در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

بداهه های با طعم پایان دی
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
 

"واسه اینکه یک ساقه رو نشکنی
میشه محو گلهای قالی بشی
برای نجات یه ماهی گُلی
میشه عاشق تنگ خالی بشی" *

میشه مثل یک مرد آتش نشون
به فکر همه باشی تو زندگیت
نه دنبال پول باشی نه اسم و رسم
نشه نونت اسباب شرمندگیت

برا کشورت ، واسه ی مردمت
بری تو دل آتیش زندگی
برای یکی که ندیدیش هنوز
بجنگی با پس لرزه ی خستگی

نترسی از اینکه بسوزی ، بری
به جنگ یه دیو سیاهِ سیاه
واسه اینکه آروم بشه یک نفر
بری توی آتیش، بری قعر چاه

میشه مرد باشی، پدر باشی و
پدر باشی واسه همه بچه ها
بدون خداحافظی صب بری
خبرهات بشه شب غمِ بچه ها

میشه بگذری از خودت، زندگیت
خالی از حسابای مالی بشی
برای نجات یه ماهی گُلی
میشه عاشق تنگ خالی بشی
*بند اول از کمال جعفری امامزاده


متهم
بیست و نهم دیماه 1395

در آینه
چشمان حیرانی
با یک غم پنهان
با پرسشی مبهم
من را تماشا می کند
من متهم هستم
من متهم به کشتن احساس
من متهم به قتل یک عشقم
من متهم هستم که عشقم را فدا کردم
عیبی ندارد
بگذار
جای تو من متهم باشم


نذر
بیست و نهم دیماه 1395

"خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد" *
و نَرد عشق تو را سینه چاک خواهم برد
برنده گر که شوم ، تا ادا شود نذرم
برای عمه کتی ، هدیه، لاک خواهم برد
* حافظ

 

بی تو چه کنم؟
بیست و نهم دیماه 1395

"رفتی و از رفتنت حال پریشان داشتم"؟
دولت تدبیر آمد، دردِ ایران داشتم
بعد محمود -آنکه یادش خیر بادا تا ابد-
غصه ی کمبود یک محمود افغان داشتم
تا بخندد هی به ریش بنده و ریش شما
چشم بر راه یکی باهاله، خندان داشتم
بیت بالا، هاله گویا اشتباه تایپ داشت
قصد من "باحاله" بوده، حال عصیان داشتم
بگذریم از حال و از هاله برای مرده ها
کاش مردی تا دهد تسکینِ مامان داشتم
یک نفر از من به آن که رفته پیغامی دهد
رفتی و از رفتنت حال پریشان داشتم

 

شبهای تو
بیست و نهم دیماه 1395

"این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای تو" *
مست چون من نیست در میخانه ی شبهای تو
مثل یک دیوانه در ویرانه ی قلب خودم
در پی عشقم در این ویرانه ی شبهای تو
مستِ مستم ، مست و مجنونم به جان عاشقان
نام من را ثبت کن: دیوانه ی شبهای تو
زلف تو یلدای طولانی ست، سر را می نهم
بی اجازه از کسی بر شانه ی شبهای تو
روزهای عمر خود را می دهم دست شما
گرچه ناقابل، ولی بیعانه ی شبهای تو
مثل مجنون، مثل ققنوسم به راه عاشقی
این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای تو
* هوشنگ ابتهاج

 

به استقبال انتخابات
بیست و نهم دیماه 1395

"آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بد کاری چو من یک دم نکو کاری کند" *
با این ترامپ زرد مو، از قول اینجانب بگو
برجام را نقضش کند، کاری کند، کاری کند
دلواپسم که این حسن، با رای مردم سال نو
اقدامهای تازه تر، تولید آماری کند
این چند کاغذ پاره را، منشور چیزش را ! همان!
بحث حقوقِ شهروند، ساری کند جاری کند
من با اجازه از خودم، گویم حرام است بعد از این
از این حسن ، از دولتش، فردی هواداری کند
آخر رییس مملکت، بی هاله، بی مِهر و بغل
عمرا تواند تپه ها را مفتی گلکاری! کند
تا من به رزم این حسن، پیروز گردم جان من
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
* حافظ


خسته ام
بیست و نهم دیماه 1395

"دیگر درون سینه ی من شور و حال نیست
گفتی بگو از عشق! ولیکن مجال نیست " *
دیگر ز عشق، نقشی و عکسی ، نشانه ای
در قهوه های تیره ی من، توی فال نیست
در فال های من ، من خالی از عاشقی
غیر از فراق و هجر، به غیر از ملال نیست
حافظ مگر که وعده ی وصلت دهد مرا
در فال های قهوه که نقش وصال نیست
بانو قسم به حافظ شیرین سخن! بگو
این بار وعده های وصالت خیال نیست
من خسته ، خسته، خسته شدن از خیال و وهم
دیگر درون سینه ی من شور و حال نیست
* نسرین خانصنمی

 

