۳۱ تیر
بازی گوش
سی و یکم تیر ۱۳۹۷
"شانه بر گیسو کشیدی، روی دوش انداختی
گفتمت لَختی بپوشان، پشت گوش انداختی"*
شانه هایت دل ربود از من، ولی کافی نبود
تا شود تکمیل، موها را به روش انداختی
باد آمد تا که بردارد ز دوشت مو، ولی
باد را در التهاب از عطر و بوش انداختی
وای از لبهات، جام سرخ مِی داری مگر؟
کاین چنین آتش به جان می فروش انداختی
چشمهایت آتش سوزنده بود و اشک، آب
قلب ما در اشک، یا در آب جوش انداختی؟
سوخت قلب ما، برای اینکه آرامِش دهی
شانه بر گیسو کشیدی، روی دوش انداختی
*سعید پور طهماسبی
تو بی من
سی ام تیر ۱۳۹۷
قصری كه جای جغد شد، ويرانه خواهد شد
هرکس که عاشق شد، تهش دیوانه خواهد شد
غم همدم دیرینه ی عشق است،می دانم
هر جا که عشق آمد، یقین غمخانه خواهد شد
جز او کسی در چشم عاشق جا نخواهد داشت
با اهل دنیا، با خودش بیگانه خواهد شد
ای خوش به حال هرکسی که آشنایش شد
بیگانه با دنیا، ولی دردانه خواهد شد
آری، ته این قصه شمع آب از خجالت شد
خاکستر این قصه هم پروانه خواهد شد
تو، اوی من هستی و من اوی تو خواهم بود
این قصه در دنیایمان افسانه خواهد شد
"با من شكوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری كه جای جغد شد، ويرانه خواهد شد"*
*مهدی فرجی
قاصدک زائر
سی ام تیر ۱۳۹۷
"بویِ یاس و نسترن ، تویِ فضا پیچیده بود
بی گُمان عطرِ تَنش را قاصدک نوشیده بود"*
باد، بوی مهربانی داشت، عطر عاشقی
گوئیا که پرچمش را باد هم بوسیده بود
یا که در صحن و سرایش، در رواقی، نیمه شب
مثل یک زائر، شبیه حاجیان، گردیده بود
با خودش یک قاصدک آورده باد از راه دور
قاصدک را باد از جای غریبی چیده بود
با خودش صدها سلام آورده اینجا قاصدک
قصه هایی نیز، جریان واقعا پیچیده بود
حال و روز قاصدک یک جور خوبی، خوب بود
حضرت ضامن به روی قاصدک خندیده بود؟
عطر صحن کهنه می آمد، گمانم قاصدک
قطره ای از آب سقاخانه را نوشیده بود
*آریا کریمی
نارفیق
سی ام تیر ۱۳۹۷
سراغت را برای یک نخ سیگار می گیرد
خبر از پاکت سیگار، جای یار می گیرد
گل روی مرا بر خاک زیر پا بیندازد
گلاب از ساقه ی خشکیده و از خار می گیرد
رفیق نا رفیق ما، ندارد شانه بهر ما
وجایش را برای گریه ها، دیوار می گیرد
هزاران زلزله در جان ما افتاده از اندوه
و با هر غم دلم از بهر او صدبار می گیرد
درخت آرزوها را برایم دار خواهد کرد
و جانم را شبی آخر، سرِ این دار می گیرد
"چه باید گفت وقتی دوست بعد از سال ها دوری
سراغت را برای یک نخ سیگار می گیرد"*
*عبدالحسین انصاری
شط غصه ها
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷
"تشنه ام...مثل خاكِ نخلستان
به نفسهاى آبىِ كارون...
مى وَزَم مثلِ بادهاى غريب
لاىِ سرشاخه هاى بيدِ جنون"*
شط به شط آب های گل آلود
خط به خط شعر غصه ام امشب
کاش بادی بیاید و برسد
تا به گوش تو قصه ام امشب
مثل یک نخل سربلندی که
شهد شیرین تر از رطب داری
یک لب سرخ و آبدار این سو
آن سو صد تشنه، جان به لب داری
موج موج از شط شلیته ی خود
ناز پاشیده ای به ساحل من
مثل کارون پر از تلاطمم و
غافلی باز هم از این دل من
خرمی بی تو رفت از شهر و
شهر دل باز هم شده پر خون
تشنه ام...مثل خاكِ نخلستان
به نفسهاى آبىِ كارون...
