در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

واگویه های قلب مرد تنها | مرداد ۱۳۹۷
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

۲۰ مرداد


بگذار بمیرم
بیستم مرداد ۱۳۹۷

نگذار به جان کندنِ بسیار بمیرم
بگذار که در سایه ات ای یار بمیرم
من، مرغ سر بام توام، کفتر جلدم
قسمت شده بر شانه ی دیوار بمیرم
راضی به قضا و قدر خویشم و ای کاش....
در سایه ی دیوار تو، دلدار بمیرم
پس لطف کن و از در خود دور نرانم
بیچاره دلم، گر، بر اغیار بمیرم
تو سهم منی، عشق من خانه بدوشی
راضی نشو در خانه ی خمار بمیرم
یا اینکه بدم در من و بگذار بپرّم
یا دست بکش از من و بگذار بمیرم
"دانم که چرا خونِ مرا زود نریزی
خواهی که به جان کندنِ بسیار بمیرم"*
*هلالی جغتايى

 

زمین خورده
بیستم مرداد ۱۳۹۷

"مرا از چشمها انداخت خوبی های بی حدم"*
بیا و از وفاداری، نکن از درگهت ردم
منی که عالمی شد خسته از زیر و بم شعرم
شبیه مرده ای ساکت، شبیه خطی ممتدم
سکوتی در گلو دارم که صد حرف نهان دارد
شبیه رودی از شعرم که خود بر روی خود سدم
و بار این سکوت مملو از فریاد چشمانم
چنان سنگین شده حالا که خم شد زیر آن قدم
نگاهم را نمی خوانی وَ یا اینکه نمی فهمی؟
درآورد این نگاه تو پدر، بلکه پدر جدم
زلالم همچنان اشک و به پای عشقت افتادم
مرا از چشمها انداخت خوبی های بی حدم
*جواد منفرد

 

شراکت
بیستم مرداد ۱۳۹۷

"روح تو دربند من، جسمت شکار دیگری ست
نیمی از دارایی ام در اختیار دیگری ست"*
تو برای من منی، اما برایت او شدم
تو همان اویی که حالا مال و یار دیگری ست
آنکه من در انتظار او جوانی داده ام
حال فارغ از من و در انتظار دیگری ست
کاش که می شد دوباره مال من باشی، ولی
مثل اینکه قلب تو در بند و زار دیگری ست
چشمهایت، آن دو تا جام شراب ناب من
با که گویم؟ چشمهای تو خمار دیگری ست
خوب می دانم که روزی مال قلبم می شوی
روح تو دربند من جسمت شکاردیگری ست
*مجتبی سپید

 

همسایه
بیستم مرداد ۱۳۹۷

"نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش"*
شبیه شاخه های مو، رها کرده دو گیسو را
و سرمست است یک شهر از شراب جاری مویش
شبیه ابر بازیگوشی افتاده سر زلفش
میان بازی باد و دو گیسو، بر مه رویش
و من از دیدن این رو و این مو حالتی دارم
که نبضم می رود بالا و پایین با دو ابرویش
لبم از راه دور از باغ رویش بوسه می چیند
و از این فاصله صد بوسه زد لبها به بازویش
نمی دانم چه رو داده که من اینگونه وا دادم
گناه از قلب من بوده وَ یا از چشم جادویش
فقط می دانم این را که نشستم بر سر بام و
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
*حامد عسکری

 

با تو
نوزدهم مرداد ۱۳۹۷

"با تو اشعارم، ردیف خوب می خواهد چکار؟
محتوا و قالب مطلوب، می خواهدچکار؟"*
بیت ابروی تو شابیت است، پیش ابرویت....
این جهان، شعر از من معیوب، می خواهدچکار؟
باورم کن، شاعری دیوانه و دلداده ام
هی نگو، این شهر، شهر آشوب، می خواهدچکار؟
خوب می دانی زلیخای منی، پس قصر تو
یک نفر از خانه ی یعقوب، می خواهدچکار؟
من رکورد صبر را دارم، کتاب قصه ات
قهرمان کهنه، چون ایوب، می خواهدچکار؟
من برایت خانه ای از شعرهایم ساختم
خانه ی اشعار، سنگ و چوب، می خواهدچکار؟
تو خودت شعری، غزل می ریزد از چشمان تو
با تو اشعارم، ردیف خوب می خواهد چکار؟
*محمد علی شیردل

 

تنها در بین تن ها
نوزدهم مرداد ۱۳۹۷

"یا بیا آسوده‌ خاطر کن از این تن ها مرا
یا برو بگذار با خود یکدمی تنها مرا"*
من فدای چشمهایت! انتخابم می کنی؟
سربلندم کن، ببر تا آخر دنیا مرا
یا ببر با خود مرا تا آسمان چشم خود
یا ترحم کن، نگاهی کن از آن بالا مرا
فاعلاتن، فاعلاتن، بیت بیت، ابرو بریز
شاعر شوریده ی چشمان زیبا کن مرا
من برایت شعر می گویم تو با لبخند خود
برترم کن در جهان، ازحافظ و نیما مرا
شاعری یعنی دو چشمت را غزل کردن، ببین
شاعرم، با چشم مست خویش، کن شیدا مرا
من میان مردم دنیا غریبی خسته ام
آشنایم باش و راحت کن از این تن ها مرا
*آذر اصفهانی

 

بردار و برو
نوزدهم مرداد ۱۳۹۷

"دل بار گِران است، ببر مالِ تو باشد"*
بگذار چنان سکه، پَرِ شال تو باشد
این مملکت سینه ی من مال کسی نیست
ای کاش بخواهی که در اشغال تو باشد
از این الفِ قد، که به جایی نرسیدم
این قد رسا، کاش کمی دال تو باشد
از قهوه ی چشمان تو نوشیده دل من
تقدیر چنین است که در فال تو باشم
از بخت خودم راضی ام و شاکر حقّم
یک بوسه اگر هم نفس خال تو باشم
یک دانه ی بوس از لب و از خال تو کافی ست
تا کفتر بام تو، سبک بال تو باشم
من را برهان از همه ی عالم و آدم
دل بار گِران است، ببر مالِ تو باشد
*سید مهدی موسوی

 

فردای بی تو
هجدهم مرداد ۱۳۹۷

"فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود"*
وقتی به گریه های دلم خنده می کنی
باید که دردها و غمم بیشتر شود
قربان خنده هات، کمی بیشتر بخند
نگذار تا که عاشق تو، خون جگر شود
با خنده هات شادی به دنیای من بریز
کاری کن این غم از دل من در به در شود
امشب دلم به قرص قمر، صورتت خوش است
زلفت مباد ریخته بر این قمر شود
می ترسم از خسوف، نرو زیر روسری
بگذار تا که ماه رخت جلوه گر شود
امشب به روی عاشق زارت نگاه کن
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
*فاضل نظری

 

شهر سیاه
هفدهم مرداد ۱۳۹۷

اینجا، همونجاییه که مردم
عادت به دود و دوده هاش دارن
رنگ سیاهو دوس دارن اینجا
انگاری از زیبایی بیزارن

می ترسن از رنگ گل و عطرش
اینجا سیاهی رنگ عشاقه
می ترسن از هرچی به جز زشتی
گل دادن اینجا، ننگ عشاقه

عاشق؟ چی میگم؟ اینجا عاشق نیست
اینجا کسی عاشق بشه؟ عمراً
قلبای سنگی جای دل دارن
اینجا همه یک عمره که مردن

آبی و سرخ و سبز ممنوعه
خاکستری پوشن همه مردم
سانسور میشه با دود و با دوده
رنگ طلای خوشه ی گندم

اینجا، خراب آباده، ویرونه س
اینجا، تبر تو باغا می کارن
اینجا، همونجاییه که مردم
عادت به دود و دوده هاش دارن

 

