در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

واگویه های قلب مرد تنها | آذر ۱۳۹۴
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
 

۲۹

«وصال او زعمر جاودان به»حافظ

که اسبی رام از کلّ خران به

اگر باشد دوسیب قلیان بنده

شلنگش تا سحر روی لبان به

ندارم پسته و آجیل و میوه 

بهی دارم وشادم با همان به

اگرچه می شود قافیه ناقص

شب یلدا انار و هندوان به

دو دستم را به زلف خویش بستی

خدایی زلف تو از ریسمان به

شبی در خواب خود دیدم به بازار

که بود از صد دلاری یک قران به!

برای دکتران پوست حتما

نباشد زلف داران از کلان به

وصد البته بهر دکتر گوش 

نباشد هیچ فردی از کران به

برای گله ی ما حالتی رفت

که باشد گرگ از صدها شبان به

برای حفظ کلّه از سرِ دار

اگر که بسته باشد این زبان به

برای بنده از این ملک ایران

نباشد هیچ جایی از جهان به

 

 

 

« آه یلدا شده ام از تو پشیمان خیلی

دل من از تو گرفته ست به قرآن خیلی»؟

میوه ها هست گران، قیمت خون است انار

پسته و تخمه گران است و فراوان خیلی

نخریدیم اتول، وامکی قالب کردند

زین سبب هست پراید توی خیابان خیلی

هندوانه بخریم قسطی زبازار، مباد..

که بگندند که هست گوشه ی میدان خیلی

همسرم وعده گرفته است همه فامیلش

هست چون در دل او مهر به مامان خیلی

از غم و غصه ی بی پولی و پر مهمانی

من شدم خنگ کمی، گیج و پریشان خیلی

می زنم توی سرم، مرغ گران است، گران

سینه یک خرده گرانست ولی ، ران خیلی

مهر و دی ، عید ، شود خرج دو چندان مارا

کاشکی بود در این سال، چو آبان خیلی

خواب خوش دیدم و دیدم که شده ارزانی

خورده ام مرغ و پلو، پسته ی خندان، خیلی

در خط آخر این شعر دعایم این است

شاد باشید همه، مست و غزلخوان خیلی

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام آذر ۱۳۹۴ساعت 8:12  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

 

۲۵ 

نفرین به تو و کافه ی بی عطر دوسیبت

نفرین به تو و کوچه خیابان عجیبت

باران اگر از ابر ببارد به در و دشت

ای کاش که یک قطره نگردد به نصیبت

 

 

«وقتی هوای حوصله با بخت یار نیست

گل دادن درخت شروع بهار نیست»؟

ای دل بریز خون خودت را به چشم من

دوران هجر یار، زمان قرار نیست

 عاشق !بروب سینه ز هرچه بجز رفیق

بازار و رهگذار، که جای نگار نیست

 

۲۴

«هر چه کردم.نشدم از تو جدا، بدتر شد

گفته بودم بزنم قید تو را بدتر شد»؟

از میان همه ی قافیه های دنیا

مانده ام قافیه ی شعر چرا بدتر شد

البته قافیه نه، بود ردیف شعرم

چه ردیفی شده! ای وای خدا! بدتر شد

شعرکی گفته ام و پخش نمودم همه جا

عذر خواهم من اگر حال شما بدتر شد

چند لاخی شده از موی سر بنده سپید

گرچه کردیم سر و ریش حنا، بدتر شد

خوانده ام من که ننوشید شما نوشابه

تا نگویید که ای وای! صدا بدتر شد

بازهم البته ، این جمله زمانی خواندم

توی کهریزک سابق، که بلا بدتر شد

گفتمش جان شما کرده گرانی بیداد

گفت ای بزدل بیچاره! کجا بدتر شد؟

سر این کوچه ی ما هست همه ارزانی

به درک آنطرف شهر، فضا بدتر شد

من نگفتم دکل و هاله ولی با پوزش

دوره ی قبل بگو وضع چرا بدتر شد؟

مانده ام رابطه ی شعر و هوا چیست که ما

هرکجا شعر سرودیم، هوا بدتر شد

بد که نه! باز هوا پس شده، ساکت باشید

جای من گوید اگر هیس فتا بدتر شد

در خط آخر این شعر جدا از شوخی

مانده من که چرا رسم وفا بدتر شد

 

