![]() |
![]() |
|
خرج سنگین پانزدهم مهر ۱۳۹۶ "از خرج گران، خم شده دیدم، کمرم را افسوس، درآورده دمار و پدرم را"* نان گشته گران، گوشت گران، میوه هم ایضاً سوزانده گرانی همه ی خشک و ترم را لبخند ز لبهای منِ دلقک این شهر... گردیده فراری، تو ندیدی هنرم را؟ زن دارم و او خرج تراشیده و داده... بر باد چو زلفش، همه ی شور و شرم را من شاعرم و هیچ به جز شعر، ندارم شعری که دهد باد، به این زودی سرم را گفتند که: دیوان بنویس و بفروشش ارشاد ،به قیچیش ، سپرده ثمرم را تا آمدم از سرو بگویم، دو سه خطی... از خرج گران خم شده دیدم کمرم را *سام البرز مثل ماه پانزدهم مهر ۱۳۹۶ "امشب ای ماه، به درد دل من، تسکینی آخر ای ماه، تو همدرد من مسکینی"* مثل من، خنده به لب داری و من، می دانم مثل من، دردی به دل داری و خود غمگینی دست من، مثل تو، کوتاه از آن دامن شد وای از درد، از این دردِ به این سنگینی دوری از یار، غم مشترک ما شده و ... در دل ماست غم و درد، غم شیرینی من ولی ، چهره ی دلدار نخواهم دیدن خوش به حال تو، که از دور گلت می بینی من، امیدم شده که، چون تو ببینم او را امشب ای ماه، به درد دل من، تسکینی *شهریار چشمها پانزدهم مهر ۱۳۹۶ گرمیِ چشمهای تو، در بَر گرفتنی ست آن چشمهای ناز، خدائیش ماندنی ست در وصف چشم هات، غزلها سروده ام چشمت، شبیه عشق، به مولا سرودنی ست غمگین شدم که چشم، ز چشمم گرفته ای این غصه ... تا به حشر، خود حشر، خوردنی ست بگذار، چشم ز چشمت بپوشم و... از لب بگویم : آن لب لعلت چشیدنی ست لبهات ،مست کرده دل عاشق مرا مستی و راستی ست، دو چشمت کشیدنی ست "در کوچههای یخ زدهی شهرِ بیفروغ گرمیِ چشمهای تو در بَر گرفتنی ست"* *حمید مصدق ماه مهر پانزدهم مهر ۱۳۹۶ "بود ماه مهربانی، ماه مهر تازه شد داغ گرانی، ماه مهر"* این خر مست گرانی می کند... باز هم جفتک پرانی، ماه مهر کرده او افسار خود را پاره و.. کرده با قاطر تبانی، ماه مهر قاطر بالا، یکی مثل من است یا شبیهت- در جوانی- ماه مهر کاسبی در کوچه های شهرمان یا همان آقا: فلانی، ماه مهر... جای مهر و مهربانی می کند ظلم پیدا و نهانی، ماه مهر داغ مُهری کرده تابلو، روی سر وای از این مردِ جانی، ماه مهر داغ گفتم، در دل بیچاره ام.... تازه شد داغ گرانی، ماه مهر *سعید مسگرپور ناآشنا چهاردهم مهر ۱۳۹۶ "هرچه با تنهایی من، آشنا تر می شوی دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی"* گرچه این اخم تو، می گیرد کمی حال مرا اخم وقتی می نمایی، دلرباتر می شوی تو شبیه حق تعالی، مهربان و عاشقی وقتی که با اخم می خندی، خدا تر می شوی مِن و مِن های مرا،می بینی و می خندی و.. تُ...تُ...تُ... تو می کنی، در خنده، ما تر می شوی می زنی هی شانه بر زلف سیاهت، عشق من! می بری دل را به هرسو، ناخدا تر می شوی دستهایم را، میان دستهای گرم خود می فشاری وقتی که، همراه و پا تر می شوی می کنی تنهایی، پر تنهایی قلب مرا هرچه با تنهایی من، آشنا تر می شوی *حامد عسکری بدم می آید چهاردهم مهر ۱۳۹۶ "مار از پونه، من از مار، بدم می آید"* تنبلی می کنم، از کار، بدم می آید خانه ی شش طبقه، با جکوزی، می خواهم از نشستن، توی یک غار، بدم می آید من سرم سبز ، زبانم شده قرمز،اما... از بوی قرمه وَ یا دار، بدم می آید دایره، دنبک زنگی، بزنید ای یاران موقع رقص، من از تار، بدم می آید یا اگر مجلس ختمی بروم، از آن که... می زند بی خودی هی زار، بدم می آید من خودم راست، چنان خط کش استادانم می زند دور مرا یار، بدم می آید من از آن دوست که، هر بار میان مردم می کُند تکّه به من بار، بدم می آید بگذریم از همه ی حرف و سخنها، ساده: مار از پونه، من از مار، بدم می آید *محمد سلمانی تغییر چهاردهم مهر ۱۳۹۶ در عشق، سالهاست، که فتوا عوض شده ست هر مستحب حرام شده، یا عوض شده ست بر طب رای عشق، به فتوای عاشقان معنای خوب ، معنی دنیا عوض شده ست دیگر قشنگ نیست، لب و خال و ابرویی تزریقی است، چهره ی زیبا، عوض شده ست مامی شده ست مادر و دیگر عزیز نیست گشته ددی، محبت بابا، عوض شده ست بابک، تقی ، محمد و احمد، که جای خود مریم، منیژه، لادن و مینا ، عوض شده ست هرکس برای خویش، گروهی زده، ولی... در بین جمع، معنی تنها، عوض شده ست این شعر جدی است، نخندید، طنز نیست یک طنز جدی است، که معنا ، عوض شده ست ابروی یار، حالت محراب بود و حیف شیطانی گشته، حالت آنها، عوض شده ست "سر همچنان، به سجده فرو بردهام، ولی.... در عشق سالهاست که فتوا عوض شده ست"* *فاضل نظری دبّه چهاردهم مهر ۱۳۹۶ شیرین نوشته امشب، شعری برای فرهاد از خاطرات یک شب، بالای برج میلاد باران تند و لرزش، از سردی هوا و... تهران خیس و زیبا، تهران عاشق باد از یک ترانه توی، تاکسیّ سبزِ آن شب وقت سفر به سوی، دربند یا فرحزاد از غرغری که می زد، راننده در دل شب از نرخ نان و روغن، بنزین به نرخ آزاد یادش بخیر، فرهاد! می گفتی عاشقانه: شیرین من! عزیزم! چیزی دلت نمی خواد؟ فردا من و مامانی، با جعبه ی شیرینی خدمت رسیم با گل، با تیپ شاخ شمشاد تا که اگر خداوند، قسمت کند بگردیم: تو یک عروس زیبا، من نیز شاه داماد حالا شده سه هفته، قولت چه شد عزیزم؟ پس کی میای سراغم؟ تا من شوم کمی شاد؟ فرهاد کوهی مست، اس زد جواب شیرین من؟ من مقیم کوهم! چیزی یادم نمیاد قربانی چهاردهم مهر ۱۳۹۶ جمالت کرده مستم ، ناز شصتت در این گلشن، شده گل نیز مستت در این خلوت، مرا با دست نازت... بزن! ای جان من قربان دستت تاب - بیتاب چهاردهم مهر ۱۳۹۶ خالیست تاب تو، ندارم تاب، بی تو معنی ندارد بازی یک تاب، بی تو این تاب، آن الاکلنگ کهنه ی پارک سوهان شده بر روح و بر اعصاب، بی تو هر روز، من، اینجا به امیدت نشستم هر شب ندارد چشمهایم، خواب بی تو شب.... این سیاهِ مثل بخت من، که حالا... ابری کشیده بر رخ مهتاب، بی تو هر شب برایت تا سحر گفتم ترانه اما نشد شعر و ترانه، ناب بی تو هل می دهم ، گاهی خیالت را بر این تاب خالیست تاب تو، ندارم تاب، بی تو خانم معلم چهاردهم مهر ۱۳۹۶ هرگز ندارد ادعا، خانم معلم خود را نموده وقف ما ، خانم معلم پشت کپر هم، یک کلاس درس دارد مهرش ندارد انتها، خانم معلم شب ، من، خدا چهاردهم مهر ۱۳۹۶ "شب، در طلسم پنجره، وا مانده بود و من بغضی میان حنجره، جا مانده بود و من"* انگار، زیر عرش، کسی غیر من نبود در این جهان زشت، خدا مانده بود و من من بودم و خدا، وَخدا بود و بنده اش آمین محض، بهر دعا مانده بود و من از من دعا و گریه و از او اجابت و باران لطف و جود و عطا، مانده بود و من بخشید و حیف و حیف،خودش را نخواستم او رفت و باز دست گدا مانده بود و من او رفت سوی عرش، زمین سهم بنده شد بوی خوشی، میان هوا مانده بود و من آن شب سحر نشد، که خدا رفت از برم شب در طلسم پنجره، وا مانده بود و من *محمد سلمانی مات تو سیزدهم مهر ۱۳۹۶ "ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی"* آغاز شده، از لب تو سرخی و مستی زلفت شده چون دام و دو ابروت، دو خنجر مانده است جهان مات که تو جان که هستی *محمدجواد غفورزاده بی قرار سیزدهم مهر ۱۳۹۶ "چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم؟"* پس از تو، غصه ها مانده کنارم تو که رفتی، همه شب اشکها را ز چشمم، چون ستاره، می شمارم چرا من بی تو هیچم ؟ هیچ ؟ بانو! تو خورشیدی و من همچون غبارم گره افتاده در زلف تو و من... گره افتاده چون زلفت، به کارم کنارم بودی و سهمم نبودی سفر کردی و من سهمی ندارم نمی خواهم کنم نفرین، عزیزم! خدا سازد به تو روزی دچارم! قرار من نبودی، در همه عمر نمی دانی چرا من بی قرارم؟ *سیمین بهبهانی مبدا تاریخ من سیزدهم مهر ۱۳۹۶ "از دیدنت دوباره ، ای یار، جان گرفتم تا از دو چشم مستت، می رایگان گرفتم"* بیت دو ابروی تو، شاعر نموده من را از نظم خط و خالت، فن بیان گرفتم دنیای من تویی و همچون خدایی بانو! من هر چه دارم از تو، روزی نهان گرفتم قبل از تو و پس از تو، تاریخ عمر من شد آغاز زندگی را، با تو نشان گرفتم مرتاض و قانعم من، بادام چشم نازت چیزی ست که غنیمت، از این جهان گرفتم خندیدی و لبانت، واشد به خنده بر من من از نشاطت ای گل، توش و توان گرفتم قربانی ره تو ، گشتم که تو بیایی از دیدنت دوباره ، ای یار جان گرفتم *مهری علیزاده توهم سیزدهم مهر ۱۳۹۶ "توهم" یعنی که عمری به تو دل بسته ام ، بانو! دویدم در ره عشقت به پای خسته ام، بانو!