استیضاح
هفدهم مرداد ۱۳۹۷

"از بس که راه کارِ ما امروز ناهموار شد
حالا وزیر کار هم با رای‌‌ِ ما بیکار شد"*
با رای اهل مجلس شورا کتابش بسته شد
حالا دری که باز بوده، یک شبه دیوار شد
گشته خزان احوال آقای ربیعی جان ما
کل بهارستان به روی هیکلش آوار شد
تَکراری آوردش سر کار و کنون بیکاری اش
با رای بعضی دوستان، تکرار شد، تکرار شد
دیگر رفاهش نیست و دیگر تعاون نیست و
کارش شده بیکاری و حالش حسابی زار شد
در اه خدمت کردنش لنگید آقای وزیر
از بس که راه کارِ ما امروز ناهموار شد
*سام البرز

 

چتر و گیتار
هفدهم مرداد ۱۳۹۷

گیتار مست عطر بارون بهاری
آواز می خوند زیر چتر خیسِ از آب
از شر شر بارون و بوی سبزه می گفت
از لذت خندیدن لبهای مهتاب

فصل بهار و بوی عطر خوب بارون
گیتار رو آوازه خون کوچه ها کرد
فریاد می زد زیر بارون عشق محض و
دو، ره، می، فا، سو، خنده های شاد یک مرد

اما کمی بالاتر از گیتار قصه
یک چتر، مثل ابر، پر بارون اشکه
زخمی و کهنه، باز کرده بازوهاشو
انگار که یک عمره که مهمون اشکه

از چک چک بارون دلش خون بود چتر و
با زخمهای کهنه ی خود گریه می کرد
گیتار، درد زخم چتر و خنده می دید
هرگز نفهمید ناله می کرد چتر از درد

دل تنگ بود و خسته چتر پاره پاره
این باد و بارون چتر ما رو کرده بیتاب
*سید مهدی موسوی
گیتار مست عطر بارون بهاری
آواز می خوند زیر چتر خیسِ از آب

 

تیشه به ریشه
شانزدهم مرداد ۱۳۹۷

تركم كُن و بہ ريشه‌ی خشكم تبر نزن
با تیغ تیز غصه ی خود، بر کمر نزن
تا کی به زیر هجمه ی غم، قد علم کنم؟
بر این تن نحیف، تبر، این قدر نزن
تک می زنی و آبرو از بنده می بری
لطفی کن آبرو نبر و تک دگر نزن
با زلف خویش ضربه به قلب جهان زدی
باشد، بیا و هستی من را ببر، نزن
با آتش نگاه تو آتش گرفته ام
با این نگاه خیره به قلبم شرر نزن
من تک درخت باغ تو ام ، قیچی ام نکن
با دست خود به باغ دل خود ضرر نزن
"دستت اگر بہ شاخه‌ی تُردم نمی‌رسد
تركم كُن و بہ ريشه‌ی خشكم تبر نزن"*
*سعید شیروانی

 

یک پنجره در مه
شانزدهم مرداد ۱۳۹۷

در پشت مه یک پنجره چشم انتظار است
مانند من، چشمان او هم بی قرار است
باران نمی آید مگر از چشم هایم
پاییز مهمان دو چشمم تا بهار است
از مرگ ترسی نیست،وقتی که تو باشی
بی تو، برایم زندگی هم انتحار است
در این مه سنگین غم دشت دل من....
تاریک، بی فردا، دلی بی عشق و یار است
برگرد! چون خورشید مه را زیر و رو کن
اینجا یکی دلخسته و امیدوار است
اینجا دلم یک پنجره وا کرده سویت
در پشت مه یک پنجره چشم انتظار است

 

سفره انقلاب
پانزدهم مرداد ۱۳۹۷

مادرم سهمم از تورم بود
و پدر سهم جنگ با دشمن
دُنگ من را گرفته بی مشکل
زندگانی و مملکت از من

داروی مادرم نبود و جان می داد
مین برای پدر فراوان بود
در میان گرانی اجناس
قیمت جان ما، چه ارزان بود

او میان هیاهوی کشور
رفت و مدرک گرفت از دشمن
چند سالی صفای مفرط کرد
شد مدیری رشید، اما من....

درد تحریم و جنگ سهمم شد
درد غربت کشید، آن دوره
از مدیریتش که دست کشید
شد نماینده، در میان دوره

من دوچرخه نداشتم هرگز
او ب ام و سوار می آمد
من نشستم به پای حرف پدر
با همه، او کنار می آمد

سفره ی انقلاب را چیدم
هر چه را بود، پای آن دادم
نان آن، سهم او شد و جایش
باز من، پای سفره جان دادم

سهم من چیست از وطن، امروز؟
چند تا نقطه، پاسخ من بود
او، میان شب خودش گم شد
آخر قصه، گرچه روشن بود

 

سورپرایز
چهاردهم مرداد ۱۳۹۷

"دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم
سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم "*
منی که دل ندادم به کسی در زندگی ، حالا...
دلم را برده دلداری که فکرش را نمی کردم
منی که سربلندی را به عالم مظهرم، حالا...
سر من مانده بر داری که فکرش را نمی کردم
نمی دانم چرا دست و دلم می لرزد اینگونه
فرو رفتم در افکاری که فکرش را نمی کردم
نه عرفان مانده در شعرم نه پندی ، از غم عشقش
نوشتم نغض اشعاری که فکرش را نمی کردم
شکایت ها نمودم در غزلهای جدید خود
به سوزو گریه از یاری که فکرش را نمی کردم
شده کار من بی دل غزل گفتن ز دلدارم
دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم
*مرتضی خدمتی

 

شهر آشوب
چهاردهم مرداد ۱۳۹۷

"كس ندانم كه دراين شهر گرفتار تو نيست
هيچ بازار چنين گرم كه بازار تو نيست"*
از زن و مرد، ز جارو کش و مفتی، در شهر
یک نفر نیست که دلخسته و افکار تو نیست
نقد جان را همه دارند به کف در بازار
زنده ای نیست در اینجا که خریدار تو نیست
آنقدر عاشق دلخسته ی شاعر داری
که همه عمر، مرا، فرصت دیدار تو نیست
شانه ات نیست ولی گریه فراوان دارم
چاره ی درد، به جز تکیه به دیوار تو نیست
من گرفتار تو ام، شرم ندارم زین کار
كس ندانم كه دراين شهر گرفتار تو نيست
*سعدی

 

چشمان شوخ
چهاردهم مرداد ۱۳۹۷

"جدی نمی گیرد چرا چشمت تماشا را؟
یک پاسخت حل می کند صدها معما را"*
چشمک بزن، دل را ببر تا عمق چشمانت
دیوانه کن ما را و مجنون کن دل ما را
ای چشمهایت، چشمه ی احساس و شیدایی
شرمنده ی چشمان خود کن هرچه لیلا را
سبزینه های عشق را در چشم خود داری
ای فتنه ی چشمتو زیبا کرده دنیا را...
باران چشمم را ببین و همدم من باش
با من بگو راز دو چشم مست و زیبا را
در چشمهایت می توان حتی خدا را دید
جا داده ای در چشمهایت عرش اعلا را
از عرش چشمت بر زمین من نگاهی کن
جدی نمی گیرد چرا چشمت تماشا را؟
*حسین شیردل

 

تواضع
چهاردهم مرداد ۱۳۹۷

چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
رفت بالا، هر که خود را در تن خود جا گذاشت
آسمان در زیر پایش می شود پهن آنکه خود
پای را بر فرق خواهشها، سر دنیا گذاشت
تا درختی گردد و روینده گردد، دانه را
باغبان، در خاک ، در عمق دل صحرا گذاشت
بگذر از هرچیز و هرکس، «لا» بگو در عاشقی
حضرت دلبر پس از «لا» گفتنت «الا» گذاشت
هیچ شرطی نیست در راه وصال دلبرش
هرکسی بر روی خواهش خود «اما» گذاشت
"اعتبار سربلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت"*
*فاضل نظری

 

یکرنگی
چهاردهم مرداد ۱۳۹۷

"باغی که در آن آب و هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست "*
یک رنگی و روشنی چو همزاد هم اند
تاریکی و سادگی؟ بدان اصلا نیست
از هر که زند لاف رفیقی، بهراس
زیرا که رفیق بد، کم از دشمن نیست
آن حوری که صد رنگ به خود می بندد
کمتر ز هزار دیو و اهریمن نیست
من ساده ی ساده عاشقی خواهم کرد
صد رنگی و بی وفایی در این تن نیست
پس ساده مرا ببوس و لبخند بزن
بهتر ز گل لب تو در گلشن نیست
*فرخی یزدی

 

رعایت کن
سیزدهم مرداد ۱۳۹۷

دندان لق و سیب سرخ آرزو ها
شب های تنهایی و غم در سینه ی ما
گل را بگو پروانه را کمتر بیازار
جان می دهد آخر به پایت،می رود ها!