۲۳

 

نشستی سفره ات را باز کردی

ندادی لقمه ای و ناز کردی

چودیدی من پفک دارم به دستم

پیام عشق را آغاز کردی؟

 

 

 

«هر شب از چشم تو یک بار غزل می چینم

کارم این است که بسیار غزل می چینم»؟

فال حافظ زده ام قبل عیادت، بنده

بهر دلداری بیمار غزل می چینم

یار من شاعر خوبیست، منم گلچینش

هر دم از باغچه ی یار غزل می چینم

هر کسی شعر سراید به امید صله ای

تا زنم بوسه به رخسار، غزل می چینم

از در خانه ی خود تا به در خانه ی یار

همه جا، کوچه و بازار غزل می چینم

هی غزل پشت غزل می طلبی از شاعر

تو فقط فاصله نگذار، غزل می چینم

شعر با نام تو چون گشته معطر امشب

همچنان دکه ی عطار، غزل می چینم

تا که سان بینی از اشعار منِ سربازت

می دهم ایست خبر دار، غزل می چینم

دور تا دور سرت ، من به فدای سر تو

همچنان لؤلؤ شهوار، غزل می چینم

گر که تو شاخه نباتم بشوی، چون حافظ

تا در خانه ی خمّار غزل می چینم

تو اگر شعر بخواهی به ازای نگهی

به خود حیدر کرار، غزل می چینم

باغ اشعار مرا با همه ی خوب و بدش

گر که باشی تو خریدار، غزل می چینم

جمع باید بکنم شعر خودم را کم کم

شده تبدیلِ به طومار، غزل می چینم؟

خوشه چینِ ادبم پیش شما استادان

دارم از خرمن دیدار غزل می چینم

 

۲۲

«خر عیسی است که از هر هنری با خبر است 

هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است»

باهمه فن و کمالات که ایشان دارد

خر نگریده که او زاده ی خر، کره خر است

این خرِ کره خرِ خر پدرِ خر مادر

بی طویله ست، چنان نری خری دربدر است

دیده در راه خری ماده وچشمی آهو

درد این خر همه از دیده و از یک نظر است

ماچه خر، خرج علف دارد و خرج پالون

خر ندارد چو دلار، زندگی اش در خطر است

صاحبش یونجه ی خشکی دهد و بار کشد

خرکی بار کشیدن، همه سودش ضرر است 

رفته خر وام بگیرد ز "علف بانک" ولی

دم نشد ضامن او، دمب خرش بد گهر است

الغرض نره خر ماست مجرد صدحیف

بازهم پالون پر یونجه ی او بر کمر است

 

 

«دوباره تازه شد غمت به دست بی حصار من

پرنده پر نمی زند به روی شاخسار من»

یه قاب عکس کهنه که نشسته دور صورتت

بجای تو عزیز من، نشسته در کنار من

تو مقصد منی ولی، شکسته ریل وصل تو

نمی رسد به مقصدم، از این سبب قطار من

ستاره ی سهیل من، از آسمان من مرو

بمان که سر رسد مگر، زمان انتظار من

بیا و مرهمی بنه، به این دل شکسته ام

که بِه شود مگر دمی، حال خراب و زار من

زجام چشم مست خود، زباده ی لبان خود

بده نصیب و قسمتی، به این دل خمار من

رقیب خنده می زند، به بخت واژگونه ام

نشسته تا ابد غمت، به قلب داغدار من

به جرم عاشقت شدن، به روی دار رفته ام

تو بی وفا ولی نیا مدی به پای دار من

سرم به دار رفته تا، مگر که باورت شود

که سر به دار میدهم، به قول و بر قرار من

نیامدی کنار من، نفس نمی کشم دگر

غروب جمعه فاتحه، بخوان تو بر مزار من

ترا قسم به عاشقی، قسم به جان عاشقان

ترا به جان عاشقت، بیا ، بیا، نگار من

بیا که گر قدم نهی، به روی سنگ قبر من

زخاک سر برآورم، که می رسد بهار من

 

