در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

سلام! تابستان کرونایی!
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

بوسه گاه
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۹
 
عشقم کشیده، چشمهایت را ببوسم
دستت، لبت، سر تا به پایت را ببوسم
بردارم از سر روسریت را و آنگاه
زلف سراسر انحنایت را ببوسم
پیشانی ات چون تخت جمشید است و باید
این تخت، این بالا بلایت را ببوسم
اخمم کنی و من ببوسم ابرویت را
چشم پر از جور و جفایت را ببوسم
بر گونه ات لب را بچسبانم به گرمی
لب: جام مملو از صفایت را ببوسم
از چال گونه تا به چاه چانه ات... نه
صد بار قلب با وفایت را ببوسم
بعدش ببوسم دستهایت را بپرسم:
بانو بگو دیگر کجایت را ببوسم
شاید بگویی هر کجا را، من بگویم:
عشقم کشیده، چشمهایت را ببوسم
 
 
 
با هم
بیست و ششم تیر ۱۳۹۹
 
غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم
حمله کردند به این یکه و تنها، باهم
با کسی دیده ام از دور تو را غیر خودم
تو و او؟ خلوت دلداده و شیدا باهم؟
حسرت دیدن تو پیش رقیبم کم نیست
تو و او هردو پلیدید، به مولا باهم
من مگر غیر دلی ساده چه دارم؟ کم نیست
تو ولی خواستی از من همه دنیا با هم
خنده ات سهم رقیبم شد و من می گریم
زدی آتش به خدا جان و دلم را باهم
به خداوند قسم عاشق بی پروایم
می کنم با غزلی او وَ تو، رسوا امشب
بگذر از من، برو و پیش رقیبم خوش باش
می شود مشت تو پیش همگان وا با هم
"سهم ما در وسط معرکه ی عشق چه بود؟!
غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم"*
*ارسلان ملکوتیان
 
 
 
اعدامی
بیست و ششم تیر ۱۳۹۹
 
جرمش چه بود؟ آمد جبینت را ببوسد
می خواست دست نازنینت را ببوسد
هی دست و پا زد دست و پا زد مرد عاشق....
بر دار، تا پایش زمینت را ببوسد
***
ساکت نمی شد، جرم سنگینش همین بود
فریاد می زد، حرفهایش ضد دین بود
بردند بر بالای داری تا برقصد
مردی که جرمش رقص بر روی زمین بود
***
فریاد می زد: عاشقی مثل جذام است
اینجا که هرکس فکر نان و فکر نام است
بر دار می رقصید تا دنیا ببیند
اینجا فقط روی زمین رقصت حرام است
 
 
بارانم باش
بیست و پنجم تیر ۱۳۹۹
 
"مثل کویری تشنه ام باران من باش
درغربتی  دیرینه ام از آن من باش"*
ای صاحب ویرانه ی قلبم، عزیزم
اندازه ی آهی بیا مهمان من باش
مهمان من در خانه ای از شعر و لبخند
مهمان من در خانه ی ویران من باش
بر سفره ی احسای من قدری غزل هست
مضمون من در هر غزل! بر خوان من باش
جان منی، باور نداری این سخن را
باور کن احساس مرا، جانان من باش
چشمک بزن، سیبی بده، زلفی رها کن
من آدم عشق تو ام، شیطان من باش
ای مستبدتر از همه شاهان عالم
در کشور جان، شاه من سلطان من باش
دین من و دنیای من را داده بر باد
زلف تو فکر توبه و جبران من باش
فرمان بده تا شهر را آذین ببندم
رنگین کمانم باش یا باران من باش
*صفوی
 