 

بخور بخور
سیزدهم مرداد ۱۳۹۷

"آب کم شد آب لیمو می خوریم
نان نباشد آلبالو می خوریم"*
گاومان زایید آنهم ده قلو
شیر تازه تازه ، از او می خوریم
کفتری در کوچه مان آمد، خوشیم
تخم خواهد کرد، نیمرو می خوریم
ما قناعت پیشگان عالمیم
گشنه مان شد، تخم جارو می خوریم
سیب را خوردیم روزی در بهشت
سیب زمینی نیز این سو می خوریم
ما به درویشی خود راضی شدیم
نان خود با ذکر یاهو می خوریم
هرچه پیش آید خوش است و ما خوشیم
ماکارانی؟ قیمه آلو؟ می خوریم
بره ی بریان و نان و اشکنه
هرچه، حتی سیر و کاهو می خوریم
رای ما را خورد مفت مفت مفت
حسرت رایِ به یارو می خوریم
آبرومان رفت با کار طرف
آب کم شد آب لیمو می خوریم
*سعید مسگرپور

 

تاک پاک
سیزدهم مرداد ۱۳۹۷

"پیچش تاک از برای تکیه بر دیوار نیست
منشأ مستی که خود در فکر استقرار نیست"*
می برد بالا دو دستش را و مستی می دهد
این دعای عاشقانه، قابل تکرار نیست
دستهایش پر از انگور است و از مستی رگش
تاک با این خون پاکش، مستحق نار نیست
سرخوشی یعنی بنوشی خون تاک پاک را
پاکتر از این نجس، در این جهان خوار نیست
هرکسی که خورده از این تاک جامی تا ابد
راز می سازد عیان و محرم اسرار نیست
تاک بالا می رود تا که عیان سازد سخن
پیچش تاک از برای تکیه بر دیوار نیست
*رضا حیدری نیا

 

راز جنگل
سیزدهم مرداد ۱۳۹۷

در جنگل پاییزی روحت چه داری؟
ای سرخ لب، از خون قلب چاک چاکت
اندوه صد پاییز را در چهره داری
زخمی شده از ظلم دنیا روح پاکت

از چشمهای پر هیاهویت چه گویم؟
اشک تو خشکیده ست و اندوه تو پیداست
این سبزِ حالا غم گرفته، در دل خود
رازی نهان دارد، خودش صدها معماست

تو روح احساس خودت را دفن کردی
در چشمهایی که نمی خندند دیگر
لعنت به دنیایی که عاشقها غریبند
ای کاش می آمد بهاری خوب و بهتر

ای کاش که می شد بخندی تا بخندد
دنیای پر اندوه و پر درد و غم من
تا با بهار چشم سبزت جان بگیرد
دنیای سرد و شعرهای مبهم من

وا کن لبت را، خنده کن بر حال زارم
لبهای سرخت، آخرین جام امید است
من بی تو و لبخندهایت، بی قرارم
دیوان اشعارم بدون تو سپید است

روح مرا از من نگیر و باورم کن
با من بگو از راز چشم و قلب پاکت
در جنگل پاییزی روحت چه داری؟
ای سرخ لب، از خون قلب چاک چاکت

 

فراموشی
دوازدهم مرداد ۱۳۹۷

غصه ها، با خنده ات، انگار یادم می رود
سنگلاخ راه این دیدار یادم می رود
می رسی از راه، می خندم میان کوچه و
علت این تکیه بر دیوار یادم می رود
شکوه ها، در سینه دارم، تا بگویم، حیف که
تا تو می آیی، غمم هربار یادم می رود
می سرایم شعر تا پیشت بخوانم عشق من!
از خجالت سربه زیر، اشعار یادم می رود
می رسی می خندی و اینجا نمی مانی، چرا....
پیش پایت خواهش و اصرار یادم می رود؟
ای به جانم دردهایت، اندکی پیشم بمان
در حضورت این تن تبدار یادم می رود
"من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می ‌رود "*
*نجمه زارع

 

غزل خبری
دوازدهم مرداد ۱۳۹۷

"غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد
که خواهان تو باید بی گمان مرد خطر باشد"*
نوشتم صد غزل در وصف چشمان قشنگ تو
که باید مرد عاشق پیشه از اهل هنر باشد
دعا کردم که در تقدیر من باشی تو هم امشب
دعایی کن مگر در این دعاهایم اثر باشد
دو ابرو تیز کردی تا به جانم خنجر اندازی؟
نبینی تا ابد عشقم، که در دستم سپر باشد
که من در راه عشق تو ز جان خود گذر کردم
سبک باید شود هرکس که راهیِ سفر باشد
شدم راهی عشق تو، وَ قبل از رفتنم، امشب
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد
*حسین دهلوی

 

عطر خدا
دوازدهم مرداد ۱۳۹۷

"عطر باران است و آغازی شبیه دیدنت
دست هایم ذکر می گویند دور گردنت"*
باغ یعنی معدن گل، پس نپرس از من چرا
می زنم چهچه چرا در گلشن پیراهنت
من چنان پروانه و بلبل اسیر گل شدم
دست من روزی رسد آیا به باغ دامنت؟
من حسودم، غیرتی هستم ، دلم خون می شود
وقتی می بینم کسی را در کنار گلشنت
تو گل باغ خدایی، عطر تو دل می برد
ریخته عطر خودش را حق تعالی در تنت
می رسد از دور ها عطری شبیه عطر تو
عطر باران است و آغازی شبیه دیدنت
*شکیبا غفاریان

 

ستاره دنباله دار
یازدهم مرداد ۱۳۹۷

"جایی نرو ! بچرخ فقط در مدار من !
ای ماه …! ای ستاره ی دنباله دار من "*
دنباله های گیسوی خود را به من بده
بنشین به قدر ثانیه ای درکنار من
گرما و نور خویش بپاش و بخند و بعد....
آرامشی بده به دل بی قرار من
دور از تو یخ نموده ام و پیر می شوم
لطفا بیا و باش گل نوبهار من
تا کی غزل ز هجر بگویم؟ بیا،بیا
پایان بده به فاصله و انتظار من
با بودنت به شعر و غزل آبرو بده
جایی نرو ! بچرخ فقط در مدار من !
*شیرین خسروی

 

شب تنهایی
یازدهم مرداد ۱۳۹۷

"دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم"*
تا سحر با خویش می گفتم حدیث عاشقی
با خیالت حال خوبی، حس نابی داشتم
می نوشتم از تو و از خویش می گفتم به تو
با خودم آن شب سوالی و جوابی داشتم
می سرودم از لب و چشم و دو گیسوی تو و....
در غزلهایم برایت انقلابی داشتم
کاشکی بودی ببینی حس و حالم را خودت
گوئیا مستی ز جام پر شرابی داشتم
در سماعی عاشقانه، در شبی پر عطر تو
دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
*رهی معیری