۲۰

«از عیانیِّ عنایت ، عینِ اعیان می شود

دستْ خالی ، هرکه راهیِّ خراسان می شود»؟

گر گدا باشد اگر که پادشه، در این حرم

زائر از ره چون رسد، پابوس سلطان می شود

در حریمش بایدت با پای دل وارد شدن

عقل انسان در طوافش،مست و حیران می شود

می رسد از دور بانگی ،می زند نقاره ای

قلب ما با دعوتش، راهیِّ ایوان می شود

موج پشت موج زائر می رسد از راه دور

آخر ماه صفر گویی که طوفان می شود

گنبدش زرد است و سبزِ پرچمش در اهتزاز

کاشی اش صد رنگ، زیبایی دو چندان می شود

قطره ای از چشم تو در بارگاه دولتش

قیمتش برتر زصد لعل بدخشان می شود

بی نیاز از نعمت فردوس می گردد یقین

هرکه بر خوان رضا یک لقمه مهمان می شود

کفتر جلد حریمش شو، که با لطف رضا

دردهای کهنه ات یک روزه درمان می شود

من یقین دارم که هرکس را رضا راهی کند

قسمتش پابوسیِّ شاه شهیدان می شود

 

۱۸

«آتش سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دل دردمند»سعدی

آه دل پیرِ زنان فقیر

مرد توانمند نماید حقیر

ای صنم ای ماه دلارای من

درس بگیر از من و از این سخن

دست مرا گیر، مرانم زخویش

پیش بخوانم وَ بیا خود به پیش

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۴ساعت 13:7  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

 

۱۶

«اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم 

كسی كه حرف دلش را نگفت من بودم»؟

 همیشه دشمن محمود و تیم او اما

بجان شخص خودم عاشق حسن بودم

بگویی از چه ورا دشمنی ؟ترا گویم

همیشه دشمن هر دشمن وطن بودم

اگر که گفت مرا خس، و یا اگر خاشاک

همیشه سبزتر از باغ و از چمن بودم

شنیدم از لولویی : کو دکل؟ من و دزدی؟

من عاشق دوسه تا معدن لبن بودم

و گفت پیره زنی کو بغل کننده ی زنها؟

که همچو مادر آن چاوز و خفن بودم

و گفت مرد جلیلی که چون ظریف ای کاش

برنده پیش کری ، برترِ وین بودم

برای حفظ سرم، شعربس! همه ساکت

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم

 

 

 

نشستم شعرهایم را تکاندم

نوشتم، پاره کردم، باز خواندم

به هر بیتی دو تا دلبر به یکجا

کنارهم ، کنار خود نشاندم

 

 

نشتم شعرهایم را تکاندم

تکاندم، توی پستویی تپاندم

چنان تشویقهاتان پرپرم کرد

پشیمان گشتم از شعری که خواندم

 

 

 

رفیقان را به میدانی کشاندم

بیانیه، غزل، آواز خواندم

پس از آن توی کهریزک شبی سرد

نشستم شعرهایم را تکاندم

 

 

زطنز و جِد براتون شعر خواندم

به لبها خنده را گاهی نشاندم

چو تشویقم نکردید ای عزیزان

نشستم شعرهایم را تکاندم

 

 

« دستم بگیر تا که از این ورطه رد شویم»

خارج ز حیطه های حروف و عدد شویم

دلخوش به هم شویم، بنوشیم باده ای

خالی زهر چه کار بد و فکر بد شویم

 

 

«با مدعي مگوييداسرار عشق مستي

تا بي خبر بميرد در درد خود پرستي»حافظ;

محمودِ پاک دولت، با بابک و رحیمی

کردند ثبت گینس، رسم گشاده دستی

البته در کنارش، ثبت است توی گینس

از بهر هرسه تاشان، دزدی، دروغ، پستی

در رهگذر شنیدم، مردی پیاده می گفت

لعنت به تو مرفه، ای که سواره هستی

از آنطرف سواره، میداد فحش ناجور

چیزی شبیه آقا! قلاده را نبستی؟

بعد از دوشب زد و خورد، خانم به همسرش گفت

دیسِ سر جهاز و ، آخر چرا شکستی؟

تا شر بخوابد اکنون، بر طبق حرف حافظ

با مدعی مگویید ، اسرار عشق و مستی

 

 

 

«از نسیمی تازه طوفان در من است

چلچراغ داغ در من روشن است»قربان ولی

درد من دردیست شیرین و عجیب

درد من بانوی من!خانم! زن! است

پیرمردی گفت،اینرا: بچه جان

این جهان بی زن خدایی گلشن است

گرچه زنها مثل گل، نازند و خوب

قلبشان از سنگ و همچون آهن است

بانویی فرمود زن همراه مرد....