دلبری به سبک تو
بیست و نهم دیماه 1395

"دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری" *
ناز را افزوده ، با نازت توانم می بری
سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود
تا ته قلب من و تا استخوانم می بری
می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!
با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری
تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان
دستهای مهربان را بر لبانم می بری
می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا
شعر را با بوسه از روی زبانم می بری
تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...
* مصطفی ملکی

 

بامن
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

«با من کمی میان حسودان قدم بزن
بی نظمی پیاده روها را رقم بزن» *
با من بیا به خانه ی ویرانه ی دلم
امشب قدم به شیوه ی اهل کرم بزن
بانو بیا و لطف به من کن، یک امشبی
با مشت مِهر خویش به چشمان غم بزن
با بوسه ای ز لطف بیا و لب مرا
مُهری به رسم پادشهی محتشم بزن
آرامش جهان، هم در دست زلف توست
دستی برآر و زلف و جهان را به هم بزن
بانوی شعر، به پاداش شعر من
با من کمی میان حسودان قدم بزن
* آرش صحبتی


شیخ و شراب
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

دوش شنیدم که به بزم شراب
گفته به ساقی، یکی چون من خراب
چیست در این جام بجز آتشی؟
چیست در آن غیر کمی آب و آب؟
گفت به او ساقیِ اهل هنر
ای که همه عمر تو شد وقف خواب
هست در این جام شرابی طهور
هست در آن مزه ی ناب ثواب
گر که بخواهی که بفهمی کمی
معنی این باده، برو بی شتاب
جانب یک مسجد و وصفش بپرس
از یکی چون شیخ مقدس مآب


زندگی با تو
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

«زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است» *
با تو حتی ته یک چاه، بیابان خوب است
تا تو حوّایی و تا سیب به دستان شماست
گور بابای بهشت ، سیب تو شیطان خوب است
گفتم از سیب، به من بوسه ای از گونه بده
بذل و بخشش به گدا، از سوی سلطان خوب است
ای زلیخا به خدا ماندن یوسف در چاه
البته ماندن در چاه زنخدان خوب است
من عزیز تو اگر باشم و در پیش شما
رفتن و کوچ از این گوشه ی کنعان خوب است
زندگی چیست؟ بجز بودن با دلداری؟
زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است
* ناصر حامدی


اعتراف
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

«ساده می گویم گلم ،بانو تو خیلی محشری
صبح با لبخند ،شب با اخم دل را می بری» *
از همه حتی ز مینا و هما و نسترن
بهتری، زیباتری، دلبر تری، بالاتری
من تو را حتی ز مریم دوست تر می دارمت
جان تو! جان خودم! جان قلی! جان زری!
من به غیر تو کسی را در دلم دارم؟ نه خیر!
البته منهای آزیتا و زهرا، گلپری
آخ! این اسماء نا مربوط آمد از کجا؟
من فقط در توی دکان شمایم مشتری
من فقط عشق تو را دارم به قلب نازکم
ساده می گویم گلم ،بانو تو خیلی محشری
* حجت الله عبادیان

 

شکوفه باران
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

شکوفه کرده ام در زیر باران
شبیه بوته ی گل توی گلدان
بهار من تویی، من سبزِ سبزم
کنار تو در این کوچه خیابان
کنار تو ندارم دردِ پاییز
ندارم ترسی حتی از زمستان
کنار تو جوانه می زند دل
به هر جاهستی، حتی در بیابان
تو ابر رحمتی، باریدی و من
شکوفه کرده ام در زیر باران


باز باران
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

«باز باران با ترانه قصه اندوه بود
می خورد بر بام خانه قصه ی اندوه بود» ؟
سهم ما از کودکی چوب فلک بود و کتک
شعرهای کودکانه، قصه ی اندوه بود
دستها جز تازیانه بهر ما چیزی نداشت
دستهای روی شانه قصه ی اندوه بود
غیر یک دیوار غربت تکیه گاهی بود؟ نه!
چار دیواریِ خانه قصه ی اندوه بود
آب ، بابا، درد، ماتم، آب ، بابا، غصه ها
لای لای مادرانه، قصه اندوه بود
چکه چکه، سقف بر روی سر ما می گریست
باز باران با ترانه قصه اندوه بود

 

لعنت
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

لعنت به هرچه سیم و توری، هرچه جز شادی
لعنت به این دوری ، جدایی، حصرِ آزادی
از پشت این دیوارهای توریِ هجران
دست مرا در دستهای خود که جا دادی
انگار که دیوارهای غصه ویران شد
انگار که برگشته آزادی به آبادی
تا دست تو دست مرا مهمان خود دارد
من سبزِ سبزِ سبز مثل باغ خردادی
هرگز ندارم غصه ی پاییز و سرما را
هرگز نخواهم گفت از رفتن از این وادی
اما اگر روزی نباشی می زنم فریاد
لعنت به هرچه سیم و توری، هرچه جز شادی

 