 

غروب
یازدهم مرداد ۱۳۹۷

"غروب و خلوت ایوان و... دلبری که ندارم
که بی قرار بجوشد سماوری که ندارم"*
بدون دلبر و عشقی، چه حالی مانده برایم؟
که شعر تازه بجوشد به دفتری که ندارم
به زیر بار غم خود، کمر شکسته ترینم
و تکیه گاه غمم شد، صنوبری که ندارم
چگونه حرف دلم را به گوش او برسانم؟
برای نامه رساندن، کبوتری که ندارم
برای آنکه بفهمی غم مرا چه بگویم؟
ز دردسر بنویسم؟ وَ یا سری که ندارم؟
تمام قصه ی من را ببین در اول شعرم:
غروب و خلوت ایوان و... دلبری که ندارم
*الهه مرتضایی

 

نداری
یازدهم مرداد ۱۳۹۷

"غروب و خلوت ایوان و"* همسری که ندارم
و چای داغ به روی سماوری که ندارم
کسی به بنده ی مفلس، بله نگفته، دلیلش؟
هزار قرض که دارم، و یا زری که ندارم
به بنز و فورد و بی ام و، برای سیر و سیاحت
رضا شدم به ازای همان خری که ندارم
هزار کار اضافه به روی دوش من افتاد
که کار دارم و صد حیف، نوکری که ندارم
نپرس از ر وسیمم، نپرس از حسناتم
که می رسی ته قصه، به بربری که ندارم...
به خانه های خیالی....به گله های خیالی...
سگ مدافع گله، بز گری که ندارم
خوشم میان خیالم، به خانه ی تهِ ذهنم
غروب و خلوت ایوان و همسری که ندارم
*الهه مرتضایی

 

چه کردی؟
یازدهم مرداد ۱۳۹۷

"روزی که به سوی تو دویدم تو چه کردی"*
جان دادم و ناز تو خریدم تو چه کردی
تا آنکه به پای تو بیفتم، چه نکردم؟
از روی دل خویش پریدم تو چه کردی
در راه عبور تو برای تو و عشقت
صد نسترن و لاله نچیدم؟ تو چه کردی
از عالم و از آدم و از یار و غریبه
از هرچه به جز عشق بریدم تو چه کردی
دیدی که برای تو چه ها کردم و آن وقت
در همرهی خویش ندیدم تو چه کردی
یا هیچ نکردی تو و یا اینکه ندیدم
روزی که به سوی تو دویدم تو چه کردی
*فاضل نظری

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۷ساعت 9:58  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

مثل من

دهم مرداد ۱۳۹۷

 

"بختت نه سپیداست و نصیبت نه سیاهی

محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی"*

می میری و من بی تو در این شهر بمیرم

ای کاش نمیری، نروم سوی تباهی

آنهاکه تو را از من بیچاره گرفتند

پیش خود من، مرگ بگیرند الهی

نفرین شده کارم، چه کنم؟ چاره ندارم

دستان تهی ام دهد از فقر گواهی

بی چاره و بی مایه و بی هیچ امیدی

حالم شده چون مانده ی در آخر چاهی

خوشحالی و از حال دلم هیچ ندانی

من مرد گدایم وَ تو در رتبه ی شاهی

اما تو شبیه منی و هیچ نداری

بختت نه سپیداست و نصیبت نه سیاهی

*علیرضا قزوه

 

 

 

خبر

دهم مرداد ۱۳۹۷

 

"دلا نزد کسی بنشین که او ازدل خبر دارد "*

انیس بی خبر حتما برایت صد خطر دارد

خبر خوب است و اهل آن رفیقان وفادارند

نه آنکه شعر می گوید، وَ یل قر در کمر دارد

دلار بی مروت قیمتش بالا و پایین شد

خبردار از چنین حرکت، برای خود هنر دارد

خرید یک دلاری روز خوبش یعنی در فردا

تومانت می شود افزون و سعی تو ثمر دارد

طلا، سکه، دلار و پوند و آنچه می رود بالا

تو را هم می برد بالا، خبر خیلی اثر دارد

برای آنکه جیبت را پر از تومان کنی حتما

دلا نزد کسی بنشین که او ازدل خبر دارد

*مولانا

 

 

 

جامانده

نهم مرداد ۱۳۹۷

 

او رفت و من ماندم و یک اندوه بی پایان

من ماندم و یک کوچه پر از چشم سرگردان

من ماندم و یک دفتر شعر پر از اشک و ....

صدها غزل ناگفته در این دفتر و دیوان

او رفت و با خود حس و حال شعرها را برد

جا ماند در پشت سر او دیده ای گریان

او صاحب دل بود، دل را وقف او کردم

حالا چه باید کرد با این خانه ی ویران؟

ای کاش که می ماند تا پایان این شعرم

تا بشنود اندوه من را، قصه ی طوفان

تا بشنود در شهر بی عاشق شدم رسوا

آگه شود از غصه و اندوه بی پایان

 

 

 

غیرتی

هشتم مرداد ۱۳۹۷

 

"تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود

 خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود"*

می دهی وقتی به زلف خویشتن اذن جهاد

شیخ هم بر دین زلف تو مسلمان می شود

خوب من! با خنده هایت در خیابانهای شهر

شادی لبخند در هر کوچه مهمان می شود

مهربان من، بخند! اما بدان در خانه ای

یک نفر، یک عاشق دیوانه، گریان می شود

غیرتی هستم، ندارم طاقت این جلوه را

رخ بپوشان، قلب من دارد هراسان می شود

زلف را در دست باد صبح دم، هرگز مده

حال من مانند زلف تو پریشان می شود

می شود یک شهر زخمی از دم ابروی تو

تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود

*بیدل دهلوی

 

 

 

صنم

هشتم مرداد ۱۳۹۷

 

"به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا

تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا"*

اگر چه مالک کلّ جهان خداست، ولی

به هرچه داشته ناز تو را خریده خدا

یقین نموده ام این را، شبیه رویت را

میان خلق جهان خودش ندیده خدا

و اینکه اشک خدا، بی خودی نمی آید

و شک نکن که صدای تو را شنیده خدا

و مثل من شده عاشق، دلش ز دستش رفت

و ریخت درد دلش را ز هر دو دیده خدا

صنم شدی و خدا مومن به چشمت شد

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا

*سلیم تهرانی

 

 

 

گیسو کمند

هفتم مرداد ۱۳۹۷

 

"گفتند که او عاشق موهای بلند است

موهای من از عصر همان روز بلند است"*

با من مگو از زشتی و زیبایی اینکار

با من بگو ای دوست، که او را جه پسند است

گیسو به سر دوش رها کرده ام اما

جای دل او قلب من انگار به بند است

از روز ازل دلبری آموخته ام، حال

دل داده ام وحال دلم حال  سپند است

او مثل خدا برترِ از وهم و گمان است

بالاتر از آنچه که توصیف کنند است

از راز شب تیره ی یلدا چه بگویم؟

گفتند که او عاشق موهای بلند است

*نفیسه موسوی

 

 

 

حواس پرتی

ششم مرداد ۱۳۹۷

 

وایِ من! محتاج یک رکعت شمارم کرده ای

وای بر تو! که نمی دانی چکارم کرده ای

شیر بودم، حیف که با چشم زیبای  خودت

آهوانه، بی خبر، صید و شکارم کرده ای

سنگ دل! چنگیز چشمانت دو چشمم را گرفت

عاقبت با زلف مشکین، سربدارم کرده ای

با دو تا چشم و دو لب، با زلف مشکین فام خود

دلبری کردی و آخر جان نثارم کرده ای

عقل و هوشم را ربودی با نگاهی مهربان

بدتر از مجنون، به چشمانت دچارم کرده ای

مومن مسجد نشین بودم من و در کوی خود

شاعر سرگشته ی دیوانه وارم کرده ای

"در ولاالضّالین حمدم خدشه ای وارد نبود 

وایِ من! محتاج یک رکعت شمارم کرده ای"*

*مهدی ذوالقدر

 