*غزل آرامش
درد بی درمان
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷
فقط می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
پرستاری، طبیبی، همدم جانی نمی بینم
در این خشکیده قلب پر ترک از زخم غمهایم
اگر چه ابری ام شبنم، وَ بارانی نمی بینم
میان جمع عشاقش همه اهل غم و دردند
در عشاق او شادی و خندانی نمی بینم
بهشت عشق او سهم من بی دست و پا گشته
ولی سیبی، شرابی، یا که شیطانی نمی بینم
شبیه مرغ بسمل زیر پایش جان دهم اما
بر این جان کندن خود هیچ پایانی نمی بینم
"خدایا عشق، درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرکم از این درد و درمانی نمی بینم"*
*فاضل نظری
بیچاره آینه
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷
"هرچه آیینه به توصیف تو جان کند ، نشد
آه ! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد"*
به سر موی تو سوگند، که این دل جایی....
جز سر موی سیه فام شما، بند نشد
بر سر زلف تو پیوند زدم قلبم را
جز غم و غصه ولی، حاصل پیوند نشد
خواستم دل بکنم از تو و زلف سیهت
هر چه کردم، به همان زلف تو سوگند، نشد
این غزل، صحبت قلب من و زلف تو شده
پس نپرس از چه در آن، قافیه لبخند نشد
این غزل آینه ی روی تو و موی شد
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند ، نشد
*فاضل نظری
دعوت
بیست و نهم تیر ۱۳۹۷
"بزم تو مرا می طلبد آمدم ای جان"*
در باز کن وسفره گشا، آمده مهمان
در صحن عتیقت ، لب خشک آمده ام من
ای کاش بباری به سرم، حضرت باران
چون کفتری بر سفره ی احسان تو هستم
من را ز کرم از سر این بام، نپرّان
با دست تهی آمده ام ، مرحمتی کن
از خیل گدایان تو ام، حضرت سلطان
من شاعرم و مدح شما گفته ام امشب
من را بطلب از کرمت سوی خراسان
نزدیک شده جشن شما در شب میلاد
بزم تو مرا می طلبد آمدم ای جان
*هوشنگ ابتهاج
من فرهادم
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۷
"اگر کوهم، خراب از قصهی فرهاد خواهم شد
کنار نام اهل عشق، من هم یاد خواهم شد"*
به تار زلف مشکینش دل خود را گره بستم
که می دانم در این بستن، ز خود آزاد خواهم شد
برای آنکه در زلفش، بپیچم در سحرگاهی
سحر گرد بیابانها، شبیه باد خواهم شد
نمی دانم که می داند غم من را عزیز من؟
اگر اگاه باشد از غم من، شاد خواهم شد
برای آنکه نامش را بخوانم، از سرم تا پا....
تمامی حنجره، سرتا به پا فریاد خواهم شد
اگرچه تلخی هجرانِ شیرینم هلاکم کرد
شبیه بیستون ویرانه ی فرهاد خواهم شد
*فاضل نظری
کجایی؟
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷
از اشک چشمم جاده دریا شد، کجایی؟
ابری چو چشمم کل دنیا شد، کجایی؟
یک روز از این جاده رفتی، بعد آن روز
پایم به دشت و جاده ها وا شد، کجایی؟
غمگین تر از من را ندیده چشم دنیا
غم با من دیوانه معنا شد، کجایی؟
رفت از لبانم خنده و آمد به جایش
غم، اشک، دلتنگی هویدا شد، کجایی؟
دیگر سرودی روی لبهایم ندارم
ذکر لبم، هرشب خدایا شد، کجایی؟
این برگهای زرد و جاده شد گواهم
از اشک چشمم جاده دریا شد، کجایی؟
هدیه ناقابل
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷
این سیب سرخ و این کتاب حافظ و فال
این شعر تازه، غصه های مرد بدحال
بانو! قسم برسیب سرخت گشته قدم
در زیر بار غصه ات خم، همچنان دال
آن دلبری های تو و ناز و ادایت
آن وعده های: بوسه باشد اول سال
تا کی مرا در حسرت زلفت گذاری
بردار با دست صبا، از زلف خود، شال
ای کاش جای سیب ممنوعی که سرخ است
می شد نصیبم بوسه هایی نارس و کال
تا اینکه شاید سیب سرخت را بدزدم
با نیت یک بوسه بر آن رو و آن خال.....
