در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

قاچاقی های تلگرامی
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

فیلتره- فیلتر نیست

پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"سلام! ای دوستان تلگرامی!

ندارد، فیلتر ایران، تمامی"*

شده فیلتر، درش هم بسته گشته

شده ممنوع، چون فعل حرامی

نیاید هیچ کس، اینجا پس از این

پاول، افتاده بدجور توی دامی

درش را، تخته کرد همراه اول

با حکم قاضی شهر، آن گرامی...

و ایرانسل، نموده منع آنرا

شده، سهم جوانان، تشنه کامی

نه با فیلتر شکن، وا می شود، نه...

با وای فای، می شود گفتن، سلامی

باور کن، جون داداش! راست راسته

ندارد، جای بحثی و کلامی

منم اینجا، عبوری آمدم حال

نه با فیلتر شکن! ای مرد عامی!

شما هم، مثل من، اینجا نباشید

سلام! ای دوستان تلگرامی!

*سعید مسگر پور

تضاد

پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"تو، از قبیله ی باران، من، از قبیله ی باد "*

من، از قبیله ی غمها، تو، از قبیله ی شاد

خدا کند، که بمانی، خدا کند، بانو!

مباد، بی تو بمانم، بدون عشق، مباد!

که بی تو، خنده نیاید، به روی لبهایم

چه چاره بی تو کنم؟ غیر گریه و فریاد

که بی تو، هیچ ندارم، به دفتر شعرم

که گشته کار غزل گفتنم، کساد کساد

امان! ز حال دل من! که مانده ای در دل

امان! ز بخت سیاهم! که رفته ام از یاد

نشسته، ابر غم و غصه، بر دلم امشب

تو، از قبیله ی باران، من، از قبیله ی باد

*سیدجواد هاشمی

نشد

پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"خواستم، یک کارِ خوب و فان کنم، اما نشد

مشکلاتم را، کمی آسان کنم، اما نشد"*

یک شبی هم، همسرم پرسید: دلبر داری و....

خواستم، یک زید را، کتمان  کنم، اما نشد

خواستم، مامان همسر را، شبی در خانه ام

چند لقمه، نان و سم مهمان کنم، اما نشد

این نشد، می خواستم یک بره ی چاق و سفید...

را برای شامشان، بریان  کنم، اما نشد

البته، من بره را، تنها نمی خوردم یقین

قصدم این بود، ران آن احسان  کنم، اما نشد

میل من، این بود، تا شعری بخوانم توپ توپ

پیش استادان جان، طوفان  کنم، اما نشد

هر طرف رفتم، نشد، هر راه رفتم، خیط شد

خواستم، یک کارِ خوب و فان کنم، اما نشد

*فرشته دانش پژوه

وصیت

پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"بعد مرگم، شعر هایم را، چراغانی کنید

اهل دل را، جای حلوا، شعر مهمانی کنید"*

ظاهر مجلس، مهم است و عزاداری، نکوست

شادی روحم، ولیکن، خنده پنهانی کنید

توی مسجد، قاری و واعظ برایم آورید

بعد از آن، پنهان، همانهایی که می دانی کنید

این طرف، حلوا و خرما داده بهر روح من

آن طرف، از بهر روحم، گربه رقصانی کنید

گوسفندی را، دم مجلس، برای حاضران...

گریه کنهای عزیز بنده، قربانی کنید

بعد هم، جام شرابی را، به مجلس آورید

خوب مستی، خوب شادی، خوب شیطانی کنید

من، به غیر از شعر خود، جایی ندارم، زین سبب...

بعد مرگم، شعر هایم را، چراغانی کنید

*علیرضا هدایت

همش وعده

پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

ديری ست، دلخوشم، به همين، ادعاى تو

من، زنده مانده ام، به همین، وعده های تو

تا کی، همیشه وعده ی دیدار، می دهی؟

ای من، فدای آن، لب شیرین ادای تو!

باید، کجای شهر، بگردم پی شما؟

یا کیست بین شهر شما، آشنای تو؟

من را، که می شناسی، من، شاعر توام

آن شاعری، که کرده خودش را، فدای تو

در شعرهای من، که بگردید، روشن است

در، هر کجای هر غزلم، رد پای تو

یک شب، بیا وجای غزل، پیش من بمان

یک شب بما،ن که هست دل، من سرای تو

"گفتى، كه تا هميشه، مرا دوست دارى و ...