گفتمش بانو! زن من دشمن است

بانو آمد ، جمله را کردم عوض

خانه ی من از وجودش روشن است

 

 

۱۵

"بہ حال و روز من این بخت ِ لا ڪردار مے خندد

خدا هم زیر لب گاهے چہ معنے دار مے خندد"

هر آنکه دیده من را گفت: زشتی را نمادی تو

و حتی یک مترسک هم، به جالیزار می خندد

خدایی ملت شادی، شده این ملت ایران

که صبح و شب بزرگ و خرد، بر اخبار می خندد

یکی گفت از دکل، گفتم لولو برده دکلها را

یکی از هاله حرفی زد، کلاغه قار می خندد

یکی با خاور و بنزش، سفر کرده بسوی غرب

کانادا خورد و بر ریشِ همه بازار می خندد

خط آخر شده باید، بگویم حرف آخر را

هر آنکه خوانده شعرم را، به هر تکرار می خندد

 

 

 

«دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد  

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد»؟

رفته دکل به باد و لولو نکرده دزدی

اما لولو رفیقی، چون پاسبان ندارد

در قهوه خانه ی ده، مشتی حسنقلی گفت

هرکس هر آنچه خورده، ربطی به خان ندارد

دیدم که تکیه کرده، مردی به تک درختی

دارم یقین که یارو، جا و مکان ندارد

در بیست و سی شنیدم، ایران گل است و بلبل

کیفیت وطن را، کل جهان ندارد

نیمی زگله ی ما، زخمیِ تیغ چوپان

گردیده و پناهی، جز این شبان ندارد

آسوده می تواند میرد به پیش محمود

هرکس میان خانه، زن یا مامان ندارد

 

 

 

 

«گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست»شمس تبریزی

هرکه برده است دکل، یاور و یاری دارد

بخدا دزدیِ او، تکّی و تنهایی نیست

 

 

 

 

۱۴

«شاعر و این چهار دیواری برایش تازه نیست

حد و اندازه نکو دارید این اندازه نیست»؟

این صدای قلب من، این هم صدای قلب او

هیچ آوایی چنین، محزون و پر آوازه نیست

دفتر اشعار شاعر: چار دیوار نمور

دفتر اشعار شاعر را چرا شیرازه نیست

شعرهای روی این دفتر، همه آه است و آه

آهِ شاعرها مگر، برتر از آن خمیازه نیست؟

از همان خمیازه های نیمه ی شبهای دی

از همان اشعار که، هیچش در و دروازه نیست

بازه ی آزادیِ مردم به قدر کشورست

حق شاعر ها نمی دانم چرا در بازه نیست

 

 

 

«هرکه رادیدم در این بحران سرما ناخوش است

هم پوتین هم اردوغان و هم اوباما ناخوش است»؟

در اروپا بمب ها پشت سر هم، بومب، بومب

توی آمریکا ؟ سنای کلِّ آنجا، ناخوش است

خانمی را دوش دیدم توی مترو می دوید

گفتمش آخر چرا؟ گفتا که مینا ناخوش است

می نویسم شعرکی، شاید بخواند دلبری

دلبر موهوم بنده، حیف حالا ناخوش است

 

 

 

ما مُجازیم به هر کار ،مُجازیم مجاز

ما که خود اهل مَجازیم، مَجازیم مجاز

حق همینجاست، کنار دل همسایه ولی

راهیِ مُلک حجازیم، حجازیم ،حجاز

 

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم آذر ۱۳۹۴ساعت 12:0  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

«به یاد کربلا دل ها غمین است 

دلا خون گریه کن ؛چون اربعین است»؟

همه عالم شده چون چنبر عشق

و خاک کربلا همچون نگین است

هوا پر از نوای یا ابالفضل

پر ازعاشق تمام این زمین است

همه پای پیاده رهسپارند

بسوی کربلا، مقصد همین است

که یک دم، در کنار قبر ارباب

صفایش برتر از خلد برین است

کنار موکبی پر زرق و پر برق

که در این راه حتما بهترین است...

