در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

بدا هه
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
۳

هر آن کس داشته ایراد رد شد

به جرم کفر یا الحاد رد شد

یکی ساکت شد و رد شد یکی هم

به جرم داد یا فریاد رد شد

یکی شیخ شهیری بود دیروز

ولی با انگ ارتِ داد رد شد

شنیدم یک پیمبر هم پریروز

به جرم دیدن شداد رد شد

یکی معصوم بود و بی گناه، حیف

به جرم یک نفر همزاد رد شد

یکی سیگار هم هرگز ندیده

به جرم خواهر ی معتاد رد شد

یکی هم باستناد آن کتابش

که داشته مهر از ارشاد رد شد

به خط آخر شعرم بخوانید

عمادی ! مردک شیاد رد شد

 

۲۸

«آنچنان منتظرم در ره شوق 

که اگر زود بیایی دیر است»مرتضی_قلی_شاملو

یک نفر چاق چنان انگوری

که همه عمر ، همیشه سیر است

کرده او پف همه جایش گوید

حاصل معجزه ی تخمیر است

کرده دلواپس بزدل هرکار

آنچه مانده ست فقط تکفیر است

آنکه می گفت به ما بزغاله

موش از گردش این تقدیر است

نفت را خورد طرف آن دوره

حالیا لقمه ی ایشان قیر است

آمده حاصل برجام به بار

این هم از معجزه ی تدبیر است

گر چه او هست ظریف ای یاران

بخود حضرت حق، او شیر است

 

 

۲۶

ببرم جفا ز دشمن, چکنم زیار سخت است

بخدا ز گل بخوردن, همه نیش خار سخت است

اگرم که بند باشد به دو دست و پا نرنجم

دل اگر به بند باشد،بخدا فرار سخت است

نرو از برم به جایی، که قرار قلب زاری

چونباشی ای عزیزم، سخن قرار سخت است

تو بهاری از گل اما، من اسیر دیو برفم

تو جوان و بنده پیرم، من و نوبهار؟ سخت است

به فدای چشم مستت، همه ی وجود عاشق

به کنار جام باده، اثر خمار سخت است

تو مرا عزیز و یاری، زجفا حذر کن ای گل

ببرم جفا ز دشمن, چکنم زیار سخت است

 

 

 

ای برادر رأی دادن واجب است

بر همه اقشار میهن واجب است

رای تو چون شام شب باشد بدان

پس بده آنرا سریعاً، واجب است

من تلاشم را همیشه کرده ام

رفتن نون توی روغن واجب است

سیب زمینی البته جای خودش

در مجال رای، کاپشن لازم است

یاورانی جمله آکسفوردی ،یقین

در مصاف خصم و دشمن لازم است

تا بگیری رای مردم را فقط

جشن ختنه سوری رفتن لازم است

یا اگر میرد کسی در شهر و ده

توی ختمش گریه کردن لازم است

هی برو این سو و آن سو و بگو

ای برادر رای دادن لازم است

 

 

۲۴

«دیدمت در دست خنجر داشتی          

خون عاشق را به ساغر داشتی»رحیم دیندار کامران   

دیدم آری دیدمت که گیسویی

تیره همچون بخت کافر داشتی

تا که اثبات الوهیت کنی

بر سر خود تاجِ اختر داشتی

ابرها را چون لباسِ نیمه شب

ماه وش دیشب تو در بر داشتی

یک لب کوچک چو فندق روی رخ

 قد چنان سرو و صنوبر داشتی

من گمان دارم که در روز الست

روح حق را عاریت برداشتی

سیب یعنی گونه های سرخ تو

آدم و ابلیس؟ باور داشتی؟

حضرت حوای من از گیسویت

ماری از ابلیس بدتر داشتی

لذت فردوس حق، آدم فروخت

چون که تو فردوسِ بهتر داشتی

گفتم این اشعار را زیرا که من

دیدمت در دست خنجر داشتی

 

 

حقیقت تلخه و افسانه، شیرین

هما و نسترن، مهرانه، نسرین

همه خوبند ، اما پیش بنده

نباشد دلبری برتر ز نوشین

 

 

حقیقت تلخه و افسانه شیرین

نشد یارانه نصف خرج بنزین

خدا مرگش بده اون هاله دار و

که کرده کشور و محتاج اون چین

 