خیال باطل وصل و امید واهیِ دیدار به جای شانه های تو دوباره تکیه بر دیوار
دو دست زخمی از خار و امید چیدین یک گل غزل ها گفتن از عشقِ... بدون حاصل بلبل
نشستن بر سر راهت به امید عبور تو ولی له گشتن یک دل به پاهای غرور تو
نمی فهمی تو حرفم را نمی دانی چه می گویم ولی این را بدان عشقم : تو را عمری ست می جویم
نهادم جای دامانت سرم را بر سر زانو توهم یعنی که عمری به تو دل بسته ام بانو جان من دوازدهم مهر ۱۳۹۶ "جانِ منی، جانِ منی، جانِ من"* دلبر من، دلبر و جانان من آدمم و می بری قلب مرا سیب لب سرخ تو: شیطان من ای به فدای تو و آن خنده ات جان و دل زار و پریشان من عشق تو از روز ازل، از بهشت... آمد و شد همدم و مهمان من از غم این عشق چه گویم؟ شده.... عشق شما دردم و درمان من ساده بگویم؟ تو عزیز منی آن منی، آن منی، آن من روح منی، راحت جان منی جانِ منی ، جانِ منی، جانِ من *مولانا شب دوازدهم مهر ۱۳۹۶ باران شده رفیق ساحل در این دل شب اشک خداست باران، گردیده حاصل شب خورشید روشنی بخش، از پشت ابر تیره... سر می کشد دوباره، صبح است و ساحل شب سر به هوا دوازدهم مهر ۱۳۹۶ "دائماً دور و بری، یا با رقیبان می پری اینکه نت باشی، ولی پیشم نباشی بهتری"* لاو می ترکانی با هرکس، به غیراز بنده و... حرف خوبت هست با من: گم شو و خیلی خری گشته اخلاقت خراب، ای دوست! در نت، ول کنَش جان من! جان خودت! جان زری! جان پری! تا به کی هستی مجازی؟ یک کمی هم پیش من.... واقعی باش و بخور با من پنیر و بربری دست هایت جای کی بوردِ.... - خدا مرگش دهد_ یک کمی در دست من باشد، برای دلبری دل بده، استیکری نه! واقعی! من می برم با خودم، روزی تو را ،یک جای خوب و محشری یک اتاق کوچکی، که هست آقایی در آن تا کند ما را به هم محرم، به عقد محضری البته یک شرط کوچک ،بنده دارم قبل عقد هست این شرطی اساسی، د رمسیر همسری: من نباید که ببینم ،بعد از آن روزی که تو... دائماً دور و بری یا با رقیبان می پری *علی سعیدی شب زینب دوازدهم مهر ۱۳۹۶ باران! ببار، آرام، بر این شام زینب آتش گرفته، قلب نا آرام زینب یک کربلا ماتم ،نصیبش گشته! باران! خالی شده در دشت غمها، جام زینب قلبش شده پر خون ، برادر داده از دست زهر است بعد از روز ماتم، کام زینب روز دهم، شد آخرین روز جهانش شب شد ، شبی بی ماه شد، ایام زینب دیگر نمانده یار و همراهی برایش همراه غم شد، تا قیامت نام زینب می بارد از چشمان زینب، اشک ماتم باران! ببار آرام، بر این شام زینب اشک و آتش دوازدهم مهر ۱۳۹۶ ای کاش در این شام غریبان اشکهای چشم زینب آتش این صحرا را خاموش کند تا کودکان یتیم بی هراس از سوختن بخوابند کاش این اشکها آتش دل زینب را هم...... ادعا دوازدهم مهر ۱۳۹۶ منم : مرد میدان شعر و غزل بداهه سرا، بی نظیر و بدل منم : آنکه گشته هزاران گروه.... ز شعرم، پر از قند و شهد و عسل تو را نیست قدرت ، عزیز دلم! به پیش منِ یل، جدال و جدل اگر ادعا داری در شعر و طنز بیاور برایم ، غزل در عمل وگرنه ، چنان هجو گویم تو را که گردی پس از این ، به دنیا مثل بپرس از رفیقان خود، وصف من منم: مرد میدان شعر و غزل رجزهای شاعرانه دوازدهم مهر ۱۳۹۶ به هرکس، به میدان رزم آمده و با همت و عزم جزم آمده بگویید: من آمدم! می رود! عمادی، خداوند عزم آمده * منم رستم شعر! نام آورم تو را در سخن، زیر گام آورم به هرجا که بوده ست، رزم سخن مقام آورم بنده، جام آورم * که شیرت کرده و گفته خطر کن؟ خیال رزم را بیرون ز سر کن بجای کل کل و حرف اضافه بیا و شعرهایم را ، ز بر کن بچرخ تا بچرخیم دوازدهم مهر ۱۳۹۶ گمان کردی، که پیشت لنگم، ای دوست؟ و یا ساکن، چنان یک سنگم ای دوست؟ بخواهی صلح: من با تو رفیقم بخواهی: تا ابد می جنگم ای دوست خاکساری دوازدهم مهر ۱۳۹۶ تغزلهای شعرت، کرده مستم قلم افتاده پیش تو، ز دستم بگویی: گم شو ، من گم می شوم ها! بگویی باش، من پیش تو هستم سقا یازدهم مهر ۱۳۹۶ دارد به دستش، کوزه ای و کاسه ای آب شد ساقی هیات، به عشق دست ارباب نذر لبان سینه زنها، یک محرم در کوچه ها می گردد او، بی تابِ بی تاب چشمان او: خیس و لبانش :خشک، سقا.. کرده به سینه عکس مشک پاره ای، قاب از کودکی ، مادر به گوشش گفته این را: فرزند من! لب تشنه را دریاب، دریاب! این نذر مادر بوده، او در کودکی هاش داده به دستش کوزه ای و کاسه ای آب بی یاور یازدهم مهر ۱۳۹۶ "آن کیست کز روی کرم، با ما وفاداری کند"* با اهل بیت مصطفی، امشب عزاداری کند افتاده در دشت بلا، نعش عزیز فاطمه در دفن پور مرتضی ، در کربلا، یاری کند روی زمین کربلا ، خون خدا افتاده و کو مسلمی تا در رهِ دین خدا کاری کند در خیمه ای که سوخته، شام غریبان حسین سجاد بیمار است و زینب هم پرستاری کند یک مادر از غم می زند، بر صورت خود لطمه ای از کودکی در ذهن خود، امشب نگهداری کند حرف دل اهل حرم، یک جمله ی پر درد بود: آن کیست کز روی کرم، با ما وفاداری کند *حافظ جانفدا یازدهم مهر ۱۳۹۶ "در راه رسیدن به تو ، گیرم که بمیرم اصلا ً به تو افتاد مسیرم، که بمیرم "* در راه تو جان دادن من، دست خودم نیست باید ز خودت اذن بگیرم، که بمیرم من ، عاشق جان دادنِ در راه تو هستم لطفی کن عزیزم! بپذیرم، که بمیرم تقدیر چنین بود: که قربان تو باشم در اوجی و من نیز به زیرم، که بمیرم تو شاهی و من کهنه گدای سر کویت رخصت بده بر من که فقیرم ، که بمیرم مژگان به تو داده ست خدا، تا بزنی تیر قربانی کنی با دو سه تیرم، که بمیرم بانو ! به فدای تو و آن ناز نگاهت اصلاً به تو افتاد مسیرم ، که بمیرم *فاضل نظری دیوانگی یازدهم مهر ۱۳۹۶ "شب وشمع و دلم پروانگی داشت سر سوزش، سر دیوانگی داشت" ؟ دل دیوانه ام ، وقتی که دیدت هوای یک دهن، پر چانگی داشت و عشقت را میان خود نهاد و گمانم شیوه ی ویرانگی داشت ولی عشقت ، دلم را طرد می کرد نمی دانم چرا بیگانگی داشت به حکم دل، دل دیوانه ی من: جزایش ، عمری حصر خانگی داشت و با حکم همین دیوانه قلبم تو را دزدید ، دل خودکامگی داشت و هرشب با تو خوش بودم، که هر شب شب وشمع و دلم پروانگی داشت کوتوله دهم مهر ۱۳۹۶ "ای آنکه به حسن در لطافت ماهی هر چند که کوتاه قدی،دلخواهی"* در زشتی خود، چنان هیولا هستی از زیرکی ات ، چو یوسفی در چاهی تا منفعت تو رو به افزون باشد سرمایه ی خلق بی گنه، می کاهی با هر که قویست، سر وَ سری داری تو با همه کله گنده ها، همراهی با دوز و کلک ، شیره به سر می مالی در شیره به سر زدن ، گمانم شاهی ای کله کچل! که پول بی حد داری هر چند که کوتاه قدی، دلخواهی *شفایی اصفهانی خداحافظ دهم مهر ۱۳۹۶ "با صد هزار آه، خداحافظت حسین "* افتاده ام به راه، خداحافظت حسین ای پاره پاره تن، برادر، نگاه کن پوشیده ام سیاه ،خداحافظت حسین ای وای بر دلم، که فتادی به روی خاک ارباب بی سپاه،خداحافظت حسین من زینبم، حسین! که بعد از شهادتت شد حاصلم تباه،خداحافظت حسین گشتم اسیر شمر، مرا می برد ولی.. ماندی به قتلگاه،خداحافظت حسین از روی نیزه ها، ز پس ابر خون سر ای کاش یک نگاه...،خداحافظت حسین *سید مهدی وزیری داغ همیشگی دهم مهر ۱۳۹۶ "هر سال، این روزا دلم خونه هر سال، داغت تازه تر میشه"* چی داری توی روضه هات آقا؟ وقتی که حرف تیغ و سر، میشه؟
چی داری تو این خیمه ی پر غم دیوونه کردی، کلّ عالم رو تا روضه خون اسمت رو می آره می لرزونه اسم تو آدم رو
می ریزه تو جون تموم ما یک عالمه غم، موقع روضه ت استغفر الله، اشک می ریزه حتی خدا هم، موقع روضه ت
از اول دنیا ، تا روز آخر دنیا هرکی شنیده روضه ها تون رو چشماش شده یک کاسه ی خون و دیوونه شد از غصه های تو
دادی تموم هست و نیستت رو در راه حق ، باید جهانی شی کوچیکه این دنیا برات آقا باید شهید شی، آسمونی شی
هر روز و هر هفته، تموم عمر عشقت، تو سینه شعله ور میشه هر سال، این روزا دلم خونه هر سال، داغت تازه تر میشه *علیرضاتقی پور بی بازگشت دهم مهر ۱۳۹۶ پرستو کی سراغ لانه ی ویرانه می آید؟ سراغ لانه ی ویران، سوی غمخانه می آید؟ سوی غم غیر شاعرها، کدامین عاشق بیدل ... کدامین مست لایعقل، وَ یا دیوانه می آید؟ به غیر از شاعران آیا، کسی با پای خود سوی... غم و اندوه و رسوایی، چنین مستانه می آید؟ به نازم ناز چشمت را، که من را شاعرم کرده که در نازش چنین شیدا، چنین مردانه می آید ولی افسوس، محرومم، من از لمس تو و چشمت که وصل ما فقط روزی، به یک افسانه می آید "تو مثل رودی و هرگز، به مبدأ برنمیگردی پرستو کی سراغ لانه ی ویرانه می آید؟"* *کاوه احمدزاده قبل و بعد از تو دهم مهر ۱۳۹۶ "آمدی، وه ! که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم، صورت بیجان بودم"* آمدی ، دیده ی من وقف جمالت شده بود محو دیدار تو ،سوگند به قرآن، بودم می خورم باز به موهات قسم! پشت سرت... همچنان باد صبا، واله و حیران بودم می خرامیدی و من، شعر فراوان گفتم شاعری گم شده در دفتر و دیوان بودم چشمه ی خشک دو چشمم شده تر، بعد از تو رفتی و منفعل از دیده ی گریان بودم کاش می کشتی و می رفتی از اینجا، بانو! کاشکی زیر قدمهای تو، قربان بودم با تو آباد شده، قلب من و بعد از تو بدتر از ارگ پس از زلزله، ویران بودم آمدی، رفتی و من هیچ نمی فهمیدم بس که از عشق تو مشتاق و پریشان بودم *سعدی بر نمی گردی نهم مهر ۱۳۹۶ "دلم تنگ است و می دانم، تو دیگر بر نمی گردی"* شدی مهمان به زهرا و پیمبر ، بر نمی گردی میان گودی مقتل، تویی و شمر و می آید... صدای مادرم، ای وای! آخر بر نمی گردی تنت افتاده در صحرا، وَ دشمن دوره ات کرده غریب کربلای غم! برادر! بر نمی گردی؟ میان خیمه ها آتش، به جان دخترت افتد برادر جان! برای حفظ دختر بر نمی گردی؟ رسیده موقع غارت، جسارت می کند شمر و چه گویم من که میدانم، تو بی سر، بر نمی گردی سر پاک تو را بر نی، ز راه دور می بینم دلم تنگ است و می دانم، تو دیگر بر نمی گردی *شهراد میدری گمشده هشتم مهر ۱۳۹۶ "ای شاه بی لشکر، بگو پس لشکرت کو گر تو سلیمانی، بگو انگشترت کو"؟ ای سر بلند تا همیشه، ماه زینب فرزند زهرا، پور حیدر، پس سرت کو؟ لبهای خشکت، قلب من را ،شعله ور کرد تا من ببوسم جای زهرا، حنجرت کو؟ پنهان شدی، در زیر تیر و نیزه ها؟ من... از دشمنت، آیا بپرسم پیکرت کو؟ داداش خوبم، خون شده قلبم، کجایی؟ خواهر بمیرد! اصغرت کو؟ اکبرت کو؟ کو قاسم و عون و حبیب و یاورانت عباس سقا، شهسوار لشکرت کو؟ عالم ،فدای غربتت گردد برادر ای شاه بی لشکر، بگو پس لشکرت کو؟ مادر غمها هشتم مهر ۱۳۹۶ "از یک کلام جانفزا، صد مرده احیا می کنی هنگام تعلیم سخن، کار مسیحا می کنی"* نازد به تو هم مرتضی، هم شاه بی سر، چون که تو... با صبر خود در کربلا، کاری چه زیبا می کنی یک زن، ولی مرد آفرین، ناموسِ ناموس خدا خون خدا را خواهری، طوفان به دلها می کنی تو مادر غمهایی و صبرت شده ضرب المثل جانم فدایت! صبر را، حقا که معنا می کنی فرزند زهرا: زینبی، چون مرتضایی در سخن در شام پر آشوب هم، در خطبه غوغا می کنی کاخ یزید و ظلم را ، ویرانه کردی با سخن از یک کلام جانفزا، صد مرده احیا می کنی *مظاهری آنِ تو هفتم مهر ۱۳۹۶ "من آمده ام ، دست به دامان تو باشم كافر شوم از غير، مسلمان تو باشم"* بیگانه شوم از همه ی عالم و آدم وارسته ی از خلق جهان، آن تو باشم سرمست، ز بوی سر زلفت شوم،آنگه مانند صبا، عمری پریشان تو باشم با بیت دو ابروت، غزل ها بنویسم شاعر بشوم باز، غزلخوان تو باشم بیرون زنم از خانه و از خویش، مگر که.. آواره نوازی کنی، مهمان تو باشم دامن نکش ای دوست، ز دست من مسکین من آمده ام، دست به دامان تو باشم *علیرضا بدیع آرامش هفتم مهر ۱۳۹۶ "لبخند تو : یادآور آرامش دریاست چشمان تو: سرسبزترین جنگل دنیاست"* گیسوی تو: در پیچ و خم و تیرگیِ خود سرمنشا افسانه ی صدها شب یلداست هر گوشه ای از صورتت ای ماه دلارا! یک تکه ماه است، فریباست، فریباست ابروی تو : چون خنجری و بیتی و محراب ابروی تو : هر بار به یک شکلی و معناست از خنجر ابروی تو تا چال زنخدان در دلبری از عاشق بیچاره، تواناست من شاعرم و مانده غزل ، روی زبانم تا دل پ، ی دیدار تو و محو تماشاست طوفان شده در سینه ی من،خنده نداری؟ لبخند تو: یادآور آرامش دریاست *فاطمه اتحاد سایه ی سر هفتم مهر ۱۳۹۶ "سری به نیزه بلند است، در برابر زینب خدا کند که نباشد ، سر برادرِ زینب"؟ کنار مقتل و ناله، کنار مقتل و ضجه فلک به ناله درآمد، ز اشک مادر زینب زنی به دشت بلا و میان لشکر دشمن؟ کجاست حضرت سقا؟ یل دلاور زینب؟ کجاست تا که ببیند، عدو چه کرده به صحرا؟ کجاست تا که نیاید، بلایی بر سر زینب کجاست تا که نیفتد، به وقت غارت دشمن به دست شمر ستمگر، عبا و معجر زینب؟ نپرسی از من شاعر،که طاقتی به قلم نیست که خطی هم بنویسد، ز درد آخر زینب شبیه آینه ای که ، شکسته سنگ، فتاده... کنار علقمه جسم، امیر و یاور زینب هنوز سایه ی سقا، به کاروان بلا هست سری به نیزه بلند است، در برابر زینب سرگردانی ششم مهر ۱۳۹۶ "ز بس بی تابِ آن زلف پریشانم ،نمی دانم حبابم ،موج سرگردان طوفانم؟نمی دانم"* تو که لیلای قلب من، نبودی و نخواهی شد چرا مجنون ساکن در بیابانم، نمی دانم نه سیبی بر درختی بود و نه یک شاخه ی گندم اسیر خدعه و نیرنگ شیطانم؟ نمی دانم نه می رانی مرا از خود، نه می خوانی درون، بانو! غریبه ، رهگذر یا اینکه مهمانم، نمی دانم مرا هرکس که می بیند، ز تو می پرسد و گویم... به پاسخ ها، فقط اینرا: نمی دانم، نمی دانم نه دستم توی دست تو، نه سر بر روی آن شانه چرا می خندی بر چشمان گریانم، نمی دانم؟ نپرس از من ز حال قلب بی تابم، که بعد از تو ... ز بس بی تابِ آن زلف پریشانم ،نمی دانم *قیصر امین پور وعده ی آخر ششم مهر ۱۳۹۶ "روز مرگم ، نفسی، وعده ی دیدار بده"* وعده ی دیدن آن، چهره و رخسار بده قلب من خورده ترک، معجزه ای دیگر کن یک دل تازه، دلی شاد و سبکبار بده چشمه ای خشک شده، چشمه ی چشمم، امشب چشمی از شوق نه از غصه ای، نم دار بده نو گل باغ جهان هستی و بلبل شده ام عطر تو مال بقیه، به دلم خار بده خانه ات ، جایی برای من دیوانه، نداشت تا کنم تکیه به آن، سایه ی دیوار بده زندگی بی تو ،مرا مردن تدریجی شد روز مرگم نفسی ، وعده ی دیدار بده *حافظ دورِ نزدیک پنجم مهر ۱۳۹۶ "هر چند که دل تنگ تر از، تنگ بلورم با کوه غمت، سنگ تر از، سنگ صبورم"* از داغ غم عشق، غم دوریِ از تو من داغ تر از آتش و از هرچه تنورم تا زنده ام از بوسه ی تو ، سهم ندارم ای کاش بمیرم، که بیایی سر گورم با بوسه ای، آباد نما، خانه ی دل را هرچند ترک خورده و بشکسته ، غرورم نزدیک منی ، پیش منی ، حیف و دوصد حیف محروم ز دیدار تو، انگار که دورم دریا دلم و اشک شده: موج دل من هر چند که دل تنگ تر از تنگ بلورم *قیصر امین پور معرفی چهارم مهر ۱۳۹۶ "بشناس مرا :حکایتی غمگینم افسانه ی تیره ی شبی سنگینم"* مجنونِ تمام لیلی های دنیا فرهاد همیشه عاشق شیرینم در کوه و در دشت، میان گلها رخساره ی دلبر خودم، می بینم من مومن کفر زلف دلبر، چشمش... پیغمبر من، عشق شده آیینم دلداده و شاعری، که بوده عمری... ابیات غزلهای خودم، تسکینم بنگر به غزلهای من و کشفم کن! من گمشده ی شعر خودم، من اینم: دلداده ی دلشکسته ی اشعارم بشناس مرا ، حکایتی غمگینم *حسین منزوی بیچاره خواهر چهارم مهر ۱۳۹۶ آید صدای مادر تو، وای بر من خون شد دو گوش دختر تو، وای بر من کو قاسم و عون و حبیب و حر، برادر کو تک سوار لشکر تو، وای بر من پشتم خمیده، وقتی دیدم بر عبایی... جسم علیّ اکبر تو، وای بر من یک پیرِمرد قد خمیده، با عصایش آمد به سوی پیکر تو، وای بر من مردی عرب، می آید از گودال مقتل در دست او، انگشتر تو، وای بر من بر چکمه های شمر، خون تازه دیدم در دست های او ، سر تو ، وای بر من یک نیزه ، زان سو بر گلویت بوسه داده زین سو ببوسم حنجر تو، وای بر من دیدم که پشت خیمه، دشمن نیزه می زد دنبال نعش اصغر تو، وای بر من اسبان دشمن، نعل تازه، جسم عریان خون شد دل من، خواهر تو، وای بر من بالاتر از قشنگی سوم مهر ۱۳۹۶ "قلم ، از شرح چشمت، ناتوان است قشنگیّ تو، مافوق گمان است"* نه تنها در زمین محبوبی، بانو! که نصف عاشقان، در آسمان است مه و خورشید، از عشق تو روشن ز عشقت قد کمان رنگین کمان است ستاره ، چشمک از عشق تو می زد ملَک هم یک نفر از عاشقان است خدایا توبه! حق باری تعالی خودش دلداده ی تو،مهربان است چه گویم من ، منِ انسان خاکی که عاجز از بیان، لفظ و زبان است نگنجی در غزل ، عشقم! عزیزم! قلم از شرح چشمت ، ناتوان است *محمدعلی ساکی زائر سوم مهر ۱۳۹۶ یه نفر: یه مرد تنها کنج صحن سقاخونه سرشو گذاشته رو پاش تو دلش، دعا می خونه
می ده هِی قسم آقا رو به جوادشون که شاید دوا شه، دردای کهنه ش توی این سفر به مشهد
اومده از راه دوری اومده با پای خسته با یه کوله پر امید و با یه دل: دلی شکسته
اومده برای درمون اومده شفا بگیره دوای درداشو امشب از امام رضا بگیره
واسه کفترا یه کاسه... گندم نذری آورده واسه ی شفا یه کاسه... آب سقاخونه خورده
مطمئنه اینجا هیچکی دست خالی نمی مونه سرشو گذاشته رو پاش تو دلش دعا می خونه مه پاره سوم مهر ۱۳۹۶ بر دست خورشیدی، مهی وقتی عیان شد ابری سه شعبه ، آمد و مه نیمه جان شد پاشیده شد خونش ، به روی آسمان و سرخیِ خونش، بر فلک ،رنگین کمان شد تیری به برگ گل، نشست و پرپرش کرد پژمرده غنچه، خون به قلب باغبان شد بر روی دست شه، گلش را سر بریدند شهزاده پرپر گشت و مولا نوحه خوان شد شد آسمان خون رنگ و دنیا شد قیامت بر دست خورشیدی، مهی وقتی عیان شد فریب دوم مهر ۱۳۹۶ آدم، فریب از دست یک، انسان دیگر خورد گندم وَ یا سیبی ، ز دست یار و دلبر خورد صدها فرشته داد می زد که : نخور! آدم! چشمان حوا برق می زد، مرد، آخر خورد حتی خدا می گفت که : لطفا نخور انسان! اما شده انگار ، گوش آدمی کر، خورد آدم نشد آدم! پس از آن نیز ،در دنیا صدها فریب از حضرت شیطان کافر ، خورد! شیطان شده بدنام! اینها کار یک دل بود آدم، فریب از دست یک ، انسان دیگر خورد شورافکن دوم مهر ۱۳۹۶ "یادت، سکوت باغ را، یکباره برهم زد"* روز ازل ، آتش به قلب نسل آدم زد نه! برتر از اینهاست، عمق ماجرای تو یاد تو ، آتش در دل ارکان عالم زد یاد تو و عشق تو، بر دنیا و ما فیها مُهری به رنگ سرخ، مهر غصه و غم زد عشق تو بر اوج فلک، در آسمانها، نه! در عرش حق، عشق تو ، ای آزاده، پرچم زد می ترسم از تکفیر نا اهلان، از این حرفم: حق، تکیه ای در عرش خود، ماه محرم زد از روز عاشورا ،دل مرد و زن شیعه دست توسل، بر امام هر دو عالم زد بعد از هزار و خورده ای، از روز عاشورا یادت ،سکوت باغ را ، یکباره برهم زد *نازنین سماواتی فرایند عاشقی دوم مهر ۱۳۹۶ تا که تکمیل کند، عشق فرایندش را قاب کرده است دلم، صحنه ی لبخندش را قلب دیوانه ی من ،خنده ی زیبایش را می کند سجده ، چنان: مادری فرزندش را در دلم ولوله ای گشته به پا ! می خندد؟ خنده اش، آب نموده است به دل، قندش را من شب روز ،دعا می کنم اینگونه: خدا... از کسی دور نسازد، دل و دلبندش را من خریدار شدم، خنده ی او را، اما... من نپرسیده ام از چون و چرا؟ چندش را؟ "گاهی از فاصله ی دور، نگاهی کافی است تا که تکمیل کند عشق ، فرایندش را"* *رحیم ممبینی گرمسیری تکیه گاه دوم مهر ۱۳۹۶ "تو ، تکیه به مهتاب بده، من به تو گاهی ای موی تو ،شب رنگ ترین، نوع سیاهی"* در این شب غم ، ماهی دریاچه ی عشقم من سر به هوایم، که تو بالایی و ماهی گفتند: گدایی نکن و کردم و شادم شاهی ست گدایی، به در مثل تو شاهی از بوسه ی گه گاه، نترسم که شنیدم بخشیده خداوند جهان، گاه گناهی شاعر شده ام، تا که ز زلفت، بنویسم هر بیت غزل ، می دهد این گونه گواهی شعری، که به غیر از تو و زلف تو ، بگوید ره می برد آخر، سوی اندوه و تباهی سر، بر سر دوش تو نهادم، که بگویم: تو تکیه به مهتاب بده، من به تو گاهی *جواد مزنگی بازیچه تقدیر دوم مهر ۱۳۹۶ در نقطه ی التهاب تقدیرم، من شوک خورده ی قصه های بی پیرم، من در قاب دلم، عکسی نشسته، در آن.... در زیر قدمهای تو: می میرم من معلم مردانگی دوم مهر ۱۳۹۶ ثابت شده : از بند خودت، آزادی عاشق ترِ از هزار ها ، فرهادی لب تشنه ترین ساقی دنیا! عباس! در شط فرات، درس مردی دادی هم درد اول مهر ۱۳۹۶ نمی دونم ، شنیدی درد ما رو؟ شنیدی یا که دیدی ، درد ما رو؟ نمی دونم، که تو قلبت ،یه لحظه کشیدی و چشیدی، درد ما رو؟ اگه که شاعری، حتما یه روزی شدی تنها، کشیدی ،درد ما رو شدی عاشق، شدی دیوونه شاید دل و دادی، خریدی ، درد ما رو شبیه هرچی شاعر، هرچی عاشق رو بوم دل، کشیدی درد ما رو اگه آره، جونم قربون دردات اگه که نه، شنیدی درد مارو ؟ بازار عاشقی اول مهر ۱۳۹۶ "عاشقانت میفروشند عیش را، غم میخرند دل به پای روضه میریزند ، ماتم میخرند"* کلّ سال خویش را ،در عشق بازار جهان می فروشند و به جای آن ، محرم می خرند روضهای باصفایت را ،خدا رونق دهد! دردمندان، در عزای بر تو، مرهم می خرند عاشقانت ،جملگی خوبند و من غرق گناه رد نکن من را، کریمان جنسِ درهم می خرند خوبها را، هرکسی از جان خریداری کند خوب و بد را ،در طریق عشق، با هم می خرند می فروشی عشق و جایش، عاشقان را می خری عاشقانت ،میفروشند عیش را، غم میخرند * علی اکبر لطیفیان خزانی اول مهر ۱۳۹۶ خزان و برگ زرد و عصر دلگیر درون سینه اندوهی نفس گیر مرا با بوسه سبزم کن، عزیزم بهار من! بیا و دست من گیر حدیث عاشقی اول مهر ۱۳۹۶ "باهر بهانه و هوسی، عاشقت شدم فرقی نمی کند چه کسی، عاشقت شدم"* دنیا برای ماست ،چو زندان، عزیز من! من چون پرنده، در قفسی، عاشقت شدم هم درد عشق! هم قفس من! فقط بدان: غم دیده ای ، که هم نفسی! عاشقت شدم هر بوسه ات، هزار انار است، در دلش تو چون انار، سرخ و گسی، عاشقت شدم لیلا شهر عشق! دلم را نبرده ای! وقت جنون زودرسی ، عاشقی شدم اینها بهانه است، ولش کن، هزار بار... باهر بهانه و هوسی عاشقت شدم *فاضل نظری کاروان اول مهر ۱۳۹۶ یک کاروان خسته، به دشت بلا رسید از مکه حاجی ای، پرِ شور و صفا رسید یک کاروان، که بار شترهاش نور و نور یک کاروان و پشت سرش ،عده ای شرور یک دختر سه ساله و یک طفل شیرخوار اسبی که بود ،شیر دلاور، بر آن سوار ماه قبیله داشت، علم را به کف هنوز انگار داشت ،بوی شه لو کشف هنوز آب فرات و خیمه ی سقا و چند مشک چشمان کودکان، همه خالی ز رنگ اشک خواهر، نداشت داغ برادر، به روی دل یا غصه های پیکر بی سر، به روی دل بر پا شده ست، خیمه ی زینب ، بیا ببین جمعند عاشقان همه ، امشب، بیا ببین ای روزگار، آخر این قصه را نگو از اشک چشم دختر خیر النسا نگو پایان شعر، باز، زنی، کربلا رسید یک کاروان شکسته، به دشت بلا رسید پیک پاییزی اول مهر ۱۳۹۶ "پاییز می رسد ، که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه، مرا آشنا کند"* با رنگ سرخ: رنگ لبان قشنگ تو رنگی که شور در همه عالم به پا کند یا رنگ زرد: زرد طلایی، چو زلف تو غوغا به جان خلق، به عرش خدا کند با رنگ سبز: چشم ! دو تا چشم مهربان با برگهای عشق، که دردم دوا کند پاییز پیک توست! نگو نه! غریبه ای؟ پیک تو نیست ؟ رخنه به دلها، چرا کند؟ در ماه مهر ، مهر تو افتاد در دلم پاییز می رسد ، که مرا مبتلا کند *علیرضا بدیع آرزو اول مهر ۱۳۹۶ "کاش، امروز، به لبخند تو ،مهمان بشوم آنقَدَر خیس شوم، تا خود باران بشوم"* کاشکی، مثل سر زلف تو، در دست صبا با تو ، همراه ، ولو اینکه پریشان بشوم شاعری مست ، ز جام لب سرخت باشم بر سر کوی تو یک عمر، غزلخوان بشوم سیبی دستم بدهی، تا که شوم آدم تو باز هم آلت دست زنی شیطان بشوم من که مجنونم و دیوانه، بیا لیلا شو تا که سرگشته ی هر، دشت و بیابان بشوم گریه ام، کاش دلت را، به سر رحم آرَد کاش امروز ،به لبخند تو مهمان بشوم *سجاد رحمانی |
||
+
نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۹۶ساعت 11:30 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
دنیای بد سی و یکم شهریور ۱۳۹۶
"چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد"* چه شبی که در دل خود، نه ستاره ای نه ماهی ز برای روشنایی، گه گفتگو ندارد و به روی خاک تیره، به خرابه های شهرم نه کسی ست ساقی و کس به کفَش سبو ندارد به تمام شهر ویران، صنمی نمانده باقی کسی رنگ و بوی انسان، به دل و به رو ندارد اگر از دلم بپرسند، ز تو ای رفیق دیرین بگو که دلش شد خون، نه! بگو ندارد شده روز من همه شب، شده تیره آسمانم چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد *حسین منزوی
بوی خدا سی و یکم شهریور ۱۳۹۶
"هرکجا می نگرم بوی خدا می آید بوی سیبی ست که ازکرببلا می آید"؟ می رسد بوی خوش چایی روضه، هرکس... گریه کن بود کنون بی سر وپا می آید هیات و بیرق و پرچم همه آماده شده ماه خون، ماه خدا، ماه عزا می آید موسم گریه به تنهایی زینب، گاهِ روضه ی مشک وَ آن دست جدا می آید بار عامی ست که شه داده، نپرسید چرا سوی این خیمه ی ارباب، گدا می آید از گدایی، درِ این خانه همه شه شده اند پس نپرسید گدا، باز چرا می آید چشم من کاش ببیند که همین زودی ها مهدی منتقم خون خدا می آید
یا حسین سی و یکم شهریور ۱۳۹۶
"از ازل در طلبت چشم ترم گفت حسین"* آدم از عشق تو در باغ ارم گفت حسین گنبدت ، پرچم سرخ تو، دل از عالم برد هرکسی دیده دمی،عکس حرم گفت حسین اهل ایرانم و این فخرم برایم کافیست شرق تا غرب همه بوم و برم گفت حسین جای لالایی معروفِ همه مادرها مادرم نیمه ی شب، روی سرم گفت حسین هرکجا روضه ای برپاست، دل من آنجاست دست و پا، قلب و زبان و جگرم گفت حسین گریه بر ماتم تو چشم مرا بینا کرد از ازل در طلبت چشم ترم گفت حسین *رضا حمامی
تاج سر دنیا سی و یکم شهریور ۱۳۹۶
"این حسین کیست که تاج سر دنیا شده است گوهر بی بدل عالم بالا شده است"* این چه داغی ست که بر قلب جهان مانده چنین این چه داغی ست که خود ماتم عظما شده است این حسین کیست که در ماتم عاشورایش روضه خوان، لطمه زنان، حضرت زهرا شده است یک خط از روضه ی او پرسشی تاریخی شد: چند تا تیر در این جسم مگر جا شده است که شنیده است که در معرکه ی جنگی سخت موقع سنگ زدن بر کسی، دعوا شده است؟ مرگ سرخش شده سر منشا دینداری ما خون او ریخت ولی جاری به دلها شده است عشق او جاری به رگها شده ، او خون خداست راز این عشق ندانم،که معما شده است شاعر! این واقعه را شعر کن و ثابت کن بی جهت نیست که تاج سر دنیا شده است *زهرا رضوی
آب_بابا_تنهایی سی و یکم شهریور ۱۳۹۶
در آب_بابا، آب ، بابا را گرفت از من لعنت به این دریا، به این دریای طوفانی لعنت به دریایی كه جان جاشوی خود را می گیرد از او تا ببخشد لقمه ی نانی
جاشوئی که هر صبح با یک لنج و با تورش می رفت و دردل وعده های تازه ای می داد یک تور ماهی: پول نان و کفش و شاید هم خرج دوای درد كهنه ، درد مادر زاد
لعنت به این پاییز بی رحم و مروت که بابای سبزم را گرفت و زرد زردم کرد بابای مثل نخل خرما سربلندم را از من گرفت و کاسه ای لبریز دردم کرد
من تازه روی دفتر مشقم کج و معوج بابا نوشتم بعد آب و باز هم بابا خندید و گفت آرام، ای جانم ! چه بابایی! یک جایزه داری، عروسک می خرم فردا
فردا شد و بابا سوار لنج خود رفت و دل را به دریا زد، به اوج قله ی طوفان او رفت و من ماندم کنار ساحلِ دریا من ماندم و تنهایی تلخی و یک مامان
یك زن که مرد خانه ی ما شد پس از بابا یک زن که هرگز دردهایش را نفهمیدم هرشب برایم قصه های بانمک گفت و هرگز نفهمیدم چرا هرگز نخندیدم
شاید برای اینکه من در نیمه ی شبها دیدم که دارد گریه هایی تلخ و بی پایان شاید برای اینکه پشت خنده هایش بود اندوه چون کوهی به روی قلب یک مامان
پائیزها پشت سر هم آمد و هر سال من می نوشتم اول هر دفترم این را بابا! پدر جانم! کجایی؟ من نمی خواهم... دیگر عروسک، کاش بودی پیش من بابا
پاییز یعنی رفتن بابای یک دختر یعنی هزاران اشک و بغض تلخ و پنهانی در آب_بابا، آب ، بابا را گرفت از ما لعنت به این دریا، به این دریای طوفانی
سوخته سی ام شهریور ۱۳۹۶
"مثل سرداری اسیرم؛ “اعتباری” سوخته! تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته"* حاصل پیوند درد و رنجم و جامانده ام از تبار زخم و بغضم، از تباری سوخته تو مرا در راه خود برخاک ره انداختی رد پای بر دلم شد، یادگاری سوخته اختیارم را به دست دست گرمت دادم و داغی مانده روی دست و اختیاری سوخته داغ تنهایی مرا آتش زد و در سینه ام یک دل خون ماند و قلب سوگواری، سوخته تو سوار مرکب بختت ز رویم رد شدی مثل سرداری اسیرم؛ “اعتباری” سوخته! *حسین دهلوی
دل سی ام شهریور ۱۳۹۶