رند هوسران
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

«وقت رندی خوش، که کام از موسم گل بر گرفت
دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت» *
خوش به حال آنکه یک چل ساله را داد و به جاش
بیست ساله، یک دوتایی جای آن همسر گرفت
تا بسوزد هم دماغ ما و هم جای دگر
پیره زن داد و به جای آن دو تا دختر گرفت
«جای دیگر» توی بیت فوق حرفی زشت نیست!
بوده منظورم از آن، دل، که دلم اخگر گرفت
الغرض مرتیکه چون پولدار بود و اهل حال
جای ما هم تا که می شد همسر و دلبر گرفت
یک دو ماهی با یکی خوش بود و بعد رفتنش
جای غم خوردن بساط عاشقی از سر گرفت
همچنان بلبل از این گل رفت سوی آن گل و
وقت رندی خوش که کام از موسم گل بر گرفت
* صائب تبریزی

یخ کرده ام
بیست و هشتم دیماه ۱۳۹۵

بی تو در گرمای جانفرسای غم، یخ کرده ام
در میان تب، عزیزم! خوشگلم، یخ کرده ام
مثل مرغی بی پر و بالم بدون لطف تو
مثل مرغی نیمه جانم، جان هم، یخ کرده ام
زلزله بودی برایم، آمدی ویران شدم
مثل مردی در زمستانهای بم یخ کرده ام
حالِ زار من شده سر تیتر اخبار جهان
این خبر را گفته حتی جام جم، یخ کرده ام
ماتم تنهایی ام سرمای تلخی داشت و
بی تو در گرمای جانفرسای غم، یخ کرده ام

 

تسلیم
بیست و هفتم دیماه 1395

"نه فقط ساده به دستان تو تسليم شدم
كه به تاريخِ پس و پيش تو تقسيم شدم" *
به لب تنگ تو سوگند! که دلتنگ توام
منتظر مانده ی میل تو و تحریم شدم
از دلت گرچه مرا رانده ای و محرومم
من هوادار توام، عضوی از این تیم شدم
تا مرا سوی خودت خوانده ای از هرجایی
غیر جایی که تو هستی، به خدا جیم شدم
می زند نبض دلم مثل دلت بانو جان
من به آهنگ دل ناز تو تنظیم شدم
من به دنبال تو و مهر توام، لطفی کن
به منی که یک عمر به تعظیم تو ام
من تمام خودم و روح و دلم را دادم
نه فقط ساده به دستان تو تسليم شدم
* عرفان پاکزاد

 

مستاجر
بیست و هفتم دیماه 1395

"رهن مخروبه ترین گوشه ی قلبت چند است؟" *
قلب تو خانه ی امید من ای دلبند است
قلب من عاشق روی تو شد و لبهایت
بانوی شعر! خدایی که لبانت قند است
قند لبهای شما گرچه که شیرین، اما
شهد شیرین لبان تو فقط لبخند است
قلب من تا که به قلب شما ره یابد
در پی معجزه ای در پی یک ترفند است
قلب بیمارِ منِ خسته دلِ بیچاره
منتظر مانده ی یک معجزه ی پیوند است
قلب تو خانه ی مهر است و منم آواره
رهن مخروبه ترین گوشه ی قلبت چند است؟
* امیر سهرابی


التهاب
بیست و هفتم دیماه 1395

” دلم هر روز و شب در التهاب است “ *
و حالم بد شد و خیلی خراب است
گرفتارم به دل دردی عجیب و
یبوست داری توی مستراب است
* سعید گلچین

 

شیشه
بیست و هفتم دیماه 1395

تو رفتی
مانده ام تنها
و غمخواری ندارم جز خیال تو
و این شیشه
که وقتی پشت آن
زل می زنم
بر این خیابان ها
به دنبال ردی از تو
به حال قلب من
همراه چشمانم
به تلخی
زار می گرید


ولم کنین
بیست و هفتم دیماه 1395

"مرا با درد خود تنها گذارید
مبادا در سرایم پا گذارید" *
مبادا که بیایید و مدادی
زمان رفتن خود جا گذارید
برای باز برگشتن به منزل
مبادا درب منزل، وا گذارید
شما ها اهل فس فس اهل نقدید
مهندس در مگر- اما گذارید
نمی خواهم ببینم رختتان را
کمی منت به فرق ما گذارید
مرا و شعر من را بی خیال و
کنار اسم من منها گذارید
شما سوهان روح این حقیرید
مرا با درد خود تنها گذارید
* محمدرضا حیدری

 

شعرزایی
بیست و هفتم دیماه 1395

"نبض بازار دچار هیجان است هنوز
مرد کاسب ز کسادی نگران است هنوز " ؟
کسب یک لقمه ی نان از دو سه بیتی گفتن
سخت! اما سبب لقمه ی نان است هنوز
جملگی ساکتِ ساکت، همگی هیس! سکوت!
در دل شاعری یک بیت نهان است هنوز
می زند زور، مگر شعر بزاید این مرد
بار این بیت بر این قلب گران است هنوز
این سزارینِ سختی است، دعا باید کرد
شاعرک منتظر و دل نگران است هنوز
دست! جیغ! یک کمی هورا بکشید! آمد شعر
گرچه نوزاد غزل روی زبان است هنوز
گرچه که آمد و یک شعر به پایان آمد
نبض بازار دچار هیجان است هنوز

