در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

حاصل بداهه سرایی این هفته
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
گر باده و سیخ و سنگ داری هستم

یک سیخ کباب بره هم در دستم

از سنگ دلت، سیخ مژّه می گویم

از باده ی عشق رویتان سر مستم

 

 

" یاد باد آنکه ز ما وقت سفر ، یاد نکرد       

به وداعی دل غم دیده ی ما ، شاد نکرد."....((حافظ))           

آنکه ناسوس ز دستش به زمین افتاد و

چرخ بی باد موتور گازی ما باد نکرد

لعنت و فحش سزای دله دزدی که دکل

خورد و حتی وجبی از وطن آباد نکرد

آنکه آغوش برای ننه چاوز وا کرد

مادر پیر وطن را ز غم آزاد نکرد

با صد و خورده ای اعوان به سفر رفت ولی

دشمنان را به ره آشتی ارشاد نکرد

مثل ظلمی که نموده است جنابش با ما

داعش البته که با سوری و اکراد نکرد

وعده ها داد دروغین و سراسر تزویر

او فقط وعده ی شب چلّه به مرداد نکرد

خواسگاری ز خوشی کرد برای میهن

برد از خانه عروس، همدم داماد نکرد

بز و بزغاله شدیم از دم و او ما را خورد!

مرحمت داشت به ما، قسمت جلاد نکرد

و صد البته صداهای رسای امروز

هیچ در دولت محمودیه فریاد نکرد

 

 

 

«من دو بیتی را به عشقت آب و جارو میکنم»؟

من عوض در هر طویله، اسب و یابو می کنم

تا که دستت آید اینکه اشتهایم تا کجاست

من دکل را میل جای مرغ و میگو می کنم

تا که جبران بغل کردنها کنم من یک سفر

تور آمریکا هدیّه من به بانو می کنم

بس که من دارم درایت، بس که دارم عقل و هوش

واردات دسته ی بیل جای دارو می کنم

تا که کابینه بچرخد باب میل حضرتم

من وزیر راه را مامور نیرو می کنم

می نشینم توی خانه ده دوازده روز و بعد

من بوتاکس گونه چونان هرچه مه رو می کنم

باد وباران، آب و آتش، مرد و زن

جمله شان را بنده با یارانه جادو می کنم

خنجر دشمن همان که پاره کاغذ های ماست

کشته میهن را؟ اتم را نوش دارو می کنم

هر چه را لولو بدزدد باز پس گیرم ولی

می برم تا پیش بابک، هدیه بر او می کنم

 

 

یکی خر داشت پالانش ربودند

و بعدش نیز، حیوانش ربودند

بجایش وام خودرو داده اورا

و مال و دین و ایمانش ربودند

 

 

موش تو سوراخش نمی رفت یادته؟

جارویی که دمش می بست یادته؟

پراید اوراقی رو با وام و قسط

احمقی که پشتش نشست یادته؟

 

 

نمی خوام خودروی قسطی، نمی خوام

به هیچ قیمت ، به هیچ شرطی نمی خوام

اگه آذوقه و آب باشه ماشین

و باشم بنده در قحطی نمی خوام

 

 

وام خودرو، وام کالا، وام کوفت

کاشکی می شد که انسان رافروخت

تا که با وام خرید آدمی

جور می شد خرج خودرو، خرج سوخت

 

 

 

هیچ کس دیدی که گیرد وام مرگ؟

پول خود را او بسوزد برگ برگ؟

مردم ما که میان صحنه اند

خودرویی را می خرن که با تگرگ.....؟

 

 

خودرومان قسطی و کالا نیز هم

هرچه که پایین و بالا نیز هم

کاشکی مانند ما قسطش دهد

وامدار وام ویلا نیز هم

 

 

 

«بيان نامراديهاست اينهايي كه من گويم

همان بهتر به هر جمعي رسم كمتر سخن گويم»معینی کرمانشاهی

که گر گویم سخن یا شعر بی تردید و بی اما

زشعر و نثر هرچیزی بگویم من، خفن گویم

اگر از دیده ها گویم، بیان سازم ندیدن را

کلامم وصف خاموشیست، گر من از دهن گویم

اگر از آسمان گویم، هوا تاریک و پر ابرست

شود زرد و بخشکد خود، اگر من از چمن گویم

دلم؟ پر غصه و تشویش، دیده؟ اشک ریزانست

هزاران پاره پر خونست گر از پیرهن گویم

اگر آهو به شعرم بود، حتما زخمی تیرست

طناب دار آزادی ست وقتی از رسن گویم

اگر از شاعری گفتم، به بند افتاده آن شاعر

شود صد پاره و منحل، اگر از انجمن گویم

قلم می خشکد از داغم، بسوزد صفحه ی کاغذ

اگر از غصه ملت، از اندوه وطن گویم

فقط شعرم شود اول زمانی که درختان را

بدون ریشه، خشکیده، برای سوختن، گویم

نگو امشب چرا تلخی، چرا از غصه می گویی

بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم

 