دار و ندارم را برایت کرده ام رو:
این سیب سرخ و این کتاب حافظ و فال
سلطان قلبم
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷
"اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی"*
اگر کاخی شود حتما به کاخ دل تو سلطانی
زدودم سینه ام را از هر آنچه غیر عشق تو
مهیا کرده ام آن را که محبوبی و مهمانی
به عشق دیدنت عمری شده کار دل شیدا
میان کوچه، ولگردی، به کوی تو غزلخوانی
هزاران غنچه بر سینه نشاندی با نگاه خود
زبان واکرده زخم دل، شده این دل گلستانی
ز ابروی خنجری داری به روی چشم و با خنجر
چه کردی با دلم امشب، نمی دانی،نمی دانی
شده دریای خون قلب و شده دریا دو چشم من
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
*مولانا
دنیای غم
بیست و ششم تیر ۱۳۹۷
گرچه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
گریه هم چیزی به غیر از اشک باریدن نداشت
آب چشمم آتش دل را نشد درمان که دل...
با غمت آتش گرفت و قصد نالیدن نداشت
چشم را بستم، چنان یعقوب کنعان بر جهان
این جهان بی روی دلدارم دگر دیدن نداشت
چشمهایش آفتابی بود روشن، حیف که
جفت خورشید دو چشمش، قصد تابیدن نداشت
در گلستان جهان گل بود ، اما غیر او
هرچه که گل بود یا پژمرد، یا چیدن نداشت
"خنده بر لب می زنم تا کَس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت"*
*صائب تبریزی
سلسله دار
بیست و ششم تیر ۱۳۹۷
"ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری
باز دل میبری از خَلق ، عـجب رو داری"*
خوشگل و نازی و مغرور،پلنگی تو مگر؟
یا که ماهی که چنین عقرب گیسو داری
دلبری، شک که ندارم ولی خود می دانی
که چرا تیز ترین خنجر ابرو داری؟
گرچه هی ناز و ادا داری و منکر هستی
نظر لطف به این عاشق و این سو داری
شاهی و اهل کرم، اهل عطا و لطفی
که گدایی چو من زار، به پهلو داری
حکم تو بسته مرا بر سر کوی تو چنین
ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری
*عباس صبوحی
دختر
بیست و پنجم تیر ۱۳۹۷
شد برکت زندگی بابا، دختر
در دفتر عشق، خط زیبا، دختر
آیینه و آب و لاله، ماه و خورشید
شد مظهر هر چه خوبِ دنیا، دختر
مانند پلنگ، باوقار و مغرور
مانند شراب ناب، گیرا، دختر
دنیاست جهنم پدر با اخمش
کرده ست شکار قلب اورا دختر
این لطف خداست، نوگل باغ جهان
شد برکت زندگی بابا، دختر
پیشکش
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۷
کاش دردم را نیافزایی، مداوا پیشکش
یا مرا زینجا نتارانی، بفرما پیشکش
من نه دل دارم نه نامی و نه هم سرمایه ای
هرچه را بود و نبودم، دادم اینجا پیشکش
حال که دیروز و امروز مرا بردی، بیا
مانده یک فردا، بفرما، هرچه فردا، پیشکش
مانده ام مبهوت۰در پیشت چه آرم؟ خود بگو
گشته خود یک جور مشکل، یا معما، پیشکش
کاش که می شد دهم در پیشگاه و مقدمت
هستی خود را، وجودم را، سرم را پیشکش
دردها از لطفهای تو به جانم مانده است
لطف تو این ست؟ پس جور و کتکها پیشکش
"ای که می گویی طبیب قلبهای عاشقی
کاش دردم را نیافزایی، مداوا پیشکش"*
*سجاد سامانی
کی ام من؟
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
همان آدم که یک حوا، اسیر دست شیطانم
همانکه در بهشت حق کنار سیب و گندمها
شدم مع از تناول، باز می گویند: مهمانم
مرا پشت سرت هرگز نمی بینی، نمی بینی....