 

فراری از دوستان
بیست و هفتوم دیماه 1395

"در گفته ها ، تناقض بسیار دیده ام
این مشت را نمونه ی خروار دیده ام" *
جان سهیل! جان خودِ من! ز دوستان
روزی هزار مرتبه آزار دیده ام
در جیب هر که پول نهادم، نه پول را
نه بعد از آن جمال بدهکار دیده ام
البته بعضی از رفقا را پس از طلب
دیدم ولی به شکل طلبکار دیده ام
می گفت یک نفر که یکی را شبیه تو
(یعنی حقیر) را توی یک غار دیده ام
گفتم به او که غار نشینِ خیال تو
من بوده ام که جایی بی اغیار دیده ام
آنجا گراز و خرس وَ گرگ و کلاغ را
از نارفیق بهتر و غنخوار دیده ام
بر عکس وحشیان بیابان ز دوستان
در گفته ها ، تناقض بسیار دیده ام
* سهیل سوزنی

 

کفرگویی عاشقانه
بیست و هفتم دیماه 1395

"آنقَدر خوب قلم خورده به سیمای شما
که خدا هم بِنِشیند به تماشای شما" *
و گمانم که خدا گوشه ای از عرشش را
کرده خالی که مگر عرش شود جای شما
و یقین دارم عزیزم که حسودی کرده
عرش بر خاک زمین ، خاک کف پای شما
جبرئیلی بفرست و سخنی تازه بگو
قلب این شاعر و وحی از لب زیبای شما
چشم من، چشم همه شاعرکان این شهر
تا رسد وحی شده بسته به لبهای شما
سیب ، گندم، همه ی جنت حق یعنی تو
آنقَدر خوب قلم خورده به سیمای شما
* محسن محمدی

 

با تو
بیست و هفتم دیماه 1395

"چه آرامشی داره دستای تو
چقد حال من خوبه ، ممنونتم
کنارم نشستی همین کافیه
تا دنیا رو پاهاشه مدیونتم" *

تو که باشی دنیا کنار منه
نه انگار دنیا توی مشتمه
بگو هر کی می خواد جلوم در بیاد
یکی مثل یک کوهه که پشتمه

تا تو پیشمی مثل حافظ می شم
تو شاخه نباتی تو اشعار من
نه! حافظ کیه؟ من خود شعرم و
تو شابیتی تو قلب و افکار من

چقدر خوبه که صاحب قلبمی
چقد خوبه که عمری مهمونتم
چه آرامشی داره دستای تو
چقد حال من خوبه ، ممنونتم
* بند اول از: کمال جعفری امامزاده

 

گروه خون
بیست و هفتم دیماه 1395

گروه خون من
نه منفی و نه مثبت
نه A
نه B
نه حتی Ab یا که O
گروه خونی من "تو"
"توی مثبت"
که عشقت در رگم جاریست

۰

دزدی
بیست و ششم دیماه 1395

"چه سود از دزدی آنگه توبه کردن" *
و یا از بوسه بر دست پدر زن
خدایی بوسه دزدی خیلی خوبه
ولی بر روی دخترهای میهن
* سعدی


آزاد در قفس
بیست و ششم دیماه 1395

"بیهوده به پرواز میندیش کبوتر" *
در کنج قفس پر نزن و پر نزن و پر
آزاده بمان کنج قفس،منتظر توست
بیرون قفس جمع کلاغان فسونگر
* سعید بیابانکی

 

بخت نا همراه
بیست و ششم دیماه 1395

عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم
می زنم خود را به مستی، باز می خواری کنم
باید از این سستیِ دل وا رهم تا با دلم
عاشقی، دلدادگی، دیوانگی، کاری کنم
پیش پای یار و دلداری عزیز و با صفا
جان خود قربانی و بهرش فداکاری کنم
جان خود قربان کنم در راه عشق و بعد از آن
بر سر نعش دل زارم عزاداری کنم
بخت با من یار گر باشد به جان عاشقان
با تمام دل غمینان جهان یاری کنم
"گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا
عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم" *
* رهی معیری

 

خیالی
بیست و ششم دیماه 1395

"خیس میشم با تو هر شب زیر بارونی که نیست
دستتو محکم گرفتم تو خیابونی که نیست " *
سر گذاشتم مثل مجنون توی صحرای جنون
تا مگه آروم بشم توی بیابونی که نیست
مثل دیشب مثل فردا مثل این دیوونه ها
قلبمو آماده کردم واسه مهمونی که نیست
من رسیدم به ته خط، تیغ تیز و شاهرگ
باید از رگهام بریزم بازهم خونی که نیست
تو یه روزی می رسی اینجا که پیش پای تو
شعر می خونه برات مرد غزل خونی که نیست
باز هم چشمام شده بارونی و ابری شدم
خیس میشم با تو هر شب زیر بارونی که نیست
* آرش مهرابی