ديری ست، دلخوشم، به همين، ادعاى تو"*

*نفیسه سادات موسوى

جامانده

پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"کجا دیدی، که کلّ آسمون و

یا اینکه، رنگای رنگین کمون و

بیارن، جا بِدن، تو کنج خونه

چه جور، شرحش بدم، فصل جنون و؟"

 

مگه میشه؟ مگه داریم، که یک مرد

بیفته، روی تختش، کنج خونه؟

یه مردی که، جهان و فتح کرده

یه مرد خوب، که خیلی مهربونه

 

نتونه، حتی پاشه، از رو تخت و...

بشینه، پیش بچه ش، روی تختش

کلافه کرده باشه، بچه هاشو

بوی الکل، دواهاش، بوی تختش

 

بگیره، دستشو بچه ش، تو دستش...

بذاره رو سرش، این ناز میشه؟

یه عمری، مرد قصه، حرفش اینه:

یه روزی، موقع پرواز میشه

 

پاهاش، نیس تا بره، دنبال عشقش

رفیقاش، رفتن و جامونده این مرد

یه شعره، گوشه ی دیوان دنیا

که افتاده، یه گوشه، ساکت و سرد

 

اونی که، روزی، مرد جبهه ها بود

اونی که، فتح کرده، عشق و خون و

حالا، یک تیکه گوشته، گوشه ی تخت

چه جور ، شرحش بدم، فصل جنون و؟

*مهری دست بس

جهان غزل

چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"اینجا که منم، قیمت دل، هر دو جهان است"*

بر عکس زمین، عشق گران است، گران است

در سفره ی این شهر، نه نان است و نه سبزی

در سفره ی ما، عشق و کمی هم، هیجان است

اینجا ست، فرا سوی زمین، جایی که در آن

در رود زمانش، هیجان، در جریان است

در کوچه و پس کوچه ی این شهر پر از عشق

پیری، نتوان یافت، که دلهاش، جوان است

نا محرمی در شهر، نیابی و از این رو

رازی نتوان یافت، همه چیز عیان است

کس، پشت سر دیگری، پچ پچ نکند ،چون....

«چیزی که عیان است، چه حاجت، به بیان است»

معشوق، نراند ز درش، عاشق خود را

عاشق، بر معشوقه ی خود، رقص کنان است

اینجا ست غزل، دفتر شعر است مکانم

اینجا که منم، قیمت دل، هردو جهان است

*صائب تبریزی

بانوی اساطیری من

چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"بانوی اساطیر غـزل های من، این است

صد طعنه، به مجنون زده، لیلای من، این است"*

عاشق نشدی، تا که بفهمی، سخنم را

روح سخنان من و معنای من، این است

هر چند مرا، از در خود، رانده ولیکن...

جایی نروم، منزل و ماوای من، این است

من، صوفی ام و اوست مرا، شمس و همه عمر....

در وقت سما، هوی من و های من، این است

دیروزم و امروز مرا، برده به یغما

دلخوش شده ام بنده، که فردای من این است

از دوزخ و از نار، نگویید سخن، هیچ...

من، اهل بهشتم، که دو دنیای من، این است

مجنون صفتم، دیدن آن سرو دلارا....

دیوانه شدن داشت، که لیلای من، این است

*حسین ﻣﻨﺰﻭﯼ

مرده متحرک

چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۷

نفسی هست، دلی هست، ولی جانی نیست

سفره ی شعر، مهیاست وَ مهمانی نیست

باد، می آید و من می خورم افسوس، چرا؟

چون که، سر مست، ز گیسوی پریشانی نیست

سیب و گندم، شده آماده و آدم هم هست

نیستی، حضرت حوایم و شیطانی نیست

از من سوخته دل، شعر و غزل می خواهی

بی تو بی چیزم و سرگشته، نمی دانی نیست؟

کفر موهای تو را، بخت سیه، وقتی برد

در همه شهر، دگر مرد مسلمانی نیست

من دلم رفت، گلم رفت، امیدم هم رفت

بی تو، این غصه ی دل را، خط پایانی نیست

"گفتنی نیست، ولی بی تو، کماکان در من

نفسی هست، دلی هست، ولی جانی نیست"*

*محمد عزیزی

انجمن سهیل

چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۷

یک انجمن، یک عده عاشقهای شاعر

هریک، به شعر خویش، استادند و ماهر

این در غزل، مانند حافظ یا که سعدی

اهل سپید و دل نوشته، شخص بعدی

بعضی، فقط با عاشقانه حال کردند

بعضی، ز طنز و شوخی، استقبال کردند

از مرد و زن، پیر و جوان، جمعند اینجا

پروانه، خود هستند و خود، شمعند اینجا

استاد ها، شاگردها، یک روح واحد...