 

 

تعریف

ششم مرداد ۱۳۹۷

 

آنچه در تعریف ما گفتی، کم از تحقیر نیست

گرچه می دانم که این تعریف را تفسیر نیست

قلبم از حرف شما آتش گرفت و سوختم

آب اشکم را بر این آتش، چرا تاثیر نیست؟

خوب من! اخم تو مجروحم نموده، خنده کن

تیزی ابروی زیبایت کم از شمشیر نیست

سنگ هجران تو قلبم را هزاران تکه کرد

هیچ غیر از صورت نازت در این تکثیر نیست

حیف و صد افسوس که دیدار روی ماه تو

قسمت من، حاصل تقریر در تقدیر نیست

همچنان بیگانگان من را نگاهم می کنی

آشنای من! زمان رفتن من، دیر نیست

"از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی «رفیق»

آنچه در تعریف ما گفتی، کم از تحقیر نیست"*

*حسین زحمتکش

 

 

 

با تو

ششم مرداد ۱۳۹۷

 

"وقتی تو می دانی غم دیوانه ها را

باید فراموشش کنم افسانه ها را"*

در باغ دل وقتی گلی دارم چنان تو

باید تحمل کردن این پروانه ها را

زیباتر هر گل،تو هستی با وجودت

زیبا نمودی عشق من! کاشانه ها را

ناز تو را نازم که با ناز و ادایت

بخشیدی آبادی همه ویرانه ها را

زلفی طلایی خال مشکی داری بانو

داده خدا دست تو دام و دانه ها را

دیگر چرا گویم غم خود را در این شعر

وقتی تو می دانی غم دیوانه ها را

*مسلم محمدی

 

 

 

مطلع شعر من

ششم مرداد ۱۳۹۷

 

"مطلع شعرم شدی با هر غزل می خواندمت"*

گریه می کردم، تو را باین عمل می خواندمت

کاش که مثل کتابی می گرفتم در بغل

بازوانت را، تو را در این بغل می خواندمت

می شدم مست از نگاه مهربانت نیمه شب

توی کوچه، مست، چون بابا شمل می خواندمت

می نهادم بر لبانت لب، شبی را، صبح دم....

با لبی شیرین از این جام عسل می خواندمت

تو همان عهد خداوندی، به چشمانت قسم

از همان روز نخستین، از ازل می خواندمت

در دعاهایم، نمازم، در قنوت هر شبم

من، تو را همچون خدای لم یزل می خواندمت

ابروانت بیت؟ نه! شابیت ابیات خداست

مطلع شعرم شدی با هر غزل می خواندمت

*پویا جمشیدی

 

 

 

بیچاره ایران

پنجم مرداد ۱۳۹۷

 

بیچاره ایران، هیچکی فکر کشورش نیست

مام وطن؟ ایرانی فکر مادرش نیست

هرکی یه تیکه از تن ایران و برداشت

این تن، لباس سبز جنگل در برش نیست

پروانه ی احساس و سوزوندیم تو پیله

احساس و شعرامون دیگه بال و پرش نیست

اون نفت مون رو خورد، این هم معدنا رو

دیگه خبر از ایده های برترش نیست

تقصیر ماست،وقتی جوونامون و روندیم

سرمایه های برتر از سیم و زرش نیست

کَشتی ایران، رو شکستیم تا بمونیم

انگار ایرانی به فردا، باورش نیست

هرکی به فکر جیبشه ، نه فکر ایران

بیچاره ایران، هیچکی فکر کشورش نیست

 

 

 

گذران عمر

پنجم مرداد ۱۳۹۷

 

"عمرم همه با خاطره ی بد سپری شد

چون حاصلِ عشق من و تو دربدری شد"*

صد ها غزل از عشق سرودم، که بخوانی

خواندی ولی لبخند تو مال دگری شد

از سرخی لبهای تو، عالم شده سرمست

سهم من از این سرخ، فقط خون جگری شد

زلفت به کف باد چنان خوشه ی گندم ....

رقصید، دلم عاشق آن زلف زری شد

روزم، شب و دل، خون شده از زلف طلایت

این زلف، برای من عجب دردسری شد

چشمان تو چون آتش سوزنده ای بود و

سهم من از آن چشم، فقط چشم تری شد

یک روز از این کوچه گذشتی و پس از آن

عمرم همه با خاطره ی بد سپری شد

*مهدی صادقی مود

 

 

 

بدنامی

پنجم مرداد ۱۳۹۷

 

عشق اروپا، عشق ثروت خام مان کرد

پست و مقام دنیوی آرام مان کرد

آنقدر کوشیدیم تا خوشنام باشیم...

که سعی بی حد، عاقبت بدنام مان کرد

 

 

 

حرفش را نزن

پنجم مرداد ۱۳۹۷

 

"رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن"*

انتهای این غزلخوانی ست حرفش را نزن

این سکون ممتد زلف تو، زیر روسری

بدترین نوع پریشانی ست حرفش را نزن

بادها، آشفته اند و چشمهامان بی قرار

حالمان آن سان که می دانی ست حرفش را نزن

زیر گام خویش قلبم را شکستی نازنین

دل شکستن از مسلمانی ست؟ حرفش را نزن

این غزل را نذر چشمانت نوشتم عشق من

ترسم از اینکه نمی خوانی ست، حرفش را نزن

از فراق خویش تا کی می دهی داد سخن؟

این غزل در بیت پایانی ست حرفش را نزن

خانه ات آباد! پیش من بمان خاکم نکن

رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن

*فرامرز عرب عامری

 

 

 

سرمایه

پنجم مرداد ۱۳۹۷

 

"چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی

غباری را فراهم کرده‌ام در دامن بادی"*

نمی فهمی تو حالم را که مرغی مانده در دامم

و تو صیادی و از قید و بند عشق آزادی

شب نیلاد خود دادی نوید وصل و از آن شب

گذشته از سر دنیا، هزاران سال میلادی

و من در حسرت دیدار با تو در شب وصلی

شدم ویرانه و دورم هزاران سال از آبادی

به عشق دیدن روی تو لیلایی که شیرینی

هزاران بیستون کندم، شدم مجنون فرهادی

بیا و یک شب دیگر کنارم باش و یارم باش

نکن از من دریغ این یک شب و یک آسمان شادی

بدون خنده های تو اسیر دست غمبادم

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی

*بیدل دهلوی

 

 

 

درد دوری

چهارم مرداد ۱۳۹۷

 

"گفته بودی دردِ دوری در جهان پاینده نیست

باشد امّا بی تو امّیدی به این آینده نیست"*

بی تو.... اصلا بی تو معنایی ندارد زندگی

روح معنایی ندارد، روی لبها خنده نیست

می شود هر روزمان شام سیاه و تیره و

هیچ کس بی تو در این شام تباهی، زنده نیست

معنی لبخند لبهای تو بود و بی لبت

هیچ لبخندی در این دنیای بد ارزنده نیست

بی نگاه تو،بدون خنده هایت، پیش من

ارزش دنیا به قدر گندمی؟ شرمنده نیست

کاش که ثابت کنی روزی برایم عشق من

با نگاهت، دردِ دوری در جهان پاینده نیست

*مرتضی اشکان درویشی

 

 

 

دلخسته

سوم مرداد ۱۳۹۷

 