 

می بده
بیست و ششم دیماه 1395

"زين دايره مينا خونين جگرم ، می ده " *
افسرده و ویران و خیلی پکرم، می ده
من زیر فشار غم، خم گشته و ویرانم
حالا که نه، وقتی که، دیدی دمرم ، می ده
رسوای جهان گشتم، در مستی و سرمستی
تا اینکه بریزی یک خاکی به سرم می ده
در اوج فلک روزی پرواز کنان بودم
حالا که چنان مرغی بی بال و پرم می ده
در جمع هنرمندان، آهنگ و شراب اولی
من شاعر این شعرم! اهل هنرم! می ده
چون شیخ اجل سعدی، چون حافظ شیرازی
زين دايره مينا خونين جگرم ، می ده
* حافظ

 

دست
بیست و ششم دیماه 1395

پل بین تو و این بی خرد ،دست
دلم را سمت مویت می برد، دست
به گندمزار موهای طلاییت
چنان آهوی وحشی، می چرد، دست

 

مدارا
بیست و ششم دیماه 1395

"اگرجای محبت نیست با دنیا مدارا کن
به جای صحبت دیرین عطوفت را تو نجوا کن" *
اگر ویرانه شد از غم، دلت، دل بد نکن بانو
محبت کن بزرگی کن، دلت را خانه ی ما کن
یقین دارم که در قلبت محبت ها نهان داری
بگرد و گنج عشقت را در این ویرانه پیدا کن
به گنج عشقِ پنهان در، دلت گاهی نگاهی کن
نترس از عاشقی با آن، جهان را خوب و زیبا کن
نبین درویش و بی چیزم، منم یک شاعر عاشق
تو که شاهی، نگاهی بر دل این مرد شیدا کن
بیا اهل محبت شو، وگرنه رنج می بینی
اگرجای محبت نیست بادنیا مدارا کن
* هما کشتگر

 

پیامی در دل
بیست و ششم دیماه 1395

"رفته ای با دگران فتنه ای آغاز کنی
با دل عاشق من جنگ دگر ساز کنی"
کاش می شد که به جای دگران با من هم
فتح باب سخنی، زمزمه، آواز کنی
کاش می شد که برای تو غزل می گفتم
می نوشتم: که به هر بوسه ات اعجاز کنی
گره از روسری ات باز نمودی جانا
قصد آن داری در باغ جنان باز کنی؟
قصد داری که شب زلف سیاه خود را
با سرِ دوش من غمزده دمساز کنی؟
حیف و صد حیف که این ها به دلم می ماند
رفته ای با دگران فتنه ای آغاز کنی
* فرزاد فاطمی

 

علت ترقی
بیست و ششم دیماه 1395

"کارم نرفته از پیش، چون پشتبان ندارم
بالا نرفته ام هیچ، چون نردبان ندارم " *
حرفم میان قلبم، انبار گشته وقتی
طبعی روان و شاعر، وقتی زبان ندارم
البته می توانم چیزی بگویم اما
باید که لال باشم، وقتی امان ندارم
چون رستم و چو آرش، نامم نمی برد کس
زیرا که گرز و رخشی، زیرا کمان ندارم
بی چیز و مفلسم من، زیرا ستاره ای هم
بر روی دوش ، حتی در آسمان ندارم
با پاچه خواری بعضی، رفتند سمت بالا
من زیر خطّ فقرم، زیرا فلان ندارم
دستمال یزدی بوده منظورم از فلان در
بیت گذشته، آری! بنده همان ندارم
دستمال یزدی گشته یک نردبان عالی
بالا نرفته ام هیچ، چون نردبان ندارم
* ابوالقاسم حالت

 

با تو
بیست و پنجم دیماه 1395

"بخوانم برایت غزل می شوم
برقصان که خیرالعمل می شوم" *
اگرچه که تلخ است اخمت ، ولی
اگر با تو باشم عسل می شوم
شبیهِ به مجنون و فرهاد، من
به دیوانگیها، مثل می شوم
برایت یه داش آکل مستِ مست
برای تو بابا شمل می شوم
بجان تو ! وقتی کنار منی
پر از قدرت و زور، یل می شوم
کنار تو من شاعرِ شاعرم
بخوانم برایت غزل می شوم
* فرح سقا

 


واقعیت من
بیست و پنجم دیماه 1395

"کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم" *
بعضیا استاد گویند و گمانم شاعرم
با اجازه از شما نه شاعرم نه ساحرم
بنده تنها توی خالی بندی خیلی ماهرم
* فاضل نظری


شغل پدر
بیست و پنجم دیماه 1395

"گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام است" *
اینها همه از دولتیِ شغل بابام است
کار پدرم رونق بسیار گرفته ست
او مسئول تبدیل حلالان به حرام است
* حافظ

