|
|
|
|
|
حق داده به بنده هدیه ای رحمانی
یک دختر ناز و خوشگل و مامانی صد شکر که از لطف امام هشتم با «نجمه» کنون شده دلم نورانی حق کرده عطا سه گل به من قبل از او آمد گل چارمین در این مهمانی نرگس، حسن و نفیسه، نجمه، هریک گلهای پر از عطر خوش ربانی باران عطوفت خدا ، باریده به به! چه لطافتی! عجب بارانی! باید که کنم برای هر فرزندی صد شکر خدا را به خط پایانی |
||
|
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۴ساعت 17:49 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||
|
|
|
|
|
۲۱ «دل من سیاس ولی آبی رو خیلی دوست دارم روزای روشن آفتابی رو خیلی دوست دارم»استاد محمودی یکی رو دیدم کنار منقلش آواز می خوند: جنس ناب و خوبِ اربابی رو خیلی دوس دارم بچه ی جنگم و توی جبهه ها اوستا شدم انقلابی های قلابی رو خیلی دوست دارم مادرِ مرده ها رو بغل می زد یارو می گف پیرای با لب عنابی رو خیلی دوست دارم یه سعیدِ نا سعیدی یه روزی شعار می داد شیشه کوکا، لامپ مهتابی رو خیلی دوس دارم دوس دارم تو کهریزک دُکون تازه وا کنم کار زیاده ولی قصابی رو خیلی دوس دارم دم انتخابات استقلال و پیروزی کجان؟ بُرد تبلیغات سرخابی رو خیلی دوس دارم یا نه، رای مردم ما جور دیگه جور میشه سیب زمینی یای سردابی رو خیلی دوس دارم شب تا صب بیانیه، شب نامه ، ضدّ ِ این و اون.... اگه باشه ، من که بی خوابی رو خیلی دوس دارم دوس دارم یه شعر بگم، سیاسی وخیلی خفن انتظارِ فتا، بی تابی رو خیلی دوس دارم
۲۰ به هر بانکی حسابی دارد آقا به هر پرسش جوابی دارد آقا اگر چه ناشر معروف شهر است درآمد از کبابی دارد آقا
دلم زار و دلم زار و دلم زار غمم کار و غمم کار و غمم کار زنم، این همنشین روز و شبها چنان ماره، چنان ماره، چنان مار
دلم زار و دلم زار و دلم زار فدایت عمه جانم جان بیمار شنیدی فحشهای آن چنانی که بیب داره، که بیب داره، که بیب دار
دلم زار و دلم زار و دلم زار ندارم پول و پارتی توی بازار بجاش دارم حسابی توی بازار طلبکار و طلبکار و طلبکار
دلم زار و دلم زار و دلم زار کجا رفتند یاران فداکار همونهایی که می شد تیغشان زد همیشه، هرزمان، گاهی سه چار بار
«گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست»سعدی صاحب خانه اگر کرد جوابت، خوش باش بر سر کوهِ پس شهر، دوتا غاری هست غصه ی پول مرا کشت، خدا رامَردم توی بازار مرا قرض و طلبکاری هست البته جای غم و غصه نباشد، زیرا تا که چک نیست، مرا فرصت انکاری هست وعده ها هست فراوان و صد افسوس مرا جای یارانِ چو تو، یار دغلکاری هست ادعا کرده ام و داد سخن ها دادم که در این دهر مرا طبع گهرباری هست شعرک زشت و بدآهنگ مرا جان خودت در همه کشور پرمهر، خریداری هست؟ غیر یارانِ فتا در همه ی شهر مرا همدم و هم نفسی، مونس و غمخواری هست؟ هیس ! ای جمع، نگویید سخن ،چون اینجا غیر یاران عزیز، موشی و دیواری هست
