در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

واگویه های قلب مرد تنها | شهریور ۱۳۹۶
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

زیارت

پانزدهم شهریور ۱۳۹۶

 

خوش به حال اون دلی که یه لحظه

کنج حرم خراب و ویرونت شد

طلا، از اون روزی طلا شدش که

رو گنبدت نشست و مهمونت شد

 

خوش به حال کبوترات، آقاجون

مهمون سفره تن ، همیشه شادن

همسایه ی ضامن آهو شدن

هوایی پنجره ی فولادن

 

پرچم سبزت، دلمو پریروز

تکون داد و راهی مشهد شدم

نفهمیدم بلیط چجوری جور شد

چجوری از زیر کتاب رد شد

 

هزار هزار تا خوب ، همیشه، اینجا

زائرتن، دخیل بارِگاتن

از راه دوری اومدم، یه عده

منتظر دعای این گداتن

 

نمی دونم دعای مادرم بود

یا اینکه باز بنده نوازی کردی

فقط می دونم که با یک نگاهت

با قلب من بدجوری بازی کردی

 

یهو دیدم که توی صحن کهنه

دلم شکسته و غزلخونت شد

خوش به حال اون دلی که یه لحظه

کنج حرم خراب و ویرونت شد

 

 

 

پای خودمان

پانزدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

انتخابی است که کردیم برای خودمان"*

ما به کفر سر زلف تو مسلمان شده ایم

عاقبت ما و توهستیم و خدای خودمان

تو سر زلف، نه ما را به دم باد مده

تا نمیریم ز غیرت، ز جفای خودمان

پیش تو هرچه که هستیم همه ناچیزیم

تا تو هستی که تویی جان و صفای خودمان

ما به تو جان و دل از روی وفا بخشیدیم

لااقل لطف کن و باش صفای خودمان

به خدا! جان تو! سوگند به موهایت که...

بی تو معنی ندهد، هیچ نوای خودمان

ای طبیب همه ی عالم و آدم ، برگرد

هست درد غم تو، درد و دوای خودمان

تا که از لطف تو شاید برسد دست دلم

بر سر زلف تو که هست شفای خودمان

ای تو حوای بهشتی! که شدم آدم تو

باش یک سیب نوشتن، به هوای خودمان

تو فقط سیب بگو، سیب تو کافیست مرا

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

*مهدی فرجی

 

 

 

هوس شبانه

چهاردهم شهریور ۱۳۹۶

 

"مثل هرشب هوس  عشق خودت زد به سرم

چند ساعت شده از زندگی ام بی خبرم"*

باز هم دفتر شعر من و یک مشت غزل

باز هم.... وقف تو شد شعرم و کلّ هنرم

شعرم و شورم و احساسم و ادراکم را

وقف تو کردم و وارسته ام از دور و برم

می نویسم دو سه تا بیت و .... دوباره گریه

مانع شعر نوشتن شده چشمان ترم

می کشم دستی به چشمانم و بر می دارم

بازهم دفتر خود را و به آن می نگرم

می نویسم دو سه بیت دگر و پایانش

می زنم بوسه به نام تو ولیکن پکرم

مثل اینکه غزلی تازه به دنیا آمد

مثل اینکه هوس عشق خودت زد به سرم

*امید صباغ نو

 

 

 

گوش به فرمان

سیزدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"دستوربده شاعر چشمان توباشم

مجبور که نه...گوش به فرمان تو باشم"*

دستور بده تا که شبی با تو بمانم

در گوشه ای از قلب تو مهمان تو باشم

ای من به فدای تو و دستور تو بانو

نگذار که اینگونه پریشان تو باشم

لطفی کن و حوا شو و از باغ لبانت

سیبی بده ،بگذار که شیطان تو باشم

یک امشبی از کار دل من گره بگشا

بردار ز سر روسری تا آن تو باشم

تا آنکه غزل بر سر زلف تو بریزم

دستوربده شاعر چشمان توباشم

*نجمه زارع

 

 

 

شب بیدار

سیزدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم

آه… ای خفته که من چشم به راهت دارم"*

شب همه شب پی تو گرد خودم می گردم

من به دور از تو و آن خال، چنان پرگارم

عالمی مات من و قصه و تقدیرم شد

از چه ای تازه گلم می دهی هی آزارم

از چه بر روی سرت روسری می اندازی

می زنی هی گره با روسری ات در کارم

من پس از تو ز خودم از همه ی خلق جهان

جان تو از همه جز عشق شما بیزارم

خواب من با تو ز دست من بی دل رفته

بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم

*یداله گودرزی

 

 

 

حسرت به دل

سیزدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"مثل من در حسرت دیدار ماهش مانده است"*

آسمان دلتنگ ماهش، دل بخواهش، مانده است

حال ما را آنکسی می داند از مردم که او

عمر خود را منتظر در بین راهش مانده است

آنکه سیب دلبرش را بو نمود و بعد از آن

باقی عمرش به امید گناهش مانده است

بی دلی که عمری شعر از چشم دلبر گفته و

منتظر عمری برای یک نگاهش مانده است

ماه من مانند ماه آسمان مخفی شده

در دل من خاطرات گاه گاهش مانده است

برکه ی ساکت شبیه آسمان نیمه شب

مثل من در حسرت دیدار ماهش مانده است

*حسین فروتن

 

 

 

دلیل ماندن

سیزدهم شهریور ۱۳۹۶

 

از همه دل کندم

تا از این شهر خراب

کوچ کنم

شمائل تو

در آینه که پیدا شد

رفتنم

به هرگز موکول شد

 

 

 

 

لب چشمه

دوازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

از کوزه می ریزد به روی چشمه آب و

دل می برد از چشمه و دارد شتاب و

می خواهد از اینجا به دریاها بپرّد

از غصه می سازد دل چشمه کباب و

با حالتی در چشمه می بیند خودش را

که می کند حال همه دنیا خراب و

آخر یکی با او بگوید: بی مروت

دل بردن و دلداری هم دارد حساب و

با او بگوید وصف رویش را بخواند

در سینه من، سینه ای همچون کتاب و

بعدش دوباره مثل دلبرها ی عاشق

از کوزه اش ریزد به روی چشمه آب و

 

 

 

آخرین امکان

دوازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"تازمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد" *

زندگی... بی تو... نه! این حادثه ای غمگین است

بی تو دل هم تپشی ناقص و بی جان دارد

دل به تو زنده شده، مومن تو گشته دلم

مثل ایمان که مسلمانی به قرآن دارد

- خوش به حال تو زلف تو که مثل دل من

یک نفر عاشق دلخسته و نالان دارد-

سالها منتظر دیدن تو هست دلم

دل به دیدار تو امید فراوان دارد

گرچه که پیرم و فرتوت، جوان است دلم

تازمانی که رسیدن به تو امکان دارد

*علی صفری

 

 

 

از خودت بگو

دوازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

از روح وجان نگو ، کمی هم از خودت بگو

از این و آن نگو ، کمی هم از خودت بگو

تا کی خبر؟ خبر، خبر و باز هم خبر؟

از دیگران نگو ، کمی هم از خودت بگو

من قبله ام تویی، به سوی توست سجده ام

پس هی اذان نگو ، کمی هم از خودت بگو

مانند شیخ، بر سر منبر، ز روز حشر...

یا از جنان نگو ، کمی هم از خودت بگو

من از جهان و هرچه در او هست، رسته ام

از نام و نان نگو ، کمی هم از خودت بگو

روح منی و راحت جانم تویی، عزیز!