 

حیا کن
بیست و پنجم دیماه 1395

"چشمت به پیش ما و دلت جای دیگری ست" *
دختر! دلت هوایی معشوق و شوهری ست
خوردی حیا و آب به رویش؟ برو! برو!
در جمع ما ملاک، فقط رسم خواهری ست
فاضل نظری

 

نترس
بیست و پنجم دیماه 1395

"ما را ز سر بریده میترسانی" *
از لولوی کَس ندیده می ترسانی؟
بعد از دکل و بابک و اون تیم خفن
از ناخنک از پدیده می ترسانی؟
ما از پری و زری نمی ترسیدیم
از ماندانا، یا که شیده می ترسانی؟
ما عمری عقاب بوده ایم و حالا
از جوجه ی ور پریده می ترسانی؟
از قیمت سکه ها نلرزیده دلم
زان مرغک یخ نموده می ترسانی؟
این مرغ زمان زندگی مالی نبود
ما را ز سر بریده میترسانی؟
* میرزا آقاخان کرمانی

 

نازکن
بیست و پنجم دیماه 1395

"نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی" *
دلرباتر، خوش ادا تر خیلی بهتر می شوی
بانوی شعر و غزل شعری بگو حرفی بزن
در غزل خواندن خدایی خیلی محشر می شوی
از همه حتی ز حافظ هم به شعر و در غزل
جان مولانا و سعدی، بازهم سر می شوی
از دروغ و راست، من گفتم برایت شعرِ تر
تا ببینم با کدامش بازهم خر می شوی
با کدامش می خورد روزی مخت بانوی من
با کدامش با من بیچاره همسر می شوی
اخم کن ، شوخیِ من بد بود،فحشی هم بده
نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی
* جواد مزنگی

 

می دانم
بیست و پنجم دیماه 1395

"تو هم درد مرا تسکین نخواهی داد می دانم
فقط آرامشم را می دهی بر باد می دانم!" *
شبیه این معلمها فقط می گویی از شعرت
و من در اندرون خود، زنم فریاد: می دانم!
شده حالم چنان خسرو که پیش یار شیرینش
به او شیرین بفرماید، بگو فرهاد! می دانم!
هر آنکس زیر این باران، رود بازار با همسر
کند دق توی این بازار یا می چاد! می دانم
خر شاه سالی ده نوبت برای بعضی می زاید
و جایش ماده گاو ما، فقط می زاد! می دانم
ژلوفن هم اگر باشی، پس از این شعر بی معنی
تو هم درد مرا تسکین نخواهی داد می دانم
* غلامرضاطریقی

 

لجبازی ملی
بیست و پنجم دیماه 1395

"اصغری با اکبری لج می کند
نازنین با گلپری لج می کند" *
مثل قیچی گشته این کشور، ببین!
این وری با اونوری لج می کند
گرچه هردو زیر دندان منند
نان تست با بربری لج می کند
این یکی محکم ، اساسی با اصول
آن یکی هم سرسری لج می کند
بازیکن با آن مربی در زمین
یا به تیم داوری لج می کند
زن که لج می کرد از روز ازل
دوش دیدم شوهری لج می کند!
یک برادر با برادرهای خود
خواهری با خواهری لج می کند
مفتها که جای خود دارد، داداش
آنچه را که می خری لج می کند
لج شده حالا مرام جمع ما
هرکسی با یک خری لج می کند
گر نگویی من سیاسی گشته ام
اصغری با اکبری لج می کند
* سعید مسگرپور


قفس
بیست و چهارم دیماه 1395

"نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
گر تو آزاد نباشي همه دنيا قفس است" *
مثل من باشی اگر، بی کس و تنها، ای مرغ
این زمین، عرش خدا، عالم بالا قفس است
در قفس، در دل یک کاخ، میان جنگل
هرکجا هست در آن آدم تنها، قفس است
هست آزاد کسیکه دل و عشقی دارد
بی دل و عشق، همبن جامه ی زیبا قفس است
خوش به حال تو که در کنج قفس با یارت
جای داری و ندیدی که دل ما، قفس است
عالم بی کسیِ ما همه جا زندان است
نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
* فریدون مشیری

 

عمل زیبایی
بیست و چهارم دیماه 1395

"خواب دیدم که عمل کردم و زیبا شده ام
خوشگل و ناز پری روی و فریبا شده ام" *
بعدِ یک عمر، سر پیری به اعجازِ عمل
باز هم خوشگل و زیبا، چو زلیخا شده ام
با صد و بیست کیلو وزن عمل کرده ام و
گشته ام لاغر و انگار فریبا شده ام
آنقدر لاغر و باربی شده ام جان تو، که
توی یک شیشه ی نوشابه، چو نِی جا شده ام
خرج و بَرج عمل آنقدر گران بود که من
مردی درویش، چنان یک گُل مولا شده ام
گرچه زیبا ولی مفلس شده ام بعد عمل
زیر این خرج چنان، دال شده، تا شده ام
شکر و صد شکر که اینها همه اش رویا بود
خواب دیدم که عمل کردم و زیبا شده ام
* محسن مرادی مصطفالو

