![]() |
![]() |
|
کاری نداره دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "اینکه دلتنگ توام، اقرار می خواهد مگر؟ اینکه از من دلخوری، انکار می خواهد مگر؟"* چند بار این را بگویم؟ عاشقم من! عاشقم جمله ی من، اینهمه تکرار می خواهد مگر؟ می زنی فریاد که بیزاری از من ، عشق من! دلخوری؟ خوب باش! اینها جار می خواهد مگر؟ سرخ کردی، آن لبانت را، برای چه گلم؟ جام میگون تو هم، هشدار می خواهد مگر؟ زلفهایت را، رها کردی به روی شانه ات یک سر دیگر، برای دار می خواهد مگر؟ باشد این سر، این سر زلف تو، این هم جان من کشتن من، اینهمه پیکار می خواهد مگر؟ عاشقم، سرگشته و حیران بوی زلف تو اینکه دلتنگ توام، اقرار می خواهد مگر؟ *مهدی مظاهری جرم کم کاری دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "اذان گفتند و من کاری، نکردم... کافرم یعنی؟"* نهان گفتند و من کاری، نکردم... کافرم یعنی؟ رقیبان، نام خوبت را، میان کوچه و بازار... عیان گفتند و من کاری، نکردم... کافرم یعنی؟ *مهدی فرجی کوتاهی دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟ ز هجر و دوری ات، زاری نکردم... کافرم یعنی؟ نماز عشق را، در پیش محراب دو ابرویت.... به پا در اوج هشیاری، نکردم... کافرم یعنی؟ سری در پیش عشق تو، نیاوردم فرو عمری ز چشمانت طرفداری، نکردم... کافرم یعنی؟ تو را در پیش چشمانم، ندیدم عشق من، اما.... ز چشمان، اشک خون جاری، نکردم... کافرم یعنی؟ قیامت کرده ای بر پا، تو دربازار دلداری خرید از همچو بازاری، نکردم... کافرم یعنی؟ "نشستم صبح و ظهر و عصر، در فکرت فرو رفتم اذان گفتند و من کاری، نکردم... کافرم یعنی؟"* *مهدی فرجی آیه های چشمان تو دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ نقطه های روشن ايمان من، چشمان توست آیه های محکم قرآن من، چشمان توست می کنم جان را، فدای آن دمی که می شود.. خانه ام پر نور، چون مهمان من، چشمان توست من، فدای سوسوی چشمان تو، چشمک بزن روشنی بخش شب هجران من، چشمان توست روز من، با نور چشمان تو، روشن می شود آفتاب تا ابد، تابان من ، چشمان توست سیب و گندم را بیاور، مثل آدم می خورم چون تو حوای منی، شیطان من، چشمان توست من، به دین چشم کافر کیش تو، مومن شدم اولم، چشمان تو، پایان من، چشمان توست "من پر از هيچم، پر از کفرم، پر از شرکم ولي... نقطه های روشن ايمان من، چشمان توست"* *محمد سلمانی شب آرزو دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "شب و روزم گذشت، به هزار آرزو نه رسیدم به خویش ، نه رسیدم به او"* همه ی عمر من، شده طی شب به شب که ببینم تو را، شبی در روبرو شبی بی همهمه، شبی بی دلهره شبی پر از غزل، شبی پر گفتگو پُرِ از دلبری، پر از عاشقی پر دلدادگی، پر راز مگو همه ی شب غزل، همه ی شب نیاز همه ی شب سکوت، پر از های و هو شب ساقی شدن، شب پر ازشراب شبی پر مستی از، لب سرخ سبو شبی که بشکند، همه ی حصرها شبی که بشکند، همه بغض گلو شبی که ناگهان، من و تو ما شویم نبوَد بین ما، سخن از هرچه او بزنم شانه بر، زلفت، افشا کنم به سر زلف تو، راز خود مو به مو چه شبی می شود، شب راز و نیاز ولی افسوس که، شده یک آرزو *علیرضا قزوه عشق معمولی نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "میخواهمت، میدانی، اما باورت نیست فکری، به جز نامهربانی، در سرت نیست"* مثل تمام دختران شهر، هستی باور نداری هیچ چیز بهترت نیست؟ تازه، تو بابای مدیری هم، نداری یک مولتی ملیاردر، که خانم مادرت نیست یک خانه، در بالای شهر ما، نداری یک بنز، اینور یک بی ام و، آن ورت نیست خوشگل؟ کمی هستی، که دلبر باشی، بانو! اما شبیه کیم کارداش، پیکرت نیست خیلی می ارزی پیش من، اما دو صد حیف مثل خودم هستی تو و سیم و زرت نیست هردو گدا، هردو قشنگ و منگلیم ما میخواهمت، میدانی، اما باورت نیست *ناصر فیض اسیر سادگی ها نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ یک حوض و گلدان های پر گل، خانه ی تو حیاط کوچک، نیمکت، عصرانه ی تو چادر نماز ساده ی پر عطر مریم که مثل بال افتاده، روی شانه ی تو سینی چای و شرم مخفی در نگاهت یک چای تلخ و خنده ی مستانه ی تو این سادگی، این سادگی، این سادگیها.... این خنده های مخفی و رندانه ی تو.... آبی چشمان تو و لبهای سرخت... خال سیاه مخفی، زیر چانه ی تو... کرده