از روح و جان نگو ، کمی هم از خودت بگو

 

 

 

چله ی شعر

دوازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

هزاران بوسه از جام لبت در کام من بفرست

و یا از شهد لبهایت کمی در جام من بفرست

عزیزم کفتر دل را به سویت پرپری دادم

تو هم از دانه ی خالت برای دام من بفرست

گرفتم چله ی شعر و چهل شب شعر می گویم

چهل شب مرغ آمین را به روی بام من بفرست

و در این چله در وقت نمازت جای چل مومن

دعاهای قنوتت را فقط با نام من بفرست

شدم من مُحرم و باید ز چشمت وحیی بفرستی

و یا پیغمبری از خود در این احرام من بفرست

سرم را در سر عشقت به دار غصه خواهم داد

تماشاچی، دو چشمت را، گه اعدام من بفرست

و در آن لحظه آخر حیات جاودانم ده

هزاران بوسه از جام لبت در کام من بفرست

 

 

 

لب اناری

یازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش"*

و با بادام چشمانش نموده جادو هندو را

امان از چشم شوخ او، امان از دست جادویش

میان ابروان او نشسته خالی و برده...

دل از پیر و جوان یکجا، به جادو خال هندویش

چنان صیادی دلها را اسیر زلف خود کرده

که مرد افکن بود زلفش، کمند ناز گیسویش

تو گر رستی ز جادویش و یا از دام زلف او

چه خواهی کرد جان من، تو با افسونگر بویش

کسی باور ندارد حرف من را چون که چون طفلی

نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش

*حامد عسگری

 

 

 

دیدمت

یازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم"*

در خاطر دیوانه ی خود گشتم و دیدم

دیوانه ترین بود دل مست و خرابم

هرجا بجز از خانه ی خود گشتم و دیدم

گنجینه ی ویرانه ی خود گشتم و دیدم

هر جا که دلی بود شده مست رخ تو

در گوشه ی میخانه ی خود گشتم و دیدم

بویت دل و جان برد ز پروانه ی عاشق

در سینه ی پروانه ی خود گشتم و دیدم

من روی تو را دیده ام و دل به تو دادم

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم

*امید صباغ نو

 

 

 

دیوار

یازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

من یک زن دلمرده و غمگین و سردم

از وقتی که رفتی پر از اندوه و دردم

از شش جهت شش غم سراغ قلبم آمد

بازنده ام من بی تودر این تخته نردم

دیواری که در وقت رفتن تکیه کردی

بوی تو را دارد هنوزم، بوی مردم

من بی تو شب را تا سحر ، هر صبح تا شب

سر توی آغوشش ، پریشان گریه کردم

بی تو همین دیوار سرد سرد بی جان

شد تکیه گاه هم تا که ویرانه نگردم

تو غائبی ، دیوار سردی همدمم شد

من یک زن دلمرده و غمگین و سردم

 

 

 

آب معدنی

یازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"سرکشیدم تو را و تشنه ترم"*

آتشی، سوختی تو خشک و ترم

من که خود شاعری توانمندم

در حضور تو پاک، بی هنرم

جرعه جرعه به جان من رفتی

قطره قطره نشستی در اثرم

هی تو را خوردم و ز تو گفتم

هی مرا کشتی و زدی ضررم

من پس از تو فقط تکان خوردم

آنچنان که شکسه شد کمرم

بس که جنبیدم و تکان خوردم

فکر کردند مردمان: فنرم

این یکی گفته: مست و لول است او

آن یکی رفته در پی پدرم

من ولی حال خویش می دانم

سوخته از لهیب تو جگرم

مرگ بر تو! عرق سگی هستی؟

که چنین مستم و چنین دمرم؟

نه! تو آبی! ولی چنان آتش

که تو را نوش کرده، شعله ورم

مرگ بر من اگر دوباره تو را

از مغازه برای خود بخرم

اسم تو آبِ معدنی اما

پر ز لایی، کجا تو را ببرم؟

روزی گفتم که بنده مفتخرم

حال دیدم که بنده مفتی خرم

مال خود را برای تو دادم

سرکشیدم تو را و تشنه ترم

*هوشنگ ابتهاج

 

 

 

خیال شیرین

یازدهم شهریور ۱۳۹۶

 

"دارم توو خيال تو پر مي زنم

بيا  آسمون  و نشونم  بده

يه روز برميگردي،  دلم روشنه

به غصه ت بگو كه امونم بده"*

 

دلم روشنه که میای عشق من

یه روزی که دور نیس از امروزمون

یه روزی که من دستامو واکنم

تو هم واکنی دستا تو مهربون

 

بیای توی آغوش من تا که من

بذارم سرم رو روی شونه هات

بگم مو به مو قصه ی دردمو

غم بی تو بودن رو پنهون برات

 

بگم از تو دلگیرم و تو بگی

حالا پیشتم،خنده کن، شاد باش

بگم که تو رو.... تا که ساکت بشم

بذاری لباتو رو لبهام یواش

 

ببین، فکرشم حالمو خوب کرد

بیا بال برا آسمونم بده

دارم توو خيال تو پر مي زنم

بيا  آسمون  و نشونم  بده

*كمال جعفري امامزاده

 

 

 

درخت کویری

دهم شهریور ۱۳۹۶

 

در این کویر تشنه

من تک درخت خشکم

دلخسته از بیابان

سرشارم از غم و غم

 

باران شده فراری

مریم دگر نروید

دیگر کسی در اینجا

از دلخوشی نگوید

 

از آسمان چه گویم

این خشک رویِ تیره

که دوده جای باران

گشته به ابر چیره

 

من تشنه و زمین خشک

من پیر و خاک مرده

باد از هوا، هوا را

انگاری چیده، برده

 

خم می شود قد من

از بی کسی و غربت

غیر از تبر ندارم

من آرزو و حسرت

 

ای کاش که دوباره

هیزم شکن بیاید

تا که مرا از این غم

آسوده ام نماید

 

 

 

عاشقتم

دهم شهریور ۱۳۹۶

 

"سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من"*

ای همه هستی من و ای نفس و هوای من

گر که نبود ترس از آن روز جزا و عاقبت

فاش نوشتمی که تو هستی چنان خدای من

در ره وصل و دیدنت رفته ز کف وجود من

پس چه غمم که برده آن باد صبا قبای من

شاعرم و غزل سرا این تو شعر تازه ام

تا که ببینی توی آن ذره ای از صفای من

تا که مگر به شعر خود دل ببرم ز حضرتت

تا که مگر ترانه ای هدیه کنی برای من

از تو و شعر تو دلم گشته جوان و تا ابد

سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من

*مولوی

 

 

 

فروغ تو

دهم شهریور ۱۳۹۶

 

"فروغ مهر از روی تو سر زد

جمالت آتشی در خشک و تر زد "*

و تیغ تیز ابروی هلالت

به جان عاشقان گویی تبر زد

دو چشمت آتشی در خود نهان داشت

و چون واشد به قلب ما شرر زد

لبانت کوزه ای شهد و عسل،حیف

که بر آن بوسه دلداری دگر زد

دو زلفت را رها کردی و بویش

به همراه صبا راه سفر زد

نمی دانم که عشقت کی؟ چگونه؟

رسید و تق تتق بر سینه در زد

و عشقت، کم کمک همراه ما شد

و عشقت آمد و غم را کمر زد

شب غم رفت وقتی نیمه ی شب

فروغ مهر از روی تو سر زد

*احمد مهرداد

 

 

 

ساقی

دهم شهریور ۱۳۹۶

 

"مُردم از فاجعه ی درد خماری ساقی!

تو هم امروز چرا جنس نداری ساقی!"*

آخر این رسم مروت نبود ساقی جان

که مرا نیز توی چرت گذاری ساقی!

من که عمری به تو وابسته شدم رحمی کن

جنس نابی بده و گیر هزاری ساقی!

پول را ارزشی در نزد حقیرت نبوَد

می دهم هرچه بخواهی چو بیاری ساقی!

تو که محمود نبودی که دهی وعده ی مفت!

نکند که شده ای مهر و بهاری ساقی!

نکند که به سرت هست که بعد از عمری

بخری هاله، روی خلق سواری ساقی!

من خمارم! ندهم رای به هر وعده ی مفت

مُردم از فاجعه ی درد خماری ساقی!

*ناصر فیض

 

 

 

قربانی

نهم شهریور ۱۳۹۶

 

"بارِ دیگر بع بعی گردد به قربانِ شما"*

بع بعی قربان آن جان پریشان شما

بره اش را می سپارد وقت مردن دستتان

بع بعی گوید که جان بره و جان شما

می کنم من گوسِفندانه وصیت این چنین:

من که گشتم عید قربان لقمه ی خوان شما...

