![]() |
![]() |
|
ربنا سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ محرومم از بانگ رسای ربنایت از شور و عشق خفته در عمق صدایت در حنجره داری هزاران صوت داود نابی و می خوانی چه زیبا از خدایت استاد! سیمای تو را از ما گرفتند اما نشسته در دل دنیا نوایت شاید تو را در قاب جادومان نبینیم اما گرفته قاب دلها را صفایت هرشب، دم افطار، گوشیها گواهند پر می زند دلهای عشاقت برایت هنگام افطار است و دارم درد دیرین محرومم از بانگ رسای ربنایت دوای دردم سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ در نسخه ام دکتر برایم قرص داده بیمارم و عشقت به جانم تب نهاده عکس تو مثل صورت قدیسه ی عشق در قاب قلبم قاب اشعارم فتاده مانند گرگ دشت کنعان بی گناهم زخمی به زخم تهمت یعقوب زاده همچون زلیخا مکر پنهان داری بانو مانند یوسف پاکم و یک مرد ساده سلول سلولم پر ست از عشق من را با خود ببر تا مصر از این پیچ جاده مستم کن از جام عقیق مصری خود ساقی شو و کام مرا پر کن ز باده تب کرده ام شعرم دوبتره داغ داغ است در نسخه ام دکتر برایم قرص داده تنها یک بله سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ "دلم جواب بلی می دهد صدای تو را صدا بزن که به جان می خرم بلا ی تو را"* من آدم تو شدم، سیب خنده ای رو کن که کرده این سر صبحی دلم هوای تو را بهار من تویی و من اسیر پائیزم و منتظر که ببینم فقط خدای تو را.... که شکوه ها کنم از جور چشم خونریزت عیان کنم اثر این همه جفای تو را به هر غمی که نشسته به قلب اشعارم چه دیده ام؟ به تو سوگند! رد پای تو را اگر چه زخمی جور تو ام ولی هرگز... به عالمی ندهم، دردِ آشنای تو را نشسته بغض غمت در گلو ولی بانو! دلم جواب بلی می دهد صدای تو را *شهریار سکون مقدس سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ یک جا بمان و قبله ی ما را به هم نزن آرامش زمین خدا را به هم نزن محراب ابرویت شده مسجد برایمان دستش نزن وَ حال دعا را به هم نزن این قوس ناز ابروی عاشق کش قشنگ.... را گاه گاهی نیز بیارا به هم نزن دامن نکش به خاک، برای خدا نکش این رد پای توست، نگارا! به هم نزن دنبال رد پای تو عمری دویده ایم در راه رفته آن ردِ پا را به هم نزن اصلا نرو! بمان و برایم غزل بخوان این مجلس شریف و صفا را به هم نزن "هر روز قبله ام متمایل به گوشه ای است یک جا بمان و قبله ی ما را به هم نزن"* *حمیدرضا برقعی تویی لایق تو سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ تلخ است تو را از دهن افتاده ببینم باید که تو را سرخوش آماده ببینم آماده ی یک عشق، پر از شور و امید و در هیئت یک عاشق دلداده ببینم آغاز سفر چیست به جز رد شدن از خود؟ خوب است تو را بر سر این جاده ببینم در دست تو باید چمدانی پر از عشق در دست دگر کوزه ای از باده ببینم یا اینکه تو را مست چنان حضرت خیام بی خرقه و آشفته به سجاده ببینم این است تویی لایق تو، لایق این عشق حیف است تو را زخمی و واداده ببینم "ای قهوهی شیرین شده با قاشق رویا تلخ است تو را از دهن افتاده ببینم"* *احسان افشاری ساده مثل زندگی سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر ول کن مرا و بازمرا در هوا بگیر وا کن دو زلف مشکی و با بند زلف خود من را اسیر خویش کن و ول کن این اسیر یک صبح تازه آمده باید شروع کرد این صبح تازه را به شروعی چه دلپذیر با بوسه ای جدید، دو تا چشمک قشنگ با نان تازه، سبزی و با شیر و با پنیر دنیا به سادگی دو تا لقمه است و بس خود را نکن برای جهانی اسیر و پیر "چشم انتظار حادثهای ناگهان مباش با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر"* *فاضل نظری وقتی که باشی سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷ "شهر وقتی با تو باشم از خبر پر میشود کوچه و بازار از اهل نظر پر میشود"* کوچه های شهر سرشار از تغزل، مثنوی از ترانه، شعرهای نغز و تر پر میشود موسیقی می ریزد از انگشتهای شهرمان خانه ها از عاشق و اهل هنر پر میشود تو فقط لبخند بر لبهای زیبایت نشان کل دنیا از عسل یا از شکر پر میشود زلف هایت را بده دست صبا، بعدش ببین... که ز نعش عاشقانت این گذر پر میشود می دهد آزار شهری را سکوت ممتدت شهر وقتی با تو باشم از خبر پر میشود *سید سعید صاحب علم تبسم زیبا سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷ تبسم بر لب شیرین تو زیباست، می دانی شکار تیر چشمت گشته صیاد بیابانی به فتوای دل من مستحب ست اینکه گاهی هم به لبخندی دل صید خودت را هم بخندانی و واجب می کنم این را که روزی بوسه ای شیرین برای قوت صید خود به لبهایش بچسبانی نگو با محتسب حرفی از این فتوای من زیرا که می ترسم رها سازد به فتوایم مسلمانی نرو در مسجد این شهر، می ترسم مسلمانان رها سازند مسجد را که بی اندازه شیطانی که لبخند تو سیبی می شود آدم فریب و سرخ تبسم بر لب شیرین تو زیباست، می دانی بلدم سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷ "از خود و از همه بیگانه شدن را بلدم رفتن از خانه و بی خانه شدن را بلدم"* تو فقط غنچه ی لبهای خودت باز کن و مطمئن باش که پروانه شدن را بلدم شاعرم، طوطی اشعار خداوند منم یک شکر،لب بده، پر چانه شدن را بلدم یا بده جامی عقیقی به من از لبهایت مست از جامت و مستانه شدن را بلدم زلف همچون شب یلدای تو را از سر صبح تا دل شب، همه دم، شانه شدن را بلدم مثل لیلا به سر چسمه بیایی کافی ست مثل مجنون تو، دیوانه شدن را بلدم آشنای من بیچاره ی بی همدم باش از خود و از همه بیگانه شدن را بلدم *علی قیصری بیم از تنهایی سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷ "دلخوشی هارا هراس رفتنت دلشوره کرد"* آیه های صبر و طاقت را برایم سوره کرد رفتی و آمد سراغ من غم و درد جهان صبر بر این درد، در عالم مرا اسطوره کرد رشته های زندگی در رفته از دستان من دست غمها رشته ی عمر مرا ماسوره کرد دوخت دنیا بر تن من از غم و دردت لباس با لباس غم تن پر زخم را مستوره کرد عشق چون حلوایی شیرین بود بهر دیگران تلخ اما کام من را همچو آب غوره کرد اولش دلخوش به عشقت کرد من را روزگار دلخوشی هارا هراس رفتنت دلشوره کرد *کاظم بهمنی تکفیر سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷ "مرا با تهمتی تکفیر کردند به جای خود مرا تعزیر کردند"* منِ آیینه را با سنگ تهمت شکستند و مرا تکثیر کردند نه من را که شکستم بلکه خود را به پیش عاشقان تحقیر کردند من از اول مهیا بودم و مست نمی دانم چرا تاخیر کردند گمان کردند من را می توان کشت نمردم من که بدتدبیر کردند نمی میرند شاعرهای پر درد که در روح جهان تاثیر کردند چنان یوسف همیشه پاک پاکم مرا با تهمتی تکفیر کردند *سید محمود علوی نیا ( آتش ) صداقت کشنده سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷ "نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی نیمِ باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی"* کاشکی اندازه ی یک بچه ی همسایه هم روی من، روی خودت یک ذره غیرت داشتی کاشکی هرگز نمی رفتی سفر از پیش من کاشکی اینجا، کنار من اقامت داشتی رفتن تو اتفاق تازه ای در من نبود تو به رفتنهای بی برنامه عادت داشتی وقت رفتن نامه هایم را نبردی با خودت کاش مثل قبل از اینها، صبر و دقت داشتی وقت رفتن گفتم آیا عاشقم هستی و تو گفتی هرگز! دلخوش از اینم: صداقت داشتی رفتی و من نیمه جان اینجا به خاک افتاده ام نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی *سجاد سامانی دین عاشقی بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ تسبیح و قرآن، دستهای سبز یارم وقت اذان آمد ، نیامد او کنارم او مومن است و مومنم من هم به این دین نامحرم است او طبق حکم کردگارم باید دوباره وحی نازل گردد و من باید به دین تازه ای ایمان بیارم تا کی بگیرم روزه از دیدار دلبر تا کی به روی سفره ام باران ببارم او روح سبز دین من بوده ست عمری دشتی خزانی، بی قرار آن بهارم باید انا الحق گفتن من را ببینی وقتی که رقصان غمش بر روی دارم معنای دین این است پیش چشم عاشق تسبیح و قرآن، دستهای سبز یارم شب تنهایی بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "شب است و هیچ کس دری به قصه وا نمی کند برای قصه های شب مرا رها نمی کند"* در این سکوت ممتد شب فراق و غصه و ها چرا کسی به سفره اش مرا صدا نمی کند؟ چرا خدای عاشقان خدای دل شکستگان غم مرا که عاشق توام، دوا نمی کند؟ مرا ز دست غصه ها، از این شکسته بالی ام از این همه بلا و غم چرا جدا نمی کند؟ مرا به خانه ات ببر، مرا نران عزیز من که هیچ دلبری به عاشقش جفا نمی کند شبی کنار من بمان شریک درد من بشو که جز تو حاجت مرا کسی روا نمی کند بیا و قصه ی مرا بخوان برای این جهان شب است و هیچ کس دری به قصه وا نمی کند *سید محمود علوی نیا روح شعر من بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟"* این من شهره به دیوانگی را باور کن این منی را که شدم یکسره پامال دلم باورم کن، کمی لبخند برایم بفرست یا کمی عشق بینداز پر شال دلم روسری بسته ای و حال دلم بد شده است روسری باز کن و باز نما بال دلم دل شده وقف تو،اصلا تو شدی کل دل و... لام این دل تویی و هم تو شدی دال دلم اول و آخر این قصه تویی بانو جان نیست جز عکس تو در قلب من و فال دلم این تویی باعث شوریدگی شعر من و لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم *نجمه زارع خاطرات مشترک بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ این من و این تو و این خاطره های من و تو خاطراتی که اگر گم کنی وای من و تو یاد آن روز نخستی که تو را دیدم و بعد ناگهان رعشه ای افتاد به پای من و تو برق این عشق تکان داد دوتایی مان را قصه ای نو شده بود عشق ، برای من و تو کار این عشق رسید آخر کار آنجا که.... دیدن هم شده چون درد و دوای من و تو تف به این بخت، به این بازی تقدیر که شد موجب دلخوری و آفت مای من و تو طاقتت کم شده بود و دل تو طوفان داشت رفتی و قصه شده جور و جفای من و تو "رفتی و پشت سرم حرف زدی ! باکی نیست این من و این تو و این خاطره های من و تو"* *علی علیخانی مهمان ناخوانده بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ تن داده به تنهایی، خو کرده به ویرانی من آمده ام اینجا، نا خوانده به مهمانی بر سفره ی احسانت، هرچند غریبم من دلخوش به همینم که از سفره نمی رانی مرتاضم و بادامی از چشم تو می خواهم تا مست نگاه تو ، تازم به مسلمانی در محضر عشق تو این شاعر دیوانه آمد به تماشا و آمد به غزلخوانی در جنت آغوشت آن آدم خامم که یک سیب ندزدیده، دل داده به شیطانی تبعیدی این خاکم، افتاده ام از چشمت راضی به نگاهی مست آنگونه که می دانی "از یاد زمان رفته، آن قلعه ی متروکم تن داده به تنهایی، خو کرده به ویرانی"* *حسین منزوی دریچه ی بسته بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟"* و دست من نمی رسد به زلف دسته دسته ات نصیب من نمی شود الی الابد نگاه تو به شعر من نمی رسد دو دیده ی خجسته ات میان شعر من شده چو شاه بیت یک غزل دو خنجر کشیده ات دو ابروی شکسته ات بیا و دست گرم خود به دست سرد من گذار به دست شاعر خودت، منِ به خون نشسته ات شدم فدای عشق تو به پای تو فتاده ام سرم فدای مقدمت دو پای ناز و خسته ات ز خستگی دو چشم تو به خواب ناز رفته است چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟ *هوشنگ ابتهاج سرگردانم نکن بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "میگویی از کویم برو، چون میروم، میخوانی اَم ای بی وفای سنگدل! تا چند سرگردانی اَم؟"* می آیم از خود سوی تو، بر طبق میل حضرتت اما چه سود این سیر را؟ چون می رسم می رانی ام بر سفره ی احسان تو، دنیا شده مهمان تو من را مران از خوان خود، مهمان این مهمانی ام من قانعم بر بادمی، مرتاض چشمانت شدم ای کاش می شد چشمکی یک شب کنی ارزانی ام با من چرا چشمان تو این سان جنایت می کند؟ از چشم تو افتاده ام، بر خاک و می غلطانی ام بر خاک راه خود مرا می بینی و رد می شوی شد رد پایت بر دلم اسباب این ویرانی ام عمری مرا در گیر خود کردی و من رامت شدم میگویی از کویم برو، چون میروم، میخوانی اَم *عاشق اصفهانی چشمک بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ چشم تو مثل چراغ سبز چشمک می زند گاه گاهی تک زمانی نیز پاتک می زند من نمی دانم چرا شخصی که دارد چشم سبز وقتی می آید میان کوچه عینک می زند؟ تو، بله تو ، شخص عینک دار بیت بنده ای این دل بیچاره بهر چشم تو لک می زند شعر جای حرفهای ساده نیست اما دلم وقتی می آیی ز شادی گاه جفتک می زند می پرد مانند کودکها به باغ چشم تو مست می گردد، وَ گاهی چند پشتک می زند می شود دیوانه مرد شاعر این کوچه و... شعر هایی را به چشمانت پیامک می زند "آسمان دنبال لبخند تو می گردد که شب این قَدَر مثل چراغ سبز چشمک می زند"* *فرزاد فتحی سه عاشق بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "هر سه بی همنفس و خسته دل و تنهاییم من و این کوچه و باران چه به هم می آییم"* هر سه مان بی تو و بی لطف حضورت هر شب غرق در موج غم و خیس تر از دریاییم اشک من دامن اشعار مرا می گیرد شعر ها ثبت نموده ست که ما شیداییم ما سه دیوانه و دلداده و شیدا اینجا بی تو هیچیم چنان سایه ای نا پیداییم تا سحر هرشبمان یاد تو و نام تو شد ما به امید نسیم سحری اینجاییم شاید از کوچه یتان باد بیارد بویی ما به این شاید و اما و اگر، بر پاییم هر کسی رد شد از این کوچه به ما می خندد ما در این شهر به شیدایی خود رسواییم کاش می آمدی تا جان به تن ما آید هر سه بی همنفس و خسته دل و تنهاییم *فرامرز عرب عامری شب پرواز بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "تمام پنجره ها رو به آسمان باز است ببار حضرت باران که فصل اعجاز است"* بیا به خانه ی من تا ببینی با چشمت هنوز یاد تو در جان عاشقت تازه ست بیا که با تو ندارد جهان من پایان که بودن تو باریم همیشه آغاز است برای فتنه ی چشمان سبز در مان نیست؟ بگو اگرچه جوابم همیشه چون راز است بگو برای من شاعر غزل پیشه چرا دو چشم تو بی حد و مرز طناز است؟ بیا و باز برایم غزل بخوان امشب که وقت شعر و غزل وقت عشوه و ناز است زمان زمان غزل، وقت عاشقی کردن زمان زمان مناسب برای پرواز است برای آنکه دوتایی به آسمان بپریم تمام پنجره ها رو به آسمان باز است *احسان پرسا مرثیه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ تنهایی پرنده ها و دلتنگی شاعران را شعرهای سپید طاقت ندارند امشب باید مرثیه ای بگویم دلتنگی بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ دلتنگی یعنی تنهایی ات را از بین تمام پرندگان با کلاغهایی پر کنی که منتظرند تا چشمانت را از کاسه ی سرت در آورند ناکامی بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ در مشتهای خود به سختی می فشارم من این شاخه ی پر خار زیبا را شاید که خون گرم رگهایم سرمای طاقت سوز این عشق خیالی را این انتظار پوچ دیدار تو و من را آتش کشد شاید بیاموزم اینجا همه اهل خیانت اهل تزویرند تافته ی جدابافته بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "حسابم را جدا کن از حساب دیگران ساقی"* و حالم را نگیری مثل باقی و بمان ساقی شرابی ارغوانی را به جامم ریز و مستم کن ولی اینجا نه! مستم کن در آغوشت نهان ساقی ببار از جام چشمانت به چشمان غم آلودم و بعدش میهمانم کن به یک رنگین کمان ساقی به لبهایت قسم امشب نمی خواهم به غیر از عشق که دارم در دلم دردی به قدر یک جهان ساقی بیا و مست مستم کن و بشنو حرف قلبم را که بی مستی نمی گردد به کام من زبان ساقی و مستی یعنی اینکه من زنم یک بوسه ی شیرین به روی جام سرخ تو، بر آن جام لبان ساقی من از لبهای تو چیزی به غیر از می نمی خواهم حسابم را جدا کن از حساب دیگران ساقی *حسین زحمتکش بزم گنه کاران بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ میزند بانگ منادی که گنه کار کجاست؟ طالب رحمت و بخشیدن دادار کجاست؟ در شب ماه خدا، دلبر ما، حضرت حق پرده برداشت ز رخ طالب دیدار کجاست؟ خواب بودید همه سال، در این ماه عزیز... تا ببارد به دلی، دیده ی بیدار کجاست؟ می دهد مفت بهشتش به سر این بازار باز هم پیک فرستاده: خریدار کجاست؟ خنده زد حضرت حق بر رخ مهمانانش گریه دارد که ندانید که دلدار کجاست؟ لب ببندید که لب باز نموده است خدا طالب لطف خدا در دم افطار کجاست "باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک میزند بانگ منادی که گنهکار کجاست؟"* *ژولیده نیشابوری جامانده از خدا بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز"* ماه پر فیض خدا خواهی و قرآن آمد حیف و صد حیف که ما نامه سیاهیم هنوز رفته صد یوسف کنعان به عزیزی تا مصر ما اسیر دل خود، در دل چاهیم هنوز رهروان در دل شب سوی جنان کوچیدند نیمه ی روز شد و اول راهیم هنوز آمده حضرت خورشید خدا جانب ما ما ولی در دل شب در پی ماهیم هنوز کاش در راز و نیاز دل شبها از حق جز خود دوست بجز عشق نخواهیم هنوز یار با ماست ولی غافل از او شده ایم مستحق غم و صد غصه و آهیم هنوز *سهیل عرب جشن اهورایی بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "من شدم دعوت به شیدایی ، شما هم دعوتی می روم سمت شکوفایی، شما هم دعوتی"* ماه ، ماه هرچه خوب است و هر آنچه دلخوشی بزم رمضان شد تماشایی ، شما هم دعوتی ماه غفران الهی، ماه عاشقها رسید گر تو هم از جمع آنهایی ، شما هم دعوتی هر کسی تنهاست، یارش می شود لطف خدا مثل من در جمع تنهایی؟ شما هم دعوتی گوش کن! باگوش جانت گوش کن! هر نیمه شب می رسد از عرش آوایی: شما هم دعوتی نیمه های شب، خدا، غفران تعارف می کند گر گنهکاری و رسوایی ، شما هم دعوتی خواب را بگذار و برخیز از خودت، از رختخواب گر که بیداری و می آیی ، شما هم دعوتی حضرت خیر الرسل شد پیک صاحبخانه و.... من شدم دعوت به شیدایی ، شما هم دعوتی *فروغ فرخزاد پیشکش بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ "عشق دنیای مرا سوزاند، اما پیشکش داد از این دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش"* در جهنم کاش جایی بهر این بی دین بوَد حوری و جوی عسل، نهر مصفا پیشکش مومنم بر کفر موهایی که دل را می برد گر که قربان خواست جان من سراپا پیشکش روز اول عقل و هوشم را به یغما برد او گفت جان می خواهم و گفتم بفرما، پیشکش وای از دیروز من، می ترسم از امروز خود آتشی افتاده در عمرم که فردا پیشکش روز عقبا گر بگوید حق که چه آورده ای گویمش قلب گنهکاری، خدایا پیشکش هست و بودم را در این آتش فدایش کرده ام عشق دنیای مرا سوزاند، اما پیشکش *سجاد سامانی یار خراسانی بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ يار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است شاه ملک طوس از هر شاه و سلطان بهتر است شاعریم و مدح شاهان پیشه ی دیرین ماست شاهِ شعر ما اگر باشد رضا جان بهتر است در کرم آیینه ی ذات خدا شد شاه ما از هزاران حاتم طایی به قرآن بهتر است هشتمین خورشید در تابندگی شد بی نظیر آستان او برای روسیاهان بهتر است ما به هر جای جهان مهمان خوانش بوده ایم گر کند ما را به مشهد نیز مهمان بهتر است در تمام عمر یار ماست لطف حضرتش گر شود همراه ما در خط پایان بهتر است "صبح محشر هر كسی دنبال ياری می دود يار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است "* *علی اکبر لطیفیان دست خالی بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ در ازدحام و هجمه ی غم دست من خالی ست دستانم از گرما تهی و اِند بی حالی ست یک قطره اشک شرم مانده گوشه ی چشمم اما برایت می نویسم حال من عالی ست از این بهار هم چو تیری داغ و پر حسرت پیداست که امسال سال درد، بد سالی ست هر روز امسالم بدون تو شب تیره ... سهمم سکوت ممتد و خاموشی و لالی ست ای کاش می فهمید دنیا حال قلبم را ای کاش می فهمیدم این را: عشق پوشالی ست حالا گرفتارم به صدها درد و اندوه و در ازدحام و هجمه ی غم دست من خالی ست همیشه به دنبال تو بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ "تا جان و دلم باشد من جان و دلت جویَم"* تا قدری نفس باشد، وصف لب تو گویم هرچند که پای من لنگ است ، به دنبالت بی ترسی از این لنگی راه دل خود پویم در کوچه ی غم ساکن گشتم من و با حسرت گویم به صبا آرد بویی ز تو را سویم دلخوش به همین بادم، هر صبح در این کوچه بوی سر زلفت را می بویم و می بویم غمگینم و می گریم، می خندی و می خندی با اشک دل خود را از غصه و غم شویم در هر نفسی نامت فریاد سکوتم شد تا جان و دلم باشد من جان و دلت جویَم *نظامی گنج و رنج بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ چی جز سیاهی سهم ما میشه از این همه چاهی که پر گنجه دنیا طلا می گیره از نفت و ایرانی سهمش رنجه و رنجه آخه چرا باید تو این کشور حتی یکی باشه که بی پوله؟ اینجا مگه دریای نعمت نیست؟ آخه بگین اینجا کی مسئوله؟ کو اون همه عزت ، کی روی ما... گرد غم و اندوه و پاشونده جز خاطرات و چند تا سردیس از تخت جمشیدش چی جا مونده؟ ایران؟ دروغ و خشک سالی؟ نه! این از محالاته، نمیشه ، نه! این گربه جای شیر مردونه خالی میشه از شیر ، بیشه؟ نه! رستم می خواد این کشور خوبا اینجا همیشه شاد و آباده اینجا همون ایرانه پر عشقه جایی که مهد صدها فرهاده یک جای کار ما داره ایراد وقتی که سهم ما فقط رنجه وقتی سیاهی سهم ما میشه از این همه چاهی که پر گنجه می بوسمت بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ بی ترس از مردم تو را می بوسمت من در خانه و در کوچه ها می بوسمت من در پشت ماشین، گوشه ی پارک محله دز هر زمان و هر کجا می بوسمت من مثل تمام عاشقان بی شرم و خجلت غافل که باشی بی هوا می بوسمت من من عاشقی ساده ، پر از عشق و امیدم بی منت و بی ادعا می بوسمت من وقتی که می خندی و وقتی غصه داری در هرکدام آن جدا می بوسمت من در وقت مردن جای خود دارد عزیزم روز جزا پیش خدا می بوسمت من در خط پایانی این شعرم دوباره بی ترس از مردم تو را می بوسمت من خبر از عشق بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "باز از سر زلفت دلِ آشفته خبر یافت هر رشتهی مقصود که گم کرد، دگر یافت"* باد آمد و آورد ز کویت خبری خوش در بوی سر زلف تو، جان عطر هنر یافت دنبال صبا رفت دلم جانب کویت گردید پی زلف تو ، افسوس! مگر یافت؟ در گردش در دور جهان چشم نظر باز در هر طرف از عشق تو صد خون به چگر یافت در آتش این عشق زن و مرد ، تر و خشک هر کس که فتاده است به دنیااش، شرر یافت در صورت و در جان و دل مردم این شهر قلبم ز تو و عشق تو ردی و اثر یافت در جان همه عطر تو پیچیده عزیزم باز از سر زلفت دلِ آشفته خبر یافت *اهلی شیرازی یاد چشمانت بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "ياد چشمان تو دل را آسمانى مي كند خاطراتت با دل من همزبانى مي كند"* هرکسی دیده دو چشم مست و آتش بار تو مثل من در پیش پایت جانفشانی می کند شعر یعنی وصف چشمان تو را گفتن به نظم شاعر از شوق لبت شیرین زبانی می کند من گمانم یک بهانه بوده آن شاخه نبات بهر چشمان تو حافظ نغمه خوانی می کند ورنه مانند تو را دنیا مگر دارد؟ اگر... داشت مثلت را چرا اینجا شبانی می کند؟ ماه و خورشید و فلک در گردش اند و روزگار با سپاهش از جمالت پاسبانی می کند آسمان من همان آبی چشمان شماست ياد چشمان تو دل را آسمانى مي كند *داودی حاضر غایب بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ جایت کنار من روی این تخت خالی ست و تصویر خیالت همه جای خانه را پر کرده است این روزها پشت پنجره در تمام قابهای عکس حتی در آینه تو را می بینم تازه دارم معنای «حاضر غایب» را می فهمم درگیر با خودم بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "من آسمان پر از ابرهای دلگیرم اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم"* قسم به سبزی چشمت،به سرخی لبهات بیا و با سر مژگان خود بزن تیرم غزال دشت غزل! بانوی غزلهایم اسیر دام تو ام، گرچه ظاهرا شیرم امان ز چشم سیاه تو آهوی وحشی امان ز بخت سیاهم امان ز تقدیرم که بی تو ثانیه ها همچو سالی طولانی ست که بی تو کرده غم دچری از رخت پیرم جوانم و لب گورست پای من جانا هزار بار به هر روز خویش می میرم همیشه گریه کن روضه ی خوپم هستم من آسمان پر از ابرهای دلگیرم *فاضل نظری بهار بی تو بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "بهار آمده اما هوا، هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست"* سکوت ممتد من را بهانه می خواهی؟ بهانه ای بجز از غیبت صدای تو نیست تو نیستی و ندارم بهانه ی گفتن که حرفهای مرا گوش آشنای تو نیست بدون بودن تو شاعری مرا ننگ است قلم شکسته شود گر غزلسرای تو نیست تتق تتق تت تق تق، صدای پا آمد صدای پای غریبه، صدای پای تو نیست و بغض می کنم و گریه می کند مردی همانکه شکل من است و غمش سوای تو نیست بیا و باز برای دلم طبابت کن که درد من تویی و چاره جز دوای تو نیست بیا و حال دلم را کمی بهاری کن که روح سبز بهارم، بجز نوای تو نیست تمام حرف دلم را در این غزل گفتم بهار آمده اما هوا، هوای تو نیست *اصغر معاذی آخرین خبر بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ "شاید برسانند به عرض ات خبری را یکباره کشانند به آتش جگری را"* شاید که برادر به هوای دل بابا از خانه ای بیرون بکشاند پسری را با تکه ای از پیرهن پاره ی فرزند یک عمر به حسرت بنشاند پدری را اینجاست همانجا که بدزدند ز کوران با زور عصا تا که بکوبند دری را در شهر پر از گرگ پر از مرد حرامی شهری که بکوبند در آن هر هنری را بیچاره من شاعر آواره ی عاشق کاورده ام اینجا هنر و دُر دری را باید که به گلها غم دل گویم و میرم شاید برسانند به عرض ات خبری را *فرزاد الماسی فرهنگی بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ "ظاهری خاکستری با فکر های رنگی ام جمعه را هم دوست دارم عاشق دلتنگی ام"* می زنم ساز خودم را در جهان پر سکوت من سکوت ممتد این روزهای جنگی ام نه دلار و نه هیاهوهای بازار طلا.... می کند تاثیر در من، چون که یک فرهنگی ام من حقوقم را سر هر برج می گیرم ولی نیست تا پنجم ریالی، خشک همچون سنگی ام می زند تیپا زنم، تا نان و خرمایی خرم نیست چون پولی به جیبم، عاشق اردنگی ام من، معلم، صاحب فرهنگم و مفلس ترین لنگ در خرج خودم، پابند صدها لنگی ام من سوار توسن فرهنگ، جای بنزم و.... ظاهری خاکستری با فکر های رنگی ام *مهدی آسترکی خواب خوش بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ "خواب دیدم که به آغوش خودم جا شده ای ماهی کوچکِ برگشته به دریا شده ای"* بین صد موج ز موهای خودت گم شدی و... در دل این شب بی صبح، هویدا شده ای در دل تیره ی شب، با تو سخن می گفتم گفتمت بانوی من! باز چه زیبا شده ای تو، کتابی پرِ از شعر خداوندی که.... با سر انگشت خدای قلم امضا شده ای پس قلم جز تو چه گوید؟ چه تواند گوید؟ خوب من! حرف همه شعر و غزل ها شده ای گفتم و گفتم و تو باز نبودی اینجا رفته ای، ساکن آن گوشه ی دنیا شده ای سر به روی سر زانوی خودم خوابم برد خواب دیدم که به آغوش خودم جا شده ای *هخا هاشمی پیغمبر غمها بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ "خیسِ خیس ام، گر چه زیر چترِ باران نیستم کوچه ای هستم که مختومِ خیابان نیستم"* من، شبیه خانه های شهر ارواحم کنون نیستم آباد اما شکل ویران نیستم من به ظاهر شادم و خندان ولیکن در دلم پر از آشوبم، پر از غمها و خندان نیستم شاعرم، پیغمبر غمهای این امت شدم گر نگویم حرف مردم را، از ایشان نیستم شعر های من به ظاهر رنگ طنزی دارد و... در دل اشعار می بینی که آن سان نیستم خنده هایم گریه های تلخ مردی عاشق است گریه بر اینکه چرا در پیش جانان نیستم من پر از اشکم، اسیر سیل اشک حسرتم خیسِ خیس ام، گر چه زیر چترِ باران نیستم *هخا هاشمی رد پای فردا بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ این کفشهای کوچک رد پای آرزوهای بزرگ دیروز ماست برای فردایی نه چندان دور خواستگار شاعر بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ من خواستگارم، شاعری آشفته حالم دنبال تو افتاده ام بر طبق فالم در فال من یک دختر زیبا و طناز افتاده بود و من به دنبال جمالم می خواهمت تا همسرم باشی همیشه تهمینه ام باشی که خود مانند زالم آهوی من باشی میان دشت قلبم که شیرم و عمری به دنبال غزالم البته دارم شرطی ساده قبل عقدت چشمت نباشد تا ابد دنبال مالم من شاعرم،چیزی ندارم غیر شعر و مفلس ترینم، شاعری آسفته حالم پاییزی بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "دلم را دیدی و گفتی عجب عصر غم انگیزی"* رخم را دیدی و گفتی، عجب زردی، چه پاییزی و من گفتم به چشمانت، ازآن سبزینه های خود چرا یک جرعه در جامم، به همراهی نمی ریزی چرا یارم نمی گردی، بهارم باش عشق من که تو روح بهارانی، که از سبزینه لبریزی و خندیدی به حال من و گفتی جرعه ای بردار ببا، این شاخه ی زلفم، که دستانت بیاویزی به سوی زلف و چشمانت، به سوی آن لب سرخت لبم را پیش آوردم و دیدم داغی و جیزی نشد تا من گلی چینم ،ز باغ سبز رخسارت و سهم من نشد آخر ز روی دلکشت چیزی به غیر از داغ بدنامی، به غیر از یک دل رسوا که زخمی شد از این خواهش به زخم ابروی تیزی شدم بیمار عشق تو، اسیر دام زلف تو دلم را دیدی و گفتی عجب عصر غم انگیزی *سعید صاحب علم یک خانه منتظر بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "ذهن آیینه پر از زیبایی چشمان توست قاب چشمِ شیشهایاش مثل من حیران توست"* جان این آیینه، این دیوارها و پنجره مثل جان من فدای چشم تو،قربان توست هی نگو دیوار و در مُرده ست جان دارد، ببین پنجره از وقتی که رفتی، فقط گریان توست هیچ می دانی در اینجا چند شاعر روز و شب شعرهاشان وصف گیسوهای سرگردان توست؟ یا بیا تا جان بگیرم یا بده فرمان کوچ میل میل توست، میل قلب ما فرمان توست غصه ی ما قصه ی دوری از آغوش شماست خانه ی ما غصه دار قصه ی هجران توست باز گرد و جانی بر این خانه ی غمگین ببخش ذهن آیینه پر از زیبایی چشمان توست *رضا قاسمی مدل عشق بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ از طرح لبخند تو، لبها آفریدند صدها مونالیزای زیبا آفریدند جاسوس های چشم های دل فریبت راه فراری از دو دنیا آفریدند در کودتای زلفهای تو به شبها از روی زلفت شام یلدا آفریدند این انقلاب سرخ لبهای تو کاری.... کرده که از آن فتنه ها را آفریدند تا شورش چشمان شوخ تو بخوابد چشمان عاشقها تماشا آفریدند با چشمهایت خنده می ریزی به جانم از طرح لبخند تو، لبها آفریدند تا هستی، من خوبم بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "حالِ دلِ من خوب است تیمار نمی خواهد این کلبه ی ویرانه دیوار نمی خواهد"* دارو به چه کار آید بیمار تو را ای جان جز بوسه به لبهایی تبدار نمی خواهد بگذار سری روی این زانوی لرزانم این پیر چروکیده جز یار نمی خواهد چشمان پر از اشکم جز روی نکویت را جز لحظه ی کوتاهی دیدار نمی خواهد ویرانه تر از ارگ بم شد دل من برگرد یاری و مددکاری آوار نمی خواهد؟ کافی ست بیایی تا دنیا به طرب آید این رقص و سمای ما، گیتار نمی خواهد تا پیش دلم هستی، من شادم و سرمستم حالِ دلِ من خوب است تیمار نمی خواهد *داوود نادعلی مست از چشمان شما بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "ناسور دل از خنجر مژگان شما شد آسوده دل از مرهم درمان شما شد"* خوش بخت دل من که شبی در همه عمرش در بیت غزل سرزده مهمان شما شد آمد به کنار تو و همدوش تو گردید چون زلف تو در باد، پریشان شما شد با باد به رقص آمد و از خویش در آمد چون باد هوا بی سر وسامان شما شد درکوچه یتان مست ز بوی سر زلفت لوطی شد و در کوچه غزلخوان شما شد ره بست به روی همه تا غیر نبیند رسوایی آن مرد که حیران شما شد تو آمدی و پنجره ای واشد و یک مرد دلداده ی آن آبی چشمان شما شد چشمک زدی ازدور، دلی رفت ز دستی ناسور دل از خنجر مژگان شما شد *امید استیفا شاد باشی بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چهره ات خندان بوَد چون گل مدام"* باد اشک و غم به سیمایت حرام خواستم شعری بگویم وصف تو ماند پایش توی گلها این کلام من کجا وصفت کجا بانوی شعر شاهی و من بنده ای هستم عوام تو زلیخایی که حتی یوسفان در کنار تو شده همچون غلام باز هم رسوا شدم پیش شما در خط آخر به یاد آمد سلام پس سلامی می کنم از روی صدق چهره ات خندان بوَد چون گل مدام *سیده مریم موسوی باید ما شویم بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چه کسی خواسته تا کار به اینجا برسد عشق و دیوانگی ما به مدارا برسد"* چه کسی گفته نباید من و تو ما بشویم یا شب دوری ما نیز به فردا برسد؟ باید این ما شدن ما بشود آسان و من به تو، دست دلم نیز به آن پا برسد پای تو ، دامن پر مهر تو ، دستان دلم.... این محال ست ولی می شود آیا برسد؟ من دلم در ته چاه غم تو جا مانده تا مگر روزی به آغوش زلیخا برسد تا که شاید بشود روزی عزیز دل تو از ته چاه به آن منزل والا برسد من رضا داده ام و چشم تو هم آری گفت چه کسی خواسته تا کار به اینجا برسد *علی صفری قبله ی عشق بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت یعنی که دلم سوی دلت جای خدا رفت بی سیبی و بی گندم و شیطانی، دل من دنبال تو حوای زمینی،به خطا رفت گفتم که نرو، عاقبتش خاک جهان است نشنید نصیحت دل من، سر به هوا رفت دل رفت به جایش غم تو آمد و گفتم ای دل نرو، اینجاست، همینجاست، بیا، رفت دل در هوس روی شما رفت ولیکن جایی نرسیده ست و نفهمید کجا رفت مومن به تو شد این دل شاعر، سر صبحی دنبال دعا جانب ابروی شما رفت "سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت"* *محمد سلمانی آینه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ در آینه غبار پیری را پاک می کرد از صورت خود دختری که جوانی اش را بیرون آینه گم کرده بود خبر عشق بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ "یک نفر یک خبر از عشق ندارد بدهد ؟"* یا خبر از گذر از عشق ندارد بدهد ؟ یک خط از عشق برایم ننوشته ست کسی هیچ کس این هنر از عشق ندارد بدهد ؟ گر کسی هست بفهمد غم من را خوب است دهر یک خون جگر از عشق ندارد بدهد ؟ در همه شهر کسی چاره ای از درد دلم... این غم بی پدر از عشق ندارد بدهد ؟ من همه عمر خطر کردم . بازنده شدم کس سپر بر خطر از عشق ندارد بدهد ؟ من در این شهر غریبم، خبری نیست مرا یک نفر یک خبر از عشق ندارد بدهد ؟ *حامد نیازی بخت مامرد بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ "آن کس که تو را این همه پابند خودش کرد تقدیر مرا نیز همانند خودش کرد "* چشمان مرا دوخت به لبخند قشنگت چشمان تو را بسته به لبخند خودش کرد لبهای مرا دوخت به اخم تو و بعدش لبهای تو را نیز شکرخند خودش کرد من از لب تو شعر و غزل گفتم و او هم... طوطی شد و لبهای تو را قند خودش کرد مبهوت شدی از غزل تازه ام اما مبهوت مرا، بخت ز ترفند خودش کرد این بخت، سفید است؟سیاه است؟ چه رنگی ست؟ درگیر به چون است و چرا، چند خودش کرد بختی که مرا، بلکه تو را ، بلکه جهان را با شعبده ای، بنده و پابند خودش کرد *لعیا محمدی همراهان ترامپ بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۷ با هاله ی خود این ترامپ زشت نامرد برجام را در پیش چشمم پاره اش کرد فریاد زد باید که با تحریم کامل ویران شود ایران بدون هیچ برگرد باید شود ایران و ایرانی و اسلام از هرکجا هستیم فورا خارج و طرد خوشحال شد کیهان و اسرائیل و سلمان همراهی این سه برایم داشت صد درد این گفت شاخ غول ایران را شکستیم آن گفت شد در کل دنیا مش حسن فرد شد تیتر کیهان روز بعدش جمله ی زیر شد فتنه های سبز دنیا ناگهان زرد سلمان و اسرائیل را فهمیدم اما همراهی حاجی حسین یعنی چه؟ ای مرد! عیسای من باش بیستم اردیبهشت ۱۳۹۷ آب از سرم گذشته و دنیایم را آب برده است نگفتم نرو؟ دیدی اشکها می توانند دنیا را غرق کنند؟ حالا که نوح نیستی تا مرا به کشتی آرامش بنشانی موسایم نباش و عصایت را تکان نده می خواهم فردا عیسایم باشی و در من بدمی شعر چشمانت بیستم اردیبهشت ۱۳۹۷ "می سرایم در بهاری دلکش از چشمان تو"* این غزل نذر دو تا چشم تو و قربان تو این غزل،نه، جان من بادا فدای چشمهات برده از سر عقل و هوشم را لب شیطان تو خارج از این شعر مهمانت نخواهم شد ولی می شوم در این غزل در خانه ات مهمان تو من همانم که تو او را می شناسی خوب خوب عاشق دیوانه ی کوی تو، سرگردان تو من همان دیوانه ای هستم که با اشعار خود کرده ام این شهر را سرگشته و حیران تو باز هم سبزینه ی چشم تو را کردم غزل می سرایم در بهاری دلکش از چشمان تو *عرفان یزدانی فقط در فال بیستم اردیبهشت ۱۳۹۷ افتاده امشب عکسی از تو در گوشه ی فنجان خالی به به چه خوشبختم من امشب به به عجب فنجان و فالی سر مست از این فال قهوه تاروت را بر زد دل من در فال تاروتم تو بودی در فال من افتاده یک زن رفتم سراغ فال حافظ شاخه نباتی وعده ام داد خندیدم و گفتم به حافظ شوخی ندارم با تو استاد قرآن گشودم تا بخوانم شاید که آرامم نماید از یوسف و مصر و زلیخا یک آیه ی پر معنی آمد هر راه را رفتم تو بودی هر فال من از تو خبر داشت ای کاش که می آمدی تو ای کاش که فالم اثر داشت من بی تو با این فالهایم درگیرم و دل خوش، چه سازم؟ باید بگیرم فال تازه شاید خودم را من نبازم تو نیستی می دانم این را تو رفته ای از این حوالی افتاده امشب عکسی از تو در گوشه ی فنجان خالی تمرکز بیستم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چشم میبندم، نباید جاده سرگرمم کند چند کوه و آبشار ساده سرگمم کند"* من فقط مستی ز جام لعل لب را طالبم دور باد از من که جام باده سرگمم کند ساقی من جام لبها را عقیقی کرده تا امشبی را ناب و فوق العاده سرگمم کند هی نگو الله و اکبر، ای موذن! صبر کن ترس دارم سجده و سجاده سرگمم کند ترس دارم تا نمازم را به پایان آورم از رخ معشوق این لباده سرگمم کند من فقط دیدار او را طالبم وای از دلم گر مرا این ها که ایشان داده سرگمم کند تا ته این راه باید رت با پای نیاز چشم میبندم، نباید جاده سرگرمم کند *سعید سیار جبر عشق بیستم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چه کنم با دل سرد تو بجز خو کردن؟ برف دی را چه نیازی ست به پارو کردن؟"* تا تو راچشم سیاهی ست پر از ناز و ادا دل من را چه نیازی ست به جادو کردن؟ من خودم رهروی عشق تو و چشمان تو ام لازمم نیست چنین شعبده ها رو کردن شاعرم، کار من این است: میان غزلی وصف خوبی تو، ای دلبر مهرو کردن دفتر شعر اگر جز تو میانش دارد باید ابیات به جز وصف تو، جارو کردن گرم از عشق ت شد این غزل و شاعر آن چه کنم با دل سرد تو بجز خو کردن؟ *سید سعید صاحب علم دار و ندار من بیستم اردیبهشت ۱۳۹۷ "هر کسی در معرفت یک یار دارد من تو را ! شانه ای محکمتر از دیوار دارد، من تو را !"* نیست در دنیا کسی بی درد و بی غم زین سبب هرکسی از بهرخود غمخوار دارد، من تو را ! دل فقط وقتی شود دل، که نباشد مال تو هرکه دل دار است یک دلدار دارد، من تو را ! من به دور مرکز خال لبت سر گشته ام مرکزی هر گردش پرگار دارد، من تو را ! چهچه بلبل بدون گل چه معنا می دهد؟ بلبل سرگشته هم گلزار دارد، من تو را ! شاعرم، خوارم به پیش بیت ابروی شما یک گل بی عیب را هر خار دارد، من تو را ! من نمی ترسم بگویم از خدا بالاترم یک بهشت و حوری اش دادار دارد، من تو را ! من به عرفان دو چشمت عارفم، استاد من! هر کسی در معرفت یک یار دارد من تو را ! *علی سعیدی بینوا تو هم سنگی بزن بیستم اردیبهشت ۱۳۹۷ "باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن با من دم از هوای کس دیگری بزن"* من کافرم به هر چه به جز عشق، پس تو هم بر من دوباره تهمتی از کافری بزن اما قسم به عشق بیا گاه سوی من بر مبتلای عشق جمالت سری بزن گاهی بیا و با من ویران نشین غم از روی مهر و لطف، دمی ساغری بزن تا مست سازی ام ز نگاه خودت بیا بر خانه ی دلم ز محبت دری بزن اصلا بیا و باز مرا سنگ تهمتی اصلا، تو نیز بر جگرم خنجری بزن *سجاد سامانى گفتن از تو نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ کاغذ، قلم، یک زن ، دوباره گفتن از تو با گریه های من ، دوباره گفتن از تو این نامه ی پایانی یک قلب خون است در لحظه ی رفتن ، دوباره گفتن از تو من پاکم و می دانی این را خوب، اما با تهمت آلوده دامن..... ، دوباره گفتن از تو... یک کار سخت و بی ثمر در این جهان است اما چه باک از حرف دشمن... ، دوباره گفتن از تو.... کار من است و من نمی دانم به جز این حتی دم مردن: ، دوباره گفتن از تو فردا بخوان بر روی نعشم این غزل را کاغذ، قلم، یک زن ، دوباره گفتن از تو رهایی نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "امیدی بر جماعت نیست، می خواهم رها باشم اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم"* کنار تو مرا جایی نداده بخت بی پیرم نمی دانم اگر با تو نباشم در کجا باشم نمی خواهم که عمری را بدون هم ره و هم دل بجای راه خود رفتن، فقط پا در هوا باشم نمی دانی که تنهایی چه درد خانمان سوزی ست من از این ترس تنهایی نمی خواهم خدا باشم جدایی از تو اجباری ست اما طبق میل خود خودم را می کشم امشب که از خود هم جدا باشم به من خندیدی و فردا که نعشم زیر پایت بود مبادا مایه اشک و غم چشم شما باشم در این دنیا پر نامرد، جای زنده ماندن نیست امیدی بر جماعت نیست، می خواهم رها باشم *سعيد صاحب علم دیوار نورد نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ من راه خود را می روم، آقای دیوار لعنت به هر دیوار و بر بنای دیوار سوراخ باشی یا نباشی طبق عادت من می روم از راه خود: بالای دیوار پرچم سوزی نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "آتش زدی پرچم چرا؟ اعلام بیزاری کنی؟ ای کاش در مجلس دمی، رفع گرفتاری کنی"* آن مردک زردک-ترامپ- محمود آمریکا اگر برجام را آتش زند، باید عزاداری کنی؟ ای کاش جای قر زدن برجان آقای حسن یا جای خواب ممتدت، کاری کنی کاری کنی یا جای حزب و دسته ات، جای رفیقانت دمی از ملت ایرانمان، از حق طرفداری کنی فرزندهاتان جملگی آن سوی مرزند و خودت باور کنم که واقعی از بهر ما زاری کنی؟ آقای راست راستگو، لطفا به من از خود بگو از بهر ما یا جیب خود، هر لحظه غمخواری کنی؟ در مجلس شورای ما مثل دبستان محل فریادهایی می زنی ، که جوی خون جاری کنی؟ لطفا بگو تدبیر چیست؟ برنامه ای داری مگر؟ آتش زدی پرچم چرا؟ اعلام بیزاری کنی؟ *سام البرز نیلوفرانه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ باتلاق که باشی عشقت می شود نیلوفر: هر چه وحشی تر زیباتر نقش غم نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ چشمان تار من ، قلم مو، بومی از دل نقاشی اجباری و مفهومی از دل یک دل ، طناب دار، تیری خونی و قلب تصویرهای کهنه و مرسومی از دل سبز لجن، آیینه ای پر گرد و زخمی فال بد و آزار تلخ و شومی از دل دست تهی که لرزه دارد روی این بوم فریاد های ساکت و حلقومی از دل من ، بی تو زندانی ترین مرد زمینم حبس ابد هستم، شدم محکومی از دل بر روی دیوار دل خود می زنم نقش چشمان تار من ، قلم مو، بومی از دل داستان دارد نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "کاری که با من کرد دنیا ، داستان دارد شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد"* من را گرفت از من تو را وقتی گرفت از من این ظلم مطلق، این جفاها ، داستان دارد این بی محلی های تو ، این گریه های من ای قصه ها و این قضایا ، داستان دارد یک شب بمان پیشم بفهمی شاید این ها را یک شب بمان پنهان و پیدا ، داستان دارد می خندی بر حالم ولی یک روز می فهمی ای شاعرت این مرد رسوا ، داستان دارد من رانده ی تاریخی این داستان هستم آدم برای سیب و حوا ، داستان دارد از روزی که آمد پدر بر خاک این دنیا تا وقتی روحم رفت بالا ، داستان دارد در راه من روزی عبورت داد و تو رفتی کاری که با من کرد دنیا ، داستان دارد *سجاد سامانی چرا بی هوا رفتی نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ وقت نمازم رفتی تا غم را نبینی؟ این اشکها، این چشم پر نم را نبینی؟ من در رکوع عشق بودم وقتی رفتی رفتی که این پشت شده خم را نبینی؟ چادر نمازم را زدی یک بوسه بعدش رفتی که این انبوه ماتم را نبینی؟ چون زلزله بودی برای قلب این زن رفتی که ویران همچنان بم را نبینی؟ باشد برو، عیبی ندارد، کاش سالم.... برگردی و تاثیر آهم را نبینی تسبیح دارم دست خود تا که بگویم صدبار: سالم باشی و غم را نبینی شاعر ساده نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: سادهای ! دورم از دیدار با هر پیش پا افتادهای" این که رسمش نیست من باید به دستت آورم کوره راهی را نشان ده، و یا که جاده ای من ز محراب دو ابروی تو گشتم رانده و نیست پیشم مهری و تسبیح یا سجاده ای کاش که یک شب پیامک می زدی که عشق من صبح می آیم سراغ خانه ات، آماده ای؟ کاش می شد از لبت جامی بنوشم در سحر فال حافظ گفته برتر از هزاران باده ای کاش می شد بوسه ای هم سهم لبهایم کنی از همانها که به شاعرهای پیشین داده ای حیف که سهم من از لبهات یک حرف است و بس گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: سادهای ! *سجاد سامانی پاییزی دیگر نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "در من نویدِ جنگِ غم انگیزِ دیگری ست در چشم هام جراتِ چنگیز دیگری ست"* دلبر زیاد دور و برم هست، نازنین اما دو چشم مست شما، چیز دیگری ست از عطر یاس و نسترن اینجا پر است و باز... در زلفهات عطر دلاپیز دیگریست شلاق زلفهاتبهجای خودش عزیز ابروی تیز خنجر خونریز دیگری ست فرهاد گشته ام که تو را مال خود کنم شیرین چرا به حجله ی پرویز دیگری ست؟ افسوس می خورم که چرا عکس های تو در کیف دیگری ست به جامیز دیگری ست وقتی که چشم سبز تو شد بسته بر دلم شد زرد رنگ بنده،که پاییز دیگری ست قلبم دوباره حال عجیبی گرفته است در من نویدِ جنگِ غم انگیزِ دیگری ست *امید صباغ نو بی مروت نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ بی مروت بند گیسوی کمندش باز کرد بند را وا کرد و ناگه گیسویش پرواز کرد باد را مست از دو گیسویش نمود و بعد از آن با دل ما نازها و عشوه ها آغاز کرد روسری برداشت از سر، پیش چشم شیخ شهر بی حجابی؟ نه! میان شهر، کشف راز کرد دل ز شیخ و واعظ و پیر و جوانها برده او با سر زلف سیاه خویشتن، اعجاز کرد هرکسی در شهر پیش او نیازی برده بود او ولی با هرکسی آمد به پیشش ناز کرد نازها کرد و دل یک شهر را با ساز خود با دو گیسوی رها در باد خود دمساز کرد "گفتمش زیبای من ما را کمی آشـفته کن بی مروت بند گیسوی کمندش باز کرد"* *مصطفی شـیری بی فایده هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "گیرم که خواندم شعرهایم راشنیدند گیرم که بامضمون به مقصودم رسیدند"* بر فرض در بازار دنیای پر از غم حرف مرا هم عاقبت روزی خریدید در این گلستان پر از گل همچو بلبل بر شاخه ی خشک غزلهایم پریدید اصلا گمان هم می کنم از بین گلها من را برای خود از این دنیا گزیدید یا اینکه هرسو همچو سایه در پی من در کوچه های شعر، دنبالم دویدید با عمر رفته از کفم باید چه سازم عمری که بودم پیشتان من را ندیدید حالا چه فرقی دارد اینها، مرده ام من گیرم که خواندم شعرهایم راشنیدند *مجتبی سپید معنای تازه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ خدا،دیوار، مقصد، مشق، باران من و تو، سیب و گندم، مکر شیطان خدایی که تو را سهم دلم کرد و دیواری که تکیه کردی بر آن تو مقصد بودی عمری تا بکوچم و سرمشق غزلهایم به دیوان نمی دانی که باران چیست؟ بنگر به چشمانی که گشته ابر گریان بیا حوای من، سیبی بیاور برای آدمی که گشته حیران بیا شیطان شعر تازه ام باش بیا مهمان شو در این بیت پایان و معنا کن برای من دوباره خدا،دیوار، مقصد، مشق، باران وحدت هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ من این وری، تو آن وری ، وحدت چه خوب است حتی به زور تو سری ، وحدت چه خوب است تو، فحش های بد، به چادر دادی و من... گفتم که: تف بر روسری ، وحدت چه خوب است یک روز، من را مرتجع خواندی و من هم.... گفتم به تو که کافری ، وحدت چه خوب است تا کی زنم فریاد وحدت زیر گوشت؟ من را نمی فهمی؟ کری؟ ، وحدت چه خوب است من حاکمم اینجا، تو محکومی، ولیکن خوبم من و تو بهتری ، وحدت چه خوب است ما، خلق را، چون فیلمها درگیر کردیم من تام هستم، تو جری ، وحدت چه خوب است دیروز گفتی: راه ماها، فرق دارد شوخی نکن، ور بپّری ، وحدت چه خوب است من راست را دارم، تو چپ را داری، بد نیست من این وری تو آن وری ، وحدت چه خوب است دل ربا هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ چشمی ز هم گشود به نَرمی، جواب را وقتی سوال کردم از او راز خواب را آبی چشم های ناز و پر از راز و رمز او دیوانه کرده چشمه و دریای آب را یک بیت ابرو داشت به روی دو چشم خود شرمنده کرده بود غزلهای ناب را چون شیخ جام مست لبش را ز دور دید آتش کشید دفتر خود را، کتاب را اخمی نمود و حال دلم را عوض نمود معنا نمود اخم گلم التهاب را در شام زلف خویش دلم را نهان نمود دزدید قلب شاعر مست و خراب را "پرسیدمش چگونه و کِی صبح میشود؟ چشمی ز هم گشود به نَرمی، جواب را"* *حسين منزوی دلبر دلشکن هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "دلم در دستِ او گیر است؛ خودم از دستِ او دلگیر!"* امان از ناز چشمانش، جوان را کرده چشمش پیر نمی دانی چه می گویم، نمی فهمی تو راز عشق نبودی در همه عمرت ، به عشقی این چنین درگیر منم آن شیر عاشق که فتاده در پی آهو ولی گشته اسیر چشم آهو عاقبت آن شیر هزاران بار قلبم را نصیحت کردم و وقتی... که او باشد کنار من ندارد حرف من تاثیر نگاهی مست و مستانه از کافی ست تا قلبم رود دنبال او از غرب عالم تا دل ازمیر ربوده قلب من را آنکه می سوزاند دل من را دلم در دستِ او گیر است؛ خودم از دستِ او دلگیر! *حسین منزوی دلار هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "با همین «تدبیر» خواهد شد دلار قیمتِ آن بی گمان هفصد هزار"* گشته کل حاصل تدبیر مان مثل آن میخی که رفته در چنار می رود بالا چنان که عاقبت می شود صفرش شبیه یک قطار شد ریال ما چنان خر در گل و شد جناب یانکی بر ایشان سوار تف به استکبار بی پیری که کرد نرخ پول خویش را با اقتدار رفته بالا و پرید از دستمان کرده ما را در فراق خود خمار می شود له پول ملی مان-ریال- گر بچرخد چرخ آن بر این مدار ترس من اینست که مهریه ها روزی تعیین گردد آخر با دلار *سام البرز بر خاک افتاده هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم و از آن روز که در بند توام آزادم"* همچو لیلایی و شیرین دهنی، از این رو همچو مجنونم و پرشور تر از فرهادم زلف را دست صبا داده ای و می بینم داده ای مثل سر زلف خودت بر بادم گرچه شاگرد تو و مکتب عشقم اما صاحب منصب و در عاشقی ام استادم شاعر عاشق و سرگشته ی این شهر منم کر شود گوش فلک عاقبت از فریادم من به تو جان و دل خویش، غرورم را هم من به تو دفتر اشعار خودم را دادم آمدی، دفتر شعر و غزلم و دستت بود من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم *علیرضا آذر ننوشیده مستم هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "با آنکه ننوشیدم از آن چشم شرابی مهمان کن از آن گونه مرا بوسه ی نابی"* فریاد از آن چشم که از شعبده ی آن در چشم نمانده ست نه اشکی و نه خوابی ای مایه ی آبادی قلب همه دنیا سهمم نشد از چشم تو جز خانه خرابی یا آنکه مرا مشتری جام لبت کن با جرعه ای از یک «بله» و جام جوابی در یک کلمه چشمه ی لبهای تو گشته از بهر دل تشنه ی من همچو سرابی فریاد از آن خال سیاه لب جامت باید بنویسم ز جفاهاش کتابی باید که بگویم که چرا بر لب دلدار.... جای لب من تکیه زدی، مرد حسابی! بگذار دوباره سخن از چشم بگویم شد چشم من از دوری تو چشمه ی آبی سر مست نگاهت شده قلب من شاعر با آنکه ننوشیدم از آن چشم شرابی *فاضل نظری شب دنیا شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "صبحدم وقت و زمانیست که بیدار شوی چشم بگشایی و از ملحفه بیزار شوی"* آب سردی بزنی بر سر و رویت بعدش راهی از خانه ی خود جانب بازار شوی بکشی کرکره را ، باز کنی پنجره را آب و جارو کنی و مستقر کار شوی جنس بنجل بخری قالب ملت بکنی گرگ بازار شوی، همچو سگ هار شوی پاچه ی خلق بگیری به گران کردن جنس همچو چنگیز خشن باشی و خونخوار شوی بعد هم راهی مسجد شوی و اهل دعا با وضو باشی و چون شیخ ریاکار شوی حال دنیاست شب ظلمت و هرکی هر کی ست صبحدم وقت و زمانیست که بیدار شوی *رامین راقب انتخاب انقلابی شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ به شدّت می دهم دائم تقاصِ انتخابـم را تقاص نذر تو کردن، تمام شعر نابم را من از بیت دو ابرویت خطی در شعر خود گفتم به آتش می کشد این بیت زیبایت کتابم را تو در آسایش محضی و من بی تو پر از دردم نمی فهمی غم من را، نمی فهمی شتابم را به دل داغی نهادی از لبان داغ و سرخ خود نبوسیدی و دائم کرده ای این التهابم را من از تو مهر می خواهم و میرانی مرا از خود فقط ای کاش می دادی به لبخندی جوابم را دوباره فتنه ی چشمان سبزت عاشقم کرده نمی فهمند عاقلها دلیل انقلابم را "میان عقل و احساسم همیشه دل موفق شــــد به شدّت می دهم دائم تقاصِ انتخابـم را"* *الهام رازقی جان من شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "مثل یک معجزه ای، علت ایمان منی همه، «هان» و «بله» هستند و شما «جان» منی"* در دلم جای گرفتی تو و من حیرانم صاحب خانه ای یا سرزده مهمان منی کیستی، چیستی ای روح غزلها، بانو! آدمی ، حوری، و یا سیبی و شیطان منی؟ پیش چشم همه هستی ولی خود می دانی «او»ی اشعار منی، قصه ی پنهان منی غیر من عالمی را مست خودت ساخته ای جام زرین جهان هستی و از آن منی با سر زلف تو می گفت صبا، رقص کنان من پریشان تو ام یا تو پریشان منی من اگر پیروی آن گیسوی کافر کیشم مثل یک معجزه ای، علت ایمان منی *امیر حسین گرمابی باغبان بی مروت شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ اگر چه آب دهد، او گلاب می گیرد ز قطره قطره ی اشکت حساب می گیرد سراب می دهدت تا شوی پر از خواهش و آب از تو به جای سراب می گیرد اگر دو برگ به تو داده دست تقدیرت هزار برگ تو را، لاکتاب می گیرد به عمری برگ و بری را به تو دهد اما هر آنچه داده به تو، با شتاب می گیرد به آب گِل شده اش گُل نده عزیز دلم که جاش خون دل و اشک ناب می گیرد "فریب معرفت باغبان مخور ای گل اگر چه آب دهد، او گلاب می گیرد"* *صائب تبریزی |
||
+
نوشته شده در سه شنبه یکم خرداد ۱۳۹۷ساعت 0:59 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|