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را اگر نه کُرد قوچانی، مخ من را زند فوری دگر جرات نخواهم کرد، دیدار دلارا را صد البته نگار کُرد، نمی خواهد سمرقند و کند مجبور من را تا، خَرم ماشین تیبا را ز تیبا صحبتی کردم، خدایا جان مردانت بزن از آتش قهرت، بِکن از ریشه سایپا را که سایپا قصد آن دارد که سازد پر ، پر و پیمان ز نعش مردم ایران، تمام عرش اعلا را ولی با اینهمه حتما، پرایدی می خرم فورا اگر آن ترک شیرازی ، به دست آرد دل مارا
گويند كه يار دگرى جوى و ندانند بايست كه قلب دگرى داشته باشم!»عماد خراسانی مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن باید که به وزنش اثری داشته باشم؟ هرچند عمادم، بُوَم از اهل خراسان سخت است چنین شعر تری داشته باشم من شاعر آواره ی ناچیزم و خرُدم دور است که من برگ وبری داشته باشم کردند رفیقان همه بر اسب سخن زین خواب است مرا اینکه خری داشته باشم باید که بیایم به تلمذ به حضورت در محضرتان شور و شری داشته باشم گفتی که بنه قلب خودت را به دودستم بايست كه قلب دگرى داشته باشم
۱۹ «آه که این عشق. چه بی حاصل است اول و آخر همه خون دل است»؟ خون دل و خون دل و خون دل سهم من از خون دلم کامل است موج غم و موج غم و موج غم دور زمن خاطره ی ساحل است فکر من اندیشه ی روی تو ، حیف فکر تو از یادِ چو من غافل است گرچه مرا از در خود رانده ای باز دلم سوی شما مایل است یک طرفه گشته کنون عشقِ من آه که این عشق چه بی حاصل است
«نماد خشم و غیرت رفته بالا چه زیبا از سفارت رفته بالا»؟ برای رشد و در راه تعالی کمی هم بهر غارت، رفته بالا شنیدم گفته در زندان فلانی برای درک مطلب! رفته بالا!!! طرف در پاسخ: آخر چرا؟ گفت فقط بهر سیاحت رفته بالا خیال کرده که باشد پایه ی دار فقط با قصد قربت رفته بالا دکل گم گشته ،پس دلواپسِ ما ز سوزِ درد ملت رفته بالا! کشیده آبروی خلق پایین چرا؟ چون ربع ساعت رفته بالا ندارد کوه ،تهران، بهر ورزش! فقط بهر سلامت رفته بالا دمر بوده به پای سیخ و سنگش خدایی با مشقت رفته بالا ندیده ماجرای جده را ، پس به سرعت با شجاعت، رفته بالا بجای حافظ ایران را به دنیا نماد خشم و غیرت رفته بالا |
||
|
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۴ساعت 17:48 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||
|
|
|
|
|
۱۸ گر نداری مو به سر ، از پیچ و تابش راحتی پولِ سلمانی نداری ، از عتابش راحتی»خسرو شاهانی جزوه ای دارد جناب اوستاد و هر کلاس می دهد آن را ارائه، از کتابش راحتی نان اگر دزدی یقین باشد سر و کارت قضا گر دکل ها را بدزدی ، از حسابش راحتی عمه ات خواب تورا بیند اگر ،یک نیمه شب شاد و خندانی فقط آنجا، به خوابش راحتی تا که هستی زنده حتما چادری بر سر گذار در بهشتِ بعد مرگت از حجابت راحتی عکس زیبا دردسر دارد، اگر زشتی چو من از فتا، از دردسر، از پول قابش راحتی در خط آخر تشکر می کنم از آنکه گفت گر نداری مو به سر از پیچ و تابش راحتی
۱۶