دو چوب و چادری خاکی به رویش

و سطلی آب و طفلی که حزین است

که بهر زائرین غیر از, همینها

ندارد هیچ و خیلی شرمگین است

عصایی، ویلچری، بی پا و بی دست

روان سوی حرم با زائرین است

مسیحی، شیعه،راهب های هندو

ندارد فرق، عشقش آتشین است

یکی ازبین جمعیت ز مغرب

یک هم زائری از شرقِ چین است

ندارد حد و مرزی عشق ،اینجا

که شاه، اینجا ، یل ام البنین است

 

 

دلم اندوه بی اندازه دارد

پس از ده قرن،داغی تازه دارد

نرفتم کربلا این اربعین و

دلم سوی حرم، دروازه دارد

 

 

«زن جوان غزلی با ردیف"آمد"بود

 که بر صحیفه ی تقدیر من مسود بود»؟

شبیه مادر خود، زن ، پس از هزاران شب

هنوز بین «خودم» یا «خودش» مردد بود

زنی شبیه به رودی پر از خروشیدن

زنی که جامعه یک عمر بر رهش، سد بود

زنی که حکم ازل کرده بود دربندش

زنی که خوب، ولی خوبی اش همه بد بود

زنی اسیر ، اسیر جهالت پدرش

زنی که حبس به حکم «مگر»و «شاید» بود

زنی که رفت ،زنی با قیافه ای پرغم

زن جوان غزلی با ردیف"آمد"بود

 

 

 

 

جعل مدرک را که کردان کرد و رفت

جعل دیگر، اهل زنجان کرد و رفت

البته مردی که جعل هاله کرد

کل کشور را پریشان کرد و رفت

 

 

ندارم مدرک اما دکترم من

بدون شبهه، زیبا، دکترم من

نه جعلی توی کاره نه تقلب

چو وصلم من به بالا، دکترم من

 

 

 

طرف با کاپشنش با دست خالی

به لطف جعل آمار خیالی

هزاران کار نامیمون نمود و

صدا سیما نموده ماستمالی

 

 

ما جعل برای پست و مدرک نکنیم

با عکس زنِ رقیب، پاتک نکنیم

با کاپشن و با پژو، با نون و سبزی

دزدی ِدکل حقیر و اندک نکنیم

 

 

 

 

 

اگر دیدی شبی گوینده اخبار می خندد

یقیناً او به حالِ زارِ استکبار میخندد💻اسماعیل امینی

و دیدم توی تی وی دوش ،بیست و سی نمایش داد

که مردی مرده از شادی، به روی دار می خندد

و مردی را نشان میداد، با یک هاله یا حوله

نمی دانم ولی دیدم، که او بسیار می خندد

و یک ماهی که در عمان، همان دریای ایرانی

دکل را در خیالش دید، بر این افکار می خندد

شنیدم یک خبر فوری، «سعید»ی رفته از میهن

و یک«زنجانی»،همکارش، به طنز کار می خندد

به کانادا یکی ویسکی، سلامت بادِ ما می خورد

یکی اینجا شده مست و به ریش یار می خندد

یکی چل صیغه ای مخفی ،ز هم دارد و می خندد

شنیدم حضرت شیطان، براین شاکار می خندد

به روباهی کلاغی دوش، از یارانه ها می گفت

زبس خندید روبه، مرد! کلاغه قار! می خندد

شکسته پای میزی، ویا خورده زمین منشی

اگر دیدی شبی گوینده اخبار می خندد

 

 

 

 

 

«نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد. »

هرچه که کار نمودیم خدا داند که

عاقبت ارثیه و سهم زنان خواهدشد🐊

ارث ما نیز پس از چلّم ما یک هویی

خرج ماتیک و رژ، بهر لبان خواهد شد

 

 

 

«مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد»

