در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

بازهم چند بداهه تقدیم شما
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
«به یاد کربلا دل ها غمین است 

دلا خون گریه کن ؛چون اربعین است»؟

همه عالم شده چون چنبر عشق

و خاک کربلا همچون نگین است

هوا پر از نوای یا ابالفضل

پر ازعاشق تمام این زمین است

همه پای پیاده رهسپارند

بسوی کربلا، مقصد همین است

که یک دم، در کنار قبر ارباب

صفایش برتر از خلد برین است

کنار موکبی پر زرق و پر برق

که در این راه حتما بهترین است...

دو چوب و چادری خاکی به رویش

و سطلی آب و طفلی که حزین است

که بهر زائرین غیر از, همینها

ندارد هیچ و خیلی شرمگین است

عصایی، ویلچری، بی پا و بی دست

روان سوی حرم با زائرین است

مسیحی، شیعه،راهب های هندو

ندارد فرق، عشقش آتشین است

یکی ازبین جمعیت ز مغرب

یک هم زائری از شرقِ چین است

ندارد حد و مرزی عشق ،اینجا

که شاه، اینجا ، یل ام البنین است

 

 

دلم اندوه بی اندازه دارد

پس از ده قرن،داغی تازه دارد

نرفتم کربلا این اربعین و

دلم سوی حرم، دروازه دارد

 

 

«زن جوان غزلی با ردیف"آمد"بود

 که بر صحیفه ی تقدیر من مسود بود»؟

شبیه مادر خود، زن ، پس از هزاران شب

هنوز بین «خودم» یا «خودش» مردد بود

زنی شبیه به رودی پر از خروشیدن

زنی که جامعه یک عمر بر رهش، سد بود

زنی که حکم ازل کرده بود دربندش

زنی که خوب، ولی خوبی اش همه بد بود

زنی اسیر ، اسیر جهالت پدرش

زنی که حبس به حکم «مگر»و «شاید» بود

زنی که رفت ،زنی با قیافه ای پرغم

زن جوان غزلی با ردیف"آمد"بود

 

 

 

 

جعل مدرک را که کردان کرد و رفت

جعل دیگر، اهل زنجان کرد و رفت

البته مردی که جعل هاله کرد

کل کشور را پریشان کرد و رفت

 

 

ندارم مدرک اما دکترم من

بدون شبهه، زیبا، دکترم من

نه جعلی توی کاره نه تقلب

چو وصلم من به بالا، دکترم من

 

 

 

طرف با کاپشنش با دست خالی

به لطف جعل آمار خیالی

هزاران کار نامیمون نمود و

صدا سیما نموده ماستمالی

 

 

ما جعل برای پست و مدرک نکنیم

با عکس زنِ رقیب، پاتک نکنیم

با کاپشن و با پژو، با نون و سبزی

دزدی ِدکل حقیر و اندک نکنیم

 

 

 

 

 

اگر دیدی شبی گوینده اخبار می خندد

یقیناً او به حالِ زارِ استکبار میخندد💻اسماعیل امینی

و دیدم توی تی وی دوش ،بیست و سی نمایش داد

که مردی مرده از شادی، به روی دار می خندد

و مردی را نشان میداد، با یک هاله یا حوله

نمی دانم ولی دیدم، که او بسیار می خندد

و یک ماهی که در عمان، همان دریای ایرانی

دکل را در خیالش دید، بر این افکار می خندد

شنیدم یک خبر فوری، «سعید»ی رفته از میهن

و یک«زنجانی»،همکارش، به طنز کار می خندد

به کانادا یکی ویسکی، سلامت بادِ ما می خورد

یکی اینجا شده مست و به ریش یار می خندد

یکی چل صیغه ای مخفی ،ز هم دارد و می خندد

شنیدم حضرت شیطان، براین شاکار می خندد

به روباهی کلاغی دوش، از یارانه ها می گفت

زبس خندید روبه، مرد! کلاغه قار! می خندد

شکسته پای میزی، ویا خورده زمین منشی

اگر دیدی شبی گوینده اخبار می خندد

 

 

 

 

 

«نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد. »