 

تقاضا
بیست و چهارم دیماه 1395

"پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید" *
مُهر پاییز، به آغاز بهارم بزنید
تا بدانند کی ام، نام منِ تنها را
"شاعر گمشده" بر سنگ مزارم بزنید
من همانم که شما پشت به او می کردید
عارتان بود، سری بر دل زارم بزنید
من همانم که به شعر و غزلم می گفتم:
یک سحر هم سری بر این شب تارم بزنید
گر جوابی به سلامم ندهید ای یاران
خنجری تیز بر این قلب فکارم بزنید
یا مرا نیز به این خانه بخوانید وَ یا
پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید
* نجمه زارع

 

دلبر فراری
بیست و چهارم دیماه 1395

"سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند " *
گوش به شعر عاشقان، گوش به من نمی کند
خانه ی دل زدوده ام از همه غیر او ولی
در دل عاشقش چرا، قصد وطن نمی کند
روح من است روی او ،رفته به راه دوری و
در سفر دراز خود، یاد بدن نمی کند
روح من است و مُرده ام، بی رخ او ولی مرا
زنده به دیدن رخش، یا که کفن نمی کند
گر برسد به من از او، بویی ز زلف مشکی اش
کاری کند که مثل آن، مشک ختن نمی کند
سبز شده ز خاک من، گرچه چمن به مرقدم
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
* حافظ

 

آخرین خواسته
بیست و چهارم دیماه 1395

"می روی اما نگاه سرسری دیگر نکن" *
برده ای دین و دلم را، دلبری دیگر نکن
زلفهایت هر طرف باشد دلم را می بَرد
این وری خوب است آن را آنوری دیگر نکن
کرده ای ثابت به دنیا که اصول دلبری...
را تماما، حفظِ حفظی، از بری، دیگر نکن
من هزاران بار گفتم، عاشق روی تو ام
ترک این عاشق نکن! بانو کری؟ دیگر نکن
اخم هم کردی و من عاشق شدم بانوی من
گرچه در خشمت عزیزم محشری، دیگر نکن
قهر کردی؟ می روی؟ باشد برو بانوی من
می روی اما نگاه سرسری دیگر نکن
* سید علیرضا جعفری

 


خوش است
بیست و سوم دیماه 1395

"گویند هوای فصل آزار خوش است
بوی گل و بانگ مرغ گلزار خوش است" *
یا اینکه دمی کنار گل، با بلبل
گفتن ز جمال و وصل دلدار خوش است
در باغی پر از گل و پر از ریحانها
آواز و دف و تنبکی و تار خوش است
یک عده بر این عقیده اند و جمعی
گویند که گفتن از غم یار خوش است
در خلوت خود نشستن و دق کردن
یا غرق شدن میان افکار خوش است
من معتقدم که هردو شان گمراهند
یک ناشر خوب و نشر اشعار خوش است
* سعدی

 


حال شاعری تنها
بیست و سوم دیماه 1395

"ما را دلی بوَد که ز دنیای دیگرست
ماییم جای دیگر و او جای دیگرست" *
من یعنی او، من و مایی نمانده است
دیگر چه جای یک من و یک مای دیگرست
او دوش می گذشت از اینجا و در دلم
یک ماجرای تازه و غوغای دیگرست
صد شعر و صد غزل، ز جمالش نوشتم و
حالا زمان شعر و غزلهای دیگرست
یک شعر تازه گفته ام و توی شعر من
من یک اسیر خسته و تنهای دیگرست
یک شاعر شکسته، که روزی نوشته بود
ما را دلی بوَد که ز دنیای دیگرست
* رهی معیری

 

 

شرمندگی
بیست و سوم دیماه 1395

” ببار ای آسمانِ مهربانم " *
میان نلبکی! در استکانم
ببخشیدم، اگر دعوت نکردم
به منزل! بنده فعلا بی مکانم
* الهه خدام محمدی

 


شعار ترک سیگار
بیست و سوم دیماه 1395

"خودم دیدم تو را در پشت دیوار"؟
میان هاله ای از دود سیگار
مگر محمود هستی؟ هاله داری
از این هاله بیا و دست بردار

 


تهرانِ امروز
بیست و سوم دیماه 1395

"اينجا هوا گرفته ، در پايتختِ ايران
ماتم گرفته انگار ، كوچه به كوچه تهران" *
غم شد نماد شهر و، ماتم گرفته دلها
گویا که گشته حالا، خالی ز جمع یاران
لبخند و شادمانی، کرده فرار از اینجا
حالا مد است ااینجا، اندوه و چشم گریان
گرد و غبار محنت، مانده به روی شیشه
ازپشت شیشه دیگر،هرگز نشد نمایان...
حر، انقلاب، حتی، آزادی ، مرکز شهر
یک جای غم گرفته، جایی شبیه زندان
از دود و از دروغ و رنگ و ریا هوا پُر
اينجا هوا گرفته ، در پايتختِ ايران
* مهدى صحبتى