بی مروت چقَدَر خوشگل و خوش اطوارست

وه! عجب گیسو یی و وای! چه پایی دارد

پا نگو گله ای آهو نرسد بر گردش

گیسویی موج فشان زرد و طلایی دارد

 مثنوی مثنوی از گیسوی او می ریزد

و غزل خوان لبی از نوع خدایی دارد

 بر سرش تاج گل نسترن و بر دوشش

گویی از برگ گل یاس، قبایی دارد

 چشمها دُرّ درخشان، نه چنان خورشیدست

ماه وخورشید از آن قصد گدایی دارد

 صد زلیخا همه در چاه زنخدان حبسی

یوسفانی همگی عبد و فدایی دارد

 ابرویی تیزتر از خنجر رستم بر رو

مژه ها تیر وش و خال ختایی دارد

 کافرم کرده به هر دین و بهر آیینی

مومنش می شوم و قصد خدایی دارد

 همه ی دهر به دور سر او می گردد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

 

 

 

« عیدها صد قفل بر درب منازل می زنیم 

چون که در آمار مهمان صرفه جویی می کنیم»؟

ما نداریم هیچ، حتی یک پاپاسی بازهم

تا رسد پولی به لبنان، صرفه جویی می کنیم

 نفت ما را خورده بابک، نوش جان حضرتش

ناز شصت مرد زنجان، صرفه جویی می کنیم

 یک دکل، ده بشکه ی نفت و کمی پوند و دلار

خورده گر ما را چه با آن؟ صرفه جویی می کنیم

 پول چایی تا که گردد جور و کار ما رله

توی چای و قند و قندان صرفه جویی می کنیم

بس که گلکاری فراوان است در هر سوی شهر

ما به کشت گل به گلدان صرفه جویی می کنیم 

در همه ایام سال و ماه ولخرجیم و ما

البته در مهر و آبان صرفه جویی می کنیم

 

 

 

 «تا برای آمدن این پا و آن پا میکنی 

پای دریا را به چشم عاشقم وا میکنی »

میکنی دنیا پر از غم با نکاهی سرد و بعد

کل دنیا را به یک لبخند، زیبا می کنی 

با تکانهایی که بر زلف پر از چین می دهی

هی فشار خون من، پایین و بالا می کنی

 عاقبت با چشمکی، با غمزه ای با جمله ای

بنده را در پیش خلق الله، رسوا می کنی

مانده ام باقلب چون آیینه صاف و نازکت

از چه اینسان با من مخمور، بد تا می کنی

من که میدانم پس از عمری هواخواهی تو

پای حکم قتل من را هم تو امضا می کنی

 یک نفر می گفت می آیی و خلقی مانده اند

مشت او یا بخت مارا عاقبت وا می کنی

 🐊

 

«در جهان صورت به این خوبی نی ام

حیف این صورت که نصفش بینی ام»؟

آنقدر ماندم جوان که هرکه دید

گفت ای جونم، عزیزم، نی نی ام

و صد البته چنان نازک بدن

که گمان کردند بنده چینی ام

یک نفر که لارج بود و بس کلفت

گفته جایی بنده خیلی مینی ام!

بنده سیبی خوردنی هستم یقین

مجلسی، عالی یَم و اعیانی ام

بنده شیر بیشه های جنگلم

کرد و ترکم یا اگر گیلانی ام

مرد ایرانی یم از روز ازل

خورده مهر عشق بر پیشانی ام

بس که شیرینم تو گویی در مثل

من همان حلوای توی سینی ام

 

 

من توی بهشت اگر که پشتک بزنم

با ماه رخی اگر که تنبک بزنم

صد حوری و بیشتر، همه مال خودم

جان تو محال است پیامک بزنم

 

در پاسخ به شعر:

رفتید بهشت، تار و تنبک بزنید

روی چمن بهشت پشتک بزنید

در راه اگر حوریِ خوبی دیدید

فی الفور به ما نیز پیامک بزنید!