 
غزل نا تمام
بیست و سوم تیر ۱۳۹۹
 
"چشمت اگر میان غزل جا نمی گرفت
 هرگـز درونِ من غزلی پا نمی گرفت"*
گفتم شبیه حافظ شیراز صد غزل
چشمت ولی سراغ غزل را نمی گرفت
مشقی نوشت قلب من از روی چشم تو
مشقی سیاه: حضرت لیلا نمی گرفت...
دیگر سراغ عاشق دیوانه را ولی
مجنون سراغ هیچ کسی را نمی گرفت
دیوانه ام که هیچ ندارم به غیر عشق
لیلا  تویی که یک خبر از ما نمی گرفت
افتاده ام به خاک ولی دست مهر تو
دست مرا از عالم بالا نمی گرفت
وقتی که کار چشم تو ناز است و ناز و ناز
باید سرود شعر و غزل با نمی گرفت
باید نوشت از سر نو یک قصیده، چون...
چشمت دگر میان غزل جا نمی گرفت
*محمد حسین ناطقی
 
 
 
دچار
بیست و سوم تیر ۱۳۹۹
 
"خدا کند به کسی چون خودت دچار شوی
که بیقرار نباشد ، که بیقرار شوی "*
شبیه شیر به آهوی خوش خط و خالی
نگاه طعمه کنی و خودت شکار شوی
تمام زندگی ات را دهی به شرط نگاه
دعا کنی که تو بازنده ی قمار شوی
اگرچه تلخ ترین باده ی جهان عشق است
تو مست جام پر از عشق و انتظار شوی
خدا شبیه من از کار تو به اعجاب است
خودت بگو که دعایت کنم چکار شوی؟
مرا به سوی خودت می کشی و می رانی
خدا کند که کمی خسته از فرار شوی
هزار باده ی ناب از لبی چو جام عقیق
بنوش، مست؟ نه مانند من خمار شوی
مرا به ناز دو چشم تو، طعم لبهایت...
دچار کرده، به درد دلم دچار شوی
*سید محمد حسینی
 
 
 
 
محروم
بیست و سوم تیر ۱۳۹۹
 
"دریغ می‌کنی از من نگاه را حتی
و نیز زمزمه‌ی گاه‌گاه را حتی"*
تو ماه روشن کنعان آرزوهایی
ندیده ای شب این بی پناه را حتی
میان غربت خود ماندم و سیاهی غم
عوض نموده شبم، این سیاه را حتی
به مصر خود خوشی و من اسیر غمهایم
خدا گرفته ز من قعر چاه را حتی
به جرم سرقت جامی مرا غلامت کن
بِبر به کاخ و ببُر دست شاه را حتی
مرا به پیرهنی پاره پیرو خود کن
که پایه ام به خدا، صد گناه را حتی
نگاه من به تو دارد ثواب بی پایان
دریغ می‌کنی از من نگاه را حتی
*محمد علی بهمنی
 
 
 
عقد آسمانی
بیست و دوم تیر ۱۳۹۹
 
برخواست، پیش پای پیمبر قیام کرد
آرام و سربه زیر و مودب سلام کرد
فرمود مصطفی که علی میهمان ماست
او خواسگاری ات به هزار احترام کرد
مانند غنچه وا شده لب روی صورتش
بر خود سکوت و شرم سخن را حرام کرد
شرطی گذاشت، حضرت حق گفت: می دهم
با شرط ضمن عقد، وصول مقام کرد
وقتی مقام شافعه ی حشر را گرفت
با ذکر یا علی سخنش را تمام کرد
زهرا به جای آری و نه، گفت یا علی
ایجاز کرد و معجزه ای در کلام کرد
پبغمبر خدا، که خدایش درود گفت
دختر؟ نه! جان خویش، به نام امام کرد
در جشن وصل جان و دل ختم الانبیا
خیل ملک به روی زمین ازدحام کرد
کِل می کشید حضرت جبریل پشت در
روح الامین به باب علی استلام کرد
حق، خطبه خواند، بانگ برآورد جبرئیل
دعوت تمام خلق به این بار عام کرد
کوثر به عقد حضرت مولا در آمد و...
ساقی، سلام اول خود را به جام کرد
حیدر کنار کوثر بی انتها نشست
دنیا به پیش حضرت ساقی قیام کرد
 
 
 
آدم ماتم
بیست و دوم تیر ۱۳۹۹
 
کاش این مُحرم، مَحرم عشق تو باشم
راوی داغ و ماتم عشق تو باشم
من نوکر خوبی نبودم، کاش می شد...
با روسیاهی، آدم عشق تو باشم
 
