![]() |
![]() |
|
مارا نه ادب هست، نه تدبیر حسن جان ما معتقدانیم به تفسیر حسن جان ما عادتمان است اگر فحش شنیدیم گوییم هماهنگ سه تکبیر حسن جان آن دولت پیشین که خدا خیر دهادش شایسته ی تکریمه و تقدیر حسن جان استادِ ادب بود، رییسش که ز ما بود لقمان شده شاگردِ چنین پیر! حسن جان در مجلس شورا که همه غصه و غم بود با جک به فضا داد چه تغییر! حسن جان دانی که کجا آب بریزند ز سوزش؟ لولو زچه رو هست به زنجیر؟ حسن جان هر مادر گریان که بدیدی ز مروت آغوش گشا! تا نشه دلگیر حسن جان خاشاک و خسان محو شده از همه کشور دلواپس و بزدل شده تکثیر حسن جان ایران شده آن شیر که گویند جهانی کو یال و دم و اشکم این شیر حسن جان هرکس که زما نیست، ولو اغلب مردم! دارند سراسر همه تقصیر حسن جان یک جمله بگویم؟ اگرت غصه خلق است باید که شود فکر تو تعمیر حسن جان گر حرف شنیدی، که شنیدی، پسر خوب ور نه بشوی لعنت و تکفیر حسن جان دولت که نباید بجز از "راست" بگوید گر "چپ" برود ماییم و تعزیر حسن جان گر شمش طلا بود بگو آهن سرد است این گونه بُوَد نسخه اکسیر حسن جان ما عادتمان است نمودار دروغین باید که روی جانب تزویر حسن جان یا اینکه به جیبت دو سه تا لیست نهان کن در کیف بنِه یک دو سه تصویر حسن جان |
||
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:26 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
پلنگِ چشمِ تو فکرِ شکار است کمندِ گیسویت ما را مهار است شدم آهوی دامت وقتِ صید است مرا صیدِ تو گشتن افتخار است |
||
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:26 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
فرارِ مغزِ چون مریم، به ما چه!
باتوم دارم بدستم من، تو خودکار کنم با بی حجابی ِ تو پیکار به من چه دیگری می خورد و می برد مگر که بنده هستم چون تو بیکار؟
پیرو دلواپسی برخی از عزیزان دلواپس از پوشش نامناسب!!!! خانم میرزاخانی : |
||
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:25 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
"صد بار بلرزی گر اینسان به جهنم با هاله، هلو رفت و لولو با ممه در رفت چون مادر چاوز شده گریان به جهنم در دوره هشت ساله چو پروار شدی تو یکسال نشد یونجه چو ارزان به جهنم ما را به بهشتت بفرستی به دو صد زور پاداش تو را می دهم این سان: به جهنم! آن را که رسایی ِ صدا شهره ی شهر است آهسته بگویید به ایشان: به جهنم با همت آن دولتِ با غیرت و عادل ویران شده ایرانی و ایران به جهنم از جیب خودم داد به من سوبسید نقدی گر کرد گران آبِ من و نان، به جهنم |
||
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:24 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
گفت با دندان ِ کرمو دوش، لب این چه غوغاییست؟ آنجا! آن عقب! معرکه گیری نمایی پیش من؟ پشت ِ سر، از ما چه می گویی سخن؟ گفت دندان: مرگ بر لب! زنده باد چون من و امثال لب، هرگز مباد کرده ای محبوس ما را در دهان هست زندانبانِ ما ها، این زبان دشمنِ مسواکی و ضدّ ِ خمیر ای لبِ ظالم! برو فوراً بمیر ضدّ ِ ظلمِ تو نمایم من قیام می دهم بر دردها من التیام می کنم افشا، همه رازِ تو را ویژه خواری هایِ آغازِ تو را من شنیدم از بزاقی، پیش از این از فسادِ ذاتی ات ای لب، چنین : خورده ای شیر از ممه، بی آبرو! یا که با.... استغفرُ للا! خود بگو! همچو لولو، دزدی ای لب! غاصبی! فتنه بر پا می کنی! تو کاسبی! یا که آقا زاده ات! خالِ سیاه! جا گرفته پیشِ تو، در رویِ ماه خویش را با لابی و با گفت و گو کرده آخر، مایه ی خوبی ِ رو! گرچه دارم من علاقه به شما ! خود برو، ورنه دوباره می گما ! گفت لب: ای شیری ِ من! کرمکی! نا رفیقِ من! همیشه کودکی یک هف هش سالی، تویی مهمانِ ما من از اول بودم و تا انتها... من بُوَم همراه این پیکر! بدان! جای ِ من باشد همیشه رویِ آن "عین الف ها" یَم برو کشکت بساب " میم الف نون" جان! مده خود را عذاب! |
||
+
نوشته شده در جمعه دهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:24 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
