از سینه ی من راز امشب از خودت از دل خود حر ف بزن کن به رویم در دل باز امشب "من و تو هر دو تمامیم به هم هیچکس را مده آواز امشب"* *عطار ماه دریا دوازدهم خرداد ۱۳۹۹ ماییم و عشق یک سفر در راه دریا تا قصر آبی، تا حریم شاه دریا وقتی که تعطیل است در آن چند روزی خرداد یعنی ماه گردش ماه دریا درد مرد دوازدهم خرداد ۱۳۹۹ با عشق آبی، خون قرمز، صورتی زرد چون توپ می گردیم، با انبوهی از درد در مستطیل سبز ، ما دریای اشکیم خرداد و شهریور ندارد غصه ی مرد معلم یازدهم خرداد ۱۳۹۹ به راه فکرت ما جان و دل فدا کردی به سعی خود دل ما را پر از صفا کردی وجود من به فدای تو ای معلم عشق! که درس مهر و وفا دادی و وفا کردی تو از سلاله ی عشقی، تو از تبار گلی معلمی و به مرا عشاق خدا کردی شبیه بلبل آزاده در میان کلاس به بانگ خویش جهان را پر از نوا کردی "حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست"* به حق که حق سخن را به حق ادا کردی شکایت از کم و بیش جهان نکردی هیچ هزار خدمت بی منت و ادا کردی شبیه قند فریمان ماست خنده ی تو به اخم و خنده ی خود با دلم چه ها کردی؟ شهید زنده ی تعلیم و تربیت هستی به راه فکرت ما جان و دل فدا کردی *حافظ دختر خیام دهم خرداد ۱۳۹۹ "دختر خیام! ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺷﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟ ﺩﺯﺩﮐﯽ، ﺑﺎﺑﺎ ﻧﻔﻬﻤﺪ، ﺷﻌﺮ ﻧﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟"* دختر شاعر که خود شعر تری! با چشمکی از دو تا چشم سیاه خود جوابم می دهی؟ ای نگاهت اصل مستی! ای لبت جام طهور! تشنه ام! لب تشنه ام! یک بوسه، آبم می دهی؟ چادرت را می کشی وقتی به روی صورتت پاسخی پر شرم بر بر این انتخابم می دهی در نگاه من سراب آرزو را دیده ای؟ جرعه ای از جام خود در این سرابم می دهی؟ ای دمت گرم! آفرین ! قدری بخند ای نازنین! ای که با هر تاب گیسو، پیچ و تابم می دهی... من اسیر خنده های ناز و زیبای تو ام مرهمی با خنده ات بر التهابم می دهی شب: فقط گیسوی مشکین تو، روی تو قمر قدری از شب را به چشمم، وقت خوابم می دهی؟ من شبیه حضرت حافظ، خمارم تا ابد التیامی، بر دل زار و خرابم می دهی؟ از لب خُم گرچه نوشیدم ولی مستم نکرد دختر خیام! ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺷﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟ *شهراد میدری حضرت دوست نهم خرداد ۱۳۹۹ "حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست"* که خورده روی لبم مُهر قهر و غیرت دوست شبیه قند فریمانم از شکر سخنی که هست شعر من آغشته با ملاحت دوست قلم به دست من از رقص خویش حیران شد چه کرده با قلم مرده، دست بیعت دوست؟ هزار نکته ی پنهان به هر کلام من است که گشته ام متبرک به لطف برکت دوست نه نامی از من شاعر میان عشاق است نه اسمی از من عاشق به شعر و شهرت دوست مرا میان غزلهای عاشقانه مجو که گم شده سخنم در سکوت و حیرت دوست هزار بیت نگفته به روی لب دارم شده ست راز مگو حرفی از ارادت دوست در آسمان غزل شد دلم مثل، چه کنم؟ نشسته مرغ دلم روی بام حضرت دوست *حافظ عاشقی هشتم خرداد ۱۳۹۹ "من خرمن مو تا کمر را دوست دارم آواز پر شور قمر را دوست دارم"* من آن درخت سبز پر مهرم که حتی هیزم شکن را و تبر را دوست دارم بگذار تا حدّم زند شیخ سیه رو جام عقیقی در سحر را دوست دارم من شاعرم، من عاشق شعر و سرودم بین هنرها این هنر را دوست دارم آزاده ام، شعرم رها از قید و بند است اندیشه های پر خطر را دوست دارم اشعار من آتش زده بر جان مردم چون چشمهای پر شرر را دوست دارم او می رسد از راه، برخیز و به رقص آ ! من این خبر را این خبر را دوست دارم با من نگو از غیر او، جز قصه ی عشق این قصه ی پر شور و شر را دوست دارم از عاشقی کردن نگاهی سهم ما شد من عاشقی در یک نظر را دوست دارم او ماه دنیای من است و زلف او: شب این شب که دارد یک قمر را دوست دارم *رضا رستم زاده به نام تو اول خرداد ۱۳۹۹ "این روز به نام تو، به کام دگران است چون اول شوال، که عید رمضان است"* آقای معلم! نه! مهندس! نه! پرستار نام تو بر این روز چنان سنگِ گران است امروز برای تو نوشتند و نوشتیم نام تو چنان ذکر خدا ورد زبان است سر خوش نشو ای دوست! نخور گول! که اینجا فردا که شود نام تو یک گوشه نهان است امروز اگر گل به تو داده ست وزیری فردا شوی آگاه که با قیمت جان است مفتی نکنند از تو به تی وی سخن آغاز در جعبه ی جادو، سخن مفت گران است با نام تو نان می خورد آقای فلانی هر روز خدا، روزی آقای فلان است هر روز به نام یکی از کیسه بدزدند تقویم در این شهر چنان کیسه ی نان است تا گم شود افسانه ی دزدیدن کشور فریاد برآرند: چنیین است و چنان است هر ثانیه از عمر بلایی شده نازل ایران به خداوندی حق، پر هیجان است این بیت چرا آمده اینجا؟ شده ام مست؟ الکل زده ام من به قلم! خوب روان است برگرد سر خط، قلم! این را بگو از نو: این روز به نام تو، به کام دگران است *عباسعلی ذوالفقاری |
||
|
+
نوشته شده در یکشنبه یکم تیر ۱۳۹۹ساعت 5:29 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||