؟؟؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۴ساعت 11:4  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

گر باده و سیخ و سنگ داری هستم

یک سیخ کباب بره هم در دستم

از سنگ دلت، سیخ مژّه می گویم

از باده ی عشق رویتان سر مستم

 

 

" یاد باد آنکه ز ما وقت سفر ، یاد نکرد       

به وداعی دل غم دیده ی ما ، شاد نکرد."....((حافظ))           

آنکه ناسوس ز دستش به زمین افتاد و

چرخ بی باد موتور گازی ما باد نکرد

لعنت و فحش سزای دله دزدی که دکل

خورد و حتی وجبی از وطن آباد نکرد

آنکه آغوش برای ننه چاوز وا کرد

مادر پیر وطن را ز غم آزاد نکرد

با صد و خورده ای اعوان به سفر رفت ولی

دشمنان را به ره آشتی ارشاد نکرد

مثل ظلمی که نموده است جنابش با ما

داعش البته که با سوری و اکراد نکرد

وعده ها داد دروغین و سراسر تزویر

او فقط وعده ی شب چلّه به مرداد نکرد

خواسگاری ز خوشی کرد برای میهن

برد از خانه عروس، همدم داماد نکرد

بز و بزغاله شدیم از دم و او ما را خورد!

مرحمت داشت به ما، قسمت جلاد نکرد

و صد البته صداهای رسای امروز

هیچ در دولت محمودیه فریاد نکرد

 

 

 

«من دو بیتی را به عشقت آب و جارو میکنم»؟

من عوض در هر طویله، اسب و یابو می کنم

تا که دستت آید اینکه اشتهایم تا کجاست

من دکل را میل جای مرغ و میگو می کنم

تا که جبران بغل کردنها کنم من یک سفر

تور آمریکا هدیّه من به بانو می کنم

بس که من دارم درایت، بس که دارم عقل و هوش

واردات دسته ی بیل جای دارو می کنم

تا که کابینه بچرخد باب میل حضرتم

من وزیر راه را مامور نیرو می کنم

می نشینم توی خانه ده دوازده روز و بعد

من بوتاکس گونه چونان هرچه مه رو می کنم

باد وباران، آب و آتش، مرد و زن

جمله شان را بنده با یارانه جادو می کنم

خنجر دشمن همان که پاره کاغذ های ماست

کشته میهن را؟ اتم را نوش دارو می کنم

هر چه را لولو بدزدد باز پس گیرم ولی

می برم تا پیش بابک، هدیه بر او می کنم

 

 

یکی خر داشت پالانش ربودند

و بعدش نیز، حیوانش ربودند

بجایش وام خودرو داده اورا

و مال و دین و ایمانش ربودند

 

 

موش تو سوراخش نمی رفت یادته؟

جارویی که دمش می بست یادته؟

پراید اوراقی رو با وام و قسط

احمقی که پشتش نشست یادته؟

 

 

نمی خوام خودروی قسطی، نمی خوام

به هیچ قیمت ، به هیچ شرطی نمی خوام

اگه آذوقه و آب باشه ماشین

و باشم بنده در قحطی نمی خوام

 

 

وام خودرو، وام کالا، وام کوفت

کاشکی می شد که انسان رافروخت

تا که با وام خرید آدمی

جور می شد خرج خودرو، خرج سوخت

 

 

 

هیچ کس دیدی که گیرد وام مرگ؟

پول خود را او بسوزد برگ برگ؟

مردم ما که میان صحنه اند

خودرویی را می خرن که با تگرگ.....؟

 

 

خودرومان قسطی و کالا نیز هم

هرچه که پایین و بالا نیز هم

کاشکی مانند ما قسطش دهد

وامدار وام ویلا نیز هم

 

 

 

«بيان نامراديهاست اينهايي كه من گويم

همان بهتر به هر جمعي رسم كمتر سخن گويم»معینی کرمانشاهی

که گر گویم سخن یا شعر بی تردید و بی اما

زشعر و نثر هرچیزی بگویم من، خفن گویم

اگر از دیده ها گویم، بیان سازم ندیدن را

کلامم وصف خاموشیست، گر من از دهن گویم

اگر از آسمان گویم، هوا تاریک و پر ابرست

شود زرد و بخشکد خود، اگر من از چمن گویم

دلم؟ پر غصه و تشویش، دیده؟ اشک ریزانست

هزاران پاره پر خونست گر از پیرهن گویم

اگر آهو به شعرم بود، حتما زخمی تیرست

طناب دار آزادی ست وقتی از رسن گویم

اگر از شاعری گفتم، به بند افتاده آن شاعر

شود صد پاره و منحل، اگر از انجمن گویم

قلم می خشکد از داغم، بسوزد صفحه ی کاغذ

اگر از غصه ملت، از اندوه وطن گویم

فقط شعرم شود اول زمانی که درختان را

بدون ریشه، خشکیده، برای سوختن، گویم

نگو امشب چرا تلخی، چرا از غصه می گویی

بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم

 

