در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

واگویه های قلب مرد تنها | آبان ۱۳۹۲
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
وقتی دلم برای حرم تنگ می شود
گویا میان عقل و جنون جنگ می شود
تانوحه خوان رسید به فریاد العطش
آب از شنیدنش دل هرسنگ می شود
تا گفت لای لای دلم غرق شورشد
گویی که با رباب هم آهنگ می شود
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۲ساعت 9:25  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

حسین آید به میدان وغریب است‏

دلش دراضطراب و بی شکیب است

خدا داند که با اکبر چه کردند

علی از اسب می ریزد عجیب است

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:23  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

مادرم لطف به من داشت، تقلب می کرد‏‏

قاطی شیر خودش آب زچشمان افزود

شیر آمیخته با اشک غمت داده به من‏

همره شیر به من جوهر عرفان افزود

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:22  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

لالا لالا چرا زردی عزیزم؟

لبات خونی و پرگردی عزیزم

لالا لالا دلم تنگ نگاته

چرا چشماتو می بندی عزیزم؟

لالا لالا بخواب زخمم نبینی

که غیرت داری و مردی عزیزم

لالا لالا بخوان شعری برایم

به رسم باب و فرزندی عزیزم

لالا لالا دلم تنگ صداته

بگی ماهی! بگی قندی عزیزم!

لالا لالا بخوان قرآن برایم

به آن صوت خداوندی عزیزم

لالا لالا چهل منزل زِ دشمن

کتک خوردم که برگردی عزیزم

لالا لالا بر ادر کو؟ عمو کو؟

کسی با خود نیاوردی عزیزم؟

لالا لالا دلم می خواد بمیرم

مرا کشتی به لبخندی عزیزم

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:48  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

حا و سین و یا و نون هریک جدا افتاده است

ساربان را پرس انگشتش کجا افتاده است؟

من نمی دانم که نعل تازه با جسمش چه کرد

هر وجب از کربلا خون خدا افتاده است

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 0:58  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

کنار آب و مردی تشنه لب بود

 جهان از ماجرایش در عجب بود

ز فرط تشنگی چیزی نمی دید 

 در اوج روز گویی نیمه شب بود

ربابی بود و طفلی تشنه، بی شیر 

دل بابا به شور و تاب و تب بود

چو چوب نخل، خشک و چاک چاک است 

 لبی که پیش از این مثل رطب بود

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 1:17  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

رسم است در مرام مروت به پیش یار

دستی به خاک مالی و آنگه ببوسی اش

دستش به خاک خورد ولی سوی لب نرفت

شد نا تمام مرحله دست بوسی اش

زهرا رسید و هیچ زمانی نمانده بود

سقا به سر فتاد به درگاه بوسی اش

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 1:15  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

شب جمعه، حرم، زهرا، مُحرّم

عطش، آتش، برادر، نهرِ علقم

سه ساله،  شیرخواره، گاهواره

سکینه، امّ لیلا، زینب و غم

عمر، شمر لعین، خولی، حرامی

سنان و حرمله، کفر مجسّم

عَلَم، شمشیر، نیزه، تیر، خنجر

عمود آهنین، سقا و پرچم

قلم، بازو، سه شعبه، حنجری ناز

چپاول،  ساربان، انگشت، خاتم

تنورِ کوفه، قرآن، چوبِ خیزر

چهل منزل، مغیلان، زخم، مرهم

سرِ بابا، سرِ نی، شامِ ویران

سه ساله دختری با قامتِ خم

زیارت، سینه، روضه، اهل هیات

موذن، محتشم، اشعارِ ماتم

لغت؟ نه یک جهان روضه است اینها

به هریک شیعه ریزد اشکِ نم نم

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 1:11  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

گفتیم یا حسین، سخن رنگ و رو گرفت

از خاک روضه ها، دل من آبرو گرفت

مادر که نوحه خواند، همان لحظه نخست

قلبم به سوی کرب و بلا سمت و سو گرفت

طفلی گریست، مجلسمان ضجه می زند                    

با ذکر لای لایی علی، های و هو گرفت

خون گریه می کنند، که اشکی نمانده است

وقتی که مادحی دم مشک و عمو گرفت

صهبای عشق در کف سقای کربلاست

شاعر که مست شد، دمی از این سبو گرفت

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 21:32  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

 محرم داستانی ناب دارد

فراوان چهره ها در قاب دارد

ولی تصویر طفل شیرخواره

هزاران نکته جذاب دارد

یکی می گفت: کودک تشنه کام است

میان مشک پاره، آب دارد؟

یکی می خواند لالایی، گمانش

که این کودک خیال خواب دارد

ظریفی گفت: این حیدر سرشت است

نشان از حضرت ارباب دارد

به غیرت، در شجاعت ، در همیت

پسر آیینه ای از باب دارد

جهان جیره خور طفل رباب است

کجا میلی به این اسباب دارد؟

صدای غربت بابا بلند است

گمان کردی که اصغر تاب دارد؟

چو در یاری مظلومی فدا شد

به مردن چهره ای شاداب دارد

+ نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 11:9  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

نمی دانم به خون رقصیده ای هیچ؟

و یا داغ شقایق دیده ای هیچ؟

زدوریِ حبیبی یا غریبی

سرشب تا سحر نالیده ای هیچ؟

به صحرایی، کنار رود آبی

زگرما، از عطش، تفتیده ای هیچ؟

به بذل جان و مال و خاندانت

عیار عشق خود سنجیده ای هیچ؟

براه عشق ایزد، در ره دین

دو نور دیده ات بخشیده ای هیچ؟

گلی گم کرده ای در دشت غمها؟

نشانی از صبا پرسیده ای هیچ؟

برادر گم نمودی بین اعدا؟

میان نیزه ها چرخیده ای هیچ؟

گرفتی در بغل جسمی پر از خون؟

رگِ سرخِ گلو بوسیده ای هیچ؟

برای شادی طفل برادر

به اوج غصه ها خندیده ای هیچ؟

دلت آتش گرفته از غم یار؟

زچشمت خون دل باریده ای هیچ؟

خداناکرده بر طفلی سه ساله

بدست خود کفن پیچیده ای هیچ؟

تمام عمر مقتل را شنیدی

شمیم سیب را بوییده ای هیچ؟

ز زینب، مادر غمهای عالم

بقدر فهم خود فهمیده ای هیچ؟

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 0:49  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

من رقیه ، دختری بابایی ام

کودکم، نازم، ولی زهرایی ام

عمه گفته رفته بابایم سفر

شد سفر طولانی و شیدایی ام

نوگل باغ رسول و سخره ی بازار شام؟

نا مسلمانان! مگر ترسایی ام

برده دشمن گوشوار و هرچه بود

نیست غیر از پیرهن دارایی ام

قد خمید و رخ چو نیلوفر شده

رفت با بابا همه زیبایی ام

وقت خواب است و پدر دور از من است

گشته دشنام عدو لالایی ام

+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:36  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

این محفل ما محفل شعر و ادب است
شالوده آن هنر، نه اصل و نسب است
لطفا همه ساکت که صدایم برسد
چون یاور نازنین مان آن عقب است

+ نوشته شده در  دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:3  توسط سید حسین عمادی سرخی  |