در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

تابستان هم اومد
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

هوای تو

دهم تیر ۱۳۹۷

 

"چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو"*

سیب بهشت چیست؟به غیر از صفای تو

گیسو طلای توست همان گندمی که برد

دل از تمام خلق بهشت، از خدای تو

بیمارم و طبیب برای دل منی

ای کاش می رسید به قلبم دوای تو

بیچاره من که دل به تو و عشق داده ام

بیچاره هر که گشت دمی آشنای تو

هر غصه ای که هست میان دلم ز توست

در هر بلا کشیده شده ردپای تو

من آدمم که ریشه من در بهشت توست

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

*قیصر امین‌پور

 

 

 

دیدی گفتم

دهم تیر ۱۳۹۷

 

"گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش...

سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش"*

آمدی... جز ننگ رسوایی نصیب ما نشد

رفتی و شد سهم قلب ما عذاب دیگرش

من همان رسوای این شهرم که داغ عاشقی...

داغ رسوایی نشسته بر تمام پیکرش

این سر این عشق اشک و آه حسرت بود و بس

کاشکی می ماندی تا بینم جمال آن سرش

شاعرم، آنکه پر از نام تو و یاد تو شد

فکر او، شعرش، غزلهایش، تمام دفترش

شاعری، یعنی که تکرار تو و تکرار عشق

شاعری یعنی که بنویسد یکی از دلبرش

حیف و صد افسوس، در شعر و غزل هم سهم من

جز فراقت نیست، کردم سخت اما باورش

اولش گفتی که می مانی همیشه پیش من

گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش...

*علی صفری

 

 

 

داستان طغیان

دهم تیر ۱۳۹۷

 

در جنگ عقل و عشق، شیطان  بود و انسان

آن سیب و این سجده.... اطاعت بود و طغیان

آغوش حوا، بوسه ای بر سیب، سجده....

انسان، خدا ،شیطان ، همه عالم پریشان

حوا نگاهش سوی سیب آرزوها

آدم نگاهش سوی حوا بود و شیطان....

با چشمهایی پر سوال از حضرت حق

از سجده بر غیر خدای خود گریزان

آخر خدا چشمک زد و حوا حیا کرد

از شرم قرمز شد وَ زد بر سیب دندان

سیب حیا را خورد و آدم عاشقش شد

با چشمکی داده حدا، بر عشق فرمان

پیروز شد عشق و زمین شد خانه ی عشق

در جنت حق ماند عقل و ماند حیران

آری، خدا عاشق شد آنجا، در بهشتش

محکوم و چون بازیچه، شیطان  بود و انسان

 

 

 

باور تنهایی

دهم تیر ۱۳۹۷

 

چرخ دنیا را چگونه ، یا چرا پنچر کنم؟

باید از الان جهان بی تو را باور کنم

باید از امروز، تنها، بی امید تازه ای

کنج این خانه، شب هجر و فراقت،سر کنم

شعرهای غصه ام را کسی هرگز نخواند

پس چرا باید سیاه از غصه ام دفتر کنم

شعرهایم، حرفهایم بود با تو، عشق من

نیستی، باید کتاب شعر را، پرپر کنم

مانده ام باید چگونه خویش را، با شعر خود

تا بسوزانم ، به آب دیدگانم تر کنم

"گفته بودی با قطار این بار خواهم رفت و من

مانده ام باید چطور این چرخ را پنچر کنم"*

*احسان پرسا

 

 

 

دل سرگشته

نهم تیر ۱۳۹۷

 

به شیوه هایِ غریب تو آشناست دلم

که سالهای مدیدی ست مبتلاست دلم

به راز چشم تو و آبی نگاه شما

شد آشنا که چنان مرد ناخداست دلم

به غصه های دلم ساحلی نمی بینم

شبیه کشتی اسیر غم و بلاست دلم

میان آبی چشمت، دلم اسیر شده

غریق عشق تو و در بلا رهاست دلم

از آن زمان که دلم را گرفتی ، گم شده است

تو را خدای دو چشمت، بگو کجاست دلم

بیا و مرحمتی کن، رفیق و یارم باش

مرا مران ز حریمت که با صفاست دلم

"به خشم و ناز مرا ناامید، نتوان کرد

به شیوه هایِ غریب تو آشناست دلم"*

*صائب

 