دل خسته از این چرخش و تکرار هستم

از لمس دستان جهان بیزار هستم

بیهوده از شادی نگو، جز غم ندیدم

بی تاب بهر ساعتی دیدار هستم

کوچ پرستوهای عاشق را شنیدی؟

من شاهد این کوچ، در هر بار هستم

قهر جهان با من، دلم را پیر کرده

بیزار از این چرخ و این آزار هستم

سردار بودم در سپاه عشق ، اما

حالا سری جامانده بر یک دار هستم

هر روز من را می کشد درد غم او

دل خسته از این چرخش و تکرار هستم

 

 

 

آرزو

دوم مرداد ۱۳۹۷

 

"من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید"*

یک نفر ، بانوی خوش ناز و ادا و زیبا

جور کرده وَ مرا حضرت داماد کنید

بنده را ، این من بد شکل و گدا را امشب

همسر یک زن زیبا چو پریزاد کنید

تا که در جشن بترکانم و شادی بکنیم

چند تا بادکنک نیز پر از باد کنید

دمبک و ساز بیارید و خواننده ی خوب

او بخواند وَ برقصید، مجلسی ایجاد کنید

گر که این جور شود، گر که شوم شاداماد

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

*ملک الشعرای بهار

 

 

 

غرور

یکم مرداد ۱۳۹۷

 

"رسيدن من و تو وصلت دو ديوار است

چقدر عشق دو مغرور مردم آزار است"*

تو ماهی و چو زمین هستم و تو مال منی

بچرخ دور سرم، قسمت تو این کار است

مرا ببخش عزیزم، غرور سهم من است

تو آهویی و شکارم، نه جای انکار است

و مرد، یعنی غرورش، و مرد یعنی دلش

ولی بدون زنان کار مردها زار است

بیا و عشوه بیاور، کمی تغزل کن

که قلب من همه ی عشوه را خریدار است

زن و غرور؟ مبادا! که عاشقی باید

چقدر عشق دو مغرور مردم آزار است

*سيد تقى سيدى

 

 

 

قصه من

یکم مرداد ۱۳۹۷

 

گفتم به ماه، شعله کشید، آفتاب شد

گفتم به کوه، از غم این گفته آب شد

دریا نداشت طاقت بار غم مرا

پر موج گشت و کوره ی پر التهاب شد

تیری رسید از گذر چشمهای تو

بر قلب من، وَ حال دل من خراب شد

وقتی که باد، روسری ات را ربود و رفت

پشت سرت، ز جنبش مو، انقلاب شد

این حرفها، نه شعر، که واگویه ی من است

با لطف نام خوب شما، شعر ناب شد

"آن آه سینه سوز که بردل گذاشتی

گفتم به ماه، شعله کشید،آفتاب شد"*

*نورا نریمان

+ نوشته شده در  چهارشنبه دهم مرداد ۱۳۹۷ساعت 23:45  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 


۳۱ تیر

بازی گوش
سی و یکم تیر ۱۳۹۷

"شانه بر گیسو کشیدی، روی دوش ⁦ انداختی
گفتمت لَختی بپوشان، پشت گوش انداختی"*
شانه هایت دل ربود از من، ولی کافی نبود
تا شود تکمیل، موها را به روش انداختی
باد آمد تا که بردارد ز دوشت مو، ولی
باد را در التهاب از عطر و بوش انداختی
وای از لبهات، جام سرخ مِی داری مگر؟
کاین چنین آتش به جان می فروش انداختی
چشمهایت آتش سوزنده بود و اشک، آب
قلب ما در اشک، یا در آب جوش انداختی؟
سوخت قلب ما، برای اینکه آرامِش دهی
شانه بر گیسو کشیدی، روی دوش ⁦ انداختی
*سعید پور طهماسبی

 

تو بی من
سی ام تیر ۱۳۹۷

قصری كه جای جغد شد، ويرانه خواهد شد
هرکس که عاشق شد، تهش دیوانه خواهد شد
غم همدم دیرینه ی عشق است،می دانم
هر جا که عشق آمد، یقین غمخانه خواهد شد
جز او کسی در چشم عاشق جا نخواهد داشت
با اهل دنیا، با خودش بیگانه خواهد شد
ای خوش به حال هرکسی که آشنایش شد
بیگانه با دنیا، ولی دردانه خواهد شد
آری، ته این قصه شمع آب از خجالت شد
خاکستر این قصه هم پروانه خواهد شد
تو، اوی من هستی و من اوی تو خواهم بود
این قصه در دنیایمان افسانه خواهد شد
"با من شكوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری كه جای جغد شد، ويرانه خواهد شد"*
*مهدی فرجی

 

قاصدک زائر
سی ام تیر ۱۳۹۷

"بویِ یاس و نسترن ، تویِ فضا پیچیده بود
بی گُمان عطرِ تَنش را قاصدک نوشیده بود"*
باد، بوی مهربانی داشت، عطر عاشقی
گوئیا که پرچمش را باد هم بوسیده بود
یا که در صحن و سرایش، در رواقی، نیمه شب
مثل یک زائر، شبیه حاجیان، گردیده بود
با خودش یک قاصدک آورده باد از راه دور
قاصدک را باد از جای غریبی چیده بود
با خودش صدها سلام آورده اینجا قاصدک
قصه هایی نیز، جریان واقعا پیچیده بود
حال و روز قاصدک یک جور خوبی، خوب بود
حضرت ضامن به روی قاصدک خندیده بود؟
عطر صحن کهنه می آمد، گمانم قاصدک
قطره ای از آب سقاخانه را نوشیده بود
*آریا کریمی

 

نارفیق
سی ام تیر ۱۳۹۷

سراغت را برای یک نخ سیگار می گیرد
خبر از پاکت سیگار، جای یار می گیرد
گل روی مرا بر خاک زیر پا بیندازد
گلاب از ساقه ی خشکیده و از خار می گیرد
رفیق نا رفیق ما، ندارد شانه بهر ما
وجایش را برای گریه ها، دیوار می گیرد
هزاران زلزله در جان ما افتاده از اندوه
و با هر غم دلم از بهر او صدبار می گیرد
درخت آرزوها را برایم دار خواهد کرد
و جانم را شبی آخر، سرِ این دار می گیرد
"چه باید گفت وقتی دوست بعد از سال ها دوری
سراغت را برای یک نخ سیگار می گیرد"*
*عبدالحسین انصاری

 

شط غصه ها
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷

"تشنه ام...مثل خاكِ نخلستان
به نفسهاى آبىِ كارون...
مى وَزَم مثلِ بادهاى غريب
لاىِ سرشاخه هاى بيدِ جنون"*

شط به شط آب های گل آلود
خط به خط شعر غصه ام امشب
کاش بادی بیاید و برسد
تا به گوش تو قصه ام امشب

مثل یک نخل سربلندی که
شهد شیرین تر از رطب داری
یک لب سرخ و آبدار این سو
آن سو صد تشنه، جان به لب داری

موج موج از شط شلیته ی خود
ناز پاشیده ای به ساحل من
مثل کارون پر از تلاطمم و
غافلی باز هم از این دل من

خرمی بی تو رفت از شهر و
شهر دل باز هم شده پر خون
تشنه ام...مثل خاكِ نخلستان
به نفسهاى آبىِ كارون...
*غزل آرامش

 

درد بی درمان
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷

فقط می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
پرستاری، طبیبی، همدم جانی نمی بینم
در این خشکیده قلب پر ترک از زخم غمهایم
اگر چه ابری ام شبنم، وَ بارانی نمی بینم
میان جمع عشاقش همه اهل غم و دردند
در عشاق او شادی و خندانی نمی بینم
بهشت عشق او سهم من بی دست و پا گشته
ولی سیبی، شرابی، یا که شیطانی نمی بینم
شبیه مرغ بسمل زیر پایش جان دهم اما
بر این جان کندن خود هیچ پایانی نمی بینم
"خدایا عشق، درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرکم از این درد و درمانی نمی بینم"*
*فاضل نظری

 