"گاه در گُل مى پسندد ، گاه در گِل مى كشد هر چه آدم مى كشد ، از خامىِّ دل مى كشد"* می نویسد گاهی شعر نغزی در وصف گلی گاهی بر اشعار خود یک خطّ باطل می کشد دل امیر آدم عاشق شد از روز نخست خط قرمز، دل، به دور عقل و عاقل می کشد می زند چون موج احساسی میان دل، ببین چشم طوفانی شده، تن را به ساحل می کشد وای از این دل که خوب و بد هرآنچه میل اوست می کشد ، احسنت بر این دل، که کامل می کشد جسم عاشق مهره ای در دست قلبش گشته و گاه در گُل مى پسندد ، گاه در گِل مى كشد *حسين جنتی
ماه عزا سی ام شهریور ۱۳۹۶
"قلبم شکسته شد، دل دیگر بیاورید کافر شدم، عقیده و باور بیاورید"* خشکیده شد جهان، که نبارید آسمان چشمی ز اشک روضه ی او، تر بیاورید ماه عزای دوست رسیده ست ، عاشقان پیراهن سپید زتن در بیاورید رخت عزای حضرت مولا به تن کنید غم نامه ای ز حضرت مادر بیاورید لعنت به حرمله، که چه کرده است با علی مرهم برای سینه ی حیدر بیاورید در کربلای عشق عزاخانه ای به پاست یک روضه خوان، به مجلس اکبر بیاورید با گوش جان به واقعه ی عشق، دل دهید: یک زن به ناله است، که: معجر بیاورید فریاد العطش، جگرم سوخت، زین طرف زان سو صدای نعره ای که: سر بیاورید آغاز ماجراست، ولی غرق غصه ام قلبم شکسته شد، دل دیگر بیاورید *محمد دری صفت
نخل سی ام شهریور ۱۳۹۶
نخلهای بین الحرمین سر سبز و سیرابند از بركت همسایگی با آقایی که عطش لبهایش را چون تنه ی نخلها پر ترک کرده بود
قاصدک سی ام شهریور ۱۳۹۶
با تمام قاصدکهای شهر رفیق شده ام همه شان مرا می شناسند از بس سراغت را از آنها گرفته ام راستی قاصدکهای این شهر دیگر پیغام مردم را به هم نمی رسانند از بس که مشغولند از بس که قصه ی دیوانگی های مرا در همه ی شهر پخش می کنند
معجزه ی تو سی ام شهریور ۱۳۹۶
"ای که در سر داشتی آتشفشان دیگری وصف حالت را شنیدم از زبان دیگری"* من که می دانم ، جهان باید بداند حال من بر دهانم نامت آمد، شد دهان دیگری جمله هایم رنگ و بویت را گرفته عشق من! شد کلام من، بیان من، بیان دیگری وقتی که آمد سفیر عشق تو در جان من جان شده دیوانه و گردیده جانم دیگری ای که در عشق زمینی معجزه داری! بگو! واقعا اهل زمین یا از جهان دیگری؟ کرده ای آتش به جانم، با نگاه نافذت ای که در سر داشتی آتشفشان دیگری *مرتضی احمدی سراوانی
پیامی به او سی ام شهریور ۱۳۹۶
"دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد "* او رفت و ناله هام، به گوش عزیز او گرچه رسید، هیچ به قلبش اثر نکرد با او بگو که گرچه پس از ترک عاشقان عالم گرفت، کار بزرگ و هنر نکرد با او بگو که قلب شکسته ز رفتنش ارزش گرفت از غم خود، پس ضرر نکرد صد لشکر بزرگ، به جان خودم قسم! یک در هزار کار دل پر شرر نکرد غمگین ولی بزرگ شده قلب عاشقم وقتی که رفت و دلشدگان را خبر نکرد *حافظ
شاه بیت سی ام شهریور ۱۳۹۶
"غزل غزل نگاه تو به واژه ها رسیده است"* دو بیت ابروی شما، به شعر ما رسیده است رسیده بیت ابرویت به شعر من که عاشقم و شعر من شده غزل، به هر کجا رسیده است به شاه بیت ابرویت غزل جهانی گشته و هزار توبه ! شعر من ، دست خدا رسیده است نگو که آن دو ابروی کجت نبوده شعر تر غزل که گفته ام از او، به ما سوا رسیده است اگر نبوده معجزه، اگر نبوده کار تو بگو که این غزل چرا به این چرا رسیده است؟ به جان تو قسم که من به لطف توست شاعرم غزل غزل نگاه تو به واژه ها رسیده است *نرگس حمزه
وصف من بیست و نهم شهریور ۱۳۹۶
"سه تار مطرب عشقم، گسسته سیم جانسوزم"* اگرچه سردم و بیجان، ز سوز غصه می سوزم دلم را بردی از دستم، منم بازنده در پیشت دلم تا دست دلدارست، نمی بازم، که پیروزم *شهریار
سکوت بیست و نهم شهریور ۱۳۹۶
سکوت فریاد قلب من است وقتی زخمهایی که از تو به یادگار دارم زبان باز می کنند
خط سبز بیست و نهم شهریور ۱۳۹۶
اندیشه های سبز خود را همدمم کن با نامه ای دستان غمها را قلم كن از خود برای من بگو در نامه ی خود با گفتن از خود درد مرا دک کن وَکم کن نام مرا بنویس با دستان مهرت نام مرا بنویس و من را محترم کن می دانم این را که نباشم لایق اما تو خود بزرگی، پس بزرگی کن، کرم کن من زرد زردم، من اسیر دیو دردم اندیشه های سبز خود را همدمم کن
سرمایه ی شاعر بیست و نهم شهریور ۱۳۹۶
شاعر چه دارد غیر شعر و اندکی شور جز حسرت یک نصفه جانی آب انگور در بی نیازی شد سرامد گرچه شاعر دارد نیاز امشب به بزم باده و سور تا گرم جام باده شعری نو بخواند در وصف چشم دلبری گمنام و مستور در وصف زلف چون شب یلدا بلندی درباره ی یاری که باشد برتر از حور در بزم شعرش گر برقصد نرم وزیبا یک دختر طناز و رند و دختری بور.... انگار دنیا دست شاعر بوده آن شب آن شب شده در قلب او نور علی نور دنیای شاعر کوچک و ساده ست زیرا شاعر چه دارد غیر شعر و اندکی شور
شاکر باش بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶
"در سفره اگر نان تو آجر شده باشد "* یا سفره ی تو پهن در آخور شده باشد یا جاده ی رشد تو به سر منزل مقصود پر چاله و پر چوله ، ولی سُر شده باشد سرمایه ی تو -آنچه به جان جمع نمودی- با قرض رفیق تو تهاتر شده باشد یا اینکه زنت بار نهد دیگ غذا را هر لقمه ی تو دیزی غرغر شده باشد بیهوده نخور غصه ، بکن شکر، خدارا چون سفره ی خالی شما، پر شده باشد *جواد نوری
تفریح بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶
"دائما مشغول تفریحم به عنوان مثال"* صبح ها در کیشم و هر نیمه شب هم در شمال صبح ها با مریم و مینا و ناهید و زری عصرها با احمد و عباس و گاهی هم جمال گاه گاهی می زنم جوجی به سیخ و می خورم بعد هم بریان کنم بر آتش جوجم بلال خیلی خیلی می دهد این کارها احساس خوب حیف و صد افسوس ، باشد کلهم اندر خیال من نکرده هیچ حالی توی این دنیا تو هم بی خودی بر دل از این صابون و صابونها نمال ای خوشا آن کس که دارد لقمه نانی با پنیر دلبرش ریزد برایش آب خالی از سفال *نادر جدیدی
اتفاق بد بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶
"اتفاقی بود و افتاد و دلم از غم ، شکست قلب باران بر زمین پر ترک ، نم نم شکست"* اشک های چشم من بر خاک راه افتاده بود پا به اشکم چون نهادی، قلب من کم کم شکست شیشه ی تنهایی من را به سنگ غم زدی من غروری داشتم در سینه ام، آنهم شکست من، همان مردم که دشتی خواند در کوی تو و با تکان زلف تو مانند ارگ بم شکست شاخه ی عشق مرا با ناز خود خم کردی و من نمی دانم چه شد، وقتی که کردی خم، شکست از بد دوران دل من را شکستی عشق من اتفاقی بود و افتاد و دلم از غم ، شکست *بردیا پارسی
سکوت بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶
"زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت"* زبان و حرف نفهمیده جز زبان سکوت زمانه گرچه هیاهو و های و هو دارد ولی ندارد به ما هیچ جز زمان سکوت و مرغ عاشق دل، هرچه بال و پر می زد نصیب او نگشت غیر آسمان سکوت و شعرهای مرا خوانده پیر پند آموز و گفت شاعر عاشق! چرا بیان سکوت؟ و باز سهم دل عاشق خموشی شد زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت *معینی کرمانشاهی
آفتاب لب بام بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶
"آفتابا، بار دیگر خانه را پرنور کن دوستان را شاد گردان دشمنان را کور کن"* ابرها را با زبان خوش بران از صورتت گر نشد ممکن، به لطفت، کار خود با زور کن با فشار نیزه های آتشین خشم خود ابرهای زشت و بد را از جمالت دور کن گرچه در نور و به گرما شهره ی این عالمی در فشار و جبر هم خود را کمی مشهور کن گرچه بی ربط است با بحث کنونی، این سخن چند وقتی شب بیا، ماه شبی را تور کن آخرش تا کی چنین تنها توانی زیستن؟ آی ای خورشید! فکری هم برای گور کن بر سر قبرت، تو که بربام دنیایی کنون گریه کن خواهی اگر، قبل از غروبت جور کن گر خجالت می کشی از ماه، جای غصه نیست بنده را از بهر دل بردن از او نامور کن در عوض لطفی کن و در روز کمکاری نکن آفتابا، بار دیگر خانه را پر نور کن *مولانا
بوسه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶
بانوی اشعار من،شعر مرا پر شور کن بو سه ای نذر لبان شاعری مشهور کن گرچه از بوسه خوشم می آید، اما توی چت! در گروهی مثل اینجا، بنده را معذور کن تو نمیدانی فتا چت را نظارت می کند؟ کار منشوری نکن! یا طبق یک دستور کن بنده می ترسم کمی از چشمهای ناظران بوسه را رد کن، ولیکن ظاهرا با زور کن در پس هر چشم پاکی فکر شومی خفته است فکرها راپاک یا چشم طرف را کور کن خوش بحال آنکه دستش می رسد آن سوی مرز در بهشت غربی صدها بوسه بر صد حور کن آن ور مرز وطن باشد مجاز این کارها گر برادر هستی ویزایی برایم جور کن حوری در اینجا فراوان است اما پیش آن هست غلمانی دلاور، بنده را معذور کن من به کم هم قانعم، مو مشکی اهل وطن گر نشد راضی مرا با بوسه ای در گور کن بنده طنازم ولیکن طنز هایم آبکیست شعر بد دیدی اگر از من، خودت سانسور کن شعرهایم شور می خواهد، ببوسم عشق من! بانوی اشعار من،شعر مرا پر شور کن
حرفهای یخ کرده بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
چایی بریز امشب برایم، یار دیرین یک چایی تلخ و هزاران بوس شیرین دریای چشمانم شده طوفانی امشب آرامش دریای من، یک لحظه بنشین بنشین کنارم تا که من شعری بخوانم شعری پر از الفاظ زیبا، شعری سنگین مانند شعر حافظ و سعدی نه! اما شعری که دارد در دل خود حرفی غمگین حرف دلم یخ کرده کو گوشی برایش چایی بریز امشب برایم، یار دیرین
اندازه ی عشق بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