 

 

ارباب وعده ها

نهم تیر ۱۳۹۷

 

"خویش را با وعده در دلهای ما جا می کند

حکم نابودیِ ما را بعد امضا می کند"*

آن جناب خوش سخن، با وعده های آبکی

در میان شهر، با هر وعده غوغا می کند

فی المثل گوید که فردای ریاست کردنش

لیستی از دزدهای شهر افشا می کند

می دهد وعده وَ می گیرد ز ما آرای خود

وقتی که پیروز شد، امروز و فردا می کند

او که تا دیروز هی عبدم عبیدم گفته است

حال در پاسخ به ما، هی شاید ، اما می کند

تاجر است و آشنا با راه و رسم تاجری

ما که جر خوردیم اسکن های نو تا می کند

این طبیعی و همیشه راه و رسم مثل اوست

ما عجب خنگیم، او تکرارِ اینها می کند

سالهای سال با این راه و رسم و این کلک

خویش را با وعده در دلهای ما جا می کند

*سام البرز

 

 

 

پریشانی

نهم تیر ۱۳۹۷

 

به روی چهره اش زلفی رها یعنی پریشانی

نمی فهمی تو این را چون، از او چیزی نمی دانی

چه می فمی تو از عشق و چه می دانی از عاشقها

تو که حتی غزلهای مرا هرگز نمی خوانی

ولی از من اگر راز کمند زلف او پرسی

بگویم قصه ها از آن، بگویم راز پنهانی

سیاه پیچ در پیچش ، کمندی شد به پای دل

اسیری و رهایی از کمندش شد پشیمانی

شد آغاز این غزل از زلف مانند کمند او

رسیده قصه ی گیسوی او تا خطّ پایانی

برای درک راز زلف او دل را زدم دریا

و پرسیدم سوالم را به راه و رسم شیطانی

"شبی پرسیدم از دلبر: چه فن در عاشقی خوش تر؟

فشاند آن زلف چون عَنبر،به رخ...یعنی پریشانی !"*

*قاآنی

 

 

 

سهمیه کنکور

هشتم تیر ۱۳۹۷

 

هیجده ساله خس خس داره سینه ت

هیجده ساله افتادی تو خونه

مردم فقط سهمیه مو دیدن

هیچکی غم ما رو نمی دونه

 

سی سال پیش رفتی، پر از ترکش

برگشتی خونه پیش مامان و...

سی سال که رو سینه ی زخمیت

داری نشون خط پایان و

 

موجی صدات کردن تموم شهر

هیچکس نفهمید موجی یعنی چه

سی ساله توی میدون مینی

تو گوش تو فریاد می پیچه

 

سی ساله که هر لحظه می بینی

جون دادن دوستای دلبندت

تکرار میشه وقتی که پاشید

خون رفیقت روی سربندت

 

هیجده سال هم اسم هم رزمت

هم رزم مامانم تو این خونه

زخمی میشم وقتی یکی شکلت

ظرفای چینی مون و میشکونه

 

لعنت به هر چی سهمیه س، مردم!

واسه من و بابام چکار کردین؟

دنیامون و دادیم براتون و

با هیچّی تون داد و هوار کردین

 

سهمیه ی کنکور، بابا میشه؟

دکتر بشم اون خوب میشه؟ عمراً!

منت کُشم کردین شما، اما

جونش رو داد بابام برا میهن

 

دیشب دوباره موجی شد، امروز...

کنکور ندادم، پیش اون موندم

دکتر نشم عیبی نداره چون...

درس وفا رو  یک شبه خوندم

 

سهمیه ها سهم شما، سهم....