بیچاره آینه
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷

"هرچه آیینه به توصیف تو جان کند ، نشد
آه ! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد"*
به سر موی تو سوگند، که این دل جایی....
جز سر موی سیه فام شما، بند نشد
بر سر زلف تو پیوند زدم قلبم را
جز غم و غصه ولی، حاصل پیوند نشد
خواستم دل بکنم از تو و زلف سیهت
هر چه کردم، به همان زلف تو سوگند، نشد
این غزل، صحبت قلب من و زلف تو شده
پس نپرس از چه در آن، قافیه لبخند نشد
این غزل آینه ی روی تو و موی شد
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند ، نشد
*فاضل نظری

 

دعوت
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷

"بزم تو مرا می طلبد آمدم ای جان"*
در باز کن وسفره گشا، آمده مهمان
در صحن عتیقت ، لب خشک آمده ام من
ای کاش بباری به سرم، حضرت باران
چون کفتری بر سفره ی احسان تو هستم
من را ز کرم از سر این بام، نپرّان
با دست تهی آمده ام ، مرحمتی کن
از خیل گدایان تو ام، حضرت سلطان
من شاعرم و مدح شما گفته ام امشب
من را بطلب از کرمت سوی خراسان
نزدیک شده جشن شما در شب میلاد
بزم تو مرا می طلبد آمدم ای جان
*هوشنگ ابتهاج

 

من فرهادم
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۷

"اگر کوهم، خراب از قصه‌ی فرهاد خواهم شد
کنار نام اهل عشق، من هم یاد خواهم شد"*
به تار زلف مشکینش دل خود را گره بستم
که می دانم در این بستن، ز خود آزاد خواهم شد
برای آنکه در زلفش، بپیچم در سحرگاهی
سحر گرد بیابانها، شبیه باد خواهم شد
نمی دانم که می داند غم من را عزیز من؟
اگر اگاه باشد از غم من، شاد خواهم شد
برای آنکه نامش را بخوانم، از سرم تا پا....
تمامی حنجره، سرتا به پا فریاد خواهم شد
اگرچه تلخی هجرانِ شیرینم هلاکم کرد
شبیه بیستون ویرانه ‌ی فرهاد خواهم شد
*فاضل نظری

 

کجایی؟
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷

از اشک چشمم جاده دریا شد، کجایی؟
ابری چو چشمم کل دنیا شد، کجایی؟
یک روز از این جاده رفتی، بعد آن روز
پایم به دشت و جاده ها وا شد، کجایی؟
غمگین تر از من را ندیده چشم دنیا
غم با من دیوانه معنا شد، کجایی؟
رفت از لبانم خنده و آمد به جایش
غم، اشک، دلتنگی هویدا شد، کجایی؟
دیگر سرودی روی لبهایم ندارم
ذکر لبم، هرشب خدایا شد، کجایی؟
این برگهای زرد و جاده شد گواهم
از اشک چشمم جاده دریا شد، کجایی؟

 

هدیه ناقابل
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷

این سیب سرخ و این کتاب حافظ و فال
این شعر تازه، غصه های مرد بدحال
بانو! قسم برسیب سرخت گشته قدم
در زیر بار غصه ات خم، همچنان دال
آن دلبری های تو و ناز و ادایت
آن وعده های: بوسه باشد اول سال
تا کی مرا در حسرت زلفت گذاری
بردار با دست صبا، از زلف خود، شال
ای کاش جای سیب ممنوعی که سرخ است
می شد نصیبم بوسه هایی نارس و کال
تا اینکه شاید سیب سرخت را بدزدم
با نیت یک بوسه بر آن رو و آن خال.....
دار و ندارم را برایت کرده ام رو:
این سیب سرخ و این کتاب حافظ و فال

 

سلطان قلبم
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷

"اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی"*
اگر کاخی شود حتما به کاخ دل تو سلطانی
زدودم سینه ام را از هر آنچه غیر عشق تو
مهیا کرده ام آن را که محبوبی و مهمانی
به عشق دیدنت عمری شده کار دل شیدا
میان کوچه، ولگردی، به کوی تو غزلخوانی
هزاران غنچه بر سینه نشاندی با نگاه خود
زبان واکرده زخم دل، شده این دل گلستانی
ز ابروی خنجری داری به روی چشم و با خنجر
چه کردی با دلم امشب، نمی دانی،نمی دانی
شده دریای خون قلب و شده دریا دو چشم من
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
*مولانا

 

دنیای غم
بیست و ششم تیر ۱۳۹۷

گرچه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
گریه هم چیزی به غیر از اشک باریدن نداشت
آب چشمم آتش دل را نشد درمان که دل...
با غمت آتش گرفت و قصد نالیدن نداشت
چشم را بستم، چنان یعقوب کنعان بر جهان
این جهان بی روی دلدارم دگر دیدن نداشت
چشمهایش آفتابی بود روشن، حیف که
جفت خورشید دو چشمش، قصد تابیدن نداشت
در گلستان جهان گل بود ، اما غیر او
هرچه که گل بود یا پژمرد، یا چیدن نداشت
"خنده بر لب می زنم تا کَس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت"*
*صائب تبریزی

 

سلسله دار
بیست و ششم تیر ۱۳۹۷

"ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری
باز دل می‌بری از خَلق ، عـجب رو داری"*
خوشگل و نازی و مغرور،پلنگی تو مگر؟
یا که ماهی که چنین عقرب گیسو داری
دلبری، شک که ندارم ولی خود می دانی
که چرا تیز ترین خنجر ابرو داری؟
گرچه هی ناز و ادا داری و منکر هستی
نظر لطف به این عاشق و این سو داری
شاهی و اهل کرم، اهل عطا و لطفی
که گدایی چو من زار، به پهلو داری
حکم تو بسته مرا بر سر کوی تو چنین
ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری
*عباس صبوحی

 

دختر
بیست و پنجم تیر ۱۳۹۷

شد برکت زندگی بابا، دختر
در دفتر عشق، خط زیبا، دختر
آیینه و آب و لاله، ماه و خورشید
شد مظهر هر چه خوبِ دنیا، دختر
مانند پلنگ، باوقار و مغرور
مانند شراب ناب، گیرا، دختر
دنیاست جهنم پدر با اخمش
کرده ست شکار قلب اورا دختر
این لطف خداست، نوگل باغ جهان
شد برکت زندگی بابا، دختر

 

پیشکش
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۷

کاش دردم را نیافزایی، مداوا پیشکش
یا مرا زینجا نتارانی، بفرما پیشکش
من نه دل دارم نه نامی و نه هم سرمایه ای
هرچه را بود و نبودم، دادم اینجا پیشکش
حال که دیروز و امروز مرا بردی، بیا
مانده یک فردا، بفرما، هرچه فردا، پیشکش
مانده ام مبهوت۰در پیشت چه آرم؟ خود بگو
گشته خود یک جور مشکل، یا معما، پیشکش
کاش که می شد دهم در پیشگاه و مقدمت
هستی خود را، وجودم را، سرم را پیشکش
دردها از لطفهای تو به جانم مانده است
لطف تو این ست؟ پس جور و کتکها پیشکش
"ای که می گویی طبیب قلبهای عاشقی
کاش دردم را نیافزایی، مداوا پیشکش"*
*سجاد سامانی

 

کی ام من؟
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷

کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
همان آدم که یک حوا، اسیر دست شیطانم
همانکه در بهشت حق کنار سیب و گندمها
شدم مع از تناول، باز می گویند: مهمانم
مرا پشت سرت هرگز نمی بینی، نمی بینی....
که من مانند گیسویت پریشان پریشانم
خوشی با دیگران و مِی نمی نوشی دگر با من
و بی تو از می و ساقی و از مطرب گریزانم
نمازم را به محراب دو ابروی تو می خواندم
و بی طاق دو ابرویت نمازم را نمی خوانم
نماز را قضا کردی و دارم روزه ی وصلت
که من کافر به هر دین و به عشق تو مسلمانم
"تو را با دیگران می بینم و در صبر می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم"*
*حسین زحمتکش

