|
|
|
|
|
مثل من دهم مرداد ۱۳۹۷
"بختت نه سپیداست و نصیبت نه سیاهی محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی"* می میری و من بی تو در این شهر بمیرم ای کاش نمیری، نروم سوی تباهی آنهاکه تو را از من بیچاره گرفتند پیش خود من، مرگ بگیرند الهی نفرین شده کارم، چه کنم؟ چاره ندارم دستان تهی ام دهد از فقر گواهی بی چاره و بی مایه و بی هیچ امیدی حالم شده چون مانده ی در آخر چاهی خوشحالی و از حال دلم هیچ ندانی من مرد گدایم وَ تو در رتبه ی شاهی اما تو شبیه منی و هیچ نداری بختت نه سپیداست و نصیبت نه سیاهی *علیرضا قزوه
خبر دهم مرداد ۱۳۹۷
"دلا نزد کسی بنشین که او ازدل خبر دارد "* انیس بی خبر حتما برایت صد خطر دارد خبر خوب است و اهل آن رفیقان وفادارند نه آنکه شعر می گوید، وَ یل قر در کمر دارد دلار بی مروت قیمتش بالا و پایین شد خبردار از چنین حرکت، برای خود هنر دارد خرید یک دلاری روز خوبش یعنی در فردا تومانت می شود افزون و سعی تو ثمر دارد طلا، سکه، دلار و پوند و آنچه می رود بالا تو را هم می برد بالا، خبر خیلی اثر دارد برای آنکه جیبت را پر از تومان کنی حتما دلا نزد کسی بنشین که او ازدل خبر دارد *مولانا
جامانده نهم مرداد ۱۳۹۷
او رفت و من ماندم و یک اندوه بی پایان من ماندم و یک کوچه پر از چشم سرگردان من ماندم و یک دفتر شعر پر از اشک و .... صدها غزل ناگفته در این دفتر و دیوان او رفت و با خود حس و حال شعرها را برد جا ماند در پشت سر او دیده ای گریان او صاحب دل بود، دل را وقف او کردم حالا چه باید کرد با این خانه ی ویران؟ ای کاش که می ماند تا پایان این شعرم تا بشنود اندوه من را، قصه ی طوفان تا بشنود در شهر بی عاشق شدم رسوا آگه شود از غصه و اندوه بی پایان
غیرتی هشتم مرداد ۱۳۹۷
"تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان میشود"* می دهی وقتی به زلف خویشتن اذن جهاد شیخ هم بر دین زلف تو مسلمان می شود خوب من! با خنده هایت در خیابانهای شهر شادی لبخند در هر کوچه مهمان می شود مهربان من، بخند! اما بدان در خانه ای یک نفر، یک عاشق دیوانه، گریان می شود غیرتی هستم، ندارم طاقت این جلوه را رخ بپوشان، قلب من دارد هراسان می شود زلف را در دست باد صبح دم، هرگز مده حال من مانند زلف تو پریشان می شود می شود یک شهر زخمی از دم ابروی تو تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود *بیدل دهلوی
صنم هشتم مرداد ۱۳۹۷
"به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا"* اگر چه مالک کلّ جهان خداست، ولی به هرچه داشته ناز تو را خریده خدا یقین نموده ام این را، شبیه رویت را میان خلق جهان خودش ندیده خدا و اینکه اشک خدا، بی خودی نمی آید و شک نکن که صدای تو را شنیده خدا و مثل من شده عاشق، دلش ز دستش رفت و ریخت درد دلش را ز هر دو دیده خدا صنم شدی و خدا مومن به چشمت شد به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا *سلیم تهرانی
گیسو کمند هفتم مرداد ۱۳۹۷
"گفتند که او عاشق موهای بلند است موهای من از عصر همان روز بلند است"* با من مگو از زشتی و زیبایی اینکار با من بگو ای دوست، که او را جه پسند است گیسو به سر دوش رها کرده ام اما جای دل او قلب من انگار به بند است از روز ازل دلبری آموخته ام، حال دل داده ام وحال دلم حال سپند است او مثل خدا برترِ از وهم و گمان است بالاتر از آنچه که توصیف کنند است از راز شب تیره ی یلدا چه بگویم؟ گفتند که او عاشق موهای بلند است *نفیسه موسوی
حواس پرتی ششم مرداد ۱۳۹۷
وایِ من! محتاج یک رکعت شمارم کرده ای وای بر تو! که نمی دانی چکارم کرده ای شیر بودم، حیف که با چشم زیبای خودت آهوانه، بی خبر، صید و شکارم کرده ای سنگ دل! چنگیز چشمانت دو چشمم را گرفت عاقبت با زلف مشکین، سربدارم کرده ای با دو تا چشم و دو لب، با زلف مشکین فام خود دلبری کردی و آخر جان نثارم کرده ای عقل و هوشم را ربودی با نگاهی مهربان بدتر از مجنون، به چشمانت دچارم کرده ای مومن مسجد نشین بودم من و در کوی خود شاعر سرگشته ی دیوانه وارم کرده ای "در ولاالضّالین حمدم خدشه ای وارد نبود وایِ من! محتاج یک رکعت شمارم کرده ای"* *مهدی ذوالقدر