بره ام را می سپارم دستتان ، چاقش کنید

چند روزی ، چند ماهی گشته مهمان شما

گرچه می دانم که او را نیز دندان می کشید

می شود او هم شبیه بنده، بریان شما

روز عیدی، یا شب عقد یکی از بچه ها

بارِ دیگر بع بعی گردد به قربانِ شما

*الهه خدام محمدی

 

 

 

ایستگاه

نهم شهریور ۱۳۹۶

 

"هنوز منتظرم در کنار راهی که

تو را به من برساند از ایستگاهی که"*

تو را گرفته ز من توی آن قطار سیاه

میان یک شب تلخ و شب سیاهی که

ز غصه ی دل من دود تا فلک می رفت

گرفت دود دلم روی ماه ماهی که

ز روی بام فلک حال بنده را می دید

و داشت جانب من ماه شب، نگاهی که

بیا و بگذر از این قصه ی شب دور و

بیا و بگذر از آن مرد بی گناهی که

برای دل خوشی ام نیمه شب سفر می رفت

به سوی گریه و هجران دلبخواهی که

شبیه بانو زلیخای مصریش راندم و

شده ست یوسف من حال  پادشاهی که

جهان و هر چه در او هست و نیست عاشق او..

شده است و گشته امیر و شه سپاهی که

جهان به زیر نگین عزیز من باشد

و دارد او به جهان قدرتی و جاهی که

و باز بگذر از این قصه که خبر دارم

دوباره می رسد او هم به ایستگاهی که..

*نسرین خانصنمی

 

 

 

تقاص

هشتم شهریور ۱۳۹۶

 

تقاص بی گناهی شد، فراموشی و خاموشی

چنان یوسف به زندانها، فراموشی، فراموشی

چه باک از غصه ی یوسف، زلیخا را که می خواهد

فقط او جسم یوسف را، برای یک هم آغوشی

برای خواهشی پست و برای شهوتی آنی

و عصیانی که ناشی می شود از زهر می نوشی

و بعد از آن _اگر می شد_ برای بانوی مصری

چه فرقی بود  بین یوسفش با کهنه تن پوشی

اگر چه رسته از دامش، جناب یوسف اما بعد

تقاص بی گناهی شد، فراموشی و خاموشی

 

 

 

شناگر

هشتم شهریور ۱۳۹۶

 

ای آنکه برای ماه هم غم داری

از خویش و زمن سوال مبهم داری

بی باله شنا کن و نترس از دریا

یک باله؟ نه! قلب عاشقی کم داری

 

در پاسخ به:

از رفتن ماه ومهر،من غم دارم

یک عالمه پرسش،ازتومبهم دارم

اینگونه نگاهم نکنی ماهی رود

یک باله ی عاشق شنا کم دارم

زهره صفاری

 

 

 

خوش شانسی

هشتم شهریور ۱۳۹۶

 

"به افسون کدامین شعر در دام من افتادی "*

غزل گشتی برای من وَ درکام من افتادی

نمی دانم کدامین لب، ز جامم باده نوشیده

که تو از گوشه اش ،ای عشق در جام من افتادی

*شهریار

 

 

 

راه ترقی

هشتم شهریور ۱۳۹۶

 

"در پیله‌ای از گمان به جایی نرسی

با وعده‌ی این و آن به جایی نرسی"*

اینها همه اش قدیمی و کهنه شده

بی پارتی و بی فلان به جایی نرسی

منظور من از فلان بجز رشوه نبود

بی رشوه ی در نهان به جایی نرسی

باید سر کیسه را کمی شل بکنی

بی بخشش بی کران به جایی نرسی

بیهوده ندو! ندو! ندو! خسته نشو!

با این عجله ، بدان، به جایی نرسی

حالا شده دوره ی سفارش، مشتی!

اینگونه دوان دوان به جایی نرسی

افکار گذشته را بریزش بیرون

در پیله‌ای از گمان به جایی نرسی

*حسین احمدی محجوب

 

 

 

هفته دولت

هشتم شهریور ۱۳۹۶

 

"هفته ی دولت رسید و حالِ ما بهتر نشد"*

پول مفت از آسمان بارید و جیبم تر نشد

این یکی کارمند برتر شد وَ پستی را گرفت

هیچ کس -کاری شبیه بنده - هم برتر نشد

حال ما آنگونه بد بوده ست که ماندم چرا

ذره ای از حال ما سهمیه ی کافر نشد؟

کار بهر دولت و ملت نمودم روز و شب

خستگی در هفته ی دولت ز جانم در نشد

باز هم من شاکرم که هفته ی دولت رسید

شعرکی هم گفتم و شعرم برایم شر نشد

شاکرم که بد نشد، بدتر نشد احوال ما

گرچه در این هفته هم احوال ما بهتر نشد

*سام البرز

 

 

 

تولید ملی

هشتم شهریور ۱۳۹۶

 

"این همه ساقی و این اجناس ارزان، خوب نیست

معتقد هستیم کلا وضع درمان، خوب نیست.."*

ما به تولید وطن داریم از جان اعتقاد

برخی از کالای تولیدی در ایران خوب نیست

فی المثل گاری و فرغون ، ملی اش عالی شده

جای آن تیبا، دویست و شیش و پیکان خوب نیست

یا به مطبوعات و در تولید فیلم عالی شدیم

باز هم بعضی از آن مانند کیهان خوب نیست

بعضی از همشهریان ما به هرجایی بدند

هی نگو که مشهدی،یا اهل گیلان خوب نیست

نصف و نصفِ نصف و نصف نصف نصف مردمان

گیج و ویج اند و گمانم حال ایشان خوب نیست

جمع آنهایی که بالا گفته ام مستند و لول

این همه ساقی و این اجناس ارزان، خوب نیست

*جوادشیردل

 

 

 

تداعی

هفتم شهریور ۱۳۹۶

 

"غروبی را تداعی می کنم، با شوق دیدارش"*

و یا حال کسی را که، ز دستش رفته دلدارش

من و چشمان خونرنگ و همیشه بارش باران

من و هی تکیه کردنها، زغم بر روی دیوارش

و حالم را نمی فهمد، کسی غیر از خودم هرگز

که مثل من رکب هرگز، نخورده یاری از یارش

تمام شعرهایم را به نامش کرده بودم من

به نام آنکه نام از من، نبرده توی اشعارش

نمی دانم که می داند غم من را و می فهمد؟

و یا فارغ ز یاد من، نشسته کنج افکارش

طلوعی را تداعی می کند چشمان ریبایش

غروبی را تداعی می کنم، با شوق دیدارش

*علیرضا قزوه

 

 

 

غریق

هفتم شهریور ۱۳۹۶

 

غرقم میان غمها، آب از سرم گذشته

بی دیدن بهاری، شهریورم گذشته

افتاده ام به رودِ رسوایی و به خنده

می گفت دلبر من، از پل خرم گذشته

لطفی کن ای کبوتر، با او بگو غمم را

با او بگو که تیرش، از پیکرم گذشته

تیر نگاه مستش، آتش زده به جانم

این آتش از تمام خشک و ترم گذشته

با او بگو بخندد، بر غصه ام، غمی نیست

غرقم میان غمها، آب از سرم گذشته

 

 

 

نگاه آتشین

هفتم شهریور ۱۳۹۶

 

آرامش دلم را آتش زده نگاهش

دارد خیال کشتن، چشمان دل سیاهش

پرواز آرزو را زلفش چو بال و پر بود

قیچی نموده زلف و ای وای از این گناهش

آن زلف همچو یلدا، بر گرد صورت او

مانند ابری بوده، بر گرد روی ماهش

حالا من و نسیم و باد صبا چه سازیم

بی زلف چون کمندش، وقت سحر به راهش؟

حال دلم شبیه یوسف شده که مانده

از لطف قوم و خویشان، عمری میان چاه

آرام جان من را از من گرفته عشقم

آرامش دلم را آتش زده نگاهش

 

 

 

حالا .... من!