 

«دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدایِ او شد و جان نیز هم»حافظ

دردها را تجربه کردیم وحال

دردنو، این درد دندان نیز هم

یا رب از پاریس ودکایی رسان

جنسهای ناب کرمان نیز هم

هست در کرمان متاعی زرد و ناب

نیست مانندش به افغان نیز هم

زخمها دارم به تن از تیغ و تیر

زخم چاقوهای زنجان نیز هم

هر دهاتی سر خری داده برون

آرادانِ شهر سمنان نیز هم

حق فراوان دارم اینجانب به خلق

حق استادی به شیطان نیز هم

با دمل بر پشت ران این بنده هم

رفته ام تا رشتِ گیلان نیز هم

ما که سیگاری و پیپی بوده ایم

گاه گاهی دود قلیان نیز هم

هی تِلِگرام و گروه و هی کانال

کاش می خواندیم قرآن نیز هم

من صدایی بس رسا دارم ،حسن!

دوستانی اهل سیمان نیز هم

یک نفر می گفت دارم صیغه ای

گفتمش حتما دو تنبان نیز هم

حرفهای بی خودی گشته زیاد

البته تیراژ کیهان نیز هم

از کرامات سرودن گاه هست

شیشه کوکاهای زندان نیز هم

جیب من را کرده خالی دزد شب

کرده خالی روز ، آژان نیز هم

گفته که من خوشگل و خوش مشربم

عمه ام البته، مامان نیز هم

جیم باشد اول هر جنتی

نیست آنرا هیچ پایان نیز هم

آن نتِ پر سرعتِ آلمان و چین

کاش می آمد به ایران نیز هم

وام بیست و پنج میلیونی نگیر

ال نود گاریست، پیکان نیز هم

گفته که تفکیک گردد مرد وزن

البته مرغ و خروسان نیز هم

حافظ و سعدی و بنده شاعریم

ایرج و جامی و سلمان نیز هم

بیتهای اول من شاهکار

بیتهای خط پایان نیز هم

 

 

اصلا غم بی خودی نخور علافیم


ما لاف وگزاف بیخودی می بافیم


کارمندم وروزی ام بدست دگریست 

بادست تهی سقف فلک بشکافیم؟

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم ...

من دل به تو نازنین زیبا بستم

آنقدر که لایک خور فراوان داری

حتما نشود خمیده دیگر شصتم

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم

من زخمی تیزیِ زبانت هستم

من می پلکم بدور تو آنگونه

انگار که بنده پاسبانت هستم

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم

دیوانه ی قلب مهربانت هستم

من نی بزنم برقص پیشم جانا

بره بشو که کنون شبانت هستم

 

 

 

مفتون دو ابروی کمانت هستم

پروانه ی دشت آسمانت هستم

له له زده ام ، بیا و سیرابم کن

لب تشنه ی بوسه ی لبانت هستم

 

 

 

غروب چشمهایت نیمه شبهاست

نگاه آخرت خیلی فریباست

طلوع چشمهایت کلّه ی ظهر

خمارآلودگی هایت چه زیباست

 

 

هزاران پنجره با بغض بسته

غروبت را به ویرانی نشسته

تو می پیچی به پیچ غرب کوچه

فرو ریزد به شرقش قلب خسته

 

 

از پنجره در غروب دیدن داری

شیرینی و بانمک، خریدن داری

صد باغ به بغض خود شده پاییزی

تا شایعه شد قصد پریدن داری

 

 

 

با بغض ، کنار پنجره، درکم کن

این دشنه ، بگیر و حنجره... درکم کن

رفتی تو و آسمان شده رنگ غروب

ای صبح سپید من، خره! درکم کن

 

 

 

هم پنجره ، هم غروب پاییزی کشک

هم بغض من و تو ،هم غم انگیزی کشک

هر قدر که خوشگلی و زیبا و لطیف

وقتی که برای من تو چنگیزی، کشک

 

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه سوم آذر ۱۳۹۴ساعت 11:59  توسط سید حسین عمادی سرخی  |