که من مانند گیسویت پریشان پریشانم
خوشی با دیگران و مِی نمی نوشی دگر با من
و بی تو از می و ساقی و از مطرب گریزانم
نمازم را به محراب دو ابروی تو می خواندم
و بی طاق دو ابرویت نمازم را نمی خوانم
نماز را قضا کردی و دارم روزه ی وصلت
که من کافر به هر دین و به عشق تو مسلمانم
"تو را با دیگران می بینم و در صبر می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم"*
*حسین زحمتکش
زود دیر میشه
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷
"یک روز میآیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم"*
هرچند در یک گوشه از قلبم مکان داری ولی
آن روز محتاج تو و چشم خمارت نیستم
با این خزان آرزو خو کرده ام دیگر، نیا
دیگر به امید تو و فصل بهارت نیستم
همچون مغول قلب مرا تاراج کردی، پس برو
در سبزوار قلب خود، جز سربدارت نیستم
از اشک چشمان خودم سیراب سیرابم کنون
در حسرت جامی زدن از چشمه سارت نیستم
در روبرویت از قلم دارم سلاحی دست خود
من شاعر دربار تو، دیگر کنارت نیستم
حالا نه من عاشق نه تو معشوقه ی قلب منی
دیگر رفیقم نیستی، دیگر دچارت نیستم
*افشین یدالهی
برقص آر
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷
"از خنده ی تو سپیده دم می رقصد
حتی دلِ غم گرفته هم می رقصد"*
از زلزله گرچه شد خراب اما تو
دستی بکشی به شهر بم، می رقصد
ای مریم من! بیا سر قبر من و
در مرده ی من کمی بدم، می رقصد
در جنت حق به خنده ات حور و ملک
بر خال سیاه تو قسم! می رقصد
حاجی نشدی، وگرنه در هروله ات
می دید جهان که این حرم، می رقصد
شاعر نشدم ولی به روی کاغذ
با شوق لبان تو قلم می رقصد
در شام سیاه زلف تو هرکه گریست
از خنده ی تو سپیده دم می رقصد
*شهرام حسینی
یادش به خیر
بیست و سوم تیر ۱۳۹۷
یک حوض کوچک، تخت و پشتی و شمعدانی
آرامش مادر، هیاهو، میهمانی
از این طرف جکهای دایی ، اخم بابا
از آن طرف با بچه ها شیرین زبانی
این توپ بازی، خاله بازی، خانه سازی
آن خاطره بازی و یادی از جوانی
هی پچ پچ خاله زری و مادر این سو
هی اخم زن دایی به دایی جان، نهانی
آش پر از سبزی مادر جان و نان و
سبزی پلو ماهی و عطری آن چنانی
نه تلگرامی بود و نه عکس و اینستا
اما پر از دور همی، پر مهربانی
یادش به خیر آن روزهای واقعی و
دیدارهایی ساده، گاهی ناگهانی
یادش به خیر آن جمع های ساده و شاد
یک حوض کوچک، تخت و پشتی و شمعدانی
زیر سایه خورشید
بیست و دوم تیر ۱۳۹۷
ما حاملان پرچم سبز ولایت
همواره زیر سایه خورشید هستیم
از خادمان حضرت شاه خراسان
اینجا سفیر رحمت و امید هستیم
رسم عاشقی
بیست و دوم تیر ۱۳۹۷
"رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن"*
عاشقی یعنی که در عمق کویر درد وغم
دیده ای از شوق دیدار گلی، تر داشتن
یا میان رود اشک دیدگانی منتظر
در دل خود از فراق یار،اخگر داشتن
کار پروانه به دور شمع گشتن، گشته و
ترس کی دارد از آتش بر تن و پر داشتن؟
یا کجا ترسد دل دیوانه از رسوا شدن؟
ننگ باشد گر به سر، اندیشه سر داشتن
عاشق از خود پا کشیده تا رسد در کوی او
شرط ها دارد گدایی پیش این در داشتن
از خود از نام و ننگ و عالم و آدم گذشت
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