هفتم شهریور ۱۳۹۶

 

دگر این مردم چشمم پی رخسار تو نیست

یا دلم منتظر لحظه ی دیدار تو نیست

در که بر روی دلم بسته ای ، پس بعد از این

تکیه ام نیز دگر بر سر دیوار تو نیست

مطمئن باش که من از تو گذر خواهم کرد

مطمئن باش دلم یار و هوادار تو نیست

برو و با دگران باش، چه غم دارم من؟

من دلم از تو بریده ست، خریدار تو نیست

یوسفم من وٙ مرا نیز زلیخا کم نیست

مثل من گرچه دگر بر سر بازار تو نیست

"می روم  از  سر  کوی  تو  شوم  دور  ز تو

دگر این مردم چشمم پی رخسار تو نیست"*

*پرویزغلامی

 

 

 

دل

هفتم شهریور ۱۳۹۶

 

"وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

 باید بگویم اسم دلم ، دل نمی‌شود"*

در دل به غیر عشق نکاریم دانه ای

با دل مرا چکار، که حاصل نمی شود

البته نیست جای امیدی به دشت دل

باران به دشت وقتی که نازل نمی شود

برمن ببار، ابر محبت! به من ببار

این کشت جز به لطف تو کامل نمی شود

این دل زدست رفته و دیوانه ایست دل

دیوانه جز به بند كه عاقل نمی شود

با زلف خویش دست دلم را بیا ببند

بعدش بخند و ناز بگو: ول نمی شود

دیگر به راه راست، هدایت نمی شوم

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

*نجمه زارع

 

 

 

زن-سرباز

ششم شهریور ۱۳۹۶

 

چه می دانی غم سرباز زن را

این که تا دیروز

نه!

حتی همین حالا

خواهر بوده

مادر بوده

معشوق یکی بوده

و حالا

در نبرد کینه ی مردان نامرد زمان ما

گلوله از تفنگش

یا تفنگ مرد همرزمش

نه از آن لوله ی تنگ تفنگ سرد

که از قلب پر از خون زن سرباز

به سوی قلب دشمن

_برای یک زن دیگر برادر

یا پسر

یا عشق نابی تا ابد باقی_

می کند پرواز

و قبل از مرگ دشمن

می کشد زن را

خدا صبرت دهد

ای خواهر سرباز

 

 

 

خسته

ششم شهریور ۱۳۹۶

 

خسته ام! مانند ماهی، خسته ام

یانه! مثل بچه ماهی، خسته ام

ثانیه در ثانیه، هی مشغله

من، از این بخت و سیاهی، خسته ام

راه من چون زلف تو پر پیچ و خم

پرشده راه از سه راهی، خسته ام

من چنان یوسف ، به کاخ مصرم و

از خودم، از بی گناهی، خسته ام

شاعرم، هی می نویسم شعر نو

روی کاغذ های کاهی، خسته ام

وقتی که شعر مرا می بینی و

شرم داری از نگاهی، خسته ام

می رسد این شعر هم دست خودت

خسته ام! مانند ماهی، خسته ام

 

 

 

خوبهای پاره پاره

ششم شهریور ۱۳۹۶

 

این خوابهای پاره پاره، تکه تکه

من را نموده تکه تکه، پاره پاره

مغزم، دلم، دستم، مسیر گامهایم

هریک به سویی می کند حالا اشاره

 

دل سوی تو، مغزم به فکر صبح فردا

دستم به سوی آسمان، پا سوی کویت

من مانده ام بین زمین و آسمانها

با قهر چشمان تو، با طوفان بویت

 

بانو! به جان تو! ندارم راه چاره

دیگر به دست من نمانده سرنوشتم

من، شاعر دیوانه، با خون دل خود

این نامه را امشب برای تو نوشتم

 

چشمان تو، خواب مرا از من ربوده

لبهای تو دیوانه ام کرده عزیزم

از من چه می خواهی؟ بگو، ترسی ندارم

از اینکه جان را هم به پای تو بریزم

 

دیگر نه خوابی مانده در چشمم برایم

نه در تمام آسمانها یک ستاره

این خوابهای پاره پاره، تکه تکه

من را نموده تکه تکه، پاره پاره

 

 

 

شاعر بی مضمون

ششم شهریور ۱۳۹۶

 

"یک شاعر دیوانه هستم اهل پاییزم

از شعر ، رویا و غزل از عشق لبریزم" ؟

یک شاعر عاشق، که دلداری ندارد او

مضمون ندارم با خودم یکریز لبریزم

از آن همه سرمایه ی اشعار و احساسم

تنها مداد و کاغذی جامانده و میزم

مضمون اشعار مرا وقتی که دزدیدی

شاعر كه نه، مثل مترسک توی جالیزم

چشمت بهارم بود و لبهای تو مضمونم

رفتی تو و نایی ندارم تا كه برخیزم

بی تو ندارد بویی از سبزینه ها شعرم

یک شاعر دیوانه هستم اهل پاییزم

 

 

 

در تنگنا

پنجم شهریور ۱۳۹۶

 

وقتی سحر زندانی شبهای غم شد

شمشاد عاشق زیر بار عشق خم شد

وقتی وصالت زیر بار این فراقت

له شد، امیدی بندی دیو عدم شد

وقتی که دست شاعرت وقت نوشتن

از قصه های عشق روی تو، قلم شد

دنیای عاشق ها که شد زندان آنها

هر عاشقی که مرده، اینجا محترم شد

من با امید لطف تو شعری نوشتم

وقتی سحر زندانی شبهای غم شد

 

 

 

نیستی

پنجم شهریور ۱۳۹۶

 

این را خودم فهمیده ام اما تو اینجا نیستی

عمری زغم نالیده ام اما تو اینجا نیستی

باران اشکم پیش تو، بر دامن پر مهر تو

باریده سخت از دیده ام اما تو اینجا نیستی

من با تو عمری همچنان یک بره با یک گله گرگ

در هرکجا رقصیده ام اما تو اینجا نیستی

تا تو نرنجی از غمم، با آنکه رنجاندی مرا

در اوج غم خندیده ام اما تو اینجا نیستی

در ظاهر اینجایی ولی، دل را فراری داده ای

از کار تو رنجیده ام اما تو اینجا نیستی

"دستت میان دست من  اما حواست پیش او

این را خودم فهمیده ام اما تو اینجا نیستی"؟

 

 

 

الا تو

چهارم شهریور ۱۳۹۶

 

"از دل همه را تکانده ام اِلّا تو"*

هر کس که رسید، رانده ام الّا تو

من دست تمام دلبران را تک تک

از بر شده ام وَ خوانده ام الا تو

*جلیل صفر بیگی

 

 

 

عرض ادب

چهارم شهریور ۱۳۹۶

 

در جمع شما که شاعر والایید

من هیچم و جمله ی شما بالایید

"از دل همه را تکانده ام "*باور کن

جز عشق شما که بهر من دنیایید

*جلیل صفر بیگی

 

 

 

تحمل کن

چهارم شهریور ۱۳۹۶

 

"تحمل کن پدر.. باید تحمل کرد"*

غم نان را

غم درد گلوی زخمی و پر بغض مامان را

غم این تشنگان لحظه ای لبخند مهمان را

و سیل اشک همچون ناودان خانه،

این طوفان چشمان را

تحمل کن پدر

این چهره ی پیر تو با لبخند تو زیباست

و قلب بی قرارم را

همین لبخند تو آرامش دنیاست

تو را جان خودت

جان همه مردان این دنیا

تحمل کن پدر

باید تحمل کرد

*اخوان ثالث

 

 

 

کارمند

چهارم شهریور ۱۳۹۶

 

"بس که دارد درد و مشکل کارمند

پودر شد مانند فلفل کارمند"*

البته من مطمئنم که زنش

فکر کرده هست کامل کارمند!