هستند و اینجا، نیست جای حرف زائد

این انجمن، نام از سهیل راد دارد

از روح او، در شعر، استمداد دارد

یادش گرامی، یادگارش چیست شاعر؟

یک انجمن، یک عده شاعرهای ماهر

ویران شده

چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"شکل یک  خانه، که در زلزله،  ویران شده است

در سرم،  وحشت یک فاجعه، پنهان شده است"*

در سرم، ترس بزرگی ، به بزرگی غمت

باز هم، آمده و سرزده، مهمان شده است

 کاش که، بودی و می دیدی، که این شاعر تو

بی تو، در شهر، غریب است و پریشان شده است

مرغ قلبم، شده پر کنده، پس از رفتن تو

قلب من نیز، کنون، بی سر و سامان شده است

باورت نیست، که اینجا، دل من، می گیرد؟

باورت نیست، ولی جان تو! ای جان! شده است

یک نفر، بعد تو، در شهر، شده مرثیه خوان

یک نفر، مرده و یک شهر، غزلخوان شده است

شهر، شاد است، ولی، شاعر تو ، غمگین است

شکل یک، خانه، که در زلزله،  ویران شده است

*امیر اخوان

ایران

چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"نام کورش می وزد، با پرچم ایران هنوز

جان گرفته داریوش و می دهد فرمان هنوز"*

می دهد، در این زمین عشق، این ملک کهن

توسن شعر و ادب، در هرکجا، جولان هنوز

گرچه که، رستم ندارد ،کشور ایران، ولی....

هست، هر مردی، در اینجا، رستم دستان هنوز

گرچه در ظاهر، ز یاد مردم ما، رفته اند

هست، نام شهریاران، روشن و تابان هنوز

می درخشد، نام مردان دلاور، شیرها

بر پلاک نام صدها ،کوچه و میدان هنوز

تا خدا باقی ست، ایران، سربلند و شاد باد!

نام کورش، می وزد، با پرچم ایران هنوز

*حسن بهرامی

داستان تو

چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"بانوی من! قبول کن، این داستان توست

حرفی بزن، که هستی من، در دهان توست"*

لب را تکان بده، سخنی تازه تر بگو

اینجا، نگاه شهر، به سوی لبان توست

من، شاعرم وَ بخت، مرا یار گشته که....

امشب، دوباره یک غزلم، بر زبان توست

هی، شین شعر تازه ی من را، بکِش، بکِش

قابل ندارد این غزلم، شعر آن توست

امشب، نماز عشق، به محراب ابرویت

باید اقامه کرد، که وقت اذان توست

من، رستمم به شعر، ولی قصه ی دلم

درگیر مشکلات، در این هفت خوان توست

این شاهنامه نیست، فقط قصه ی شماست

بانوی من! قبول کن، این داستان توست

*محمد سعید میرزایی

صف شکن

سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"صف مژگان تو، بشکست چنان، دل‌ها را

که کسی، نشکند این گونه، صف اعدا را"*

زلف را، دست صبا، داه ای و رقصاندی

باتکان سر گیسوی خودت، دنیا را

لب، نگو، همچو عسل، همچو شکر، این لبها

کرده، شرمنده ی شیرینی خود، خرما را

کاشکی، یک سحری، بوسه ای نذرم بکنی

تا مگر، مست، به پایان ببرم، رویا را

همچو اسپند، بسوزم، که مگر چشم بدی

نزند چشم، به بد گوهری، آن زیبا را

ابرویت، همچو کمان است، که صدها آرش

بوسه از دور زدند، ابرو و آن سیما را

رستمی، در دل چشمان تو، مخفی شده است؟

صف مژگان تو، بشکست چنین، دل‌ ها را؟

*فروغی بسطامی

امر به معروف

سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"می‌خواهمت، می‌دانی، اما باورت نیست

فکری، به جز نامهربانی، در سرت نیست"*

با من که هستی، خیلی خیلی، ساده هستی

با دیگران، اما به جز، شور و شرت نیست

تو، دختر خوبی، همیشه بودی، اما...

از خوبی، ردی، در تمام پیکرت نیست

کو چادرت، خانم؟ حجابت را چه کردی؟

یک رو سری، یا شال هم، روی سرت نیست

می دانم این را که، جوانی مثل بنده

اما چرا، جز تاپ و ساپورتی، برت نیست؟

آخر، چه وضعی داری خواهر! مومنی تو؟

یا دین نداری، یا که خواهر، مادرت نیست

من، بچه هیات، اهل ایمان و حجابم

مانند من، در شهر، جفت و همسرت نیست

پس، آن حجابت را، درستش کن، عزیزم!

