در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

مرد تنها
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

کنار آب و مردی تشنه لب بود

 جهان از ماجرایش در عجب بود

ز فرط تشنگی چیزی نمی دید 

 در اوج روز گویی نیمه شب بود

ربابی بود و طفلی تشنه، بی شیر 

دل بابا به شور و تاب و تب بود

چو چوب نخل، خشک و چاک چاک است 

 لبی که پیش از این مثل رطب بود

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 1:17  توسط سید حسین عمادی سرخی  |