مثل یک فرزند انسان می رود

خانه اش آن مرد عاقل-کارمند-

از زنش می ترسد او مانند بووق

هست زی زی هست بزدل کارمند

دارد او یک خط مخفی در مبایل

احتمالا یک ایرانسل، کارمند

هست آن خط توی میزش مخفی و

می زند مخفی از آن تل کارمند

من نمیدانم که با کی چت کند

با حنا؟ آن شرلی؟ یا نل کارمند

گر شود رو دست او بحران شود

می شود له زیر  مشکل کارمند

*سعید مسگر پور

 

 

 

دلچسب

سوم شهریور ۱۳۹۶

 

"روز تعطیل تو و بوسه ی تو می چسبد"*

بوسه وقتی بشود تازه و نو می چسبد

من به یک بوسه تو راضی ام ، اما... بانو!

این یکِ تو بشود وقتی که دو می چسبد

*ریحانه سادات

 

 

 

مرز

سوم شهریور ۱۳۹۶

 

تو تنها آن ور مرزی، وَ من این سو

و روحم آن طرف مانده وَ تن این سو

من و این سیمهای خاردارِ سرد جا ماندیم

تو که رفتی من و یک جامعه-نامرد- جا ماندیم

کلاغان همرهان من در این دردند

و باید این کلاغان سیاهِ زشت،برگردند

که اینها مثل بخت من سیاهند و

خدایی تیره چون شب، لیک ماهند و

صدای غار غار این کلاغان قصه ی درد است

و این آواز قلب مردی زخمی دنیای نامرد است

شده غربت در آن سو و  وطن این سو

تو تنها آن ور مرزی، وَ من این سو

 

 

 

خیال پرداز

سوم شهریور ۱۳۹۶

 

"آن کس که کند سجده به دلدار خیالی"*

یا دست نهد بر کمر یار خیالی

یا آنکه سر شب برود توی اتاق و

هی چت بکند با دو سه غمخوار خیالی

در توی چت خویش شود غیرتی و بعد

بر پا کند آنجا کمی پیکار خیالی

زخمی ز خیالات خودش گردد و با غم

گریان بنهد سر روی دیوار خیالی

غمگین برود در پی موسیقی غمگین

با دنبک و با دایره و تار خیالی

اینها همه از شاعری چون بنده برآید

آن کس که کند سجده به دلدار خیالی

*امیر خسرو دهلوی

 

 

 

چه خبر از گمنامها؟

سوم شهریور ۱۳۹۶

 

"آه مرغ ِ سحر! از میهنم ایران چه خبر؟

خوش خبر باشی از آن بیشه ی شیران چه خبر"*

از همان ملک دلاویز که مرد و زن آن

در ره میهن خود بگذرد از جان چه خبر؟

کشوری که شده آباد ز خون یاران

از شهیدان وطن، جز دو سه میدان، چه خبر؟

جز خیابانی و میدانی و بن بستی تنگ

یا که نامی به سر سنگ، از ایشان چه خبر؟

میهن از نام شهیدان شده پاینده ، ولی..

از شهیدان که همه پاک چو باران، چه خبر؟

من ندیدم که کسی در پی ایشان باشد

پرسشی نیست به لبها، مگراز نان چه خبر؟

یادمان رفته که ایران ز شهیدان سبز است

آه مرغ ِ سحر! از میهنم ایران چه خبر؟

*شهراد میدری

 

 

 

لحن صدا

سوم شهریور ۱۳۹۶

 

"درصدایت مستی بی حد و ممتد ریخته"*

توی شعرت حرفهای زشت و بد بد ریخته

آنقدٙر ناجور بوده حرفتان که بی گمان

در سرت افکار مفت شیخ مشهد ریخته

*حسین زحمتکش

 

 

 

رفتی

سوم شهریور ۱۳۹۶

 

گفتم نرو با دیگران ای یار و رفتی

لطفی کن و با من بمان این بار و رفتی

غم بار سنگینی به روی دوش من بود

من تکیه می کردم به یک دیوار و رفتی

هر سنگ این کوچه گواهی می دهد که

افتاده ام بر خاک آن، چون خار و رفتی

در هر خیابان نام تو بردم، نبودی

گم گشته ای در شهرمان، انگار و رفتی

تو یار من بودی ولی پیشم نماندی

گفتم نرو با دیگران ای یار و رفتی

 

 

 

یاد غم تو

دوم شهریور ۱۳۹۶

 

"امشب دوباره قلبم یادآور تو بوده

در جستجویِ مهرِ سر تا سر تو بوده"*

وقتی نشسته ماتم برروی قلب زارم

دارم یقین که این غم زیر سر تو بوده

عاشق شده دل من ، غم خانه کرده در آن

یا که دلیل این غم، چشم تر تو بوده

این غم نشسته در دل تا یاد من بماند

گنج دلم همیشه، زلف زر تو بوده

باید دوباره شعری در وصف تو بگویم

امشب دوباره قلبم یادآور تو بوده

*خانم وحیدی

 

 

 

کمان ابرو

دوم شهریور ۱۳۹۶

 

چو چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد

هزاران لرزه بر قلبش، هزار آتش به جان افتد

دو ابروی کمان او، چنان دل می برد از ما

که رونق وقت دیدارش ز صد رنگین کمان افتد

و وقت دیدنش لکنت فتد بر هر زبان جوری...

که حافظ هم اگر باشی، زبانت از بیان افتد

زمین در زیر پای او به خود می لرزد و گویی

به روی خاک این دنیا، تمام کهکشان افتد

چو از سر روسری بردارد او از عشق گیسویش

ز جنت حوری و باران ز چشم آسمان افتد

"ز شرم او نگاهم دست وپا گم کرد چون طفلی

که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد"*

*صائب

 

 

 

خودروی ملی

دوم شهریور ۱۳۹۶

 

"آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود"*

آن دلبر بی عیب فراری شده از من

در وقت فرارش به دلم شور و شری بود

می رفت سبکبار چنان باد سحرگاه

چون مرکب او ، وقت سفر، کره خری بود

من در پی او رفتم و هرگز نرسیدم

لعنت به سمندم که خراب و خطری بود

نه گاز و نه دنده نه موتور داشت پدر سگ

این لعنتی اسباب همه در به دری بود

از برکت این خودروی ملی ز کفم رفت

آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود

*حافظ

 

 

 

زلزله عشق

دوم شهریور ۱۳۹۶

 

"زعشقت بند بند این، دل دیوانه می لرزد"*

و از بوی سر زلف تو دست و شانه می لرزد

چو پرسیدم دلیل بی سر و سامانی اش را دوش

صبا گفتا که چون زلفش چنین مستانه می لرزد

تتق تق، این صدای پا، دوباره می رسد از ره

و با هر تق تق کفشت، دلم در خانه می لرزد

لبت چون غنچه ای قرمز، نشسته روی رخسارت

به خنده غنچه لب واکرده و پروانه می لرزد

لبت جامی پر از می بود و من هم مست و دیوانه

زکف رفت عقل و هوش چون لب جانانه می لرزد

چو من دیوار قلبم را ز عشق تو بنا کردم

زعشقت بند بند این، دل دیوانه می لرزد

*هوشنگ ابتهاج

 

 

 

داروخانه

اول شهریور ۱۳۹۶

 

"چشمان قشنگ توست داروخانه "*

کرده است مرا، لبان تو مستانه

بانو! تو طبیب من شو و دستم را

با زلف خودت ببند و کن دیوانه

*نسیم محمدجانی

 

 

 

باغ خشکیده

اول شهریور ۱۳۹۶

 

انتظار بهار ندارم

در باغی که

سبزینه های زندگی

در حصر علفهای هرز می خشکد

کاش

خورشید

شبی بر دل سیاه این باغ بتابد

یا روزی

ماه

خواب مرداب باغ را برهم بزند

اصلا کاش زمستان برسد

شاید سفیدی برفها

سیاهی های این باغ خشک را بپوشاند

 

 

 

طبیب من

اول شهریور ۱۳۹۶

 

تو نبضم را بگیری بی‌گمان آرام می‌گیرم

که من با دیدنت،از چشمهایت کام می گیرم

طبیب دیگران هستی و درد من شدی عمری

و من با درد تو تسکین، از این آلام می گیرم

فدای تو سر و جانم، اگر سم داری در جامت

نترسم من ز مرگ خود، ز دستت جام می گیرم

مرا از سنگ تهمتها، چه می ترسانی بانو جان!