دل من را، گرفتار نگاهت کرده مرا، شیدای تو، دیوانه ی تو امروز عصر و وعده ی دیداری دیگر پر می کشد، تا خانه ات، پروانه ی تو بانو! کنار تو، جهان گردد بهشتم گل می دهد طبعم، میان خانه ی تو وقت عاشقی نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "وقت آن شد، که به زنجیر تو، دیوانه شویم بند را برگسلیم، از همه بیگانه شویم"* موسم عاشقی و فصل بهار آمده است گل شو در باغ دلم، تا همه پروانه شویم وقت آن است که من، تو شوم و من بشوی وقت آن است که هم کاسه و هم خانه شویم دوره ی هجر، گذشته است بیا پیشم باش تا دوتا دلبر و دلداده و جانانه شویم با هم از شهر، بکوچیم، به یک دشت بزرگ همچنان گنج، نهان در دل ویرانه شویم بهر هم، دوش شویم و سر و همسر باشیم بر سر زلف هم، از راه صفا، شانه شویم زلف را، باز کن و بند بکش، قلب مرا وقت آن شد، که به زنجیر تو، دیوانه شویم *مولانا معذور نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ "اگر، دستم به ناحق رفته در زلف تو، معذورم"* ببخش این دست عاصی را، ولی این بوده مقدورم تو را می بینم و من را، نمی بینی کنار خود کنارم هستی و انگار، از تو سالها دورم شدم شرمنده از نادانی دستم، ولی عشقم! برای فتح قلب تو، به این اطوار مجبورم منم، آن بلبل بیچاره که در باغ این عالم اسیر عشق روی غنچه ای در پرده مستورم اسیر غنچه ای هستم، پر از زیبایی و لبخند گرفتار گلی زیبا، ولی چون کوهی مغرورم زبانم را نمی فهمد، نمی خوانی سرودم را و من بی چشم مست تو، اسیر شامی بی نورم در این ظلمت سرا راهم، به شام زلفت افتاده اگر، دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم! *حسین زحمتکش قصه ی هر شب نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ چه بیآزار، با دیوار، نجوا میکنم هر شب و پشت یک در بسته، تقلامیکنم هر شب دوباره شعر می خوانم، برای پنجره ها و... دوباره، مشت خود را پیش تو وا میکنم هر شب خودم را، پشت این دیوار، پشت پنجره هایت برای مردم این شهر، رسوا میکنم هر شب میان یک غزل پیش تو می بینم خودم را و... خودم را، گوشه ای ازقلب تو جا میکنم هر شب برای بیت پایانی، سکوت ممتدی دارم که با آن غصه هایم را، هویدا میکنم هر شب "دلم، فریاد میخواهد، ولی در انزوای خویش چه بیآزار، با دیوار، نجوا میکنم هر شب"* *محمد علی بهمنی بی تلگرام هرگز نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ یک روز تلخ بی تلگرام است امروز تلخ از نبود او، مرا کام است امروز لطفاً، تلگرام مرا، از من نگیرید روزی، شبیه روز اعدام است امروز امروز، گویی مرده ام من، بی تلگرام روزی، بدون لایک وپیغام است امروز کار تلگرام است، یا روس ستمگر؟ یا، کار سربازان گمنام است امروز؟ من، بی تلگرامم، حسابی گیج و ویجم روز بدی، هرچند آرام است امروز امروز را، تقویمها، قرمز نمایند یک روز تلخ بی تلگرام است امروز زنگ صدای تو هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "گلبانگ آوایت، نوای تار دارد لحن صدایت را، نت گیتار دارد"* ای خوش به حال این دل آشفته ی من که در جهان، مثل شما، دلدار دارد یک روز گفتی، دوستم داری و رفتی این گفتنت، جای چهل تکرار دارد بدجوری چشمم را، گرفته چشمهایت چشم شما، در خود، سگان هار دارد؟ آرام تر ، قدری تامل کن عزیزم! با چشمهایت، قلب بنده کار دارد چشمان تو، آرامش دنیاست بهرم قرص است قلبم، تا چنین غمخوار دارد من، قهوه از چشمان تو، نوشیده ام دوش شاعر، از این رو، دیده ای بیدار دارد چیزی نگو، تنها نگاهم کن، عزیزم! گلبانگ آوایت، نوای تار دارد *امید استیفا مومیایی هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "ببین، صدر خبرها: مومیایی ببین، احوال کشور را خدایی"* ولش کن مومیایی را، عزیزم! جنازه ، می برد ما را به جایی؟ هزاران زنده را، هرگز ندیدی به دنبال جنازه، در کجایی؟ گمان کن، نعش من باشد، عزیزم! گمان کن، هست نعش یک فدایی رضا قلدر ، موسیلینی و هیتلر چه فرقی دارد این نعش کذایی؟ زمان زنده بودن، شاهمان بود؟ به نعشش چه؟ به ما چه، کربلایی؟ ولش کن نعش را و زندگی کن بیا باشیم، پیش هم دوتایی خودم، هرشب برایت، نعش میشم اگر که دوست داری، مومیایی *سعید مسگرپور بی تو هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "بی تو، غزل، چومرثیه، دلگیر می شود پای ردیف وقافیه، زنجیرمی شود"* این طفل طبع نازک من، پای گفتنت باور کن ای عزیز دلم! پیر می شود قلبم، چو آینه است، بزن سنگ، بر دلم روی تو است، آنچه که تکثیر می شود وقتی، نگاه می کنی و اخم می کنی این، عاشق تو است، که تحقیر می شود با اخم تو، رقیب، که چون موش بوده است سر، می کند بلند و چنان شیر می شود با من بمان، بخند، نرو، عاشقم بشو بی تو،غزل، چومرثیه، دلگیر می شود *سیدمحمودعلوی نیا(آتش) زخم و نمک هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "وَصله نمی شود دگر، این دو هزار و یک تَرَک"* بر دل عاشق خودت، پس نزن این همه محک لطف کن و به زخم من، بوسه ز مرحمت نزن نیست سزا به علم طب، زخمی و این همه نمک *شیوا الله وردی پیوند غم هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ پیوند با غم، سهمم از پیوند ها شد حسرت، نصیبم، از تمام بندها شد خندیدن همراه استهزای تلخت سهم دل من، از همه لبخندها شد ما، دستگیر هم، نبودیم و از این رو در این جهان، تقدیر ما، پابندها شد ما، دستمان را، بهر هم، چون رو نکردیم رسوایی، سهم ما، از این ترفندها شد پیوند دل، با دل، بریدیم و نبستیم پیوند با غم، سهمم از پیوند ها شد شاعران مستقل هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "خلوت گزیده را، به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است "* آن کس که مثل من، ز دو دنیا بریده دل او را، به حرف مردم دنیا، چه حاجت است ما شاعریم و هست، غزلها سرای ما بر خشت خام و خشت مطلا، چه حاجت است دنیای شعر، مرگ ندارد، الی الابد دیگر به قبر و قاری و ملا، چه حاجت است ما، خود زبان حضرت عشقیم، بهر ما... غوغای طور و سینه ی سینا، چه حاجت است ما، خود دوای درد دو عالم، نوشته ایم تا شعر هست، بر دَم عیسا، چه حاجت است در شعر ماست، دلبری چون حوری بهشت ما را، به عشق دلبر زیبا، چه حاجت است ما، دل، به شعر و دلبرک شعر، داده ایم بر دختران حضرت حوا، چه حاجت است از سیب و گندم، از عسل و باده، شعر ما... پر گشته ، پس به جنت اعلا، چه حاجت است کفر است، توبه، ولی دین ماست شعر بر هر چه غیر شاعری، ما را چه حاجت است ماییم و کنج دفتر اشعار و این قلم خلوت گزیده را، به تماشا چه حاجت است *حافظ شاعرانه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "در انتخاب خویش،دخالت نداشتیم شاعر شدیم و یک شبِ راحت نداشتیم"* ساده، تمام حرف دل خویش، گفته ایم ما شاعریم و حیف! سیاست نداشتیم هرکس رسید، بوسه ای از یار ما گرفت یک بوسه نیز، ارزش و قیمت نداشتیم لعنت به شعر! باعث رسوایی مان شده لعنت به ما! که همت وغیرت نداشتیم از بهر بوسه، بر لب سرخ عزیز خود حتی به شعر خویش، شجاعت نداشتیم از یار و وصف خال و خطش، شعر گفته ایم اما، زمان وصل، لیاقت نداشتیم گفتند شاعرید، فقط حرف می زنید ما، پاسخی، به غیر خجالت نداشتیم ما، طوطیان حضرت عشقیم، شاعریم در انتخاب خویش، دخالت نداشتیم *یاسر قنبرلو شب عاشقانه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ امشب، چراغ عشق، در این خانه روشن است ویرانه، از طراوت این عشق، گلشن است ای خوش بحال این من عاشق، که امشبی.. از بخت خوب، گیسوی تو، روی دامن است سر روی زانو، زلف رها، روی زانو و... زانو نگو، بهشت، همین زانوی من است جانم فدای مهر تو، بانوی عشق من! حتی قلم، ز وصف جمال تو، الکن است امشب، نشسته حوری جنت، به خانه ام در حیرت از عنایت تو، کوی و برزن است "بنشین ، مرو ، صفای تمنای من، ببین امشب، چراغ عشق، در این خانه روشن است"* *فریدون مشیری عاشق کش هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "من نمیگویم، که جورِ روزگارم میکُشد طعنهی بدخواه و بدعهدیّ یارم میکشد"* من، زمستان را، به عشق روی گل، طی کردم و... دست تقدیرم، به فصل نوبهارم می کشد تیغ های دشمنان، من را نکشت، اما یقین.... روزی، من را، تیغ ابروی نگارم می کشد حکم، حکم اوست، طبق حکم چشمانی سیاه می کِشد آخر، به گیسوهاش دارم، می کشد گیسوانش، شد مهار قلب شاعر پیشه ام همچو آهویی، به این بند و مهارم، می کشد هر رقیبی، هدیه ای آورد و شد، اینجا مقیم او، مرا که، غیر عشق او ندارم، می کشد عشق، یعنی: سر به زیر تیغ دلبر داشتن من، نمیگویم که جورِ روزگارم میکُشد *عبدالقادر گیلانی حاضر غائب هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ من، مطمئن هستم، که تو، هستی کنارم اینجا، کنارم هستی و هستی بهارم دستان من، در دست تو، در آب پیداست دریای من، تا کی، به تنهایی ببارم؟ کورند مردم، یا تو هم رنگ هوایی؟ مخفی شدی، از چشم آنها؟ شک ندارم اما نمی دانم، چرا این چند روزه... من، پیش تو هستم، ولی، چشم انتظارم باید، بشورم چشمهایم را دوباره آیینه ای، افتاده در دست غبارم پشت غبار، از چشم من، پنهانی، اما... من، مطمئن هستم، که تو، هستی کنارم داغ عشق هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "راز این داغ، نه در سجده ی طولانی ماست بوسه ی اوست، که چون مُهر به پیشانی ماست"* آن لب داغ، لب داغ، لب داغ.... نگو آب سردی، به سر آتش پنهانی ماست سرخی جام لبش، مست نموده قلمم او، خودش مست، از این مست غزل خوانی ماست «مست ، از خانه، برون آمده» در باد و ببین رقص زلفش، سبب بی سر و سامانی ماست از سر زلف و لبش، گفتم و چشمش باقی ست چشم او، آهوی این، دشت پریشانی ماست ابرویش، برسر این چشم، چنان محرابی... معبد عشق، در آیین مسلمانی ماست ما، به سیمای خود، از عشق، نشانی داریم راز این داغ، نه در سجده ی طولانی ماست *فاضل نظرى درمان بغض هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "گنجايش بغض تو، در اندوه طوفان نيست این قدر، اشک بی مهابا، کار باران نیست"* اندوه بی پایان، دوباره غم، دوباره اشک انگار که، درد تو را، درمان و پایان نیست دکتر، برایت، قرص آرامش، نخواهد داد یک قرص ساده، دردهایت را، که درمان نیست تو، مثل من، پر دردی و دکتر نمی فهمد این درد، در بین کتاب طب، که پنهان نیست این درد را، جز عاشقان، هرگز نمی فهمند جز بوسه درمانی، که درمانی، برامان نیست لبهای تو، درمان درد کهنه ی من بود لبهای من، درمان درد کهنه ی تان نیست؟ تا از تو دورم، تا تو، از من دوری، بانو جان... گنجايش بغض تو، در اندوه طوفان نيست *فرزاد فتحی ساعت بی قراری هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت، دوباره ساعت سه شد،کجایی؟ شد، قلب من، از بهر دیدارت هوایی این ساعت جیبی، گواه انتظار است شاید، دوباره، با گلی از در درآیی شاید، بیایی، تا بخندد، بخت من هم ای وای بر من! وای بر من! گر نیایی یادت می آید، ساعت جیبی من را؟ این یادگارت را؟ نگو که بی وفایی با ساعتت، دل تنگی ام را، می شمارم این روزهای سخت و غمگین جدایی کی بود که رفتی و گفتی که می آیم؟ ساعت، دوباره، ساعت سه شد،کجایی؟ نمی دانم چه شد؟ هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چه شد درمن؟نمی دانم! فقط، دیدم پریشانم!"* فقط دیدم، که بین کوچه های شهر، حیرانم گمانم، زلفهایت را، صبا بوسیده در راهش که باد کوی تو آمد، وَ چون زلف تو، رقصانم دو زلف کافر خود را، نده دست صبا، عشقم! که بی دین می کنی من را ، که بر کفرش مسلمانم تو را، شیخ محل، شیطانی خواند و من یقین دارم که تا شیطان تویی، اینجا، اسیر دست شیطانم من آدم هستم و حوای من هستی، در این عالم بهشتی کن مرا امشب، بده سیبی به دندانم مرا امشب، به آغوشت، بخوان و یک شب کوتاه کنار شاعر خود باش و کن یک بوسه، مهمانم دوباره، یک شب دیگر، دوباره، یک غزل بی تو چه شد در من؟نمی دانم! فقط، دیدم پریشانم! *نجمه زارع چطور؟ ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ "هی فکر می کنم، که چگونه؟ چرا؟ چطور؟ من، سال هاست، گریه نکردم، شما چطور؟"* او سالهاست، می کند انکار، بنده را باید بیان کنم ، که چرا ؟کی؟ کجا؟ چطور؟ از پیچ کوچه، آمد و من، گفتمش سلام اواخم کرد و گفت، که: هو! بی حیا! چطور... گفتم: سلام را، که جوابم نمی دهی بانوی ناز! خوشگل من! بوسه را چطور؟ غرید، مثل ابر، نه! چون ببر ماده ای آمد برون، ز حنجره اش، این صدا چطور؟ با اخم ،رفت و مانده ام، این آهوی قشنگ... رم کرد و رفت، پس من بی دست و پا، چطور.... دل را، به چشم هاش، باختم و عاشقش شدم هی فکر می کنم، که چگونه؟چرا؟ چطور؟ *مجید ترکابادی روز تنهایی ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ "غم مخور ای دل! که بی او، روز من، سر می شود گرچه هر شب، بالش تنهایی ام، تر می شود"* باز هم ، یک شب بدون یار و یک شب، گریه و.... باز هم، سوسوی امیدی، که کمتر می شود چشم من، مانند هر شب، ابر باران زا و او مثل ماهی، پشت ابر غم، نهان تر می شود شب، شبی تاریک، بی ماه جمال دلبر و... شب، شبی که ناگهان، یک روزدیگر می شود روز دیگر، کوچه های خالی از او، اشک و اشک حرف هایی که، برایم، تیر و خنجر می شود پچ پچی، در گوش کوچه: مردتنها را ببین گوش این شاعر، از این فریادها، کر می شود کاش می شد، یک نفر می گفت، زیر گوش من غم مخور، ای دل! که بی او، روز من، سر می شود *غلامرضا ایل بیگی طعم تلخ خنده ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ طعمِ لبخندم، به جز، در قهوه ی قاجار نیست تلخی لبخندهایم، قابل انکار نیست تلخ، مثل زهرمارم، تلخ، مثل درد هجر تلخکامی های من را، لذت دیدار نیست؟ قهوه ای، از جام چشمانت، شبی نوشیده ام لذتی بردم، که دیگر، قابل تکرار نیست کاش، می شد بوسه ای، شیرین کند کام مرا قهوه ی قاجاری ام را، کام شکّربار نیست؟ من، به جای هرچه لبخند است، غم دارم به دل دردها دارم ، طبیبی بر سر بیمار نیست من، تمام عمر خود را روزه بودم، حیف که.... یک لب همچون رطب، در موقع افطار نیست "گرچه، می کوشم بخندم، آبروداری کنم طعمِ لبخندم، به جز، در قهوه ی قاجار نیست"* *مرتضی درویشی یگانه ی بی همتا ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ من از یگانگی تو، دوتا نمی خواهم به جان تو، که به غیر از تو را، نمی خواهم تمام اهل زمین را، به جز گل رویت... ندیده دیده ی خیسم، وَ یا نمی خواهم مریضم و غم تو، ریشه کرده در دل من قسم به جام لبانت، دوا نمی خواهم هزار وعده ی بوس و بغل، ز دور نده فقط کنارمزارم بیا، نمی خواهم نه حور و قصر بهشتی، نه ملک این دنیا نباشی، این همه را، با وفا! نمی خواهم تمام لذت دنیا، تویی و باور کن که من، به غیر شما، ماجرا نمی خواهم "بگو، به آینه، تکثیر دلبران نکند من از یگانگی تو، دو تا نمی خواهم"* *محمد شریف انگیزه ی سفر ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ "مرا به جاده می کشد، تب دوباره دیدنت"* تب دوباره در دل، ترانه ای شنیدنت هوایی تو شد دلم، برای من غزل بخوان که می برد دل مرا، به عشق"شین" کشیدنت تو آهوئی و چشم تو، مرا اسیر کرده و... نمی رود ز خاطرم، به دشت دل پریدنت تو آهویی و می دوم، برای صید قلب تو امان ز چابکی تو! امان از این رمیدنت! به باغ آرزوی من، گل امید بوده ای چگونه دستهای بد، تو را ز باغ چیدنت؟ برای آنکه بو کنم، دوباره عطر دامنت... مرا به جاده می کشد، تب دوباره دیدنت *همایون رحیمیان هیچ نگو ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چهره زرد مرا، بین و مرا، هیچ مگو درد بیحد بنگر، بهر خدا، هیچ مگو"* مردم شهر، همه مردنما، نامردند با من خسته دل، از لطف و صفا، هیچ مگو چشمها هیز، نگاه همه، چون گرگ شده از ادب، دین خدا، شرم و حیا، هیچ مگو در دل شهر، غریب و تک و تنها ماندم شاعر غربتم ، از قافیه ها هیچ مگو از غم شهر، شده بغض، گلوگیرم باز از غمم، هیچ نپرسیده بیا، هیچ مگو ساکت و ساده، شبیه خود من باش کمی پیش من باش، ولی از خود ما، هیچ مگو تو طبیبی و منم، عاشق بیمار غمت چهره زرد مرا، بین و مرا، هیچ مگو *مولانا معدن کانی پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "خندهات، ساخت و ساز، اخم تو، ویرانیها گیسوانت، گرهِ کورِ پریشانیها"* چشمهای تو، شده رهزن هر شاعری و... بیت ابروی تو، آغاز غزلخوانیها چشمک ناز تو، دزدید دل و دین مرا چشم حوری وش و مجموعه ی شیطانی ها؟ چشمت الماس، لبت همچو عقیق یمنی آدمی یا که شدی معدنی از کانی ها؟ دو لبت را، به ازل، دست خدا، خوب کشید می کشند، از لب تو، تا به ابد مانی ها از لبت، گفتم و این جمله، به یادم آمد بوسه های،ت شده یک منبع درمانی ، ها! و هنر چیست؟ به جز وصف جمالت کردن وصف این زلف، که با باد می رقصانی، ها؟ شاعری، دید تو را، وصف تو، اینگونه نوشت خندهات، ساخت و ساز، اخم تو، ویرانیها *جواد منفرد شفای دردهای من پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "شفای این دل بیمار، جز لقای تو نیست طبیب جان خرابم، کسی ورای تو نیست "* و دادرس، به غم این دل پریشانم قسم به جان خودت که، به جز خدای تو نیست بیا به خانه ی قلبم، که این دل ویران مگر سرای محبت، مگر سرای تو نیست؟ بیا دوباره ببوسم، که بوسه بر دل من شفای درد غم است و فقط دوای تو نیست بیا و حال مرا ، حال خویش را خوش کن که دردما، به دلیلی، بجز جفای تو نیست شفا بده به دل من، دوا نما دردت شفای این دل بیمار، جز لقای تو نیست *اسیری لاهیجی چشم نیلوفری پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "ای تو را چشمی، به رنگ شعله ی نیلوفری"* سوژه ی تازه، برای شعرهای دلبری! من نمی دانم، چگونه، از تمام مرد و زن با همین لبخند ساده، عشق من! دل می بری کیستی تو؟ آدمی؟ ماهی؟ و یا حوری وشی؟ معجز پیغمبری داری تو ؟ یا افسونگری؟ آدم و حوری، فرشته یا که شیطان، پیش من از برای عاشقی کردن، چنان پیغمبری با اجازه از شما، می خواهمت بانوی من! خیلی زیبایی عزیز من، به چشم خواهری جان من، بادا فدای چشم های خوشگلت ای تو را، چشمی به رنگ شعله ی نیلوفری *رهی معیری شمع جمع شاعران پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ در محفل شعر و غزل، شیرین زبانی زیبایی و بی انتها، چون آسمانی گیسو طلا، لب صورتی، چشم تو آبی رژ گونه ات سرخ است، تو رنگین کمانی؟ دور سرت، پروانه ها داری همیشه آخر، تو، شمع جمع از ما بهترانی از مرد و زن،داری هواخواه، ای عزیزم! از بس که با لطفی و از بس مهربانی می خواستم، نامی برای تو بیابم دیدم، همان بهتر، بگویم جانِ جانی تو روح شعری، روح شاعرهایی بانو! در محفل شعر و غزل، شیرین زبانی مومیایی پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ "کم بزن، فریادهای مُرده باد و زنده باد! با جسد یا مومیایی، حل نخواهد شد فساد"* این جسد، از آق رضا باشد و یا خاله زری... فرق دارد مرده با مرده؟ نمی فهمی عماد؟ جای یاد از دوره ی شاه و زمان قبلتر کاش می کردیم، از مهر و مرام خویش یاد این یکی، جر داد خود را، بس که مال خلق خورد آن یکی، جر خورد، از بس زد میان کوچه داد او فقط، فریاد می زد: دزد خورد و دزد برد آن یکی، می خورد و می شد، صورتش هر لحظه شاد داد و فریاد بدون فکر و حرکت، پیش من همچنان کشک است ، یا مانند خاکی، دست باد یا بیا و مثل آدم، حرف من را گوش کن یا بزن فریاد، تا جان تو، از حلقت درآد جای اینکه، بی خودی جوگیر، از نعشی شوی حرکتی کن، مثل یک انسان زنده، مرد راد! فکر کن، کاری برای کشور ایران نما کم بزن، فریادهای مُرده باد و زنده باد! *سام البرز کوچه دلتنگی چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ گاهی بیا، ز کوچه ی ما هم، عبور کن پر نور و شور، این گذر سوت و کور کن این کوچه، سالهاست، که بی رد پای تو تاریک مانده، قصه ی ما را مرور کن در این محل، وجود تو، خورشید کوچه بود این کوچه را ،به خنده ی خود، غرق نور کن از حال کوچه، هیچ خبر داری، نازنین؟ برگرد و قلب کوچه ، پر از نور و شور کن تو، روح این محله و این کوچه بوده ای این کوچه را، به مقدم خود، پر غرور کن ماهیچ، لااقل، به همین کوچه فکر کن اسباب شور کوچه ی خود را، که جور کن "دوری چنان مکن، که بگویند دل برید گاهی بیا، ز کوچه ی ما هم، عبور کن"* *محسن عرب خالقی چشم نوبرانه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ "نوبرست این چشم ها، حیف است خوابش می کنی تا به کی، قلب مرا، هر شب خرابش میکنی؟"* آبی چشم تو ، اقیانوس را، کرد عاشقت آن زمانی که، به اشکت، خیس آبش می کنی چشمهایت جای خود، لبهای تو افسونگر است وای از آن لحظه که، رنگ شرابش می کنی می بری، تا چشمه ی لبهات، دل را، عشق من! حیف که، بی بوسه ات، مثل سرابش می کنی داغی لبهات را، نزدیک گوشم می بری لب نچسبانده، دل من را ،کبابش می کنی صورتت، دل می برد ازمرد و زن، پیر وجوان وقتی که، با روسری مشکیت، قابش می کنی باز هم، شعرم، به سوی چشمهایت می کشد نوبرست این چشم ها ،حیف است خوابش می کنی *سمیرا یحیی پور رقصنده در باد چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ "چه زیبا می شوی وقتی، چنین در باد میرقصی چه زیباتر، که وقتی نیستی، در یاد میرقصی"* میان بیستون دل، زدم نقشی خیال انگیز خودم فرهاد این نقشم، تو با فرهاد می رقصی میان سیل اشک خود، میان موج غمهایم کشیدم طرحی از رویت، که شاد شاد می رقصی در این دشت در اندشتِ خیالات محال خود تو را از دورها دیدم، زدم فریاد: می رقصی؟ دو زلف را میان باد، چو شلاقی تکان دادی مرا در بند خود کردی و خود آزاد می رقصی؟ تو خندیدی به حال من، که ای بیچاره ی شاعر! بگو شعری برای من، ردیفش باد: می رقصی چو من برداشتم کاغذ، نوشتم گوشه اش این را چه زیبا می شوی وقتی، چنین در باد میرقصی *خلیل فاطمی دلبر کوزه بر دوش سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ میان رودِ پر از آب و دلبری شیدا به دوش کوزه ی آبی و مست و بی پروا دو چشم، جام شراب و لبی چو باده ی ناب دو زلف، همچو کمند و دو ابروی زیبا لباس سرخ شرابی، لبش اناری سرخ تو گویی آمده میدان، سپاه قرمزها صدای آب روان، وان یکاد می خواند به زیر پای نگارم، بر این قد و بالا و مانده این طرف لنز دوربین، چشمی اسیر روی نگاری، اسیر این معنا.... خدا، میان بهشتش، چنین بتی دارد؟ میان رود پر از آب و دلبری شیدا؟ مرا نمی فهمی سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ ناز پَرورده ای و «دَرد» نمی دانی چیست معنی خم شدن مرد ، نمی دانی چیست سبز، چون روح بهاری و گلی شادابی غصه ی برگ شده زرد ، نمی دانی چیست صافی و پاک، چنان روح نسیم سحری قصه ی آینه و گرد ، نمی دانی چیست همچو خورشید، پر از گرمی و نوری، بانو! یخ زدن، از نگهی سرد ، نمی دانی چیست جفت شش، آمده قاپ تو و بردی همه عمر نحسی دست، در این نرد ، نمی دانی چیست باختم، دل به تو و خنده ی تو، وقت سفر... آنچه با جان و دلم کرد ، نمی دانی چیست "گفتم از عشقِ تو، دل خون شده ام ، خندیدی ناز پَرورده ای و «دَرد» نمی دانی چیست"* *سجاد سامانی گل چین بی مروت سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "باغبانی، تا تو را، از بوستانم چید و رفت پیش رویش، مرده ای را، بی نگارش دید و رفت"* دید که، روح مرا، از من گرفته ، بر تنم یک کفن، از برگ های زرد گل، پیچید و رفت مشت خاکی، از کف پای تو را، دستان دزد توی چشم خیس اشک عاشقت،پاشید و رفت چشمهایت، موقع رفتن، چنان خورشید شد نور امیدی، ز پشت ابرها، تابید و رفت چشمهایم، ابر باران زا شد و بارید تا... ماند، پای باغبان در گل، به من خندید و رفت تو، گل باغ دلم بودی و من هم بلبلت تا تو را چیدند، روح بلبلت، پرّید و رفت من، به خط آخر شعرم، رسیدم ناگهان باغبانی، تا تو را، از بوستانم چید و رفت *میثم بشیری چه کنم؟ سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "مانده ام، تا وسط معرکه گیری، چه کنم؟ نشود پاره، اگر بند اسیری، چه کنم؟"* آخرین عکس تو را، قاب گرفتم به دلم اگر این خاطره را نیز، بگیری چه کنم؟ من، به امید نفسهای تو و لبهایت.... زنده ام، بی لب تو، این سر پیری چه کنم؟ آهوی چشم تو، رامم نشده، وای به من! آهویم بودی و حالا که تو شیری، چه کنم؟ قلب من، بود نشان، بهر تو و مژگانت چند روزی ست، نخوردم ز تو تیری، چه کنم؟ عمری، در دست تو، چون موم دلم بود و کنون حال که، مانده فقط، قلب فقیری چه کنم؟ معرکه گیری تو، با دل من دیدنی است مانده ام، تا وسط معرکه گیری، چه کنم؟ *حسین جنت مکان بی تو چه کنم دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "بي تو، با قافله ي غصه و غمها ، چه کنم تار و پودم! تو بگو، با دل تنها چه کنم"* این دل غمزده، باری ست به روی دوشم بار سنگین دلم، قد خمم را چه کنم من، به جان آمدم از غصه و غمها، برگرد یا بگو، با دل طوفان زده، جانا چه کنم یا بیا، همره من باش و کمک کار دلم یا بگو، یک تنه، با این غم دنیا، چه کنم با غمت، صبر کنم؟ چشم! ولی دلبر من! با غزلهای خودم، این من رسوا، چه کنم هر کسی، شعری از اشعار مرا، می خواند فاش ش،د قصه ی سر بسته، بفرما چه کنم تو از این شهر، سفر کردی و من، جا ماندم بي تو، با قافله ي غصه و غمها، چه کنم *شهریار غزل یادگاری دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ این غزل، روزی برایت، یادگاری می شود یادگار، از قصه های روزگاری می شود روزی در اوج زمستان، کنج مهمانخانه ای حال تو، با شعرهای من، بهاری می شود در سر پیری، جوان خواهی شدن، با این غزل غصه ها، از قلب پر مهرت ،فراری می شود این غزل، نذر دوچشم مهربانت گشته و.... روزی، چشمان تو با آن، گرم زاری می شود روزی که، من نیستم، در زیر خاکم، زیر پات کار تو، آن روز، بهرم، سوگواری می شود حال که، من هستم و هستی ، بیا پیشم، ببین شعرهایم، بی تو، مشتی بی قراری می شود "لحظه ای، بنشین کنارم، دل بده، آتش بگیر ! این غزل، روزی برایت، یادگاری می شود"* *شهاب مرادی شکایت دوم اردیبهشت ۱۳۹۷ "برود هرکه دلش خواست، شکایت بکند"؟ هر کسی خواست، مرا نیز حکایت بکند هر کسی، قصه ی من را، به زبان دل خود مثل یک قصه ی پر غصه، روایت بکند حال من، کاش که با قصه ی من، در این شهر به همه، از زن و از مرد، سرایت بکند کاشکی، یک نفر از بین همه، گاهی دعا.... بکند، تا که خدا، صبر عنایت بکند یا یکی، جای من لال، میان مردم تا ببینی تو مرا، گاه صدایت بکند من، فقط از تو و از عشق، سخن می گویم برود، هرکه دلش خواست، شکایت بکند اردیبهشت اول اردیبهشت ۱۳۹۷ اردیبهشتم، بی تو شد، اردی جهنم من ماندم و باران سیل آسای ماتم فصل بهارم، بی تو، پاییز بزرگی ست پاییزی، مملو از سقوطم، مملو از غم من، بی تو، در اوج بهارم لخت لختم سبزینه ی من! کاش می شد که نبارم شادی، بدون تو ندارم، کل سالم... بی تو شده، چون روضه ی ماه محرم حوای من! سیبی بده دستم دوباره شاید، که برگردد، به جسمم روح آدم ای کاش که، برگردی با گلها، عزیزم! اردیبهشتم، بی تو، شد اردی جهنم دل مرده اول اردیبهشت ۱۳۹۷ "من مردهام؛ در من، هوای هیچ كس نیست"* جانی ندارم، یا فدای هیچ كس نیست در دشت دستانم، گلی دیگر نروید در خاطراتم، رد پای هیچ كس نیست دیگر، میان گوش من، هر صبح و هر شب تکرار حرفی، یا صدای هیچ كس نیست از شعر، سوی نظم خواهم رفت، زین پس آنچه سرایم هم، برای هیچ كس نیست این دختر دل خسته ی دل مرده ی مست جام لبش، دیگر دوای هیچ كس نیست این بوسه های سرد و بی روحم، پس از این درمان دردی، یا شفای هیچ كس نیست حوایی بی سیبم، بگو آدم نیاید من مردهام؛ در من، هوای هیچ كس نیست *نجمه زارع کشور قم اول اردیبهشت ۱۳۹۷ "مشکلات ِ مردم ما، راحت و آسان شود دردِ ما، وقتی که قُم، کشور شود، درمان شود"* از کراماتش، همین بس که، ز تهران منتقل... سوی قم، حاجی حسین و بعد از آن، کیهان شود بعد هم، یک کشور و دو حاج حسین و بعد از آن روزنامه، جای سوهان، قسمت مهمان شود روزنامه را، که در خارج از این کشور، کسی... مشتری چون نیست، صادر جعبه ی سوهان شود بعد هم، محصولِ غیر از قوطی سوهان قم چون ندارد پاس، بی حاجی، همه ایران شود شیخها، چون توی قم جمعند، در آن روزگار باز نامحرم به هم، مرد و زن تهران شود -چون که عقد مرد و زنها را، نمی خواند کسی جمله ی بالا، یقین دارم، بلای جان شود- من گمانم، بعد از اینکه ، قم شود کشور، زمین... سیر از برف و همیشه، خیسِ از باران شود مشکل کشور، نباشد شیخ ها، اما یقین دردِ ما ،وقتی که قُم، کشور شود، درمان شود *سام البرز شعر مطلق اول اردیبهشت ۱۳۹۷ یک مثنوی، در پشت سر داری، ز گیسو یک بیت، داری روی سیمایت، ز ابرو تو، شاه بیت یک غزل هستی، که بردی وقت ملاقات خدای خود، دل از او ابلیس را، ای دختر حوا ! چه کردی؟ انبار سیب و خوشه های گندمت، کو؟ در ماز تودرتوی گیسوی تو، گم شد دلهای مرد و زن ، امان از دست این مو! گم گشته ام، من، بین خیل عاشقانت ای کاش که، بنشانی ام، یک دم به پهلو تو دختری شاعر، نه ! تو یک شعر نابی یک مثنوی، در پشت سر داری، ز گیسو نشان آدمیت اول اردیبهشت ۱۳۹۷ "تن آدمی، شریف است به جان آدمیت؟"* نه برادر عزیزم! نبوَد نشان آدمیت تن آدمی شرافت، ز لبان سرخ دارد که عزیز مردمان است، لبان آدمیت! برو از سر خیابان، سوی مسجد و ببین که.... شده بسته با دو تا ماچ، دهان آدمیت لب سرخ را ببینی ، نروی سراغ جان ها که ربوده عقل و هوش از، همه گان آدمیت! شده اند شیخ و مفتی ، همه مشتری لبها کسی نیست ای برادر! به دکان آدمیت بگو با جناب سعد،ی که عمادی گفته: ای شیخ! برو، فکر نان خود باش، نه نان آدمیت نکنی دگر فضولی، وَ بپرسی از بقیه تن آدمی شریف است، به جان آدمیت؟ *سعدی تولید ملی اول اردیبهشت ۱۳۹۷ "هم می خرم، کالای ایرانی هم می خورم، حلوای ايراني"* هم می خورم، گاهی لگد بنده البته، از یک پای ایرانی هرگز نمی فهمی، چه شیرین است این لذت تیپای ایرانی از یک پلیس آخر رافت یا اینکه از بابای ایرانی امروز را، ول کرده ام، دارم... امید، بر فردای ایرانی ایرانی ام من، جای رکسانا رفتم، سوی مینای ایرانی لعنت به جنس خارجی! بوسم... من روز و شب، لبهای ایرانی بوسه، فقط وقتی دهد لذت که، خورده بر آنجای ایرانی -آنجا، دهد معنای لب، بالا آن هم، لب زیبای ایرانی- طبق شعار سال، روز و شب من می خورم، کالای ایرانی *سعیدمسگرپور |
||
+
نوشته شده در دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 21:28 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|