من دردای این مرد میدونه

هیجده ساله خس خس داره سینه ش

هیجده ساله افتاده تو خونه

 

*تقدیم به همه ی فرزندان ایثارگران دفاع مقدس، که قدردان خانواده هایشان نبودیم

 

 

 

افتادگی

هفتم تیر ۱۳۹۷

 

"مغرور که برخاست از افتادگی افتاد

از بند که بیرون شد از آزادگی افتاد"*

مفعول مفاعیل که آمد به سراغم

شد شعر کلام من و از سادگی افتاد

هر چند وزین است ولی شعر جدیدم

از چشم تو از منبع دلداگی افتاد

می خواست رسد تا ته این عشق ولیکن

در گام نخست از غم بی بادگی افتاد

چون طفلی که می خواست که دکتر شود اما

از شدت این ذوق در آمادگی افتاد

شاعر شدم و خاک نشینم که غزلهام

مغرور که برخاست از افتادگی افتاد

*حمزه کریم تباح فر

 

 

 

انتخاب عشق

هفتم تیر ۱۳۹۷

 

برگزیدم از دو عالم من جناب عشق را

کرده ام توش ره عقبا، ثواب عشق را

گر به غیر از عشق او چیزی بخواهم، در جهان

چون دهم روز قیامت من جواب عشق را

می کشد باری تعالی حضرت رب الکریم

از همه روز جرای خود، حساب عشق را

دلبری دارم که در هر جمله ی پر مهراو

می شود معنا نمودن، انقلاب عشق را

جان من بادا فدای چشمهای مست او

 خوانده ام من در دبستانش کتاب عشق را

او معلم بوده و من نیز شاگردش شدم

در کلاسش درس می داد، انتخاب عشق را

"هر کسی را هست صائب قبله گاهی در جهان

برگزیدم از دو عالم من جناب عشق را"*

*صائب تبريزی

 

 

 

شب باران

هفتم تیر ۱۳۹۷

 

شب بود و شب بو بود و بارش های چشمم

در غفلت چشم تو بخشش های چشمم

در پرتوی فانوس چشمان تو چون برگ

می ریخت برپای تو خواهش های چشمم

بر چهره ی من یک نگاه سرد و بی روح...

می رختی جای نوازش های چشمم

بیچاره این من در شبی پر از بلا و

بیچاره تر از من، بلاکش های چشمم

در این شب پر درد یار من نبودی

می ریخت با اشک من،ارزش های چشمم

یلدای زلفت یار دوش دیگری بود

شب بود و شب بو بود و بارش های چشمم

 

 

 

عقل دیوانه

هفتم تیر ۱۳۹۷

چ

"همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد "*

شبیهِ هرچه دیوانه، دل دیوانه ی ما هم

بساط عیش خود را در دل ویرانه می سازد

دل دیوانه ی من با غم عشق آشنا گشته

نمی دانم چرا با غم، چنین مستانه می سازد

لبی که سهم من بوده، به منت بوسه می بخشد

شبیه ملت ایران به این یارانه می سازد

نمی داند که این دنیا، ندارد اعتباری هیچ

و روزی با سر ما هم ، خُم و پیمانه می سازد

خدایا عاقلش گردان که می ترسم ز پایانش

که عشق آخر از این دل هم دلی غمخانه می سازد

و می دانم که روزی با دروغی می شود ویران

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

*فاضل نظری

 

 

 

قهرنکن

ششم تیر ۱۳۹۷

 

"غزلم قهر نکن،من که غزل خوانِ تواَم

من که  تا صبحدمان سخت نگهبانِ تواَم"*

آدمت هستم و یک سیب بدهکار منی

عاشق وسوسه های لب شیطان توام

وحیی از چشم تو کافیست که کافر بشوم

بر خدایی که ندیدم که مسلمان توام

مهربان باش و مرا از در خود دور نکن

شاه من هستی و سرباز تو،دربان توام

امشبی را به من غمزده لبخند بزن

رد نکن خواهش من را که پریشان توام

بر سر خوان لبت جامی می ام مهمان کن

حاتمی کن که در این بادیه مهمان توام

شاعرم، شاعر دربار تو ام، کو صله ام؟

غزلم قهر نکن،من که غزل خوانِ تواَم

*اشرف السادات کمانی

 

 

 

خاطره ها

ششم تیر ۱۳۹۷

 

در یک چمدان جا بدهم «خاطره ها» را؟

یا اینکه ببندم همه ی پنجره ها را

از کوچه ی ما نیست دگر راه عبورت

پایین بکشم بعد شما کرکره ها را

دیگر خبری نیست، نمی آیی و باید...