که من از تهمت عشقت، ز ننگش، نام می گیرم

هزاران شب بدون تو، خیالت همره من شد

و من امید فردا را، از این اوهام می گیرم

"طیبیانم چه‌می‌دانند دردم دردِ تنهایی‌ست

تو نبضم را بگیری بی‌گمان آرام می‌گیرم"*

*حسین دهلوی

 

 

 

دلیل عشق

اول شهریور ۱۳۹۶

 

"شنيدم كه ليلى سيه فام بود

ز چاقى حسابى بد اندام بود"*

نه تنها سیه فام و خیکّی که او

میان محل نیز، بدنام بود

همیشه چنان دختران سبک

به کوچه یله، یا سر بام بود

از آن سوی،  مجنون بد بخت ما...

همان عاشقی که کمی خام بود...

همان مرد چل ساله که پیش زن

چنان بره یا گربه ای رام بود...

همه عیب لیلی برایش چنان

عسل یا که شهد، در کام بود

دلیلش نپرسید از من، ولی...

دلیلش نه لیلی ، که از مام بود

که او -مادر لیلی خانم- زرنگ

و البته شهبانوی شام بود

*سعيد سليمان پور

 

 

 

دکتر علفی

اول شهریور ۱۳۹۶

 

"دو چشم هر مریضش پر سرشک است"*

و شربتهای او: آب زرشک است

دواهایش بجای قرص و شربت

عرق، البته نعنا-بیدمشک است

و هرکس رفته یک نوبت به پیشش

کتک خورده! تنش رنگ تمشک است

کمی جوشانده دارد کنج خانه

گمان کرده طرف، حتما پزشک است

زذه عطاری و رگ گیری ایشان

دو چشم هر مریضش پر سرشک است

*رضا الهامی

 

 

 

مریم بیاور

اول شهریور ۱۳۹۶

 

د ر حسرت دیدار تو

در روز تنهایی

در انتهای این شب تیره

این شام یلدایی

یاد تو و موی سیاهت

همراه من شد

همراه شبهای من

ای زیباترین

یک شاخه ی مریم بیاور

بر مزار من

وقتی که می آیی

 

 

 

شکوه از تو

اول شهریور ۱۳۹۶

 

"اي دل ريش مرا با لب تو حق نمک

حق نگه دار که من مي روم، الله معک "*

می روم جانب اغیار که در محضر تو

سهم من نیست به جز طعنه بجز سنگ و کتک

سهم و تقدیر من این است، چه باید بکنم

سرنوشت بد خود را و به آن چرخ فلک

من چه باید به کنم وقتی که در دیده ی تو

جانبم نیست نگه جز به غضب، یا که به شک

می روم تا که بمیرم مگر از دوری تو

می روم شکوه کنم پیش خداوندِ ملَک

از خدای تو بپرسم که چرا می زندم

عمری با قهر تو و ناز تو اینگونه محک

کاش در روز جزا سهم دل من بشوی

اي دل ريش مرا با لب تو حق نمک

*حافظ

 

 

 

دوای دردم

اول شهریور ۱۳۹۶

 

دردِ غمِ عشق تو قدم را دو تاکرد

زخم دل من را ولی این غم، دوا کرد

دردت دوای دردهای قلب من شد

وقتی که لبهایت گل لبخند وا کرد

 

 

 

دوای دردم

اول شهریور ۱۳۹۶

 

دردِ غمِ عشق تو قدم را دو تاکرد

زخم دل من را ولی این غم، دوا کرد

دردت دوای دردهای قلب من شد

وقتی که لبهایت گل لبخند وا کرد

 

 

 

دورت بگردم

اول شهریور ۱۳۹۶

 

در کوچه ها، از شوق دیدار تو گشتم

مانند کفتر دور دیوار تو گشتم

دیروز حسرت روی قلبم بود و امروز

دیدم، به دورت مثل پرگار تو گشتم

بر عالم و آدم هزاران فخر دارم

وقتی که می دانم که من یار تو گشتم

خواب از سر و هوش از سرم رفته ز وقتی

که عاشق چشمان بیدار تو گشتم

دست محبت بر سر و گوشم کشیدی

شرمنده از الطاف بسیار تو گشتم

دیگر نگنجیدم به کنج خانه، بانو!

در کوچه ها، از شوق دیدار تو گشتم

 

 

 

قصه ی من

اول شهریور ۱۳۹۶

 

"آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست"*

آنکه یک لحظه هم از باز غم عشق نرست

زیر این بار، کمر کرده دوتا ، نه ! کمرش...

زیر این بار، از این غصه ی جانکاه، شکست

*فاضل نظری

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 0:29  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 

۳۱ مرداد

 

آخه چرا؟

سی و یکم مرداد ۱۳۹۶

 

"حرف بسیار به قلب است ولی میدانی" ؟

حرف ناگفته که ناگفته خودت می خوانی

مهربان تر ز خدا هستی و من در عجبم

مهربان تر زخدا! باز مرا می رانی؟

 

 

 

زن

سی و یکم مرداد ۱۳۹۶

 

زن، زیر تهمت، چون قناری در قفس بود

زن، با غم و با دردِ دائم، هم نفس بود

تا جان دهد زن در قفس، مقل قناری

یک ضربه ی کاری، نگاهی خیره بس بود

کرک و پر زن، زلف زیبای قناری

چه چه زدنها، ناله هایی که عبس بود...

قلب زنِ این قصه و جسم قناری

زندانی در کنج قفس، در دسترس بود

گفتند عاشق شد، گناهش عشقی نو بود

زن، زیر تهمت، چون قناری در قفس بود

 

 

 

چالِ محل

سی و یکم مرداد ۱۳۹۶

 

"دوش با من گفت پنهان بچه بقال محل "*

بد شده یک چند روزی حال و احوال محل

گفتمش بابای تو کرده گران اجناس را

می کشد پنهان به بالا مال و اموال محل

می خورد مانند جارو برقی حضرت بابایتان

هرچه را می بیند او، از پخته و کال محل

در فضا چالِ سیاهی می خورد مال فضا

در زمین بقالی بابا شده چال محل

وقتی اینها را شنید از من فراری گشته است

از همه حتی پدر، این بچه بقال محل

*مهدی خضری

 

 

 

سرما

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

قلبم سردترین جای جهان می شود

وقتی تو طردم میکنی

وقتی خواستنت

خواهشی دور از دسترس من است

 

 

عشق است

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

اگر که خم شدم، سیب تو عشق است

اسیر غم شدم، سیب تو عشق است

فقط کافیست حوا باشی امشب

که من آدم شدم، سیب تو عشق است

 

 

 

دبستان عشق

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

"ما که اطفال این دبستانیم

همه از خاک پاک ایرانیم"*

دشمنان وطن ، شغالانند

ما هم از نسل وپشت شیرانیم

جان به آبادیِ وطن بدهیم

هیچ منگر كه زار و ویرانیم

وقت کار و دفاع از میهن

کودک و پیر، مرد میدانیم

گر نشد آرش وطن باشیم

در کمانش چو تیر و پیکانیم

مهربان با همیم و با دشمن

سخت چون سنگِ آسیابانیم

درس ما نیست جز محبت و عشق

ما که اطفال این دبستانیم

*ایرج میرزا

 

 

 

چاه عشق

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

در چاه عشقت ای پری جان می سپارم

خاموش و ساکت شعری پنهان می نگارم

صیادقلب من! شکارت را نگه دار

یک زمزمه کافیست، وقتی من شکارم

قابل ندارد هرچه من دارم به پیشت

تنها اشاره کن ، که قلبم را درآرم

آهوی من! چشمان تو شد قاتل من

لطفی کن و بنشین شبی هم برمزارم

بنشین به روی قبر من شاید برآید

آلاله ای از قبر من، در نوبهارم

بر گونه ات، آن چاله، قلبم را برده بانو!