"عشوه کن با من ولى پيکار ، نه دلبرى کن با گلى با خار , نه "* یک دوبارش عشوه ات زیبا بوَد گرشود این عشوه ها هربار، نه بنده دربستم اسیر عشق تو نوکر دربست آن سرکار، نه می زنم من یک کراوات قشنگ طبق میل تو، ولی افسار ، نه می روم هرجا بخواهی، هر طرف البته بوشهر یا بیجار نه بنده عاشق هستم و شاعر ولی یک نفر اوباش یا بیکار نه پس تو هم دلبر شو و حالی بده!! عشوه کن با من ولى پيکار ، نه *داود همراز
ماهانه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
"شنگولی ام از گرفتنِ یارانه ست"* این عشق من است، هدیه ی شاهانه ست مانند تمام دلبران جیبم را جارو زده و هنوز هم جانانه ست این پول اگر چه اندک است اما من.. دل داده ی آن شدم، نگو دیوانه ست زیرا که همین چهل، چل و پنج تومان اندازه ی خرج نصف روز خانه ست افسوس و هزار حیف می خورم از اینکه این دلبرکم، آمدنش ماهانه ست هروقت که خنده رو و شادم دیدید شنگولی ام از گرفتنِ یارانه ست * الهه خدام محمدی
یارانه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
"شنگولی ام از گرفتنِ یارانه ست"* بیهوده نگو که شاعرک دیوانه ست خرجیّ من و هزینه ی اینترنت از مرحمت سر همین ماهانه ست تا چت کنم و مخی زنم پنهانی در خانه ی من تبلتی با رایانه ست این خانه ی من نه قصر و نه ویلا نیست یک خانه کلنگی، خانه ای ویرانه ست البته همین خرابه و ویرانه از بهر یکی شبیه من، شاهانه ست در خانه ی من شدهعروسی امشب شنگولی ام از گرفتنِ یارانه ست * الهه خدام محمدی
آسمون دل من بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
عکس چند تا کفتر و من می زنم به پشت شیشه آخه آسمون برا من بی پرنده ها نمیشه
آسمون اگه که آبی یا كه مثل قیر سیاشه وقتی آسمونه که توش چن تایی پرنده باشه
ابرا و ستاره ها و ماه و خورشید خوبن اما کفترای پر سفیدش آسمون و کرده زیبا
دل من یه آسمونه تویی کفتر دل من سر بزن به کنج قلبم تا بشه دوباره روشن
کفتر سپید قلبم! پیش من بمون همیشه آخه آسمون برا من بی پرنده ها نمیشه
شبی تلخ بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
"شبِ هجران دلم از ناله ی حسرت شاد است چه توان کرد که فریادرسم، فریاد است"* دلبرم رخت عروسی به برش کرده و حیف جای من ،دشمن من، شاد شد و داماد است سهم او شادی و سرمستی و دلدار، ولی... سهم من حسرت و خشم است، غم و غمباد است حیف و صد حیف که رفته ست ز دستم عشقم آرزوهای قدیمیم، همه بر باد است دلبرم رفته ز دست من و مانده پیشم خاطره،نامه ی عشقی که پر از ایراد است مرگ بر چرخ فلک، مرگ بر این تقدیرم واقعا چرخ دغلباز چه بی بنیاد است دلبرم شاد، رقیبم شده سرمست، ولی... شبِ هجران دلم از ناله ی حسرت شاد است *صائب تبریزی
زندانی بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
وقتی که دستانم به زنجیر است جسمم اسیر و روح درگیر است پروانه از دستم رها گشت و آزادی اش تقصیر تقدیر است پروانه رفت و مانده ام تنها تنهایی ام محتاج تفسیر است تنهایی شاعر در این دنیا بر گردن دنیای بی پیر است من بی غزل در حال تبخیرم حالا که دستانم به زنجیر است
کباب بیست و ششم شهریور ۱۳۹۶
کبابی پخته یارم توی تابه دل من مثل این گوشتا کبابه جیلیز و باز جیلیز و باز جلیزه صدای سوختن و یک انقلابه آخه چشمای یارم آتیش، اما لبای سرخ اون جام شرابه نمی دونه که بوسه های نابش به قرآن پیمبر که ثوابه نمی سوزه کبابای عزیزم ولی حال من عاشق خرابه من و سوزنده با چشماش و حالا کبابی پخته یارم توی تابه
سه گانه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۶
کنار آب دریا و کبابی... و حتما هم کنار آن شرابی... دیگه چی کم داریم؟ ها! یادم آمد "کبابی و شرابی و ... ربابی"
عاقبت اندیشی بیست و ششم شهریور ۱۳۹۶
"هم جهت با باد باشی روزگارت بهتر است حال و مالت روبه راه و کارو بارت بهتر است"* سبز باش اما بشو تسلیم پاییز ای عزیز زرد باشی ظاهرا، حتما بهارت بهتر است در کنار این همه ژنهای خوبِ سربه راه می شوی مسئول اگر ایل و تبارت بهتر است آی ای شاعر! شعورت را ولش کن،اندکی شعرها کشک است ، در اینجا شعارت بهتر است شاعر درباری گر باشی یقینا بعد مرگ مجلس ختم تو و سنگ مزارت بهتر است بر خلاف باد باشی، باد لختت می کند همجهت با باد باشی روزگارت بهتر است *شروین سلیمانی
منبع شعر بیست و ششم شهریور ۱۳۹۶
"احساس غزل در شب نیلوفری ام نیست یک آینه در خلوت خاکستری ام نیست"؟ من شاعرم و قافیه پرداز ولیکن در شعرم و در قافیه افسونگری ام نیست من عاشقم و عشق تو سرمایه ی شعرم جز عشق تو بر اهل غزل برتری ام نیست گفتم غزلی از تو و از زلف سیاهت من مومن آن زلفم و این کافری ام نیست وحیی بفرست از سوی چشمان سیاهت جز وحی تو اسباب، به پیغمبری ام نیست گر شور نگاه تو مرا مست نسازد احساس غزل در شب نیلوفری ام نیست
بعد از تو بیست و ششم شهریور ۱۳۹۶
"رفتنت امیدواری و قرارم را گرفت لحظه لحظه ، روشنی روزگارم را گرفت"؟ آمدی من را نمودی بی قرار بودنت رفتی و دست غمت محکم مهارم را گرفت آمدی ، گفتم که شد قلبت شکار من ، ولی ناگهان دیدم که تنهایی، شکارم را گرفت من تلاشم را برای کسب قلبت کرده ام این جدایی ها عزیزم پشتکارم را گرفت بعد تو شد گریه ها، بی اختیار و ناگزیر داغ دوری از دو چشمت اختیارم را گرفت نه امیدی مانده در سینه نه در دلها قرار رفتنت امیدواری و قرارم را گرفت
عشق شاعرانه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۶
"در خیالم عشق ماوا کرده است واژه ها را با تو معنا کرده است"* شاعرم من، شاعری دیوانه که عشق تو در سینه اش جا کرده است عشق تو درهای باغ سیب را بر روی دیوانه ای وا کرده است می نویسم سیب: یعنی خنده ات خنده هایت، بانو! غوغا کرده است من دگر معنی ندارم پیش تو هر منی را عشق تو ما کرده است چشمهایم را به غیرت بسته ام چشمی که عشق شما وا کرده است د رنگاه من نشسته روی تو در خیالم عشق ماوا کرده است *محسن شاملو
پای من بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶
"بوسه ات را چاپ کن برصفحه ی لبهای من"* البته مخفی ز چشم مادر و بابای من مخفی از چشم همه یک شب بیا در خانه و هرچه پیش آمد پس از آن خوب یا بد، پای من *شراد میدری
شهر موشها بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶
"موشا شدن مسوول بایگانی هی میدوون توی اتاقاشون اینجا زنی کارش اوکی میشه وقتی نباشه همراش آقاشون"*
گرگی رییس کل اینجا و روباهی دفتردار ایشونه بیچاره بره، کارشم گیره بیچاره بره، اینجا می مونه
کو مدرک تایید گوسفندیت رونت گرو باشه، برا مدرک پشمات چرا فر فر شده بره؟ دنبه ت لذیذه بره ی کوچک؟
کارمند ثبت دفتر ارجاع چشمک زدن یک عادیشه چشمای هیز دربون اینجا دنبال بره، دنبال میشه
خیلی شبیه شهر ماست اینجا من گرگم و من بره ام انگار یاد خودم، یاد تو می افتم این قصه رو خوندم هزارون بار
شیرای شهر ما تو زنجیرن کفتارا آزادن ولی جاشون موشا شدن مسوول بایگانی هی میدوون توی اتاقاشون *بند اول از: آرش صحبتی
امشب بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶
"باز کن نغمه ی جانسوزی از آن ساز، امشب تا کنی عُقده ی اشک از دل من، باز امشب"* باز کن از سر خود روسری و چادر را تا کند قلبم و گیسوی تو پرواز امشب سر بنه بر سر زانوی من بیدل و مست دست بردار از این عشوه و از ناز امشب یک دو ماهیست به من بوسه بدهکاری عزیز قرض خود، بوسه زلبهات، بپرداز امشب بر سر دوش من زار، سرت را بگذار بشنو از شاعری دیوانه کمی راز امشب بشنو اشعار مرا بانوی من، شعر مرا زمزمه در همه جا کن تو به آواز امشب ساز این قلب فقط دست تو را می خواهد باز کن نغمه ی جانسوزی از آن ساز، امشب *شهریار
بوسه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶
می بوسمت در خشکی و دریا در هرزمان ممکن و هرجا بی ترسی از گشت و ون و ارشاد می بوسمت رسوا و بی پروا هر کس که دارد اعتراضی، من... گویم مرا ول کن، برو بابا! لب مال من، لب مال این بانو! با مال ما داری چکار آقا! پس گور بابای همه، بگذار... بر روی لبهایم دوتا لب را تو پایه باشی، پایه ام بانو! می بوسمت در خشکی و دریا
چشمهایش بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶
"نگاهش طرحی از مهتاب دارد دو بادامش هوای خواب دارد"* به روی سر گرفته چادری ناز دو چشم مست ایشان، قاب دارد خداوندا دو چشم او، دو چشمش! دو تا گوهر،دو تا شبتاب دارد و پایین تر ز چشم مست و نازش به لبهایش! شراب ناب دارد به پیری گفتم او چیزی ندارد؟ بگفتا دامنش دریاب! دارد! نگو با یک زن ای دلبر چه داری؟ مرض داری؟ مخت هم تاب دارد؟ هزاران لعن بر بختم که گویی هزاران ریشه در مرداب دارد که بخت من پلنگی خسته، اما نگاهش طرحی از مهتاب دارد *همایون رحیمیان
کله قندی بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶
آقای مانع رفته بر بالای منبر تا که بگوید نکته های تازه و تر ای کله قندی های مانع! جمع گردید دارم دوباره فکرهای خوب و بهتر هرجا که ممکن هست، جای خود بگیرید در پیش خود آرید مانع های دیگر ما صاحب دنیا و آن دنیای خلقیم هر کس که گفته نه! شده از بیخ کافر باید که چشم وگوش من باشید و مانع... از آنکه گردد یک نفر از بنده برتر مانع شوید از هرچه مهر و مهربانیست حتی ز مهر بی حد و ممتاز مادر دنیا فقط وقتی سیاه و تیره باشد دنیای محبوب است بهر مانع و شر ای مردم دنیا بخود باید بلرزید آقای مانع باز هم رفته به منبر
اشتباه نکن بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶
"هی نگو با من همیشه اصل معنا را بچسب فکر ظاهر را نکن، معنای دنیا را بچسب"* تا به کی ما در پی معنا و اهل این جهان... شادمان با یار؟ عشق فاز بالا را بچسب در ره عشق و کمی شیطانی، راهی شو، عزیز گر زمین خوردی نترس از شیخ، پاها را بچسب این سخن را من خودم از پیر کنعان خوانده ام مدرکش را بی خیال و حرف بابا را بچسب... آی ! ای یوسف! رها کن چاه کنعان را ، برو تا به مصر آرزوها و زلیخا را بچسب با تو هم ای شعر خوانِ عاشق شعر حقیر.. حرفها دارم، برو زلف چلیپا را بچسب دست تو گر بر سر زلش رسیده، ول نکن زلف او قسمت نشد؟ دستان او... پا را بچسب گر ز دستت رفته مریم، دست مینا را بگیر یا اگر مینا پرید از دست، شیدا را بچسب در کنار دلبران خوشگل و طناز و ناز میکده، ساقی، می و جام مطلا را بچسب باده های ناب و ران مرغ بریان را بخور شادمان و مست این اشعار زیبا را بچسب مست از اشعار بنده،یک پیام ساده را پیش شیخ ما ببر، دامان ملا را بچسب اصل معنا پیش من عشق است و مستی شیخنا پس نگو با من عزیزم اصل معنا را بچسب محتشم فتحی آذر
نقاب بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶
"من نمی خواهم نقاب خنده هایم بشکند"* در میان خنده هایم، های هایم بشکند گریه های تلخ و بی پایان اسیرم کرده و کاش روزی گریه ی بی انتهایم بشکند من نمی خواهم تو هم هرگز نخواه ای مهربان قلب من در سینه ی درد آشنایم بشکند من درون سینه بت دارم، بت من! شک نکن می شوم کافر اگر روزی خدایم بشکند ابروی تو سجده گاهم گشته و محراب من هر نمازم می کنی وقتی صدایم بشکند ادعا دارم که تو بی مهری با من، باز هم... می کنم گاهی دعا، این ادعایم بشکند خنده هایم را نقابی کرده ام بر غصه ام من نمی خواهم نقاب خنده هایم بشکند *حسین دهلوی
نگاهم کن بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶
"من را نگاه کن که دلم شعله ور شود بگذار در من این هیجان بیشتر شود"* آتش بزن وجود مرا و نگاه کن از دود قلب من مگر آن چشم تر شود شاید که سوز قلب من عاشقت چنین در قلبت ای نگار دلم، کارگر شود زین سوختن، در آتش عشق تو مهربان گمنامِ شهر عشق شما، نامور شود از جمله عاشقان جهان، از جوان و پیر قلبی که وقف عشق شما گشته، سر شود آتش بریز ، در من از آن چشمهای ناز من را نگاه کن که دلم شعله ور شود *نجمه زارع
این منم بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶
"این منم خون جگر از بد دوران خورده مرد رندی که رکبهای فراوان خورده"* آدمی محو رخ حضرت حوا که دلش سیب سرخی ز کف حضرت شیطان خورده مردی از جنگل گیلان که هزارن تیر از دشمن و دوست، ز رشتی و زتهران خورده سفره داری که پذیرایی نمود از هر کس آخر سفره کتک نیز ز مهمان خورده شاعری عاشق و بیدل که شده بیدار و دیده که مور، همه دفتر و دیوان خورده عاشقی که سخن های فراوان دارد غصه های دل خود را ولی پنهان خورده من همان مردم و آن شاعر و عاشق،بنِگر این منم خون جگر از بد دوران خورده *مجتبی سپید
زندگی بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶
"زندگی بی وفاست آدمها آهِ ما بی صداست آدمها"* پاره کردید جسم و روحم را آدمیت کجاست آدمها یادتان نیست روز حشری هست یا كه جایی خداست آدمها فکر کردید عدل و انصافش یاوه یا ادعاست آدمها کشت امروز، حاصل فرداست حاصلش سهم ماست آدمها یک نفر توی آسمانها هست ناظری بر شماست آدمها فکر آنروز هم کمی باشید زندگی بی وفاست آدمها *محمد دری صفت
شب نشینی بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶
"امشب بیا در خواب من غوغا به پا کن"* در خواب من بی روسری زلفت رها کن اینجا نه شیخی هست و نه گشتی عزیزم اصلا لباست را.... نه! مقداری حیا كن لب را به لبهایم بچسبان سخت و محکم در من بدم عیسی شو و معجز نما کن من را بکش با بوسه های داغ و بعدش با بوسه ای احیا کن و کار خدا کن با من برقص و دف بزن، عیبی ندارد رشتی شو و در خواب من چَكّه سما کن وقتی که بیدارم که ساکت می نشینی امشب بیا در خواب من غوغا به پا کن *علی سعیدی
بیشتر بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶
عمق هذیان میشود با سوزش تب بیشتر روزها هذیان سرودم بنده و شب بیشتر فی المثل گفتم که بوسیدم سراپایش ولی بوسه هایم بوده روی گونه و لب بیشتر هر که خوانده شعر من را و مرا هم دیده است درک خواهد کرد عمق حرف و مطلب بیشتر من اگرچه توی شعرم لاتم و پر شور و شر خارج از آن می شوم پابند مکتب بیشتر یک نفر باور نمی کرد و مرا بوسیده بود پیش چشم صد نفر مرد مرتب بیشتر "تا مرا بوسید، گفتم آه! ترکم کن برو...! عمق هذیان میشود با سوزش تب بیشتر"* *سید سعید صاحب علم
شاعرتم بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶
"هر لحظه کنج خلوت، شعر تو را سرودم با شورِ شاعرانه، عشق تو را ستودم"* در خلوت خیالم،بی ترس و بی خجالت سر روی دوش نازت، شی تا سحر غنودم من بودم و تو بودی، حتی خدا نبود و تو بانوی دل من، مرد دل تو بودم به به عجب شبی بود آن شب که در خیالم شد مثل جسمی واحد، جسم تو و وجودم آن شب گذشت و بعدش تنها خیال آن شب مانده برای شاعر، با چشم همچو رودم من بعد از آن شب خوش، شاعر شدم برایت هر لحظه کنج خلوت، شعر تو را سرودم *مجتبی خوش زبان
نمره مفت بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶
"با گفتن استاد، نخی داد ، گرفت تحقیق نکرد و دست مریزاد گرفت"* یک دختر دانشجوی پر ناز و ادا در رشت چنین نمره ز استاد گرفت استادی پر از ناز و ادا گفت و کشید استاد لپش و مدرکی شاد گرفت این رسم فقط به رشت محدود نشد در مشهد و قم، کویر شهداد گرفت اینگونه شود که نمره هایی مفتی در ترکیه و شیلی و در چاد گرفت ای دختر دانشجو! برو یاد بگیر خر خوان نشو که شود از او یاد گرفت با شیوه ی پر ناز و ادا، مدرک را از دولتی و پیام و آزاد گرفت افسوس که گر پسر شوی محال است چنین: با گفتن استاد، نخی داد ، گرفت *نبض الشعرا
آغوش مردانه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶
شهریور آغوش تو شد آرزویم مرد منی! جز وصف آغوشت نگویم گل هستی و بویت مرا مست تو کرده خوارم نکن ای گل! بکش دستی به رویم از جام آن لبهای خود، مردانه، امشب باید بریزی تا سحر مِی در سبویم باید مرا مستم کنی تا من نفهمم اندوه بغضی را که دارم در گلویم پاییزی ام! سردم وَ زردم!رو به مرگم شهریور آغوش تو شد آرزویم
سرسخت بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶
مردی که زن دارد نمی ترسد یقینا از خدعه ها و حیله ها و مکر یک زن شهریور و گلها گواهی می دهد که باید دهد دنیا به میلم عاقبت تن
حرم عشق بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶
مرحمت با حضور حتما نیست خوش بحال کسی که الکن نیست خوش بحال کسی که پیش رضا شاه بوده اگر، دگر من نیست مثل کفتر رها و بی پروا در حرم ، هیچ فکر ارزن نیست در حصار رضا دلش قرص است ترسی در دل ز جور دشمن نیست در شفاخانه ی رضا دیدم هیچ کس، از ورود، قدغن نیست همچو خورشید نور می تابد وای بر آن دلی که روشن نیست "هرکجا دل شکست زائر باش مرحمت با حضور حتما نیست"* *طهورا
تازه مسلمان بیستم شهریور ۱۳۹۶
"دل من تازه مسلمان شده بود"؟ چشم تو حضرت شیطان شده بود سیبی از عشق تو را بوییدم در دلم حالت طوفان شده بود آی! حوا! تو چرا خندیدی؟ وقتی که آدمی ویران شده بود رازی در سینه ی خود دارم من دیدمت، موت پریشان شده بود رقص موهای تو غوغا می کرد هر کسی دید، غزلخوان شده بود کفر موهای تو بی دینم کرد دل من تازه مسلمان شده بود
وام بیستم شهریور ۱۳۹۶
"شدیداً اقتضایِ وام دارم"* هزاران کار نا فرجام دارم طلبکاری به شهر خوب مشهد یکی هم در قم و ایلام دارم زنم حالا اس ام اس زد که حاجی چهل مهمان برای شام دارم هزاران چاله در سر راهم یکی هم سه تا سوراخ که در بام دارم پسر خواهد دوچرخه دخترم کیف مگر من بانک سیار نام دارم؟ خداندا برایم وامی بستان شدیداً اقتضایِ وام دارم *الهه خدام محمدی
مایه ی خجلت بیستم شهریور ۱۳۹۶
لعنت به این دنیا که فرزندی از ایران فرزند من، تو، یک نفر از نسل شیران بهر غذا ، یک لقمه ی نان ، روز روشن آواره باشد توی کوچه ، کنج میدان لعنت به من وقتی که دستش را نگیرم لعنت به دزدان رها توی خیابان آخر چرا باید در این میهن نباشد در سفره ی ایرانی ای یک لقمه ی نان؟ برخیز! برخیز ای برادر تا من و تو با همت خود، با تلاش و لطف و احسان... در خدمت اهل وطن کوشیم و کوشیم ایران شود ایران، گلستان در گلستان
خلوت ما بیستم شهریور ۱۳۹۶
در خلوت من و تو، حتی خدا غریبه ست اینجا حریم عشق است، پس غیر ما غریبه ست در قلب عاشق من تنها تویی، فقط تو در قاف قلب عاشق، حتی هما غریبه ست در پیش من که باشی "ما" می شویم و بعدش نه تو تویی نه من من، من یا شما غریبه ست در گوش من صدایت تنها صدای دنیاست کر می شود دو گوشم وقتی صدا غریبه ست در دیده ام نشستی غیر از تو را نبینم در دیده ام بجز تو، هر آشنا غریبه است محراب ابروی تو شد سجده گاه عشقم در خلوت من و تو، حتی خدا غریبه ست
حال من بیستم شهریور ۱۳۹۶
"تا در سر من نشئه ی دیوانه شدن بود هر روزِ من از خانه به میخانه شدن بود"* در باغ جهان قسمت تو گل شدن و من.. بر گرد گل روی تو پروانه شدن بود تا صاحب موهای طلایی شدی بانو امید من و باد صبا شانه بود ای خانه ات آباد! مگر عدل نداری؟ پاداش من آخر ز چه ویرانه شدن بود؟ جرم است مگر خواستنت حضرت معشوق؟ جرمم چه به غیر از کمی مستانه شدن بود؟ عاشق شدنم کار تو بوده است عزیزم میل تو و تقدیر تو دردانه شدن بود دیوانه نمودی من و دل را به نگاهی از جام لبت نشئه ی دیوانه شدن بود *فاضل نظری