«بهترین ماشین ایرانی پراید گرچه گاهی قاتل جانی پراید»؟ من نمی دانم تو گاری از چه رو خودروی علافی و خانی پراید گرچه خود منکر شوی اما بدان دودزایی مثل پیکانی پراید کافری گبری تو اصلا داعشی قاتل صدها مسلمانی پراید آنقدر داری تو امنیت که حال معضل هر کوی و میدانی پراید جانمودی خویش را در قلب ما انگلی، ویروس، شیطانی پراید من که حاضر نیستم سازم عوض صد چوتو با نصف قلیانی پراید نام تو ثبت است در گینس عزیز بس که تو داغون و داغانی پراید چند سالی بود پیکان پبش ما چند روزی هم تو مهمانی پراید البته چون پول بنده هست کم بهترین ماشین ایرانی پراید
زن، همدم مرد، مرغ خوش الحانم پر درد تورا، تورا، تورا ، می خوانم من یک زن شرقی ام، اسیر رسمم تا آخر عمر در قفس می مانم
همین که یاد من کردی دمت گرم و کارای خفن کردی دمت گرم کلید کشور و باری تعالی نصیب شیخ حسن کردی دمت گرم
آنکه رخسار تورا این همه زیبا می کرد خلق در کشور ما ساحل دریا می کرد کاشکی قسمت من یک دو سه ماهی، سالی تا تورا تور کنم، یک دو سه ویلا می کرد
خداوندا شعوری ده به بعضی زداناییت نوری ده به بعضی حماقت رو بگیر از خلق ایران وگرنه خاک گوری ده به بعضی
شعور ملت ایران، سفارت؟ خرابی؟ فحش دادنها؟ جسارت؟ ز یک سو مرد دانا: رفع تحریم ز یک سو مرد دلواپس: حماقت
۱۲ هرکه بیکار است بالاجبار کاندیدا شده یا پس از قهر از ننه ناچار کاندیدا شده"؟ خانمی که داشت محفل توی میدان ونک عاشق مجلس شدو شرکار کاندیدا شده مرد لائیکی برای کسب آرای شما با مدد از حیدر کرار کاندیدا شده! "هرکه بیکار است بالاجبار کاندیدا شده یا پس از قهر از ننه ناچار کاندیدا شده"؟ خانمی که داشت محفل توی میدان ونک عاشق مجلس شدو شرکار کاندیدا شده یک نفر می خواست قبل ازمرگ عکس خویش را او ببیند روی هر دیوار! کاندیدا شده!! تا کند ثابت همیشه هست توی صحنه ها با کمال افتخار ، این بار کاندیدا شده تا که رسوا سازد آن دکتر که خفتش کرده بود با وجود ضعف تن، بیمار کاندیدا شده ما که جمله بر سر کاریم پس دارم یقین هرکه بیکار است بالاجبار کاندیدا شده
"مملکت در وادی سرماست از حالا به بعد سرفه های ناگهان بالاست از حالا به بعد" ؟؟ آنقدرباریده باران توی شهر ما کنون کوچه ی ما ساحل دریاست از حالا به بعد مش قلی ، رفته فرنگ و کرده چن تایی عمل نام او بعد از عمل، میناست از حالا به بعد البته بانو فرنگیس هم نموده یک عمل جای بانو بودن او آقاست از حالا به بعد چند تایی شعر گفتم پیش از اینها وایبری منزل این بنده در ناجاست از حالا به بعد! گفته در گوشم خود سرهنگ با یک خنده ای شاعرک! کار تو واویلاست از حالا به بعد شانس اگر که آوری ، تخفیف اگر گیری یقین همسرت شش سال و نیم تنهاست از حالا به بعد گفتمش کردم غلط ! شکر نمودم نوش جان وضع و حال مملک اعلاست از حالا به بعد می سرایم بنده با تاکید این ویرانه ها خانه هایی در حد ویلاست از حالا به بعد مِن و مِن های صداهای رسا در گوش من چه چه بلبل شود، زیباست از حالا به بعد بنز، پورشه یا فراری جملگی بد بوده اند خودروی محبوب من، تیباست از حالا به بعد تو فقط ول کن مرا، من پیروِ تو می شوم می نویسم که سیاهه ماست از حالا به بعد گرچه از گرما عرق کردم ولی ... اما... ولش مملکت در وادی سرماست از حالا به بعد