در چاه عشقت ای پری جان می سپارم

 

 

 

تصمیم کبرا

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

"بهترین تصمیم دنیا ،خوردن وخوابیدن است" ؟

یا كه نه! تصمیم کبرا ،خوردن وخوابیدن است

هرکسی را چیزی محبوب است، در نزد حقیر

بهتر از مینو و مینا ،خوردن وخوابیدن است

یکنفر دیروز می پرسید از من راز عشق

پاسخش را گفتم آقا! خوردن وخوابیدن است

گرچه که جان هست پیش ما عزیز و خواستنی

بهتر از جان نزدم اما ،خوردن وخوابیدن است

از تمام دین، بهشتش را شدم مومن كه گفت

شیخی دیشب کارم آنجا ،خوردن وخوابیدن است

بگذرید ای شاعران از شعر و مدح دیگران

بهترین ممدوح دنیا ،خوردن وخوابیدن است

 

 

 

پول درمانی

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

دکتر ماهری بود

جیبم راکه ویزیت کرد

برایم روزی سه وعده اختلاس نوشت

 

 

 

فکرشم نکن

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

هرگز نباید فکر یار دیگری باشی

یا فکر یک بانو برای همسری باشی

اما شبیه من اگرباشی مجازی که:

از بهر اطفالت به فکر مادری باشی

 

 

 

مولوی درد

سی ام مرداد ۱۳۹۶

 

"اینگونه مرا منگر من مولوی دردم"*

همسایه پاییزم، چون برگ گلی زردم

کوه غم ودردم من، دلمرده وسردم من

زخمی شده ی تیغِ همسایه ی نامردم

گرمای وجودت را سهمم کن وگرمم کن

در سایه ی دیوارت، تاریکم و دلسردم

بازنده ترین مردِ دنیای تو ام بانو

در نرد و قمار تو، بازنده ی این نردم

برگرد و بمان پیشم،همسایه ی قلبم شو

یا مرحمتی فرما، رخصت بده برگردم

هرچند که پیش تو، ناچارم و ناچیزم

اینگونه مرا منگر من مولوی دردم

*سیروس عبدی

 

 

 

سکوت

بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶

 

تا مرغ فکرت را قفس هستی، سکوتی

وقتی که بال فکر خود بستی، سکوتی

هی هیس و هی هیس! آخرش چه؟ مرد تنها!

تا در حصار غصه پابستی، سکوتی

 

 

 

آرام بگیر

بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶

 

"آرام بگیر امشب ما هر دو پر از دردیم"*

هرچند اسیر غم، همسایه ی نامردیم

برخیز و دو دستم را، برگیر و بلندم کن

تا سوی وطن سوی، آن میکده برگردیم

*افشين يداللهی

 

 

 

چشمهات

بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶

 

"باز می آید شبی ، در انتظار چشمهات

مستی ام امکان ندارد بی خمار چشمهات"*

من چنان شیرم تو چون آهوی وحشی که شبی

می شود آخر دل من هم شکار چشمهات

من همان سرو بلندم ،پشت من خم می شود

آخرش روزی یقینا در فشار چشمهات

غبطه ها دارم من و دارد جهان چون ابرویت

چون هلالی جا گرفته در جوار چشمهات

کاشکی یک شب شود قسمت بخوابم پیش تو

بهترین جای جهان یعنی کنار چشمهات

باز هم باد صبا می آید اینجا بی گمان

باز می آید شبی ، در انتظار چشمهات

*آرش صحبتی

 

 

 

پدر-مادر

بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶

 

"گویند مرا چو زاد مادر "*

شد حامله او سه بار دیگر

زایید پدر به زیر این بار

شد زایششان به هم برابر

اما پس از آن پدر همیشه

زایید به زیر خرج همسر

هی پوشک من، برادرانم

یا خرج لباس و کیف خواهر

بیچاره هزار قرض و غم داشت

گوش فلک از هوار او کر

آنقدر که زاده این پدر جان

در خانه شده به نام مادر

*ایرج میرزا

 

 

 

حال من

بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶

 

خوابیده ساعت من، خوابیده مرغ بختم

در انتظار رویت، گیجم، کمی کرختم

حرکت نموده وقتی امشب قطار شعرم

من مثل مرغ خوشخوان، بر  روی یک درختم

 

 

 

تعبیر ناقص

بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶

 

"سکوتم جیغ ممتد بود و تعبیرش رضایت شد"*

و گفتم عاشقم، نازت، سزای این صداقت شد

تو می دانی که محبوبی و داری جان فدا ،اما...

نمی دانم کجا و کی دل من هم فدایت شد

*کبیر قزوینی

 

 

 

سیمین بهبهانی

بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶

 

همچون هوای گلشن، سیمین بهبانی

یا گریه های یک زن، سیمین بهبهانی

یک دوست، یک نفر که، هم درد مردمش شد

بانوی شعر میهن، سیمین بهبهانی

 

 

 

ماه و ماهی

بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶

 

جریان ملایم رود

خواب برکه را برآشفت

و ماه

تصویرش را به هم ریخت

تا بتواند ماهی قرمز کوچولو را تماشا کند

 

 

 

سیب درمانی

بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶

 

"شریک خواب من از بسترت حالا گریزانی

کنون که مانده ام با شرم آن شبهای طوفانی"*

و من حوای تو بودم ، و تو آن آدم عاصی

که سیبی داد دست من، به یک ترفند شیطانی

و با تو از بهشت حق به خاک این زمین خشک

سفرکردم به امید و هوای سیب درمانی

در این ماتم سرا با تو، نصیبم جای سیبی شد

غم و ماتم، دو چشم تر، پریشانی، پریشانی

و تو ، ای آدم عاصی! تو ای شیطان خاک آلود

چه آوردی بجز ماتم؟ نمی دانم، نمی دانی

تو خوابم را پریشان تر ز زلف حوریان کردی

شریک خواب من از بسترت حالا گریزانی

*زهره هوشیار

 

 

 

صبح جمعه

بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶

 

از عشق صبح جمعه و یک ندبه ی ناب

دل کندم از آسایش و دل کندم از خواب

چشمم که وا شد، دیدم اسمش را که مثل

خورشیدی می تابید بر من از دل قاب

شاید برای آنکه من چشم انتظارم

شاید برای گفتن و خواندن  ز ارباب...

بیرون زدم از خانه ، حتی از خودمم هم

در انتظار دیدن ارباب، بی تاب

این مجلس و آن خانه، هر سویی دویدم

از عشق صبح جمعه و یک ندبه ی ناب

 

 

 

 

مشکل دو طرفه

بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶

 

"خدایا زن گرفتن سخت گشته

مجرد این زمان بد بخت گشته" ؟

هر آنکس زن گرفته خوش به حالش

چنان شاهی که صاحب تخت گشته

و هر کس زن ندارد خوش به حالش

رها از پول کیف و رخت گشته

وَ   زن یعنی که ایراد از تو ای دوست

چرا موی تو فر شد؟ لخت گشته؟

از این سو بی زنی مشکل ولیکن

از آن سو زن گرفتن سخت گشته

 

 

 

دار

بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶

 

اگر بیکار، ما را آفریدند

و یا بیمار، مارا آفریدند

ندارد جای غصه، آخر اینها

برای دار ما را آفریدند

 

 

 

سوزن شکسته

بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶

 

شکسته سوزن غم در دل من

نشد جز غصه عمری حاصل من

منم آدم که غایب بوده حوا

تمام عمر و داغش قاتل من

مرا دیوانه کرده عشق رویش

امان از دست یار عاقل من

که موج گیسوانش کرده آشوب

ولی هرگز نیامد ساحل من

سلیمان است، اما رد نموده

ز درگاهش دل ناقابل من

ببخشیدم اگر از غم سرودم

شکسته سوزن غم در دل من

 

 

 

خواب شاعر

بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶

 