چندِ روزِ پیش یاری از فرنگ گشت عازم، سوی این شهر قشنگ آمد او تهران که مهمانم شود شادیِ دل، نور چشمانم شود شب که شد، دیدم که ویران است او گوئیا مست است، حیران است او گفتمش: چونی؟ بگفتا: در عجب! گفتمش: آخر چرا مشتی رجب؟ گفت: دیدم در میان شهرتان بس عجایب، بوالعجب از خلقتان! این طرف شیخی میان کوچه بود آن طرف مردی که تاتو کرده بود این طرف ژیلا و ساپورتِ فَشِن آن طرف روبنده و خلقی خشن زان میان در پیش گشت و جنب ون با قمه دزدی بِزَد بر مال من تا زدم فریاد، فرمودند: هیس! ما کمین کردیم، بهر اهل فیس مرد احمق! مال دنیا رو ولش! ما فقط مامورِ ماتیکیم و مش فوقِ فوقِش با تعصب، بهرِ کیش ما و ضبطِ ماهواره، ضبطِ دیش آن یکی بی ریش مالم را ربود این یکی باریش عقلم را زدود آن طرف تر، مردکی! ساکی بدوش داد میزد، بهر تبلیغ فروش سی دیِ شاهین و پاسور و سوپر تلخکی، شیشه ،دوا، شو ، شر و ور با تعجب! داشت در دستش ولی خاتم و تسبی، پلاک یا علی آنطرف یک دختر و ده دوس پسر این طرف ده دختر و یک نره خر آنطرف بنز و فِراری بود و فورد این طرف پیکان ، رنو، با پول خورد دکتری دیدم گمانم کلیوی مجتمَع می ساخت نبش مولوی یک مهندس شاعر شهر شماست آن ادیب، اما پیِ کشف خداست شیختان اینجا شده قاضِ القضات آن وکیل پایه یک، گرم بساط یک مسلمان، داشت بر گردن صلیب یک مسیحی، پیروِ شیخی خطیب بانکِ اسلامی ِ شَهرَت ، چون یهود دَم به دَم بر نرخِ وامش می فزود این طرف یک حوزه و ده تن آخوند آن طرف دانشکده، تیپ بلوند این طرف یک مسجد و بانگ اذان آن طرف تبلیغِ توری آنچنان مست و هشیارند اینجا مثل هم عاقل و دیوانه هردو اهل غم بی خودی شد چون مثل آن اصفهان کل دنیا جمع شد در شهرتان گفت تا کف کرد و ناگه شد خَمُش گوئیا بر مغزِ او خورده چکش گفتمش با خنده ای خیلی یواش زیرِ لب، "اینها طبیعیه داداش" |
||
+
نوشته شده در جمعه دهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:21 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا
گرون شد در زمونش هرچه کالا طرف می گفت ارزونه به واللا نشونی؟ کوچه ی ما! نبش چار را دکونِ اصغر آقا، بچه لیلا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا
از اینور رفت تا اون سوی ایران ز سمت بانه آمد سوی بالا به هرجا جمله ای فرمود و تِر زد زده آرُغ بدونِ گاز ِکولا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا غلط های اضافی در کلامش نبوده اشتباهِ درس املا طرف حدّ ِ سوادِش رفته پایین نداند فرق فیفا رو با فیلا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا
نموده انقلابی در ریاضی نموده اختراعی بی تقلّا دو و چار میشه هشتاد و سه چارتا چنین آمارهایش گشته اعلا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا
پتو که رفت! نوش ِجانِ ایشون بُوَد دعوا سر پوشاک ملّا به وزن کم چنان کاری نموده که اکنون قامت ما کرده دولّا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا
کِشَد آب خزر را تا به سمنان کنار آن بنا بنموده ویلا کی می پرسه که شد یا نه، جهنم! به هر ویلا نهاده چار تا ژیلا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا
چه نور پردازی بیستی طرف داشت چطو میزد طرف هی نور ِ بالا؟ رفیقانش خدایی با چه رویی عطا کردند هاله به هیولا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا
طرف داره خیال باز گشتن حساب کرده رو رایِ پاچه مالا نه جونم برده لولو اون که دیدی به جون تو! به خاک کفش مولا ز بس دیوار حاشا رفته بالا طلبکاره طرف انگاری حالا |
||
+
نوشته شده در پنجشنبه نهم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:20 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
به زیر سایه اش جمعی غنودند همه از سادگی هایش سرودند خودش نان و پنیر خشک وخالی و یارانش به آن سبزی فزودند به هرجا بی خودی دُرّ ِ سخن سُفت و جمعی بی خودی به به نمودند بغل زد مادرانِ داغ دیده همانها، مهربانی را ستودند دغلها، با کلک از او گرفتند یکی را روز روشن در همایش یکی را نصفه شب از او زدودند هلو پژمرد، چون حرفی جز او گفت بقیه حرفهایش را شنودند خودش سرگرم ِ لولوهای بدبخت رفیقانش چپاول می نمودند کشید از ماست، مو امّا دو صد حیف کره، دوغ و تغارش را ربودند |
||
+
نوشته شده در جمعه سوم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:20 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
دگر آمارهای دم دمی نیست بجز دوری ز هاله ماتمی نیست به زخمی که در آن چار ساله خوردیم "بجز یارانه ما را مرهمی نیست" *مصرع از "شاه رجب" |
||
+
نوشته شده در چهارشنبه یکم مرداد ۱۳۹۳ساعت 12:19 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|