۱۰ تمام فکر و خیالم شده رسیدن تو پرنده بودن و...پرواز و...پر کشیدن تو»؟ چه جای شکر اگر دیده ام شود پر نور که کار دیده ی من چیست؟ غیر دیدن تو زبان خویش کجا باز کرده ام بی تو؟ سخن برای چه باشد، بجز شنیدن تو
هرچند شعر من زمانی شور و شرّی داشت وقتی نباشی شعر نیمایی نمی چسبد وقتی که تنها یک دو کوچه مانده تا وصلت تعجیل باید کرد، شکیبایی نمی چسبد وقتی که دل بی خواب دوری می شود جانا ما را دیازپام، قرص، لالایی نمی چسبد وقتی که کارگردان ندارد شور و شیدایی اخراجیِ یک تا سه، رسوایی نمی چسبد وقتی که لیوان قسمتش بوسیدن لب نیست زمزم اگر هم بوده، سقایی نمی چسبد وقتی نباشی عید بی معنی شود اینجا لکسوس اگر عیدی دهد دایی نمی چسبد وقتی که پایینی جهانم رو به پایین است رشد و ترقی، راه بالایی نمی چسبد مجنون شده علامه وقتی ترک لیلا کرد مجنون شدن بی عشق لیلایی نمی چسبد بوسیدن دلبر بهرجا، لذتی دارد بی خود نگو درراه،سرپایی نمی چسبد وقتی که من مُردم چه سودم می کند اشکت قبرم اگر با گل بیارایی نمی چسبد وقتی که ششلیک هست با آهو کباب ترد دیگر برایم میگو دریایی نمی چسبد در خطّ آخر طنز شعرم را بیان سازم وقتی که پنت هوس هست، ویلایی نمی چسبد
«هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است همه تا دامنه ی کوه تحمل دارند»مژگان_عباسلو دختران دم بخت هوش و بگوشم باشید چند تا از پسران قصد تاهل دارند البته چند نفر پیر پسر هم دارم پولدارند ولی درد تسلل دارند🐊 چندتا جوجه فکل دار هم از راه رسید بینی و ابروی شیطونی و کاکل دارند البته این پسران هیز و خرابند همه دوستِ دختر همگی، آمل وبابل دارند گشت ارشاد، فتا، با دوسه تا از ماها یاور و دوست شدند، قصد تعامل دارند می کشم زیپ لبم را که نگویند به ما اشتها باز شده قصد چپاول دارند شب خوش و عمر بکام همه تان، منرفتم همچنان مرغ و خروس میل به آغل دارند
ناخوشیم ای خدا هوا بفرست تا نرفتیم در کما بفرست»؟ حذف کن مادران زنها را بعد از آنم دوتا سه تا بفرست خر ما آمده ست و آماده ست چند گونی زباقلا بفرست ای خداوند کابل و افغان چند مثقال هم دوا بفرست یار بد با زغال لیمو هم من نمی دانم از کجا ، بفرست گر سیاسی شود شبی شعرم حکم من راهم از فتا بفرست یک دکل گم شده؟ فدای سرم چند تایی ز ماورا بفرست شعر بنده رسیده به آخر صلواتی در انتها بفرست
