|
|
|
|
|
۲۶ سیب باشی یا که گندم، آدمم! می چینمت بی هراس از حرف مردم، آدمم ! می چینمت راه اول لطف بود و راه دوم التماس صبر باشد راه سوم، آدمم! می چینمت چار بُعد این جهان راهی ندارد سوی تو مخفیِ در بُعد پنجم! آدمم! می چینمت پنج، شش بار از درت راندی مرا، اما بدان بار هفتم یا که هشتم، آدمم! می چینمت تو گل زیبای من هستی، هزاران بار من بی حسابِ بار چندم، آدمم! می چینمت گنج عشقی، صد نگهبان داری هریک اژدها بی خیالِ مار و کژدم، آدمم! می چینمت سیب سرخ گونه ات عقلم ربود و زین سبب ای که چشمت مثل بادم، آدمم! می چینمت در زمین ،در آسمان، در هر کجای این جهان فارغ از حق تقدم، آدمم! می چینمت خنده هایت بی نظیر است و ندارد انتها معنیِ فعل تبسم! آدمم! می چینمت روز محشر دادگاه عدل اگر بر پاشود می کنم آنجا تظلّم ، آدمم! می چینمت در بهشت حق، بدونِ سعی شیطان لعین سیب باشی یا که گندم، آدمم! می چینمت
"لیلا فقط بهانهی شعر و ترانه است تندیس شاعرانگی و شاعرانه است" ؟ مجنون نبوده ای که بدانی چرا فقط لیلای رو سیاه، برایش نشانه است این را فقط به شعر نوشتم برای تو این مشق عاشقیست، تلاشی شبانه است این شعر ناتمام برای تو ای گلم شعر غلط ز عشق ، فقط یک نشانه است تنها رقیب عشق من اندر جهان ما آن عشق ناب و پاک، همان، مادرانه است پایان شعر بنده فقط یک اشاره، که لیلا فقط بهانه ی شعر و ترانه است
شنیدم پیره مردی غرقه ی تب که می لرزید او را چانه و لب سوالی داشت از مادر زن خویش: ''شود یارانه ها واریز امشب'' ؟
چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟ مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم محمد مهدی سیار نَمیرم بنده از آب و هوای دوده آلودش که من در اگزوز ماشین پیکان زنده می مانم منم تهرانی جان سخت! تنفس می کنم دوده اگر حتی نباشد جان! به قرآن زنده می مانم!! ز یوسف بودن اینجانب، فقط این را بلد هستم که حتا من درون چاه و زندان زنده می مانم اگر صد زن بگیرم من، همه اهل غر و فس فس به جنگ صد زن و افزون، چو مردان زنده میمانم�� سرودم شعر مشتاقی، زلب گفتم ، زپیمانه اگر حتی خورم حد من چو مستان زنده می مانم مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن اگر وزنش درست آید به دیوان زنده می مانم هوا سردست ،جان تو، ندارم پوشش گرمی نمی دانم که من بعد از، زمستان زنده می مانم؟ نمی ترسم ز زنها من، ندارم بیمی از غرغر که شیرم بنده در جنگِ، شغالان زنده می مانم به فردوسی ز فردوسی شنیدم شعر غمگینی چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟
۲۵ لباس سپیدت برازنده باد هزار آفرین برشما،زنده باد تنت سالم و حق نگهدار تو لبت ای پرستار پرخنده باد
فال قهوه،فال حافظ،،فال،فال تا کجا دل خوش کنم من بر محال فال من در قهوه بودی، کاشکی می شد ای تعبیر، حتی در خیال گفت حافظ می رسد پیغام نو داده من را وعده ی روز وصال قرص ماه من تو بودی، رفته ای گشته قدّم از فراقت چون هلال من مسلمانم، مگر که کافری؟ کرده ای خون مرا بر خود حلال؟ یا مگر دیوم که ردّم می کنی؟ می گریزی از من ای نیکو خصال می گریزی از من و با غمزه ای در دل من می شود صد قیل و قال تا که قلبم را تسلایی دهم فال قهوه،فال حافظ،،فال،فال
می روم بر پشت بام خانه ام دست در دست تو تا غوغا کنم می فرستم قلب خود را آسمان تا جهان را مثل خود شیدا کنم
