|
|
|
|
|
قلبم برايت مي تپد در اين قفس، اين سينه ام اين چشمهاي بيقرار يعقوب سان در دوريت كم سو ، نه، بي سو مي شوند عشقت ميان جان من كاشانه كرده، اي عزيز هرچند از دوري تو ويرانه شد كاشانه ام خواهم كه جان قربان كنم در پيش تو بي گفت و گو شرمنده ام از لطف تو از اين نثار اي خوبرو خواهم كه بستايم تو را بي پيك رو در روي تو رخصت اگر باشد مرا آيم شتابان سوي تو |
||
|
+
نوشته شده در چهارشنبه هشتم فروردین ۱۳۸۶ساعت 13:26 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||