 
 
چله عاشقی
بیست و دوم تیر ۱۳۹۹
 
"چله ی عشق شد آغاز، مدد کن ارباب"؟
می رسد موسم پرواز ، مدد کن ارباب
من، پرو بال ندارم، به قفس خو کردم
تا شود بالِ دلم باز، مدد کن ارباب
 
 
 
تقدیم به روح استاد  رضا افضلی
نوزدهم تیر ۱۳۹۹
 
جز نام پاک عشق نبرده ست افضلی
نانی ز نام عشق نخورده ست افضلی
نامش به نام عشق گره خورده تا ابد
تا هست نام عشق نمرده ست افضلی
 
 
 
برای سلفی
چهاردهم تیر ۱۳۹۹
 
"وقتش رسیده مثل من امروز برداری
آن قاب عکس کهنه را از کنج انباری"*
برداری اش، با دستمالی خاک غربت را...
از صورتش برداری و یک گوشه بگذاری
مانند یک اعدامی قابت را بیاویزی...
بر روی میخی، گوشه ای ، بر روی دیواری
یک عکس کهنه، قصه ای کهنه، غمی کهنه
یک خاطره که از رفیق رفته ای داری
بعدش کنار عکس او، من؟ یک سیاهی هم
بگذاری و من را به یاد خویشتن آری
یک سلفی زیبا، کنار قاب عکس من
شاید هزاران لایک... شاید موج بیزاری
من عکسهایم را میان حجله ام چیدم
تا تو رقیبان مرا دورت نگهداری
من می روم تا تو بمانی روی موج لایک
تو بعد من هم خوبی و همواره دلداری
من در لحد می خوابم و شادم که عکسم را
در صفحه ات می بینی در وقتی که بیداری
من، رفته ام، تو لایک داری، زودتر بگذار...
آن قاب عکس کهنه را در کنج انباری
*سعید صاحب علم
 
 
 
عتیقه
سیزدهم تیر ۱۳۹۹
 
"مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هر که در عشق رکب خورده ، کنار افتاده"*
عشق یعنی که بخندد به جهان و اهلش
وقتی بر خاک سیه، شاه شکار افتاده
رسم این قوم زمین خوردن و برخواستن ست
نشود با دو شکست، ایل و تبار افتاده
عاشقی کار بزرگی ست که مَردش، یعنی:
برگ پائیزیِ از چشم بهار افتاده....
می شود خاک و زند بوسه به پای ریشه
تا نگردد پدرش، پیر چنار، افتاده
تا رسد باز به سر شاخه، کند عشوه گری
باز بر پا شود این مردِ سوار، افتاده
پای در راه اگر داشته باشی مردی
نشود با زدن سنگ، قطار افتاده
مرد این راه نباشی به فنا خواهی رفت
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
*سعید صاحب علم
 
 
 
 
شب میلاد
دوازدهم تیر ۱۳۹۹
 
گاه طلوع هشتمین ماه است امشب
دلها به سوی مشهد شاه است امشب
در هر کجای این جهان باشی غمی نیست
یک یا رضا(ع) تا مشهدش راه است امشب
 
 
 
شاهچراغ
نهم تیر ۱۳۹۹
 
یکی در سینه ام نام تو را خواند
و موجم را به سوی عشق چرخاند
اگرچه ساکن شهر رضایم
دلم در حسرت شیرازتان ماند
****
سلام ای حضرت سلطان شیراز
چراغ شهر عشق و جان شیراز
رضا در مشهد و معصومه در قم
خدا کرده تو را مهمان شیراز
 
 
 