تا من، بیایم خواستگاری، باورت نیست؟

*ناصر فیض

دختر همسایه

سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

ای دختر همسایه، قهرت را بنازم

با قهر تو، با ناز تو، باید چه سازم؟

وقتی، که تو قهری، نوای غصه دارد

غمگین شود، چون قلب من، آهنگ سازم

منت کشی کردم، ولی قهری دوباره

تا کی، دل خود را، به ناز تو ببازم؟

بازی نکن، با قلب من ، بازی ست دنیا

ما کودکیم و نیست، در این بازی رازم

در کودکی، انقدر نازی؟ وای بر من!

فردا، چه کوتاه است، دستان نیازم

سک سک، بیا بازی کنیم از سر، نکن قهر

ای دختر همسایه، قهرت را بنازم

روح غزل

سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"بی روی تو، گلزار هم، افسرده حال است

بی بوی تو، حتی نفس هایم، وبال است"*

بی تو، مگر که می شود، شاعر بمانم؟

بی بیت ابرویت، غزل گفتن، محال است

شعر است و وصفِ روی دلبر را سرودن

روح غزل، توصیف چشم و خطّ و خال است

باید، غزل، آکنده از دلدار باشد

جز این اگر باشد، فقط یک قیل و قال است

ایراد، از من نیست که، می خواهمت من

من شیرم و تقدیر من صید غزال است

من، شاعرم، با بوی زلفت، زنده ام من

لعنت، به هر چه روسری، یا هرچه شال است

بال دو زلفت را، نگیر از من، عزیزم!

شاعر، همیشه، حسرتش، یک جفت بال است

وقتی، خبر، از سرخی لبها نباشد

سیب غزلهایم، دوباره سیب کال است

پیرم نکن، ترکم نکن دیگر، که بی تو...

هر ثانیه، انگار که هفتاد سال است

بگذار، تا همچون الف، باقی بمانم

ارّه، سزای سرو خم، مانند دال است

من، بلبلی شاعر، تو، روح سبز باغی

بی روی تو، گلزار هم، افسرده حال است

*سیدمحمودتوحیدی

دروغ های شیرین

سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

"حرفهایت، همه از عشق و وفا، عالی بود ...

حیف ، مانندِ حبابی، همه توخالی بود"*

حرفهایت، غزلی خوبتر از هرچه غزل

خوب و خوش رنگتر از، نقشه ی یک قالی بود

دیدنت، یک هیجان بود، برای قلبم

قلب من، هیچ نمی فهمی، چه احوالی بود

شعرهایم، همه در وصف شما بود آن روز

شعر من، مملو از عطر خوش شالی بود

باد، می آمد و با باد، چه بویی آمد

پر ز عطر سر گیسوی تو یا شالی بود

روز من، روز غزل، روز صفا بود آن روز

بخت من نیز، پر از عطر خوش اقبالی بود

حیف و افسوس، که این خواب و خیالی بود و...

حرفها، وعده ی تو، خالی و پوشالی بود

باز هم، راضی ام از بخت خودم، بانو جان!