از سقف دل خود بکنم، شرشره ها را

در دشت دلم خاطره های تو رهایند

باید چه کنم گله ی آهوبره ها را؟

این قلب من و این تو و ابروی کمانت

تا صید شوم کنده ام از خود زره ها را

برگرد و به گیسوتمرا صید خودت کن

محکم بزن این بار به قلبم گره ها را

"بعد از تو ، بگو این من بیچاره چگونه

در یک چمدان جا بدهم «خاطره ها» را؟"*

*عمران میری

 

 

 

چه خبر؟

ششم تیر ۱۳۹۷

 

"شادمان گفتی از آن عاشق تنها چه خبر

خبری نیست، بپرس از غم دنیا چه خبر؟"*

عاشق شاعر تنهای تو تنهاتر شد

بی وفا! وعده ی دیدار سحر را چه خبر؟

من در این شهر غریبانه گرفتار تو ام

از نگاه تو به احوال دل ما چه خبر؟

حافظ و سعدی و نیما همه جویا شده اند

من بپرسم؟ بگو از وصل، نگارا! چه خبر؟

روسری باعث این بی خبری ها شده است

از شب گیسوی تو، این شب یلدا چه خبر؟

این همه پرسش من، اینهمه آرامش تو؟

پاسخی نیست؟ نمی پرسی ز فردا چه خبر؟

یادتان هست که هر ثانیه می پرسیدی

از تو ای شاعر و از شعر و غزلها چه خبر؟

دیشب از غصه ی دل گفتم و می خندیدی

و نپرسیدی از آن شاعر تنها چه خبر

*سجاد سامانی

 

 

 

نرخ دلار

ششم تیر ۱۳۹۷

 

"قصد ارزانی ندارد قیمت سکه، دلار

نرخِ آن از دولت تدبیر باشد یادگار"*

کنده قبلی ترمز از چرخ قطار اقتصاد

می رود حالا قطار ما بدون اختیار

ریل، ریل میم الف نونی ست می ترسم از آن

می رود جایی که مجهول آخر این قطار

رفته او اما هنوز از بوی او عق می زنیم

می کند ما را اسیر صد خزان آخر بهار

تخم لق اقتصاد رانتی گل کرده است

میوه ی زقومش اصلا نیست دور از انتظار

زین طرف ما نیز خود داریم تقصیر این وسط

کی خریده سکه و ارز؟ کی جز این ایل و تبار؟

البته از مش حسن هم صد گلایه دارم و

باید او می شد کمی آماده بهر کارزار

پنج سال پیش گفتم که خطرناکه حسن

گوش او نشنید و حالا شد بدین منوال کار

دولت و ملت اگر جنبید، آسان می شود

کار جنگ با دلار و به شود حال نزار

گر نجنبیم و بخوابیم و خیالاتی شویم

قصد ارزانی ندارد قیمت سکه، دلار

*سام البرز

 

 

 

زنجیر عاشقی

ششم تیر ۱۳۹۷

 

زنجیر دستان تو اوج بندگی بود

شرمندگی؟ نه! موجب تابندگی بود

تو در بهشت حق گرفتی جا ولیکن

بعد از تو سهم ما فقط شرمندگی بود

*تقدیم به شهید بزرگوار حسین خزایی

 

 

 

وصیت عجیب

پنجم تیر ۱۳۹۷

 

نامش حسین و سیره ی او هم حسینی

از خاک کرمان بود و فرزند خمینی

والفجر هشت و پرکشیدن تا خداوند

جان دادن و در وقت رفتن، بازلبخند

مردی که در میدان جنگ حق و باطل

چون موجی غرید و رسید آخر به ساحل

از پیله ی تن پر کشید و تا خدا رفت

تا عرش اعلا، ساده و بی ادعا رفت

پروانه سان رقصید در میدان این عشق

آتش گرفت آخر پرش بر خوان این عشق

او رفت و مانده یک جهان اندوه و حیرت

او رفت و ماند از او تنی با یک وصیت:

"بر دست و پایم قفل و زنجیری گذارید

نعش مرا اینگونه تا قبرم بیارید

شرمنده ام از روی مولا، مثل حرّم

ای کاش بودم پیش مولا آن محرم

دفنم کنید اینگونه شاید قلب مولا

آید به رحم و یار من باشد به فردا

شاید ببخشد بنده ی شرمنده اش را

شاید ببینم در قیامت خنده اش را"

آری شهیدان مظهر عرفان حق اند

پیروز و جاویدانِ در میدان حق اند

ای کاش ما هم مثل آنها ساده باشیم

در جنگ با نفس دنی، آماده باشیم

یا رب به حق این شهیدان بینشی ده

در وقت رفتن از جهان آرامشی ده

 

*تقدیم به روح شهید بزرگوار "حسین خزایی" که وصیت کرد او را در غل و زنجیر دفن کنند شاید همانگونه که وقتی حر بن یزید ریاحی با حال شرمساری خدمت امام حسین علیه السلام رسید و امام از او گذشتند خدا هم در قیامت از گناهانش بگذرد

 

 

 

انگار نه انگار

پنجم تیر ۱۳۹۷

 

"بُگذشت بهاران و تو انگار نه انگار...

ماندم سرِ پیمان و تو انگار نه انگار..."*

دنبال سر عشق تو گردید جهان را

این شاعر گریان و تو انگار نه انگار...

با تهمت عشق تو دل ساده ی من باز...

افتاده به زندان و تو انگار نه انگار...

خواندند مرا کافر و راندند از این شهر

یک عده مسلمان و تو انگار نه انگار...

باغ دلم از آتش عشق تو و یادت

گردید بیابان و تو انگار نه انگار...

خاکستر این آتش سوزنده نشسته

بر سینه ی ویران و تو انگار نه انگار...

یخ کرد دل سوخته ام از نگهی سرد...

مانند زمستان  و تو انگار نه انگار...

من ماندم و سرمای نگاه تو و این سان

بُگذشت بهاران و تو انگار نه انگار...

*مصطفی شکوهی

 

 

 

ریگ و کوه

پنجم تیر ۱۳۹۷

 

من مثل ریگی هستم و تو مثل کوهی

بی قیمتم در این جهان و پر شکوهی

هرچند ما ریزیم و ناقابل ولیکن

تو حاصل همراهی با این گروهی

 

 

 

ثانیه های عاشقی

پنجم تیر ۱۳۹۷

 

پلک دلم ساعت به ساعت می پرد باز

خواب از سرم با یاد رویت می پرد باز

آهسته آهسته غم و حس غریبی

می آید و حس شکایت می پرد باز

با هدیه ی عشق تو، داغ سینه ی خود

می سازم و دل در هوایت می پرد باز

چشمان مروارید ریزم را جهان دید

از چشم من نور صداقت می پرد باز

هرگز نمی فهمی چرا از سینه ی من

پروانه هایی غرق حسرت می پرد باز

هر ثانیه دردی جدید و داغی تازه

می آید و چشمم چه راحت می پرد باز

هر ثانیه عاشق تر از قبل است قلبم

پلک دلم ساعت به ساعت می پرد باز

 

 

 

اگر عشق نبود

پنجم تیر ۱۳۹۷

 

"تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟"*

سرمایه ی این جهان مگر عشق نبود

من عاشق عشقم و گناهم ارثی ست

در روز ازل جرم پدر عشق نبود؟

افسوس که در زاده ی زمان دردم

جایی که در آن به قلب و سر عشق نبود

ما در سفر مهد و لحد جاماندیم

رفتیم ولیدر آن سفر عشق نبود

در گوش دلم دوباره بانگی پیچید

آمد خبری، ولی خبر عشق نبود

دیروز میان کوچه مردی جان داد

در سینه ی مرد خون جگر عشق نبود

ته مانده ی تاب قلب من عشق شماست

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

*قیصر امین پور

 

 

 

دیوار

چهارم تیر ۱۳۹۷

 

مثل يک پنجره كه منظره اش ديوار است

قلب من بعد شما، خاطره اش ديوار است

حال من مثل اتاقی شده که درهایش...

