در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

چند بداهه
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
«برادر جان برو این کار ول کن

برو دست از سرم بردار ول کن»؟

دکل را خوردی و چیزی نگفتم

الف نون، مرد پر آمار! ول کن

بغل کردی زنان را در غریبی

تو مام میهن و اینبار ول کن

دوباره کردی عزم انتخابات؟

برو نامردِ لاکردار ول کن

نمی خوام کیک و ساندیس اضافه

نمی دم رای به ناهنجار، ول کن

فقط باچل تومن من خر نمی شم

بذار بر گردنت افسار ول کن

تو را اسفندیارت، به بهارت

تو را به حضرت دادار ول کن

 

 

 

به زیر پای من خش خش کند برگ

که هی غافل ،شده نزدیکتر مرگ

نبین سبزی، ببین من زیر پایم

ببین پرپر شده گلهای صدبرگ 

 

 

پروانه نشسته روی دستت 

آرامش محض: چشم مستت

صید تو شده دلم عزیزم

رام تو شده است، ناز شصتت

 

 

مشامم می کند حس، بوی پاییز

شده جانم ز بوی عشق لبریز

معلم ، مدرسه ، آقا اجازه

کتاب کهنه ای در کنج جامیز

 

 

 

پروانه شدم پیله به دستان تو کردم

راهی دل خود سوی خراسان تو کردم

من آهوی بیچاره ی این دشت خرابم

من قلب خودم وقف به پیکان تو کردم

 

 

دوباره خش خش و آواز پاییز

پراز رنگ است چشم انداز پاییز

زمین خالی زگلهای بهاری

هوا پر برگ از پرواز پاییز

 

 

بداهه های من گرچه خراب است

ارادتمندی ام صدها کتاب است

شب یاران خوش و دلها بهاری

رسیده نیمه شب هنگام خواب است

 

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۴ساعت 11:48  توسط سید حسین عمادی سرخی  |