 

«دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدایِ او شد و جان نیز هم»حافظ

دردها را تجربه کردیم وحال

دردنو، این درد دندان نیز هم

یا رب از پاریس ودکایی رسان

جنسهای ناب کرمان نیز هم

هست در کرمان متاعی زرد و ناب

نیست مانندش به افغان نیز هم

زخمها دارم به تن از تیغ و تیر

زخم چاقوهای زنجان نیز هم

هر دهاتی سر خری داده برون

آرادانِ شهر سمنان نیز هم

حق فراوان دارم اینجانب به خلق

حق استادی به شیطان نیز هم

با دمل بر پشت ران این بنده هم

رفته ام تا رشتِ گیلان نیز هم

ما که سیگاری و پیپی بوده ایم

گاه گاهی دود قلیان نیز هم

هی تِلِگرام و گروه و هی کانال

کاش می خواندیم قرآن نیز هم

من صدایی بس رسا دارم ،حسن!

دوستانی اهل سیمان نیز هم

یک نفر می گفت دارم صیغه ای

گفتمش حتما دو تنبان نیز هم

حرفهای بی خودی گشته زیاد

البته تیراژ کیهان نیز هم

از کرامات سرودن گاه هست

شیشه کوکاهای زندان نیز هم

جیب من را کرده خالی دزد شب

کرده خالی روز ، آژان نیز هم

گفته که من خوشگل و خوش مشربم

عمه ام البته، مامان نیز هم

جیم باشد اول هر جنتی

نیست آنرا هیچ پایان نیز هم

آن نتِ پر سرعتِ آلمان و چین

کاش می آمد به ایران نیز هم

وام بیست و پنج میلیونی نگیر

ال نود گاریست، پیکان نیز هم

گفته که تفکیک گردد مرد وزن

البته مرغ و خروسان نیز هم

حافظ و سعدی و بنده شاعریم

ایرج و جامی و سلمان نیز هم

بیتهای اول من شاهکار

بیتهای خط پایان نیز هم

 

 

اصلا غم بی خودی نخور علافیم


ما لاف وگزاف بیخودی می بافیم


کارمندم وروزی ام بدست دگریست 

بادست تهی سقف فلک بشکافیم؟

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم ...

من دل به تو نازنین زیبا بستم

آنقدر که لایک خور فراوان داری

حتما نشود خمیده دیگر شصتم

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم

من زخمی تیزیِ زبانت هستم

من می پلکم بدور تو آنگونه

انگار که بنده پاسبانت هستم

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم

دیوانه ی قلب مهربانت هستم

من نی بزنم برقص پیشم جانا

بره بشو که کنون شبانت هستم

 

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم

پروانه ی دشت آسمانت هستم

له له زده ام ، بیا و سیرابم کن

لب تشنه ی بوسه ی لبانت هستم

 

 

 

غروب چشمهایت نیمه شبهاست

نگاه آخرت خیلی فریباست

طلوع چشمهایت کلّه ی ظهر

خمارآلودگی هایت چه زیباست

 

 

هزاران پنجره با بغض بسته

غروبت را به ویرانی نشسته

تو می پیچی به پیچ غرب کوچه

فرو ریزد به شرقش قلب خسته

 

 

از پنجره در غروب دیدن داری

شیرینی و بانمک، خریدن داری

صد باغ به بغض خود شده پاییزی

تا شایعه شد قصد پریدن داری

 

 

 

با بغض ، کنار پنجره، درکم کن

این دشنه ، بگیر و حنجره... درکم کن

رفتی تو و آسمان شده رنگ غروب

ای صبح سپید من، خره! درکم کن

 

 

 

هم پنجره ، هم غروب پاییزی کشک

هم بغض من و تو ،هم غم انگیزی کشک

هر قدر که خوشگلی و زیبا و لطیف

وقتی که برای من تو چنگیزی، کشک

 

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه سوم آذر ۱۳۹۴ساعت 11:59  توسط سید حسین عمادی سرخی  |