*قاآنی
جفا مکن
بیست و دوم تیر ۱۳۹۷
با یکدگر دو آینه را رو برو مکن
ناگاه و بی خبر، سوی آیینه رو مکن
هرجا که گم شدی نرو پیش پلیسها
خود را میان غیر دلم جستجو مکن
جام لبان خویش نگیر از لبان من
خون جگر به قلب من و این سبو مکن
من را نکن تو غیرتی و خون به پا نکن
یعنی که با غریبه راه نرو، گفتگو مکن
با من که ساکتی و حرف نداری، عزیز من
در کوچه نیز چنین های و هو مکن
یک شب برای شاعر خود یک غزل بگو
ساکت نشو، جهان مرا زیر و رو مکن
"دیدار ما تصور یک بینهایت است
با یکدگر دو آینه را رو برو مکن"*
*فاضل نظری
شیرینی طنز
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷
این همه شیرینی و قندی که بالا می رود
آخرش تا آسمان ، نه! عرش اعلا می رود
هرکسی اینجا شده طناز، از مرد و زنش
کودک شش ماهه با لبخند، لالا می رود
طنز یعنی که بخندی و بخندانی مرا
یا نخندی،من بخندم، چون که آقا می رود
حضرت آقای میم، یا نون الف، یا صاد کاف
خنده در این شهر تا عمق الفبا می رود
این یکی با رقص شادی می تکاند بین جمع
آن یکی با اعتراف این، به سیما می رود
رقص طنز است و قیافه طنز و افکار تو طنز
شهر ما با خنده بر ما، تا کجا ها می رود؟
"چشم عسل، ابرو عسل، طعم لبانت هم عسل
این همه شیرینی و قندی که بالا می رود"*
*دمیرچلو
دوراهی
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷
هی استخاره، فال قهوه، بی قراری
هر روز در شب ماندن و چشم انتظاری
بر خاک راهت آب پاشی از دو چشم و
بی یار زیبا، گریه چون ابر بهاری
می ترسم از مستیّ و از تلخیّ باده
می میرم آخر بی لبانت در خماری
دیدن تو را بااین و با آن توی کوچه
هی بد بیاری، بدبیاری، بد بیاری
با قاصدکها رقص مرگی توی طوفان
یک زندگی پر مرگ، بی سنگ مزاری
یک عمر ماندن در دوراه مرگ و ماندن
هی استخاره، فال قهوه، بی قراری
به هم ریخته
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷
بس که آشفته و رنجور و به هم ریختهام
گویی بر زخم دل غمزده، سم ریختهام
در دل خلق جهان خنده نشانده ست لبم
در دل خویش ولی ماتم و غم ریختهام
باغ سر سبز پر از گل، دل من بود، ولی
برگ و بر را چو درخت شده خم، ریختهام
روزی چون کاخ بزرگان، بر و رو داشتم و
بعد تو خاکِ به ویرانه ی بم، ریختهام
از چه از جام لبت باده ندادی به لبم؟
من چه در جام تو، در پای تو، کم ریختهام
شاعرم، اهل غزل، عاشق دیوانه ی تو
آنچه را بوده مرا، پای صنم ریختهام
"پدرم گاه صدا میزندَم شعر سپید!
بس که آشفته و رنجور و به هم ریختهام"*
*حسن دلبری
آرزوی یک مادر
بیست و یکم تیر ۱۳۹۷
"کاش آن رفته ی دور از نظرم بر گردد
باز هم قاصدک خوش خبرم بر گردد "*
کاشکی آن گل زیبای پر از عطر بهار
نو گل رفته به سیر و سفرم برگردد
منتظِر مانده دو چشمم به در خانه، خدا!
چه شود از سفرش، منتظَرم برگردد؟
مرغ بی بال پری کنج قفس گشته دلم
می شود همره با باد، پرم برگردد؟
سی بهار از سفر نوگل من رد شده و
دارم امید که آن برگ و برم برگردد
راضی ام گر که پلاکی و نشانی هم از....
حاصل زندگی ام، گل پسرم برگردد
استخوانی، خبری، کاش که قبل از مرگم....
کاش از رفته ی دور از نظرم بر گردد
*حجت نظریان