"آمده ای که راز من، بر همگان بیان کنی و آن شه بی نشانه را جلوه دهی نشان کنی" مولوی کاش که ساکتم کنی، با سخن از وصال خود کاش که بوسه ای دهی، مهر بر این لبان کنی کاش که سر به شانه ام، دست به دست خسته ام باز نهی و زین خبر ، ولوله در جهان کنی کاش به شعر تازه ام، سوژه ی شعر من شوی شعر مرا ستاره ، نه! ماهِ در آسمان کنی جام ز لب دهی مرا ، مست کنی ز بوسه ای عاشقِ عاشقم کنی، باز ترانه خوان کنی پیرم و مرده قلب من، کاش مسیح شعر من معجزه ای نشان دهی، باز مرا جوان کنی ختم کلام این غزل جمله ی ابتدایی است آمده ای که راز من، بر همگان بیان کنی؟
"ای بس که نباشیم وجهان خواهد بود" خیام لبخند رقیب بر لبان خواهد بود ما غصه ی تازه بعد مردن داریم آنهم غم محمود و مامان خواهد بود
"ولنتاین آمد و یاری ندارم" ؟ خدا را شکر، غمخواری ندارم نه خرس و نه گل و اجسام قرمز که استقلالی ام، خواری ندارم سرم از هرچه قرمز، هرچه لنگی به سوراخان لیگ کاری ندارم یکی می گفت :می خوای پرسپولیس و به او گفتم که سمساری ندارم ببخشید قصه ی شعرم عوض شد به شعرم عشق تکراری ندارم ولش کن آبی و قرمز رو امشب ولنتاین آمد و یاری ندارم ۲۴
"روزگاری من هم آخر یک نگاری داشتم در کنارش یادبادا روزگاری داشتم"؟ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن کاش از این وزن من راه فراری داشتم وزن این ابیات آخر می کند اجبار که من نویسم کاشکی همراه و یاری داشتم دلخوشم با خاطراتت با قراری دوردست با خودم گویم که با او من قراری داشتم یاد باد آن روزگارانی که من در پیش تو جایگاهی چون برادر، اعتباری داشتم کاشکی بودی تو خورشیدِ من خاکی و من بهر گردیدن به دور تو مداری داشتم "باز باران با ترانه " قصه ی آن لحظه بود که من از هجران تو چشمی بهاری داشتم گفتم این اشعار و یادم آمد از آن روزگار روزگاری من هم آخر یک نگاری داشتم
صداقت ای برادر مصلحت نیست اگر هم بوده دیگر مصلحت نیست زمان انتخاباته عزیزم طرفداریِ از "نر" مصلحت نیست طرفدار زنان شو ای برادر بدون رای خواهر مصلحت نیست شده لازم بگیری نصف آرا اگر که گشت کمتر مصلحت نیست میتینگت را مواظب باش جانا که در آن ساز و منکر مصلحت نیست ستادت را بگو :استادیوم نیست شعار ضد داور مصلحت نیست و صد البته!حتما !بین صد فحش شعار با سماور! مصلحت نیست نه شرقی و نه غربی را رها کن بدون شرق و باختر مصلحت نیست تو از اهل بصیرت باش و اما نگو لعنت به کافر، مصلحت نیست دروغ اسباب رای است ای برادر صداقت ای برادر مصلحت نیست
چتر موهای تو خیس و چشم من بارانی است موی تو مواج، اما قلب من طوفانی است آبشار موی تو جاری به روی شانه است پیچ و تاب موی تو اسباب سرگردانی است طوف روی تو نمودم تا سحرگاهان و حال تا شود تکمیل حجّم، جان من قربانی است مانده خلقی مات، راز ناز چشمان تو چیست راز نازت اسم اعظم گشته و پنهانی است از لبانت آب حیوان من طلب کردم، ولی خضر ره ،خال لبت، خود مایه ی حیرانی است من نوشتم این چکامه تا که شاید بشنوی چتر موهای تو خیس و چشم من بارانی است
۲۲ "چرا یار وفاداری ندارم؟" مجرد ماندم و یاری ندارم زلیخا گشته بسیار و دو صد حیف چنان یوسف خریداری ندارم چرا من که قشنگم مثل یوسف به ملک مصر انباری ندارم منی که مثل داوودم به آواز چرا کنسرت و گیتاری ندارم فقط از شاعران من دوست دارم چرا یک یار بازاری ندارم؟ چنان فرهادم ای شیرین زبانم ولیکن حال حجاری ندارم نه تنها در زمان زنده بودن ز بی پولیِ خود غاری ندارم... یقین دارم که بعد از مرگ ،بنده میان مجلسم قاری ندارم به پایان می برم شعرم رو زیرا که دیگر تاب همکاری ندارم
|
||
|
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۴ساعت 0:23 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||