جملگی قفل شد و پنجره اش ديوار است

ساکتم، لال ترین شاعر این شهر شدم

چه کند شاعری که حنجره اش ديوار است

از من، از خسته دل شهر چه می خواهی؟ هان!

دفترم بسته شده، پیکره اش ديوار است

وای بر حال دل کفتر بیچاره ای که

جای کاشانه ی او، مقبره اش ديوار است

"بى‌تو بى فايده و بى هيجان است جهان

مثل يک پنجره كه منظره‌اش ديوار است"*

*محمد شیخی

 

 

 

شدت عاشقی

سوم تیر ۱۳۹۷

 

"ترا باریده ام هرشب چگونه چشم بردارم

به شدت عاشقم بانو به شدت دوستت دارم"*

رها کن زلف مشکین را ز زیر روسری بانو

و با گیسو کمند خود بکِش امشب سر دارم

گل باغ منی اما به جزخارت نشد سهمم

جگر خون غم عشق تو و پیش شما خوارم

هرآنچه خوار باشد روزی می آید به کار تو

مرا بیرون نکن از درگه عشقت، نگه دارم

تو شاهی، این قبول اما نگاهی جانب من کن

که من هم از رعایایت، گدای کوی و بازارم

مران از پیش خود شاها مرا که شاعر عشقم

که ناقابل ولیکن آبرو و فخر دربارم

نخواه از من که از روی تو روی خود بگردانم

ترا باریده ام هرشب چگونه چشم بردارم

*امیرحسین نوروزی

 

 

 

فریب عشق

سوم تیر ۱۳۹۷

 

"چه دلهایی شکستند از فریب و از جفای تو

و من می ترسم از آهی که گیرد دست و پای تو"*

چه شاهانی در این دنیا، به دام عشق شیرینت

فتادند و ته قصه شده هریک گدای تو

شده بیچاره تر از من، هرآنکه مثل من روزی

شده درگیر عشق تو، وَ یا شد آشنای تو

بگردی در همه عالم، هر آنجا بی دلی باشد

میان زندگیّ او پر است از رد پای تو

و می ترسم از اینکه در قیامت ناز چشمانت

قیامت ها کند بر پا، شود عاشق خدای تو

بری دل از خدا آنجا و پر گردد قیامت هم

چنان دنیای خاکی از تو و حال و هوای تو

امان از ناز چشمان تو و دلهای عشاقت

چه دلهایی شکستند از فریب و از جفای تو

*یاسر شکربیگی

 

 

 

اهل خطر

سوم تیر ۱۳۹۷

 

"من خود دلم از مهر تو لرزید، وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر، نه"*

هرچند دلیرم، ز خطر باک ندارم

اما نگو از عشق،که اینگونه خطر نه

هر درد در این شهر دوا دارد و درمان

اما به تو سوگند که این داغ جگر نه

در مرحله ی عشق تو چون رستم زالم

هرکار توانم، ولی از عشق، گذر نه

چون طوطی ام و با قفس عشق رفیقم

همسایه ی با آن لب شیرین چو شکر، نه

بیچاره من و وای بر این بخت سیاهم

صد تیر رسید از تو به من، تیر نظر نه

بی تیر نگاه تو شدم صید نگاهت

من خود دلم از مهر تو لرزید، مگر نه؟

*فاضل نظری

 

 

 

حسادت

سوم تیر ۱۳۹۷

 

"من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت

من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت"*

تو اگر خورشید باشی همچو ابری می شوم

می شوم باران یقینا، لحظه ی تابیدنت

می کنم تکذیب حرف مردم این شهر را

آرزوی من نبوده در نهان بوسیدنت

آرزویم نیست بوسیدن که تو خورشیدی و

آرزوی من فقط این است: یک دم دیدنت

تو گلی هستی که عطرت پر نموده شهر را

حسرتم گشته ولیکن، یک نفس بوییدنت

تو گل باغ منی، من باغبانی خسته ام

ترس دارم روز و شب، از دست گلچین چیدنت

کاشکی تنها کنارم باشی تنها لحظه ای

یا که باشم روبرویت، لحظه ی خندیدنت

*الهام نظری

 

 

 

تعطیلی

دوم تیر ۱۳۹۷

 