لکنت
هشتم تیر ۱۳۹۹
 
"بانو نبین پیشِ تو می گیرد زبانم
من امپراطورِ  ،  غزلهای جهانم"*
من ،شاه گمنام غزل، گم گشته در تو
شاعرترین مرد جهانم، بی نشانم
من را نمی بینید کسی، حتی به شعرم
از گفتن از خود بی تو، زارم، ناتوانم
پیرم، زمینگیرم، ولی عاشق ترینم
با قد خم، مانند یک رنگین کمانم
بانوی زیبای غزلهای قدیمی
من تا تو هستی در غزلهایم، جوانم
باید نفهمد هیچکس راز دلم را
عشق تو فروردین من شد در خزانم
تو، اوی اشعار منی، من، عاشق او
من در اوی شعرم شما را می نشانم
امشب به دریا می زنم دل، راز دل را....
پیش تو می گویم، بدان راز نهانم
مَـ من شُـ شُـ شُـ شُـ شما را دوست دارم
بانو ببین پیشِ تو می گیرد زبانم
*مجتبی  سپید
 
 
گفتگو
ششم تیر ۱۳۹۹
 
"گفت در چشمان ِ من ، غرق تماشایی چقدر
گفتم آری خود نمی دانی که زیبایی چقدر "*
گفت پنهان در میان شعرهایت چیست؟ من...
گفتمش در هر غزل پنهان و پیدایی چقدر
هیچ می دانی که در هر بیت شعر و هر غزل
در تمام عاشقانه هام، می آیی چقدر؟
حضرت معشوقه ی اشعار من! .... فرمود هیس!
شاعر دیوانه ی من! مست و رسوایی چقدر!
هیس؟ این یعنی سکوتی عاشقانه تا ابد؟
بی وفا! در جور و قهر خویش، غوغایی چقدر
تو برای من فقط یک تو نبودی، تو منی
ای توی از من فراری، ای منم! مایی چقدر
تو زنی! معشوقه ی شعر منی، عشق منی
با وجود این عزیزم، خوب و آقایی چقدر
گفتم و گفتم، تمامش در سکوت و با نگاه
گفت در چشمان ِ من ، غرق تماشایی چقدر
*سجادسامانی
 
 
 
مجلسی
پنجم تیر ۱۳۹۹
 
مجلسی پر قدرت و مرد فشار آورده ایم
هرکسی که یار بود از یک کنار آورده ایم
تا که گلکاری نماید تپه های شهر را
چار پنج تا شیخ اهل کشت و کار آورده ایم
عده ای جان بر کفِ کف بر لبِ پر از هوا
چون حباب آب، بهر انفجار آورده ایم
دوره ی قبلی یکی همراه با دزدان شده؟
ما چهل مرد قوی در احتکار آورده ایم
راستی آن دوره کاهو خورد مرد مجلسی؟
ما رفیقی عاشق سیب و خیار آورده ایم
مجلسی تر از خیار مجلسی، اهل دلی
عاشق سیب و هلو، کی وی، انار آورده ایم
انتخابات از اساسش یک قمار سخت بود
ما چهل شش، اتفاقا در قمار آورده ایم
لوله کش؟ سیم کش؟ نه ما گاز انبر و یک لوله کُن
بی خجالت از شما، با افتخار آورده ایم
زور دست ماست، پس منظور هم منظور ماست
مجلسی پر قدرت و مرد فشار آورده ایم
 
 
 
دلیل
چهارم تیر ۱۳۹۹
 
"می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود"*
صد شعر ، پر کنایه و پر هجو می سرود...
شاعر، به خوان مهر تو مهمان اگر نبود
معشوقه بهر عاشق تو بی شمار بود
دلدادگی و حرمت پیمان اگر نبود
من تا ابد به جنت خود بودم از ازل
چشم تو، سیب، حیله ی شیطان اگر نبود
باور نکن که سیب دلیل گناه بود
شیطان میان چشم تو پنهان اگر نبود
این شعر تا طلیعه ی محشر ادامه داشت
هیست به شعر، نقطه ی پایان اگر نبود
مومن چرا به چشم تو شد قلب عاشقم؟
می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
*حسین جنتی
 
 
 