 

زود دیر میشه
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷

"یک روز می‌آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم"*
هرچند در یک گوشه از قلبم مکان داری ولی
آن روز محتاج تو و چشم خمارت نیستم
با این خزان آرزو خو کرده ام دیگر، نیا
دیگر به امید تو و فصل بهارت نیستم
همچون مغول قلب مرا تاراج کردی، پس برو
در سبزوار قلب خود، جز سربدارت نیستم
از اشک چشمان خودم سیراب سیرابم کنون
در حسرت جامی زدن از چشمه سارت نیستم
در روبرویت از قلم دارم سلاحی دست خود
من شاعر دربار تو، دیگر کنارت نیستم
حالا نه من عاشق نه تو معشوقه ی قلب منی
دیگر رفیقم نیستی، دیگر دچارت نیستم
*افشین یدالهی

 

برقص آر
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷

"از خنده ی تو سپیده دم می رقصد
حتی دلِ غم گرفته هم می رقصد"*
از زلزله گرچه شد خراب اما تو
دستی بکشی به شهر بم، می رقصد
ای مریم من! بیا سر قبر من و
در مرده ی من کمی بدم، می رقصد
در جنت حق به خنده ات حور و ملک
بر خال سیاه تو قسم! می رقصد
حاجی نشدی، وگرنه در هروله ات
می دید جهان که این حرم، می رقصد
شاعر نشدم ولی به روی کاغذ
با شوق لبان تو قلم می رقصد
در شام سیاه زلف تو هرکه گریست
از خنده ی تو سپیده دم می رقصد
*شهرام حسینی

 

یادش به خیر
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷

یک حوض کوچک، تخت و پشتی و شمعدانی
آرامش مادر، هیاهو، میهمانی
از این طرف جکهای دایی ، اخم بابا
از آن طرف با بچه ها شیرین زبانی
این توپ بازی، خاله بازی، خانه سازی
آن خاطره بازی و یادی از جوانی
هی پچ پچ خاله زری و مادر این سو
هی اخم زن دایی به دایی جان، نهانی
آش پر از سبزی مادر جان و نان و
سبزی پلو ماهی و عطری آن چنانی
نه تلگرامی بود و نه عکس و اینستا
اما پر از دور همی، پر مهربانی
یادش به خیر آن روزهای واقعی و
دیدارهایی ساده، گاهی ناگهانی
یادش به خیر آن جمع های ساده و شاد
یک حوض کوچک، تخت و پشتی و شمعدانی

 

زیر سایه خورشید
بیست و دوم تیر ۱۳۹۷

ما حاملان پرچم سبز ولایت
همواره زیر سایه خورشید هستیم
از خادمان حضرت شاه خراسان
اینجا سفیر رحمت و امید هستیم

 

رسم عاشقی
بیست و دوم تیر ۱۳۹۷

"رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن"*
عاشقی یعنی که در عمق کویر درد وغم
دیده ای از شوق دیدار گلی، تر داشتن
یا میان رود اشک دیدگانی منتظر
در دل خود از فراق یار،اخگر داشتن
کار پروانه به دور شمع گشتن، گشته و
ترس کی دارد از آتش بر تن و پر داشتن؟
یا کجا ترسد دل دیوانه از رسوا شدن؟
ننگ باشد گر به سر، اندیشه سر داشتن
عاشق از خود پا کشیده تا رسد در کوی او
شرط ها دارد گدایی پیش این در داشتن
از خود از نام و ننگ و عالم و آدم گذشت
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
*قاآنی

 

جفا مکن
بیست و دوم تیر ۱۳۹۷

با یکدگر دو آینه را رو برو مکن
ناگاه و بی خبر، سوی آیینه رو مکن
هرجا که گم شدی نرو پیش پلیسها
خود را میان غیر دلم جستجو مکن
جام لبان خویش نگیر از لبان من
خون جگر به قلب من و این سبو مکن
من را نکن تو غیرتی و خون به پا نکن
یعنی که با غریبه راه نرو، گفتگو مکن
با من که ساکتی و حرف نداری، عزیز من
در کوچه نیز چنین های و هو مکن
یک شب برای شاعر خود یک غزل بگو
ساکت نشو، جهان مرا زیر و رو مکن
"دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو برو مکن"*
*فاضل نظری

 

شیرینی طنز
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷

این همه شیرینی و قندی که بالا می رود
آخرش تا آسمان ، نه! عرش اعلا می رود
هرکسی اینجا شده طناز، از مرد و زنش
کودک شش ماهه با لبخند، لالا می رود
طنز یعنی که بخندی و بخندانی مرا
یا نخندی،من بخندم، چون که آقا می رود
حضرت آقای میم، یا نون الف، یا صاد کاف
خنده در این شهر تا عمق الفبا می رود
این یکی با رقص شادی می تکاند بین جمع
آن یکی با اعتراف این، به سیما می رود
رقص طنز است و قیافه طنز و افکار تو طنز
شهر ما با خنده بر ما، تا کجا ها می رود؟
"چشم عسل، ابرو عسل، طعم لبانت هم عسل
این همه شیرینی و قندی که بالا می رود"*
*دمیرچلو

 

دوراهی
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷

هی استخاره، فال قهوه، بی قراری
هر روز در شب ماندن و چشم انتظاری
بر خاک راهت آب پاشی از دو چشم و
بی یار زیبا، گریه چون ابر بهاری
می ترسم از مستیّ و از تلخیّ باده
می میرم آخر بی لبانت در خماری
دیدن تو را بااین و با آن توی کوچه
هی بد بیاری، بدبیاری، بد بیاری
با قاصدکها رقص مرگی توی طوفان
یک زندگی پر مرگ، بی سنگ مزاری
یک عمر ماندن در دوراه مرگ و ماندن
هی استخاره، فال قهوه، بی قراری

 

به هم ریخته
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷

بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته‌ام
گویی بر زخم دل غمزده، سم ریخته‌ام
در دل خلق جهان خنده نشانده ست لبم
در دل خویش ولی ماتم و غم ریخته‌ام
باغ سر سبز پر از گل، دل من بود، ولی
برگ و بر را چو درخت شده خم، ریخته‌ام
روزی چون کاخ بزرگان، بر و رو داشتم و
بعد تو خاکِ به ویرانه ی بم، ریخته‌ام
از چه از جام لبت باده ندادی به لبم؟
من چه در جام تو، در پای تو، کم ریخته‌ام
شاعرم، اهل غزل، عاشق دیوانه ی تو
آنچه را بوده مرا، پای صنم ریخته‌ام
"پدرم گاه صدا میزندَم شعر سپید!
بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته‌ام"*
*حسن دلبری

 

آرزوی یک مادر
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷

"کاش آن رفته ی دور از نظرم بر گردد
باز هم قاصدک خوش خبرم بر گردد "*
کاشکی آن گل زیبای پر از عطر بهار
نو گل رفته به سیر و سفرم برگردد
منتظِر مانده دو چشمم به در خانه، خدا!
چه شود از سفرش، منتظَرم برگردد؟
مرغ بی بال پری کنج قفس گشته دلم
می شود همره با باد، پرم برگردد؟
سی بهار از سفر نوگل من رد شده و
دارم امید که آن برگ و برم برگردد
راضی ام گر که پلاکی و نشانی هم از....
حاصل زندگی ام، گل پسرم برگردد
استخوانی، خبری، کاش که قبل از مرگم....
کاش از رفته ی دور از نظرم بر گردد
*حجت نظریان

 

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم مرداد ۱۳۹۷ساعت 22:22  توسط سید حسین عمادی سرخی  |