داستان دارم بیستم شهریور ۱۳۹۶
"بعد از تو با شهر و خیابان داستان دارم لیلی نباشی با بیابان داستان دارم"* بی کفر موهای تو ،ای همچون خدا پز مهر با دین و با کل خدایان داستان دارم هرکس مرا دیده نصیحت کرده که که: خوش باش من با نصیحت های ایشان داستان دارم وقتی نباشی خانه سوت و کور و تاریک است باشی بجز این خانه مهمان، داستان دارم از گریه هایم در غم دوری از آغوشت اندازه ی صد نوح و طوفان داستان دارم لطفا بمان و باز هم من را هوایی کن وقتی که می گویی به من "جان" داستان دارم باشی کنارم داستان ماست حرف شهر بعد از تو با شهر و خیابان داستان دارم *فرامرز عرب عامری
فرصت شاعری بیستم شهریور ۱۳۹۶
"فرصت برای گفتنِ از تو زیاد نیست جایی برای بردن شعرم زِ یاد نیست "* دنیا خسیس می شود و وقت تنگِ تنگ دنیا برای بخشش مدت، جواد نیست در سینه سوخت دل شاعر حقیر جز بوسه ای به سوزش قلبم پماد نیست لعنت به قلب من! به دل تنگ تنگ من وقتی تمام عمر دمی نیز شاد نیست لعنت به بخت تیره ی من ، بخت رو سیاه خطی ز سرنوشت به وفق مراد نیست ثابت نمود بخت سیاهم به مردمان اینجا خدای عشق، کمی اهل داد نیست با من نگو که حادثه ای شد دلیل این هرگز نکو که حادثه ها از عناد نیست من غیر شعر هیچ ندارم ، هزار حیف بازاری غیر شعر که وضعش کساد نیست آخر چگونه از تو بگویم ، چگونه؟ هان؟ وقتی مرا برای نوشتن سواد نیست با خنجر و کمان دو ابروت شعر من شعری به جز برای گفتن وصف جهاد نیست زلفت به دست باد رها کردی نازنین پس هی نگو که عمر شما دست باد نیست در تنگنای وقت، دل شاعرم ، گرفت در تنگنای قافیه جای عماد نیست کم کم به انتهای شعر رسیدیم بعد از این فرصت برای گفتنِ از تو زیاد نیست *مهدی اسدی
مرد امروزی نوزدهم شهریور ۱۳۹۶
"معشوقه که دیر دیر بینند"* معشوقه ی تازه ای گزینند مردان قدیم را ولش کن مردان جدید این چنینند *سعدی
زیرک نوزدهم شهریور ۱۳۹۶
"زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت "* دیدن احوال تان کردی گمان که بوده مفت؟ گفتمش جان می دهم چیزی بگو با خنده ای گفت جانت مفت! گم شو! بی ادب خندید و خفت *حافظ
استاد دلبری نوزدهم شهریور ۱۳۹۶
خرم همیشه بادا فصل بهارت ای دوست تابنده تا همیشه، چشم خمارت ای دوست از من بگو چه خواهی تا هدیه ات نمایم جان می دهم که باشم یک دم کنارت ای دوست جان و دل و هرآنچه بود و نبوده دادم بازنده ام همیشه ، من در قمارت ای دوست گنجشک خسته ام من بی آشیان و خیسم بگذار تا بمیرم بر شاخه سارت ای دوست در بردن دل از من، در ناز و عشوه با من در هرچه خوب خوب است، داری مهارت ای دوست "این عمرمی رودچون رودی بسوی غربت خرم همیشه بادا فصل بهارت ای دوست"* *امیرعلی پاشایی
غمگین نوزدهم شهریور ۱۳۹۶
"غمگینتر از غمگینیِ یعقوب وقتی که یوسف را نیاوردند"* یا مرد تنهایی که قلبش را از رو ربوده دلبری دلبند
آتش گرفته قلب پر دردم از غصه ی قهر تو با قلبم ویران ترین جای جهان گشته ویرانه ای مانند ارگ بم
زلفت به دست باد و قلب من با رقص زلفت در تلاطم بود در های و هوی باد و زلف تو فریاد قلب شاعری گم بود
گم شد صدای قلب من اما قلبم فدای ناز چشمانت من را بکش اما مرا یک شب با خود ببر در خانه، مهمانت
در سینه ام غم خانه ای دارم وقتی که داری بر لبت لبخند غمگینتر از غمگینیِ یعقوب وقتی که یوسف را نیاوردند *علیرضاتقی پور
بریز و بپاش نوزدهم شهریور ۱۳۹۶
"به جامهای تمنّا نگاه میریزی"* به کشور دل من هی سپاه می ریزی بگو ز جام لبت کی؟ کجا؟ دو تا بوسه به جام سرد لبم، دلبخواه می ریزی به جای بوسه چرا اخم می دهی بانو؟ چرا ؟ بگو که چرا اشتباه می ریزی؟ به هر قدم دو هزار عشوه از تو می ریزد چقدر عشوه ی ارزان به راه می ریزی؟ و روسری ز سرت برندار، بانو جان! که از سیاه دو گیسوت، ماه می ریزی هزار جام تمنا به کف گرفتم من به جامهای تمنّا نگاه میریزی *محمد بزاز
ورزش بَده! هجدهم شهریور ۱۳۹۶
"با شنا ، گر می شود هیکل قشنگ پس چرا باربی نمی گردد نهنگ؟"* گر شود ورزش دلیل عمر نوح عمر یک لاک پشت را دارد پلنگ؟ یا همین خرگوش تخس و ناقلا که همیشه می دود مثل فشنگ... یک دهم یا کمترک از لاک پشت عمر دارد هرچه باشد شوخ و شنگ یا غذای چرب! آدم می کشد؟ هست قاتل چربی مانند تفنگ؟ ول کن این افکار بی خود را عزیز هست این افکار از ریشه جفنگ هی بخور بعدش بخواب و بعد از آن تا خوری چیزی به پیتزایی بزنگ *سام البرز
دل بر هجدهم شهریور ۱۳۹۶
"عن قریب است،بخواهد که دلم را ببرد دست من را بکِشد تا تهِ دنیا ببرد "* زلف او دام سیاهی ست که با باد صبا شده هم دست که قلب من شیدا ببرد شاید این کار ز زلف سیه او آید یا که نه! دیده ی آبی و چو دریا ببرد من نمی دانم و او نیز نخواهد دانست که ته قصه دل می شکند یا ببرد؟ یک نفر نیست که داد من بی سامان را تا ته عالم و تا گنبد مینا ببرد تا که شاید ز کرم مهر من بی دل را حق تعالی سوی آن سینه ی سینا ببرد قلب من کودک سر راهی و او عابر، کاش از روی مهر ،بخواهد که دلم را ببرد *صنم نافع
فهمیدی؟ هجدهم شهریور ۱۳۹۶
اینهمه بوسه زدم لای غزل فهمیدی ؟ یا نوشتم سخن از شعر و مثل فهمیدی؟ این همه گریه که کردم و فقط خندیدی... یا گرفتم سر زانو به بغل فهمیدی؟ تلخی هجر تو چون بغض گلوگیرم شد آی ای شاخه گلم! قند و عسل! فهمیدی؟ تو نمی فهمی مگر حرف مرا بانو جان؟ عملم را چه؟ بگو فعل و عمل فهمیدی؟ با خودم ، با همه دنیا شده ام درگیر و مانده ام علت این جنگ و جدل فهمیدی؟ "گفته بودی که گلم شعر مرا میفهمی اینهمه بوسه زدم لای غزل فهمیدی ؟"* *عباس موسوی
یا علی هجدهم شهریور ۱۳۹۶
دلم پیوسته با مهرش قرین است محبت خاتم دل را نگین است"* جهان خاکی با مهرش به سینه یقینا برتر از خلد برین است خوشا حال دل من که خیالش از اول با دل من همنشین است خیالش در دل من، قلب دنیا خدایی حالتی شور آفرین است خدایی گفتم و این یادم آمد ز خلقش برلب رب، آفرین است چه گویم من به وصفش غیر اینکه "فقط حیدر امیر المومنین است" *فیض کاشانی
خواب خوش هفدهم شهریور ۱۳۹۶
"شعارها همه یک دست زنده باد شدند بنفشه ها که شنیدند شاد شاد شدند"* و دشنه ها همه بر روی زخم انسانها دوای درد شدند، یا همه پماد شدند کسی نیاز نداشت، کسی دردمند نبود خسیس های جهان جملگی جواد شدند ز ظلم هیچ نگویید ظالمان رفتند مدیرها همه شان اهل عدل و داد شدند برای شانه زدن روی زلف انسانها درخت شانه و دیوارها باد شدند به خواب کودک خوش باورم همین دیشب شعارها همه یک دست زنده باد شدند *محمد سلمانی
مجرد هفدهم شهریور ۱۳۹۶
هرکس مجرد گشته، پس همسر ندارد! راحت شده از ازدواج و شر ندارد! بی سر خر و بی زن برای خود بگردد اندیشه ی نان، چشمهایی تر ندارد آزاد و بی غم ! سر خوش و شاد ست آن مرد بی زن که باشد دردی در پیکر ندارد دنیا بجز آسوده در دنیا دو کس باشد یقینا آنکس که زن، بعدش کسی که خر ندارد آن اولی در زندگی غر، ناله دعوا آن دومی هم جفتک و عرعر ندارد البته من زن دارم و شادم ! ببینید این شاعر بیچاره بر تن سر ندارد چون همسرم می بیند این شعر مرا نیز: بیچاره هر مردی که او همسر ندارد
تنهایی شانزدهم شهریور ۱۳۹۶
"هوام دلگيره از وقتيكه رفتي يه دم ابریه گاهي گرد و خاكه ازت چيزى نمونده غير عكست كه اونم گوشه ى خونه توو ساكه"*
ازت یک عکس کهنه مونده پیشم با یک مشت خاطرات عاشقونه همینها هست و نیست مرد تنهاست چراغ قلبمه، امید خونه
من و تو ، خاطرات تلخ و شیرین من و تو ، قصه هایی که قشنگه من و تو لیلی و مجنون شهریم هزار افسوس از قلبت که سنگه
تو که رفتی شکستم من عزیزم شکست من، شکسته قلب خسته م باور کن وقتی که رفتی تا الان به هیچکی دل نبستم، دل نبستم
نشستم گوشه ی خونه به یادت غزل می گم، ترونه، باز ترونه دارم دیوونه می شم، بسّه برگرد می میرم آخر از اشک شبونه
حالا من موندم و شعر و غزلهام تموم آرزوم یک عشق پاکه هوام دلگيره از وقتيكه رفتي يه دم ابریه گاهي گرد و خاكه *بند اول از:كمال جعفري امامزاده
دنیای بد شانزدهم شهریور ۱۳۹۶
"نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است"* نمی دانم چرا دنیا، فقط افسون و افسون است چرا عاشق به جز ماتم، به جز غم ، جز غم دوری ندارد سهمی از دنیا، دلش همواره پر خون است خداوندا! چرا انسان ندارد سهمی از جنّت چرا تا آخر دنیا برای سیبی مدیون است چرا دنیا و هرچیزی که مطلوب است در دنیا به دست مردم بی درد و دست آدمی دون است چرا عاقل شده برتر ز عاشق ها در این دنیا نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است *فاضل نظری
دو سوی پرچین شانزدهم شهریور ۱۳۹۶
"پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست"* آن طرف خنده و سر مستی و لبخند ولی این طرف مزرعه ی قلب یکی طوفانی ست آن طرف از همه قیدی به جهان آزادی این طرف هم یکی در غصه ی خود زندانی ست سهم من گریه به حال دل بی چاره ی خود... سهم تو خنده ای و قه قهه ای شیطانی ست تو خوشی بی من و می خندی و می رقصی و من... بی تو غمگینم و چشمم همه شب بارانی ست من ز تو بی خبر و بی خبری از دل من البته حال دل آنگونه که خود می دانی ست آخر این گونه رمیدن ز دل عاشق من... آخر این خنده به چشمان ترم انسانی ست؟ از دلم یادی اگر کردی ، خدا خیر دهاد پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست *حسين جنت مكان |
||
+
نوشته شده در شنبه یکم مهر ۱۳۹۶ساعت 23:40 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|