رطب
سوم تیر ۱۳۹۹
 
"به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را"*
بزن شلاق زلفت را به روی صورتم، بانو!
که این شلاق مشکی می دهد تسکین عصب ها را
دو تا چشم سیاه و یک لب سرخ پر از شکّر
به رنگ و طعم خود کرده خجل نسل رطب ها را
خدا سیب لبت را سرخ سرخ سرخ می خواهد
خدا خود کرده است آماده بهر من سبب ها را
دلم را مفت مفت از من گرفته ناز چشمانت
بیا طناز من، با خنده برگردان طلب ها را
ببخش این چشمهای خیس اشک عاشق من را
که تر کرده ست شعرم را، ببخش این بی ادب ها را
نگو از حرمت بوسیدن لبهای پر شهدت
بگو از خوبی عشق و بیان کن مستحب ها را
شب عشق است و بزم شاعران بر پاست پیش تو
مرا بنشان کنار خود، خجل کن منتخب ها را
اگر من را میان شاعران خویش بنشانی
به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
*نجمه زارع
 
 
 
فساد مجلسی
سوم تیر ۱۳۹۹
 
"تمامِ فکر مردم اقتصاد است
ولی افکار مجلس جنس باد است"*
شده بیست نمره ی ارز یو اس آ
نماینده ولی طرحی نداده است
طرف رفت آنور آب و پس از آن
رفیقش فکر جبران فساد است
سرود از توبه گویی که فسادش
نوشته روی کاغذ با مداد است
تعجب می کنی؟ رسمش همین است
که مجلس جای افراد جواد است
یکی با مدرک جعلی و با رانت
گرفته ریش هرکس بی سواد است!
یکی هم جیب خود را کرده است پر
و حالا در پی عدل است و داد است
ولی می ترسم از این شعر ، زیرا
ته قصه مقصر یک عماد است
که بی خود کرده و گفته به شعرش
تمامِ فکر مردم اقتصاد است
*سام البرز
 
 
 
غوغا کن
اول تیر ۱۳۹۹
 
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
غزل را با نوشتن از غمش چون موج دریا کن
به غرش آ و بشکن حرمت شبهای غربت را
جهان را از غمت آگاه، چون خود زار و شیدا کن
بگو از درد تنهایی، بگو از رنج عشق، از او
خودت را، شهره ی دیوانگان شهرِ رسوا کن
چرا از سرزنشهای جهان خفته می ترسی؟
به پا خیز و جهان خفته را سرشار اما کن
بپرس از علت رفتن؟ دلیل بی وفا بودن؟
چرا تنها بماند دل؟ دل خود را مدا کن
نترس از عقل ویرانگر، بپرس از چشم زیبایش
جواب پرسشت گر اوست خود را یک معما کن
بزن دل را به دریا و دو دست گرم یارت را....
بگیر و با نوای دل برقص آ، باز غوغا کن
"خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ؟
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن" *
*فاضل نظری
 
 
 
 
 
نمیشه برم
اول تیر ۱۳۹۹
 
"می خوای رد شم ازت،اما نمیشه
حوالی نگاهت جاده ای نیست
مث میدون مین می مونه چشمات
گذشتن از تو کارساده ای نیست"*
 
هزار تا مثل من افتادن اینجا
روی خاک تا که تو رد شی عزیزم
قرار ما قرار عاشقی بود
نه اینکه اینجوری بد شی  عزیزم
 
ببین! من باز هم اینجا نشستم
برات بازم نوشتم یک ترانه
نوشتم با چشایی خیس: نیستی
بازم من موندم و یک عاشقانه
 
هزار بار حرفامو گفتم تو شعرام
تو خوندی، حرفامو اما ندیدی
نوشتم عاشقم، باید بمونی
تو مثل آهویی از من رمیدی
 
دو تا چشم سیاه داری که دل رو
به دنبال تو تا صحرا کشونده
تو رو چشمات قسم واستا یه لحظه
رمق تو زانوهای شیر نمونده
 
می گم واستا می گی میرم از اینجا
تو هم باید بری، اما نمیشه
یادت رفت قولمون؟ اون روز اول؟
بمونیم پیش همدیگه  همیشه؟
 
می خوام پیشم بمونی تا بمونم
جدایی از تو کار ساده ای نیست
می خوای رد شم ازت،اما نمیشه
حوالی نگاهت جاده ای نیست
*هانی ملک زاده
 
+ نوشته شده در  پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۹ساعت 10:41  توسط سید حسین عمادی سرخی  |