هرچه که کار نمودیم خدا داند که

عاقبت ارثیه و سهم زنان خواهدشد🐊

ارث ما نیز پس از چلّم ما یک هویی

خرج ماتیک و رژ، بهر لبان خواهد شد

 

 

 

«مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد»

بی مروت چقَدَر خوشگل و خوش اطوارست

وه! عجب گیسو یی و وای! چه پایی دارد

پا نگو گله ای آهو نرسد بر گردش

گیسویی موج فشان زرد و طلایی دارد

 مثنوی مثنوی از گیسوی او می ریزد

و غزل خوان لبی از نوع خدایی دارد

 بر سرش تاج گل نسترن و بر دوشش

گویی از برگ گل یاس، قبایی دارد

 چشمها دُرّ درخشان، نه چنان خورشیدست

ماه وخورشید از آن قصد گدایی دارد

 صد زلیخا همه در چاه زنخدان حبسی

یوسفانی همگی عبد و فدایی دارد

 ابرویی تیزتر از خنجر رستم بر رو

مژه ها تیر وش و خال ختایی دارد

 کافرم کرده به هر دین و بهر آیینی

مومنش می شوم و قصد خدایی دارد

 همه ی دهر به دور سر او می گردد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

 

 

 

« عیدها صد قفل بر درب منازل می زنیم 

چون که در آمار مهمان صرفه جویی می کنیم»؟

ما نداریم هیچ، حتی یک پاپاسی بازهم

تا رسد پولی به لبنان، صرفه جویی می کنیم

 نفت ما را خورده بابک، نوش جان حضرتش

ناز شصت مرد زنجان، صرفه جویی می کنیم

 یک دکل، ده بشکه ی نفت و کمی پوند و دلار

خورده گر ما را چه با آن؟ صرفه جویی می کنیم

 پول چایی تا که گردد جور و کار ما رله

توی چای و قند و قندان صرفه جویی می کنیم

بس که گلکاری فراوان است در هر سوی شهر

ما به کشت گل به گلدان صرفه جویی می کنیم 

در همه ایام سال و ماه ولخرجیم و ما

البته در مهر و آبان صرفه جویی می کنیم

 

 

 

 «تا برای آمدن این پا و آن پا میکنی 

پای دریا را به چشم عاشقم وا میکنی »

میکنی دنیا پر از غم با نکاهی سرد و بعد

کل دنیا را به یک لبخند، زیبا می کنی 

با تکانهایی که بر زلف پر از چین می دهی

هی فشار خون من، پایین و بالا می کنی

 عاقبت با چشمکی، با غمزه ای با جمله ای

بنده را در پیش خلق الله، رسوا می کنی

مانده ام باقلب چون آیینه صاف و نازکت

از چه اینسان با من مخمور، بد تا می کنی

من که میدانم پس از عمری هواخواهی تو

پای حکم قتل من را هم تو امضا می کنی

 یک نفر می گفت می آیی و خلقی مانده اند

مشت او یا بخت مارا عاقبت وا می کنی

 🐊

 

«در جهان صورت به این خوبی نی ام

حیف این صورت که نصفش بینی ام»؟

آنقدر ماندم جوان که هرکه دید

گفت ای جونم، عزیزم، نی نی ام

و صد البته چنان نازک بدن

که گمان کردند بنده چینی ام

یک نفر که لارج بود و بس کلفت

گفته جایی بنده خیلی مینی ام!

بنده سیبی خوردنی هستم یقین

مجلسی، عالی یَم و اعیانی ام

بنده شیر بیشه های جنگلم

کرد و ترکم یا اگر گیلانی ام

مرد ایرانی یم از روز ازل

خورده مهر عشق بر پیشانی ام

بس که شیرینم تو گویی در مثل

من همان حلوای توی سینی ام

 

 

من توی بهشت اگر که پشتک بزنم

با ماه رخی اگر که تنبک بزنم

صد حوری و بیشتر، همه مال خودم

جان تو محال است پیامک بزنم

 

در پاسخ به شعر:

رفتید بهشت، تار و تنبک بزنید

روی چمن بهشت پشتک بزنید

در راه اگر حوریِ خوبی دیدید

فی الفور به ما نیز پیامک بزنید!

؟؟؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۴ساعت 11:4  توسط سید حسین عمادی سرخی  |