هیچ فرقی بین روز شنبه و آدینه نیست

وقتی که بر روی دستت جای زخم و پینه نیست

وقتی که هر هفت روزش را خوشی و شادمان

جمعه جز روزی برای لذتی دیرینه نیست

لذت آرامش تعطیلی یک جمعه را

تو نمی فهمی،که قلبی خسته توی سینه نیست

تو اسیر لقمه های چرب و غرق شهوتی

تو دلت بی کینه و شفاف و چون آیینه نیست

لذت تعطیلی یک روز ، سهم قلب ماست

سهم قلب ما که در آن ذره ای از کینه نیست

من که شش روزم سراسر زحمت و کار است و کار

لذت خوابیدن آدینه ام ، گنجینه نیست؟

"پیش من هر هفت روز هفته از آن خداست

هیچ فرقی بین روز شنبه و آدینه نیست"*

*اصغر عظیمی مهر

 

 

 

استادیوم

دوم تیر ۱۳۹۷

 

"چون ورود بانوان آزاد نیست

دل ز بُرد تیم ملی شاد نیست"*

می برد، زن نیست در استادیوم

زن، که مال داد یا فریاد نیست

جای زن در کنج مطبخ بود و بس

کار او جز چیدن سالاد نیست

من خجالت می کشم اما زنان

جایشان در بین این افراد نیست

بین مردان، زن؟ خدایا دور باد

هرکه گفت این رامگر شیاد نیست؟

زن فقط باید بشورد رخت چرک

زن حریف آهن و فولاد نیست

مردها آزاد هستند و رها

زن ولی هرچه دلش می خواد نیست

زن فقط دربند باشد عالی است

توی آزادی زنی در یاد نیست

مردها فحاش هستند و خشن

البته این کار کاری حاد نیست

قسمت سختش زنان هستند که

پیششان این کار استعداد نیست

پس فقط ما می رویم استادیوم

پس ورود بانوان ازاد نیست

*سام البرز

 

 

 

زیبایی عشق

دوم تیر ۱۳۹۷

 

"درچشمهایت عشق رادیدم.. چه زیباست

چشمان تو زیباتر از..... امواج دریاست"؟

این را جهانی همصدای قلب من گفت:

آبی ترین دریای دنیا در همین جاست

در ساحل چشمان تو مژگان تیره

دل می برد از مرد و زن، ناز و فریباست

خندیدی و با خنده ات گل وا شد و بعد

با بوسه ای چون غنچه شد، مانند رویاست

با بوسه بر لبهای سرخ و آبدارت

فهمیدم این را که لبانت چون مرباست

شیرین لبی،شیرین من، اینجا کنارت

فرهادی شاعر، شاعری رسوا و شیداست

شد با تو معنا عشق، پیشم، بانوی من

درچشمهایت عشق رادیدم.. چه زیباست

 

 

 

بی تو

اول تیر ۱۳۹۷

 

"من سخت نمی گیرم سخت است جهان بی تو"*

برگرد قرار من، قد گشته کمان بی تو

برگرد که محتاجم بر قوس دو ابرویت

محراب بیاور که، شد وقت اذان بی تو

باغ دل شاعر را ، جور تبر دوریت

کرده ست کویری خشک، شد بسته دهان بی تو

در گوشه ی خاموشی، در اوج فراموشی

مانده ست دلم تنها، گردیده نهان بی تو

ای کاش بیایی و شادی بشود سهمم

غم ها شده چون آتش افتاده به جان تو

درد من عاشق را یک شهر تماشا کرد

وقتی که یکی در شهر شد جامه دران بی تو

آسایش قلب من، گمگشته ی این شاعر!