۹ مرگ نزد شاعران از بی نوایی بهتر است وضع ما از مردم اتیوپیایی بهتر است»؟ گفتم این مصراع دوم را جهان خندید و گفت جان من؟ جان خودت! عمرا! خدایی! بهتراست؟ شاعریم و ما نداریم هیچ میلی هم به جنگ پیش بنده تیرها، مشقی، هوایی بهتر است پیش بنده واضح است و نیست شکی هم در آن کارمندی، شعر گفتن، از گدایی بهتر است تا که راهت کج نگردد سوی دادگاه و پلیس قهر با فامیل زن، از آشنایی بهتر است گرچه اکبر، عبدی در هر فیلم بازی می کند من گمان دارم که بازیّ ِ حیایی بهتر است در خط آخر دوباره بنده می گویم عزیز مرگ نزد شاعران از بی نوایی بهتر است
۸ خردمندی تو دانایی عزیزم تو کاندیدای شورایی عزیزم»؟ اگر که رای آوردی، مبارک به اخذ رای یکتایی عزیزم بگو که رای ملت حق بنده س بگو که وصلِ بالایی عزیزم ولیکن گر نشد قسمت چو بعضی بزن بر طبل رسوایی عزیزم بگو خوابم ربود و رای من رف! بگو لعنت به لالایی عزیزم بگو که «سیب زمینیّ ِ رقیبم خرید رای هزارتایی» عزیزم اگر پُرسی تو از این کمترینت نشو کاندید! در جایی عزیزم که هر کس گشته کاندیدا، نهایت شده مقهور شیدایی عزیزم ولی کاندید اگر گشتی بدان که یقینا هست فردایی عزیزم نده فردای خود را دست حرفت برای کسب آرایی عزیزم دروغ انتخاباتیّ ِ امروز شود فردا شناسایی عزیزم بگو رو راست «من اینم جماعت منم یک بچه روستایی» عزیزم بگو «دکتر نگویید! من لیسانسم» حقیقت هست دریایی عزیزم نشو حلوا برای رای مردم نشو چون طفل حلوایی عزیزم صداقت داشتی، بازنده، پیروز ندارد فرق، آقایی عزیزم چنان زی که رقیبت هم بگوید خردمندی، تو دانایی عزیزم
«درکفه ی دو دستم، امشب دو جام بگذار ای ساقی سبکدست! سنگ تمام بگذار»مرحوم قهرمان زان می بده که هوشم، از سر برد به تاراج جام طهور و گاهی، جام حرام بگذار تلخ است این کلامت:«بدرود! می روم من» بردار این کلام و، جایش سلام بگذار دستم ببند بازلف، غرقم نما به زلفت وا کن کمند زلفت، از زلف دام بگذار من را اسیر کردی، آزادی ام نخواهم لطفی کن و قفس را، بر روی بام بگذار وقتی که می ننوشیم، وقتی که بوسه ممنوع هرماهِ سالِ ما را، ماه صیام بگذار وقتی سرم نباشد، بر روی دوشت ای گل حدّ اقل سرم را، در زیر گام بگذار گفتی که بنده ام باش، کردم قبول،حالا بر طبق حکم پیشین، نامم غلام بگذار تک می زنی به قلبم، میس هات کشته ما را تا شارژ دارد این دل، گاهی پیام بگذار داری دو چشم زیبا، هریک چو جامی از می در کفه ی دو دستم، امشب دو جام بگذار |
||
|
+
نوشته شده در جمعه هجدهم دی ۱۳۹۴ساعت 22:37 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||
|
|
|
|
|
۶ زدست راست یا چپ هردو فریاد که رای ما رو کردن طعمه ی باد یه روز ارباب اونا بود ملت رسیدن تا مجلس رفتیم از یاد
ز دست مانتو و ساپورت فریاد که دین ملت و دادند بر باد خودم از گشت تو کوچه شنیدم که ملت ! زود بشین ارشاد، ارشاد
شنیدم بنده خود از شخص فرهاد که شیرین زندگیمو داده بر باد خدا مرگش بده، این کوه سفته ز دست تیشه و سنگ هر دو فریاد
زدست پول و مانی هر دو فریاد که دادن دودمان بنده بر باد درآمدهای ما رشدش چنینه زصد آمد نود، هشتاد، هفتاد....
زدست امتحانا داد، فریاد که دانشگاه ماها بوده آزاد ترا جان دوتا بچّه ت، به قرآن مرا دریاب ای استاد، استاد....