تعریف ششم مرداد ۱۳۹۷
آنچه در تعریف ما گفتی، کم از تحقیر نیست گرچه می دانم که این تعریف را تفسیر نیست قلبم از حرف شما آتش گرفت و سوختم آب اشکم را بر این آتش، چرا تاثیر نیست؟ خوب من! اخم تو مجروحم نموده، خنده کن تیزی ابروی زیبایت کم از شمشیر نیست سنگ هجران تو قلبم را هزاران تکه کرد هیچ غیر از صورت نازت در این تکثیر نیست حیف و صد افسوس که دیدار روی ماه تو قسمت من، حاصل تقریر در تقدیر نیست همچنان بیگانگان من را نگاهم می کنی آشنای من! زمان رفتن من، دیر نیست "از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی «رفیق» آنچه در تعریف ما گفتی، کم از تحقیر نیست"* *حسین زحمتکش
با تو ششم مرداد ۱۳۹۷
"وقتی تو می دانی غم دیوانه ها را باید فراموشش کنم افسانه ها را"* در باغ دل وقتی گلی دارم چنان تو باید تحمل کردن این پروانه ها را زیباتر هر گل،تو هستی با وجودت زیبا نمودی عشق من! کاشانه ها را ناز تو را نازم که با ناز و ادایت بخشیدی آبادی همه ویرانه ها را زلفی طلایی خال مشکی داری بانو داده خدا دست تو دام و دانه ها را دیگر چرا گویم غم خود را در این شعر وقتی تو می دانی غم دیوانه ها را *مسلم محمدی
مطلع شعر من ششم مرداد ۱۳۹۷
"مطلع شعرم شدی با هر غزل می خواندمت"* گریه می کردم، تو را باین عمل می خواندمت کاش که مثل کتابی می گرفتم در بغل بازوانت را، تو را در این بغل می خواندمت می شدم مست از نگاه مهربانت نیمه شب توی کوچه، مست، چون بابا شمل می خواندمت می نهادم بر لبانت لب، شبی را، صبح دم.... با لبی شیرین از این جام عسل می خواندمت تو همان عهد خداوندی، به چشمانت قسم از همان روز نخستین، از ازل می خواندمت در دعاهایم، نمازم، در قنوت هر شبم من، تو را همچون خدای لم یزل می خواندمت ابروانت بیت؟ نه! شابیت ابیات خداست مطلع شعرم شدی با هر غزل می خواندمت *پویا جمشیدی
بیچاره ایران پنجم مرداد ۱۳۹۷
بیچاره ایران، هیچکی فکر کشورش نیست مام وطن؟ ایرانی فکر مادرش نیست هرکی یه تیکه از تن ایران و برداشت این تن، لباس سبز جنگل در برش نیست پروانه ی احساس و سوزوندیم تو پیله احساس و شعرامون دیگه بال و پرش نیست اون نفت مون رو خورد، این هم معدنا رو دیگه خبر از ایده های برترش نیست تقصیر ماست،وقتی جوونامون و روندیم سرمایه های برتر از سیم و زرش نیست کَشتی ایران، رو شکستیم تا بمونیم انگار ایرانی به فردا، باورش نیست هرکی به فکر جیبشه ، نه فکر ایران بیچاره ایران، هیچکی فکر کشورش نیست
گذران عمر پنجم مرداد ۱۳۹۷
"عمرم همه با خاطره ی بد سپری شد چون حاصلِ عشق من و تو دربدری شد"* صد ها غزل از عشق سرودم، که بخوانی خواندی ولی لبخند تو مال دگری شد از سرخی لبهای تو، عالم شده سرمست سهم من از این سرخ، فقط خون جگری شد زلفت به کف باد چنان خوشه ی گندم .... رقصید، دلم عاشق آن زلف زری شد روزم، شب و دل، خون شده از زلف طلایت این زلف، برای من عجب دردسری شد چشمان تو چون آتش سوزنده ای بود و سهم من از آن چشم، فقط چشم تری شد یک روز از این کوچه گذشتی و پس از آن عمرم همه با خاطره ی بد سپری شد *مهدی صادقی مود
بدنامی پنجم مرداد ۱۳۹۷
عشق اروپا، عشق ثروت خام مان کرد پست و مقام دنیوی آرام مان کرد آنقدر کوشیدیم تا خوشنام باشیم... که سعی بی حد، عاقبت بدنام مان کرد
حرفش را نزن پنجم مرداد ۱۳۹۷
"رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن"* انتهای این غزلخوانی ست حرفش را نزن این سکون ممتد زلف تو، زیر روسری بدترین نوع پریشانی ست حرفش را نزن بادها، آشفته اند و چشمهامان بی قرار حالمان آن سان که می دانی ست حرفش را نزن زیر گام خویش قلبم را شکستی نازنین دل شکستن از مسلمانی ست؟ حرفش را نزن این غزل را نذر چشمانت نوشتم عشق من ترسم از اینکه نمی خوانی ست، حرفش را نزن از فراق خویش تا کی می دهی داد سخن؟ این غزل در بیت پایانی ست حرفش را نزن خانه ات آباد! پیش من بمان خاکم نکن رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن *فرامرز عرب عامری
سرمایه پنجم مرداد ۱۳۹۷
"چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی غباری را فراهم کردهام در دامن بادی"* نمی فهمی تو حالم را که مرغی مانده در دامم و تو صیادی و از قید و بند عشق آزادی شب نیلاد خود دادی نوید وصل و از آن شب گذشته از سر دنیا، هزاران سال میلادی و من در حسرت دیدار با تو در شب وصلی شدم ویرانه و دورم هزاران سال از آبادی به عشق دیدن روی تو لیلایی که شیرینی هزاران بیستون کندم، شدم مجنون فرهادی بیا و یک شب دیگر کنارم باش و یارم باش نکن از من دریغ این یک شب و یک آسمان شادی بدون خنده های تو اسیر دست غمبادم چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی *بیدل دهلوی
درد دوری چهارم مرداد ۱۳۹۷
"گفته بودی دردِ دوری در جهان پاینده نیست باشد امّا بی تو امّیدی به این آینده نیست"* بی تو.... اصلا بی تو معنایی ندارد زندگی روح معنایی ندارد، روی لبها خنده نیست می شود هر روزمان شام سیاه و تیره و هیچ کس بی تو در این شام تباهی، زنده نیست معنی لبخند لبهای تو بود و بی لبت هیچ لبخندی در این دنیای بد ارزنده نیست بی نگاه تو،بدون خنده هایت، پیش من ارزش دنیا به قدر گندمی؟ شرمنده نیست کاش که ثابت کنی روزی برایم عشق من با نگاهت، دردِ دوری در جهان پاینده نیست *مرتضی اشکان درویشی
دلخسته سوم مرداد ۱۳۹۷
دل خسته از این چرخش و تکرار هستم از لمس دستان جهان بیزار هستم بیهوده از شادی نگو، جز غم ندیدم بی تاب بهر ساعتی دیدار هستم کوچ پرستوهای عاشق را شنیدی؟ من شاهد این کوچ، در هر بار هستم قهر جهان با من، دلم را پیر کرده بیزار از این چرخ و این آزار هستم سردار بودم در سپاه عشق ، اما حالا سری جامانده بر یک دار هستم هر روز من را می کشد درد غم او دل خسته از این چرخش و تکرار هستم
آرزو دوم مرداد ۱۳۹۷
"من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید"* یک نفر ، بانوی خوش ناز و ادا و زیبا جور کرده وَ مرا حضرت داماد کنید بنده را ، این من بد شکل و گدا را امشب همسر یک زن زیبا چو پریزاد کنید تا که در جشن بترکانم و شادی بکنیم چند تا بادکنک نیز پر از باد کنید دمبک و ساز بیارید و خواننده ی خوب او بخواند وَ برقصید، مجلسی ایجاد کنید گر که این جور شود، گر که شوم شاداماد من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید *ملک الشعرای بهار
غرور یکم مرداد ۱۳۹۷
"رسيدن من و تو وصلت دو ديوار است چقدر عشق دو مغرور مردم آزار است"* تو ماهی و چو زمین هستم و تو مال منی بچرخ دور سرم، قسمت تو این کار است مرا ببخش عزیزم، غرور سهم من است تو آهویی و شکارم، نه جای انکار است و مرد، یعنی غرورش، و مرد یعنی دلش ولی بدون زنان کار مردها زار است بیا و عشوه بیاور، کمی تغزل کن که قلب من همه ی عشوه را خریدار است زن و غرور؟ مبادا! که عاشقی باید چقدر عشق دو مغرور مردم آزار است *سيد تقى سيدى
قصه من یکم مرداد ۱۳۹۷
گفتم به ماه، شعله کشید، آفتاب شد گفتم به کوه، از غم این گفته آب شد دریا نداشت طاقت بار غم مرا پر موج گشت و کوره ی پر التهاب شد تیری رسید از گذر چشمهای تو بر قلب من، وَ حال دل من خراب شد وقتی که باد، روسری ات را ربود و رفت پشت سرت، ز جنبش مو، انقلاب شد این حرفها، نه شعر، که واگویه ی من است با لطف نام خوب شما، شعر ناب شد "آن آه سینه سوز که بردل گذاشتی گفتم به ماه، شعله کشید،آفتاب شد"* *نورا نریمان |
||
|
+
نوشته شده در چهارشنبه دهم مرداد ۱۳۹۷ساعت 23:45 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||