حال من، قدر غزل گفتنی را، عالی بود

*امیرهوشنگ عظیمی

صبح و غزل

سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

جان و دل را، به فدای،  مَه طناز کنم

روز را، با هیجان غزل، آغاز کنم

چشم راف بسته نگه داشته امف من همه شب

شاید آنرا، سر صبحی، به رخت باز کنم

کارم از گریه گذشته است، نمی خندی تو

باید این بار، برای دلم، اعجاز کنم

باید از شعر، برای دل غم دیده ی خود

قصه ی تازه ای از عاشقی را ساز کنم

دلبرم! ای به فدای تو، غزلهای دلم

 می شود؛ پیش تو، افشای کمی راز کنم؟

"صبح، یعنی، تو بخندی و من از خنده ی تو

جان و دل را، به فدای،  مَه طناز کنم"*

*افرایی

سکوت کشنده

دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

تار و دفم، بعد از تو، ساکت مانده، برگرد

من را، جهان بی مروت، رانده، برگرد

برگرد، تا من، دف بگیرم توی دستم

دست مرا، چشمان مستت خو‌انده، برگرد

برگرد

دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

دف، مثل قلبم، می زند فریاد: برگرد

مانند زلفت، رفته ام بر باد، برگرد

برگرد، تا باهم، بخوانیم و برقصیم

تا، قلب دنیا را، نمایی شاد، برگرد

آهنگ قلبم، طبق نتهای شما بود

ای با وفا، ای حضرت استاد، برگرد

شور سفر در سر، تو را، از من گرفته

هروقت، شورش از سرت افتاد، برگرد

برگرد، سازت را بگیر و مستمان کن

تا من شوم، از غصه ها آزاد، برگرد

دیگر، ندارم طاقت تنهایی و غم

دف، مثل قلبم، می زند فریاد: برگرد

مرام شعر

دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

شعر من و شكوه تو، رمز الدوام شد

اینجا، رسوم شعر، برایم، مرام شد

ما شاعریم و شعر شده، دین شاعران

در این مرام، زشتی و پستی حرام شد

در مکتبی، که شعر شده نام، خادمیم

شاعر شدیم و قسمت ما، این مقام شد

من، وصف روی حضرت دلدار، گفته ام

بی خود نبوده، هر دو جهانم، غلام شد

هی، دل ببر، که شعر بگویم، برای تو

این شعرها، لذت هر دو سرام شد

گفتم تمام حرف دلم را، در این غزل

بغض گلوم، درد دل من، تمام شد

"ما، خون تازه، در تن عشقيم و عشق را

شعر من و شكوه تو، رمز الدوام شد"*

*حسین منزوی

دستان مهربان

دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

دستانِ تو، زخمِ تنم را، مرهمی دارد

دستان تو، آرامش مستحکمی دارد

یک جفت، دست مهربان و باوقار تو

بر تار قلبم حرکتش، زیر و بمی دارد

در دستهایت  هست آبادی و آرامش

از بهر قلبی که، میان خود بمی دارد

قلبم، میان سینه، دور از دستهای تو

افسوس ها و غصه های مبهمی دارد

این ماجرای قلب من، با دستهای تو

چون زلف مشکینت، عجب پیچ و خمی دارد

آخر چرا، این دستهای مهربان تو

با قلب من، با پیکرم، لطف کمی دارد

"دستی بکش، بر پیکرِ سردِ نیازِ من

دستانِ تو، زخمِ تنم را، مرهمی دارد"*

*نازنین محسنی

روز معلم

دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

روز معلم، روز عاشقهای پر درد

مردان و زنهایی، به رسم عاشقی مرد

آنها، که عمری پای تخته، ایستادند

اما نشسته، روی آنه‍ا، لایه ای گرد

در ذهن انسان، کاشته این قشر ساده

سبزینه ی مهر و محبت، با رخی زرد

گرمای قلب ماست، مدیون همانها....

که، جیبشان خالی ست و دستانشان، سرد

آنها، که دست این جهان بی مروت

با قلب آنها، جای خوبیها، بدی کرد....

آنها، که تنها، روزی در چشم جهانند:

روز معلم، روز عاشقهای پر درد

گل نرگس

دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

یک گل، گل نرگس، گلی با عطر زهرایی

یک گل، که دنیا را، بهاری کرده، تنهایی

عطر محمد می دهد، این غنچه ی نرگس

رنگ خدا دارد، چه رنگ و بوی زیبایی

در نیمه ی شعبان، بهاری تازه می آید

فصل بهاری، با هوای خوب شیدایی

فصل شکفتن، فصل دل دادن به خوبیها

فصل رهایی، وقتی که، باید به خود آیی

به به، بهار ماه شعبان را، تماشا کن

گشته جهان، در نیمه ی شعبان، تماشایی

اینجا، بهاری گشته، با عطر گلی زیبا

یک گل، گل نرگس، گلی با عطر زهرایی

مهمان زیبا

یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷

  "باران بهار است، چه باران قشنگی

ماییم و خیابان، چه خیابان قشنگی"؟

مهمان شده لبخند، به لبهای من و تو

به به! چه لبی، وای! چه مهمان قشنگی

شیطان شده، چشمان تو، ای دختر حوا

گولم زده امروز، چه شیطان قشنگی

تهمت زدی و گفتی، که: دزدیده دلم را

دلداده منم، بانو! چه بهتان قشنگی

شعرم، به دو تا بوسه، ز لبهات رسیده

بیت الغزلم، گشته چه پایان قشنگی

از شوق، شده خیس، دو چشم من شاعر

باران بهار است، چه باران قشنگی

+ نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 0:41  توسط سید حسین عمادی سرخی  |