در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

یادی از محموت
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
پدر از دیگران در آورده

هم از این، هم از آن، درآورده

پدر از ظلم و ظالم و مظلوم

از کهان و مهان ، درآورده

آنچنان عدل را نمایش داد

دادِ دهقان و خان درآورده

چِل وچندی به جیب ما کرد و

چند میلیون تومان، درآورده

پول ها را ز قلک مردم

یک قران، یک قران، درآورده

آنکه را مال بوده، مالش را

زانکه جان داشت، جان درآورده

هم زجیب من و شما، اسکِن

از یمین و یمان ، درآورده

کرده پرپر تمام گلها را

نغمه از بلبلان، درآورده

اخم را کرده او نهادینه

خنده را از لبان، درآورده

هرچه میشد که خورد، با یاران

از زمین و زمان، درآورده

پول، دانشکده، زمین، خانه

هر چه را می توان، درآورده

سیب زمینی به مردمان داد و

لقمه را از دهان ، درآورده

نرم نرمک، به کیس و ساندیسی

آرد را هم ز نان ، درآورده

دولتِ مهرورزِ آن آقا

مهر از مهربان، درآورده

نفت را با دکل چپو کرده

لوله اش را؟نهان، درآورده

گفت من هاله دارم و بنده

مانده ام که چه سان درآورده

کرد باتوم به حلقمان، فرمود

از گلو استخوان درآورده!

گفت من آرشم، ولی دیدم

تیر را از کمان، درآورده

در پی لافهای بی پایان

آنکه داد از سران درآورده...

گفت انرژیِ هسته را دیشب

یکی از دختران درآورده!!

کیک زردی که خوردِ ملت داد

روده را از فلان، درآورده

مادرش را بغل زد و داد از

یارِ صاحب زمان! درآورده

به بوتاکس و به قهرِ ده روزه

لُپ چنان مهوشان درآورده

یک پژو کهنه داد و در عوضش

پولهای کلان درآورده

حال که دولتش فنا گشته

رخت چون حاکمان، درآورده...

رفت بالا خودش ولی بعدش

پله از نردبان درآورده

یک معاون زدولتش، زندان

آن یکی را ضِمان درآورده

این بُوَد وصف مردِ نامردی

که سر از احمقان درآورده

آنکه عکس زنانِ مردم را

چیز دیگر، همان، درآورده

مردِ پرحرفِ لاف زن، آنکه

بهر ماها زبان درآورده

کاپشن داشت روزِ پیشینه

حال، شلوارمان درآورده

خانه ی خویش را نمود آباد

پدر از دیگران درآورده

 

س ح عمادی

۱۵ تیرماه ۱۳۹۴

+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۴ساعت 22:59  توسط سید حسین عمادی سرخی  |