۲۳

نصف زمون دولتت گذشته ها! آشیخ حسن

دوباره بنده اومدم، دوباره گوش بدی به من

دوباره اومدم به من ،هیبت شیر عطا کنی

نه اینکه لولوگیر بشی، جرات موش بدی به من

با کلید صداقتت، درا رو باز کنی برام

دوباره فرصت برای، جوش و خروش بدی به من

صادقونه بگی به من، گرونه؟ معذرت می خوام

نگی گرونی چاخانه، آدرس شوش بدی به من

باید با گوش راست و چپ، به حرفای ما گوش کنی

نه اینکه فحش بدی بهم، اسم چموش بدی به من

با انتقاد من یه وقت خون تو شقیقت نزنه

یه انگ زشت و ناجورِ وطن فروش بدی به من

یا اینکه پاکت درآری، جای جواب حرف حق

عکس فک و فامیلامو با صد رتوش بدی به من

نگی که ساکت! خفه شو! نگی که خاشاکی دادا!

نگیری قهرمونامو، یه سر دوگوش بدی به من

بابک نمی شم ولیکن ، چی میشه ماه بهمنی

همراه یارانه یه هو، دکل رو روش به بدی به من

 

 

 

غافل منشین نه وقت بازی است

وقت هنر است و سرفرازی است 

حکیم نظامی

برخیز زجا و گل بر افشان

برگیر دهل، جهان برقصان

پیروز شده کلید بر قفل

دیگر نشود دری دگر قفل

تدبیر نموده فتح برجام

تحریم وطن رسیده فرجام

با حفظ تمام علم هسته

پرونده ی ظلم گشته بسته

بی جنگ، بدون تیر و ترکش

با سانتری فوژِ گرم گردش

بی هاله و بی لولو دوباره

بی کاغذ زشتِ پاره پاره

لبخند نشسته بر لب من

ای ول به ظریفِ شیر میهن

بر پایه ی دارِ پر زسیمان

خندیده تمام ملک ایران

ای مجلسیان به پا بخیزید

گل بر قدم حسن بریزید

تدبیر برنده پیش قاضی است

غافل منشین نه وقت بازی است

 

 

۲۲

«رواق منظر چشم من آشیانه ی توست 

کرم نما و فرودآ که خانه خانه ی توست»حافظ 

بیا به خانه من نیمه شب ببین من را

که شمع محفل من ذکر مو و شانه ی توست

بجز ز نام تو هرگز ،نبرده ام نامی

تمام آنچه سرودم، همه ترانه ی توست

مفاعلن فعلاتن. مفاعلن فعلن

چه وزن خوب و لطیفی، شبیه نامه ی توست

به شرق و غربِ زمین، عاشقان تو حیران

چه می شود که بیایی، زمان، زمانه ی توست

یکان یکان همه آیات حق، همه دیدم

تمام وحی الهی، پر از فسانه ی توست

دو دیده شسته ی اشک است و منتظر آقا

رواق منظر چشم من آشیانه ی توست

 

 

«به جاي سرزنش من،به او نگاه کنيد

دليل سربه هوا گشتن زمين ماه است»فاضل_نظری 

رسیده یوسف از این چاه تنگ بر تختش

ببین به آخر ره تخت و هی نگو چاه است

برون شوی ز خودت ،راه حق تو طی کردی

برون شدن زخودت، معنی و خود راه است

تمام فاصله تا عرش حق به جان خودم

به قدر گفتن یک ربنا و الله است

ز پیر میکده من خود شنیده ام جانا

که اسم اعظم حق، «هو» نه بلکه یک «آه» است

به راه وصل اله از شروع تا پایان

تمام ره، خود حق، هم رفیق و همراه است

خوش است در ره وصلش مرارت و سختی

چو آگاهی که رفیق از مرارت آگاه است

 

 

 

در فنجان قهوه ات غرق خواهم شد

شاید روزی

کولی فالگیری 

مرا درفالت ببیند

 

 

بر لب فنجان قهوه ات تکیه خواهم کرد

به امید آنکه روزی

بوسه، که نه!

حتی لمس هم، نه!

فقط لحظاتی لبانت را از نزدیک ببینم

و گرمای نفست را

بر تن رنجورم حس کنم

شاید.....

 

 

قبل از رفتنت برایت قهوه خواهم آورد

اما فنجان قهوه ات را ننوش

فقط مزمزه اش کن...

مزمزه اش کن و برو

بگذار بر جای لبت تکیه کنم

و بجای گرمای لبانت

در گرمای قهوه ات غرق شوم

خودکشی قهوه ای در دنیای خاکستری

چه تناسب خوش رنگی......

 

 

+ نوشته شده در  شنبه سوم بهمن ۱۳۹۴ساعت 23:9  توسط سید حسین عمادی سرخی  |