من سخت نمی گیرم سخت است جهان بی تو

*حافظ

 

 

 

دل تنها

اول تیر ۱۳۹۷

 

"دلی که در دو جهان جز تو، هیچ یارش نیست

گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست"*

شبیه باغی اسیر خزان پر دردم

که سالهای زیادی ست برگ و بارش نیست

که سالها همه یک یک، گذشت و پیرش کرد

که برف پیری رسیده ست و نو بهارش نیست

خدا کند که بیایی،خدا کند..... ای کاش

که قلب خسته ی من تاب انتظارش نیست

خداکند که قرار دلم شوی یک شب

که سالها شده قلبم دگر قرارش نیست

که نیستی به کنارم که سینه ام تنگ است

که صبر و طاقت قلبم، دگر کتارش نیست

بیا و یار دلم باش و در کنارش باش

دلی که در دو جهان جز تو، هیچ یارش نیست

*هوشنگ ابتهاج

 

 

 

خاموشی

اول تیر ۱۳۹۷

 

به لب نمی‌بَرم آن را که آرزو دارم

هزار آرزوی با کسی مگو دارم

هزار آرزو، یعنی هزار دیدن تو

هزار حسرت پرحرف و گفتگو دارم

تو راز سینه ی من، راز شعرهای منی

«تو»است هرچه به اشعار لفظ«او» دارم

«تو» «او» ی شعر منی، آنکه در غزلهایم

برای دیدن او، عمری های و هو دارم

تویی همان که میان تمام اشعارم

از او سخن، پی او عمری جستجو دارم

تو را میان غزلهای خود نهان کردم

که بیم حرف و سخن، ترس آبرو دارم

"من از لجاجت این روزگار می‌ترسم

به لب نمی‌بَرم آن را که آرزو دارم"*

*حسین دهلوی

 

 

 

مست چشم

اول تیر ۱۳۹۷

 

من ز میخانه ی چشمان تو هر لحظه خرابم

جام چشمان تو گردیده کنون جام شرابم

باده ی آبی چشم تو.... عجیب است عزیزم!

باده است این؟نکند مست ز اعجاز سرابم؟

آبی چشم تو و سرخی لبهای تو....گیجم

مست از جام لبت یا که ز چشمی پرِ آبم؟

هرکدامش کندم مست، هم چشم تو، هم لب

مات این چهره ی پر جام می روشن و نابم

داده فتوا که زند حد به من عاشق شاعر

خوانده قاضی خطی از وصف تودر شعر و کتابم

خط به خط شعر من از چشم تو و مستی من بود

شاعر چشم تو، بیگانه ی با دین و ثوابم

"چه کسی گفت که مستی فقط ازجام شراب است

من ز میخانه ی چشمان تو هر لحظه خرابم"*

*فرشته هراتی

 

 

 

جمعه

اول تیر ۱۳۹۷

 

"من روزهای جمعه ام آیینه کاری ست

در باور آدینه، روح عشق جاری ست"*

شاید زمستانی بمانم در همه عمر

اما تمام جمعه های من بهاری ست

در هفته هایی پر غم و اندوه غربت

کار دل پر غصه ام جمعه شماری ست

گفتند روز جمعه ای او خواهد آمد

یک جمعه پایان خوش چشم انتظاری ست

امید یعنی انتظار دیدن او

جمعه برایم معنی امیدواری ست

شاید بیاید جمعه ای از زندگانیم

آن جمعه پایانی برای بیقراری ست

در انتظار جمعه ی سبزی کنارش

من روزهای جمعه ام آیینه کاری ست

*مهتاب بهشتی

 

 

 

بسه دیگه

اول تیر ۱۳۹۷

 

"بیشتر با من مدارا کن جفاکاری بس است

خوب عاشق باش احساسات بازاری بس است"*

مردم چشمم درآمد، تا ببینم روی تو

روی خود بنما به چشمم، مردم آزاری بس است

تا به کی جانم درآید تا بیایم پیش تو؟

یک شبی پیشم بیا عشقم، که کمکاری بس است

من بدهکارم به چشمانت، قبول اما تو هم

بوسه هایی را بدهکاری، طلبکاری بس است

قانعم، قانع ترین مرد جهانم من، ببین

بوسه ها و باقی اشما تو، دیداری بس است

فرصت دیدار هم گر نیست ممکن، اس بده

تک بزن، حتی سلامی یا که گفتاری بس است

عشق یعنی با رفیق خود نجنگی، عشق من!

بیشتر با من مدارا کن جفاکاری بس است

*حسین راثی

+ نوشته شده در  یکشنبه دهم تیر ۱۳۹۷ساعت 23:47  توسط سید حسین عمادی سرخی  |