ز دست صیغه و عقد هردو فریاد چه از شیراز و چه از شهر بغداد اگه مرد عقل باشه توی کلّه ش فراری میشه از عنوان داماد
«غم که می آید در و دیوار شاعر می شود در تو زندانی ترین رفتار شاعر میشود »؟ تا پرستاری کنی بیمار های عشق را هرکه آمد پیش تو بیمار، شاعر می شود مثل شعر حافظی، نام تو الهام غزل می نویسد چون زتو، خودکار شاعر می شود از در هر پادگان گر بگذرد اوصاف تو هر که سرباز است یا سردار، شاعر می شود پیر دیر ما اگر بیند دمی لطف تو را می کند از توبه استغفار، شاعر می شود پرده از رخ چونکه برداری نه تنها من، یقین حق تعالی، حضرت دادار شاعر می شود صد هزاران بار منعش کرده ام از شاعری قلب من در صحن تو هربار شاعر میشود ضامن آهویی و از آب سقاخانه ات خادم و جارو کش و زوار شاعر می شود
۴ «آدمی با مشکلاتش آدم است چون که ترکیباتِ او آب و دم است»؟ آدمی با عشق معنا می شود آدم بی عشق، مثل شلغم است البته با عشق اگر شد آدمی همره روز و شب ایشان غم است می سرایم بنده شعر عاشقی خلق می گویند شعرت مبهم است مبهم است زیرا نشد معلوممان عشق تو زیباست یا که مریم است خنده ای من زیر لب کردم. چرا؟ همسرم زیبا و مریم همدم است🐊 جمله ی این حرفهایم بی خودیست زن ندارم من، مگر عقلم کم است هرکسی که زن ندارد در جهان شادمان ، بی غم، حسابی خرّم است زن نگیرید ای یلان زن چون بلا... نه از آن بدتر، تمام ماتم است هر که زن دارد فقط زن دارد و دست او کوتاه از این عالم است زن فقط خوب است بهر آنکه او طبع او سودا مزاجش بلغم است دوستِ دختر همچنان ودکا ولی همسر آدم مثالش زمزم است یا نه دوس دختر بی بی سی باشد و روم به دیفال، زن چنان جام جم است تا نکردی عقد ،زن همچون عسل بعدِ از آن بدتر از صدها سم است در خط آخر، بدان که عاقبت پشت هرکس زن گرفته او، خم است
۳ چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن بنشین و مثل دختری سنگین تماشا کن»مهدی فرجی مانند یک گنجشک، مثل گل، گل لاله دنیای من را پشت این پرچین تماشا کن ای چشمهایت مثل خورشید ای پری پیکر روزم شده چون زلف تو مشکین، تماشا کن من را کنار یک خیابان دیدی و رفتی اشک مرا در پشت آن ماشین تماشا کن سر روی دوش ابرها، بالای بالایی من را که افتادم چنین پایین تماشا کن من تیر خوردم پیش چشمانت، نمی بینی چون کودکان تام و جری، چوبین تماشا کن من مطمئنّم عاشقی، شرم وحیا داری چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن
ز دست دیده و دل هر دو فریاد... که پول دکترش کرده ست بیداد بری دکتر بگی آقا سلامٌ.... علیکت میگه بعد اخذ هشتاد!!
دلم تنگه برا کیش و فرحزاد دو چشمم هم به قبض برق افتاد دم بابای عریان گرم، می گفت: ز دست دیده و دل هر دو فریاد...