 


حرفِ من
بیست و سوم دیماه 1395

"من دوستت دارم تمام حرفم این است" *
این حرف، حرف من به شیدا و نگین است
البته این حرف است! در واقع گمانم
عشقم، زلیخا، نسترن، مینا، شهین است
یک چندتایی هم به جز اینها که گفتم
دارم، ولی اصلش همین بانومهین است
بانو مهین که نه! عسل؟ نه! نسترن بود
نه! عشق من لیلاست، عشق من همین است
البته عشق دختر همسایه، مریم
در انتظار قلب من، اندر کمین است
ترسیدی بانو؟ جان من ترسیدی از من؟
گفتی که گرگِ گلّه این مرد لعین است؟
شوخی نمودم! من ندارم عشق دیگر
عشق شما در قلب بنده آتشین است
اینها که گفتم حرفهای واقعی نیست
من دوستت دارم تمام حرفم این است
* ناصر فیض

 

 

سرمای جانسوز
بیست و دوم دیماه 1395

بی تو با سردی شبهای زمستان چه کنم
با غم ماندنم و رفتنت ای جان چه کنم
با تو بودن شده بود عادت دیرینه ی من
بی تو اشکم شده چون بارش باران چه کنم
می روی شاد و من از غصه ی دل غمگینم
با غمت صبر کنم، با دل گریان چه کنم
می کشم آهی از این سینه ی پر خون بانو
ترسم از آتش آه است به دامان، چه کنم؟
داغ تو مانده به قلب من و یخ کرده دلم
جمع اضداد شده قلب پریشان چه کنم
"من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم
بی تو با سردی شبهای زمستان چه کنم" ؟

 

سرمای دلچسب
بیست و دوم دیماه 1395

"من عاشق سردیِ هوایم با تو
سردم بشود بغل کنی من را تو" *
هی یخ بکند دست من و دستم را
در دست بگیری و کنی هی "ها" تو
من عاشق کوچه های برفی هستم
من باشم و برف سردی و تنها تو
در کوچه ی یخ زده ز سوز سرما
من سُر بخورم از این طرفها تا تو
من زیرکم و زبل، بغل می خواهم
من سوی تو غش کنم کمی، اما تو؟
هی ناز نکن، نرو از آن سو عشقم
ای کاش بمانی پیش من اینجا تو
گرمای لبان تو و سوز سرما
من عاشق سردیِ هوایم با تو
* ریحانه سادات

 


نجیب
بیست و دوم دیماه 1395

"من عاشق و دیوانه ی یک عشق نجیبم" ؟
من عاشق همسایه و افراد غریبم
از این سر بازار برو تا ته بازار
مشهور همه دخترکان، مرد حبیبم
هی کافه و هی اغذیه و پیتزا و کوکا
من لارج ترین دوس پسرِ دست به جیبم
این گربه نره! دختر مشتی علی بقال
آسان ترِ از پینوکیو داده فریبم
من مردی بهشتی ، پی حوریِ بهشتی
افتاده به خاک از اثر مزه ی سیبم
تا رفع شود شبهه و هر شایعه گویم
من کبریتِ بی هیچ خطر، بیبم و بیبم
با پارمیدا و لیلا و مهپاره و مریم
من جاست فِرندم! به خدا! بس که نجیبم!!

 


بداهه سرایی
بیست و دوم دیماه 1395

"بداهه می سرایم من برایت" ؟
به وصف شعرهای با صفایت
میان یک بداهه، جان خود را
کنم تقدیم خاک زیر پایت
منم مثل شما یک شعر تازه
سرایم با اجازه در هوایت
به سبک شاعران عهد دیرین
نویسم عشق من! جانم فدایت
فدای طبع تو بانوی شاعر...
سر من،یک نظر، قدری عنایت!
مرا هرگز نمی بینی، عزیزم
نمی گردی به راه حق هدایت
ندارم طاقت دوری، تو باید
کنی گاهی نگاهی بر گدایت
برای بار آخر، با اجازه
بداهه می سرایم من برایت

 


حسادت
بیست و دوم دیماه 1395

حسودی می کنم
به گنجشکان عاشق
به گنجشکی که جفتش در کنار اوست
دلم می سوزد
آخر باز تنهایم

 


همیشه آزاد
بیست و دوم دیماه 1395

مرا گر در قفس کردی
بدان! کاری عبس کردی
که من مردی هنرمندم
هنر هرگز اسیر ظلم
نخواهد ماند
و فریاد هنر
گوش فلک را کر کند روزی
مرا نه!
خویش را
با حبس این شاعر
میان یک قفس کردی

 

+ نوشته شده در  جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ساعت 0:33  توسط سید حسین عمادی سرخی  |