ز دست بچه و زن هر دو فریاد که هرچه زن بزاید می زند داد وصد البته بدتر از دو تاشون بود مادر زن! این ویروس غمباد
زدست دولت و ملت زنم داد که پولم را دوتایی داده بر باد یکی کرده گران بنزین ماشین یکی هم کرده چرخ بنده بی باد
ز دست دست و پایم هردو فریاد که هردو خواب رفته گشته پرباد زدم سوزن به دست و پا که خوب شه شده خونی، ولی دردم نمی یاد
ز دست دیش و سی دی هردو فریاد که بی شرمی کند در هردو بیداد یکی هی شو، همش فیلم پر از بوق یکی هم شعر های ضد ارشاد
«جایی میان شاید و اما و ناگهان مرزی میان دیشب و فردا و این زمان»؟ وقتی شبیه صبح، دم سرخی غروب جایی شبیه هیچ، فراسوی لا مکان گفتی بیا، قرار همین جا که گفته ام گفتم مرو، که نیست مرا طاقت و توان گفتی که نیست چاره برای رسیدنت باید که سینه خیز بیایی به آسمان گفتم بمان، نشستی و شاعر شدم ببین آوازه خوان و مست شدم، شاد و دف زنان برخواستی زجای، دلم را شکستی و اشکم روانه گشت، دلم سوخت در نهان رفتیّ و گم شدست دل زار و عاشقم جایی میان شاید و اما و ناگهان
تا قیامت دلم از داغ غمت غمگین است بار داغ غم تو پشت شکن، سنگین است آسمان بار غمت را نتوانست کشید قسمت من شده غم، تلخِ غمت شیرین است
بازامشب یک صدای ناز می خواهد دلم ربنای خسروی آواز می خواهد دلم چه چهِ بانوی آواز ، هایده یادش بخیر چه چه او، همره شهناز می خواهد دلم یا نه، امشب غم نمی خواهیم، امشب با شما قصه های سد کریم، طناز می خواهد دلم بعد یک ساعت شنیدن قصه های شاد و طنز جام می از خطه ی شیراز می خواهد دلم بعد جام می، برای رستن از شلاق و گشت غیب گشتن، گم شدن، اعجاز می خواهد دلم گر نیامد گشت تا حکمی برانم شاه خشت با تک و بی بی، دوتا سرباز می خواهد دلم تا خلاف ما شود تکمیل سیخ و سنگ نیز با ذغال و یاوری دمساز می خواهد دلم تار و حکم و باده و دود است آماده دگر دلبری نازک بدن، مهناز می خواهد دلم من فقط در شعرهایم می شوم پر رو چنین توی شعرم هرچه دارد فاز می خواهد دلم همسرم دارد نگاهم می کند،.... جیغی کشید! باز امشب یک صدای ناز می خواهد دلم
۱ «درهم کشیدی پلکهای بی زبان را از من گرفتی ناگهان رنگین کمان را»؟ از من ربودی قلب چون آیینه ام را رنگین چو خون دل نمودی چون لبان را خنجر به دست ابروان خویش دادی چشم سیاهت شیر کرده پاسبان را آوازه ی بی رحمی ات ای مهربانم پر کرده کلِّ این زمین را و زمان را موهای خود را چون رها در باد کردی پر عطر موهایت نمودی آسمان را آهوی چشمان تو در این بیشه ی عشق بیچاره کرده صد چومن شیر ژیان را لبهای ما رادوختی در آن زمان که درهم کشیدی پلکهای بی زبان را
«خیالت با من تنها قشنگ است بیادت فال هر یلدا قشنگ است»؟ به شعر من تو می خندی؟ دمت گرم همین خندیدنت، زیبا! قشنگ است نمودی اخم وقتی من سرودم گل مریم، گل مینا قشنگ است زدی با بوسه توی گوش بنده که درد بوسه از لبها قشنگ است دو گیسوی سیاهت روی شانه به جان حضرت مولا، قشنگ است تو پرسیدی: چرا از عشق گفتی؟ جواب پرسشت؟ زیرا قشنگ است در آغوش تو، من، تا صبح، تنها اگر که خواب، اگرحتی.... قشنگ است سرم را روی پاهایت نهادی اگر باشد به زیر پا قشنگ است خط آخر ،خط و خالت، لبت، نه! ز سر تا پایت ای رعنا قشنگ است
«هر چند تلخ و تیره ، مغرور وبدم بانو در قلب تو سرگرم رفت و آمدم بانو»مهدی آخرتی در شاه راه عشق سد کردی مسیرم را بستی دو گوشت را به بوق ممتدم بانو من ،تخته تخته قرص اعصاب و شراب ناب از دوری ات پشت سر هم می زدم بانو زلف سیاهت چون طناب دار من گردید زلف شما راه نفس می بنددم بانو محراب ابروی شما شد معبد عشقم من راهب عشقم، اسیر معبدم بانو همراه شو با من بیا همراه من بانو هر چند تلخ و تیره ، مغرور وبدم بانو |
||
|
+
نوشته شده در دوشنبه هفتم دی ۱۳۹۴ساعت 13:13 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
||