"امشب ز غمت میان خون خواهم خفت"*

از جامه ی شاعری برون خواهم خفت

من خسته ام و شبی دراز ست، لذا

تا سر حد مرگ یا جنون خواهم خفت

*حافظ

 

 

 

بله

بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶

 

نگاهت صدا کرد و گفتم  بله

اسیر بلا کرد و گفتم بله

و پرسید آیا بهاری شوی؟

لبت غنچه واکرد و گفتم بله

 

 

 

سرگزدان

بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶

 

هزاران بار می گردم هزاران بار می ميرم

به عشق دیدن رویت، کبوتروار می میرم

چه دشوار ست جان دادن، به دور از دامن دلبر

و من آسان آسان در همین دشوار می میرم

من آن بدبخت بی چیزم که بعد از انتظاری سخت

زمان دیدن دلبر، گه دیدار، می میرم

و تو می آیی روزی و به پایان می رسد هجران

برای دیدنت بالا، به روی دارمی میرم

به دیوار غمت عمری نمودم تکیه و حالا

که می آیی به پیش تو، بر این دیوار می میرم

"خبر داری..؟! خیابان را به قصد دیدنت هر روز

هزاران بار می گردم هزاران بار می ميرم " ؟

 

 

 

اسیر نامردان

بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶

 

من مردم و مردم ز دست مردم نامرد

این مردمان ظاهرا گرم به باطن سرد

این مردمان عاشق فصل بهاری که

بر رنگ سبز خود کشیده جامه ای زرد

ان مومنان وقعی! اهل نماز و صوم

اهل جهنم در قیامت، بی برو برگرد

دکتر نماهایی که بهر دیگران دارند

در دستهاشانجای مرهم شیشه ای از درد

وقتی که دنیا دست نامردان بی دین است

من مَردم و مُردم ز دست مردُم نامرد

 

 

 

قالیباف

بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۶

 

دستش به تار و پود نمی رود

دختری که

عشقش را به دار کشیده اند

امشب

دارش را به آتش می کشد

نوای تار پوسیده قلبش

 

 

 

تجدید فراش

بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۶

 

"من منتظر یک زن دیگر هستم" ؟

دنبال یکی از این یکی سر هستم

من در بدر یکی شبیه گلها

البته شبیه گل پرپر هستم

یک زن که شبیه ماه هرشب باشد

هر روز رود زخانه ام، در هستم

من ضد ّشنودم و از این رو بنده

دنبال زنی ز گوشها كر هستم

یک ماده ی خوشگلی که باور بکند

این جمله ی ساده را که من نر هستم

بانویی که نگوید او هر لحظه

در پیش همه به بنده که خر هستم

یک خانم ناز و خوشگل و مامانی

یک دختر پر زشور و پر شر هستم

گفتم به خدا كه قسمتم کن، گفتا

بیهوده نگرد، من که داور هستم....

اینگونه زنی نیافریدم، زین رو

من منتظر یک زن دیگر هستم

 

 

 

سارقان شهرما

بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۶

 

"شیره را از حبه ی انگور سرقت می کنند

شهد را از لانه ی زنبور سرقت می کنند"*

از لباس ما که می دزدند، اما مانده ام

که چطور از مردمان عور سرقت می کنند

رای های ما بصیرت دارد و آنها به جاش

رای اهل فتنه ،خلق کور، سرقت می کنند

توی تاریکی به ما یک سکه می بخشند و حیف

صد کرور از ما به زیر نور سرقت می کنند

مرگ بر این مرگ بر آن می دهند و مرده را

با کفن، با سنگ قبر، از گور سرقت می کنند

آنقدر که مهربانند و به فکر حال ما

با ادب البته که معذور، سرقت می کنند

جای خلخالی که خالی شد، برای حفظ ما

شیره را، تریاک را، وافور سرقت می کنند

شیره ی تریاک را که هیچ، این نامردمان

شیره را از حبه ی انگور سرقت می کنند

*عمران صلاحى

 

 

 

کمبود سوژه

بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۶

 

"این هفته گذشت و سوژه ای جور نشد

با خواهش و التماس و با زور نشد"*

گفتم که مگر به نشئه شعری گویم

بستی زدم و به ضرب وافور نشد

تا اینکه مگر خریتم گل بکند

رفتیم سراغ اهل آخور، نشد

گفتند که شعر عاشقانه که آسانست

رفتم پی عشقی و تور نشد

تا بعد وفات، نام من پخش شود

من زنده چپیده ام توی گور، نشد

محمود که رفت، هفته هفته گفتم

این هفته گذشت و سوژه ای جور نشد

*خالو راشد انصاری

 

 

 

بشکن

بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۶

 

"این همه بغض نکن راه گلو را بشکن"*

خنده کن تا برهی از غم خود، یا بشکن

گور بابای جهان! خنده کن و شعر بگو

با دو تا خنده ی زیبا همه غمها بشکن

چرخ گردون به تو گر غصه دهد، غصه نخور

خنده ای کن ز دل و گنبد مینا بشکن

زیر بار غم دنیا، کمرت خم شده گر

خنده بر لب برو تا آخر دنیا بشکن

مثل یک مرد برو در دل غمها و نترس

مثل یک مرد خردپیشه و آقا بشکن

خم نشو، مرد کمر خم نکند پیش عدو

مرد و مردانه و باهیبت و زیبا بشکن

مرد با گریه و با خنده خود می جنگد

این همه بغض نکن راه گلو را بشکن

*شهناز امیر مجاهدی

 

 

 

پارادوکس

بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۶

 

تمنای دیدنت

و بغض ندیدنت

خیال با تو بودن

و جای خالی تو

من پر از پارادوکس هایی هستم

که تمامش از تو رنگ و بویی دارد

 

 

 

دل ربا ترینی

بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶

 

شاه منی و قلب من، گشته کنون گدای تو

منتظر اشاره ای ، تا بشود فدای تو

توبه کنم ز گفته ام؟ نه! به خدا ! تو زلف را

دست صبا مده که دل، می برد از خدای تو

وقتی خدای آسمان، گشته اسیر زلف تو

وای به حال این دل عاشق و مبتلای تو

این دل بی نوای من، مانده به خاک راه، که

پای نهی تو بر دل و بوسه زند به پای تو

تو گل باغ عالمی، بلبل عاشقت منم

کز همه دل بریده ام، در هوس و هوای تو

"ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز

کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو"*

*حافظ

 

 

 

آشوبگر

بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶

 

"ناز آن اخمت که وقتی لب ز لب وا می کنی

گوش شیطان کر عجب آشوب بر پا می کنی"*

می کنی رد ادعایم را و می گویی که نه!

فتنه گر هرگز نبودم بنده! .... اما می کنی

می کنی هی فتنه بر پا بر سر زلف پریش

می دهی بر باد زلفت را غوغا می کنی

می کنی آشفته دل را مثل گیسوی سیاه

رو سیاه می کنی و زار و رسوا می کنی

با کمی ناز و ادا و عشوه با یک خنده ات

در دل هر مرد و هر زن عشق خود جا می کنی

من یقین دارم خدا هم می خرد ناز تو را

ناز آن اخمت که وقتی لب ز لب وا می کنی

*علی نیاکوئی لنگرودی

 

 

 

تورم

بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶

 

"بس که نرخ برّه و گوساله بالا رفته است "*

هی تورم ، نرخ ها، هرساله بالا رفته است

خانه ی ما جای سیمان و بتن ،جان خودت

با کمی گل که کشیدم ماله باله رفته است

*رضا الهامی

 

 

 

از منِ خراب تا تو

بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶

 

خراب و مست منم ، که بدون تو هیچم

اسیر دست رهی که تمام آن پیچیم

ز سختی ره و دوری به خویش می پیچم

"صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا"*

 

ز شیخ و راهب و قاضی،دلم فغان دارد

هزار شکوه دلم هم از این هم آن دارد

چه غصه ها دل من در خودش نهان دارد

"دلم ز صومعه بگرفت و خِرقهٔ سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا"*

 

امان ز مردم این شهر نا کجا آباد

ز شهر بی در و پیکر ز شهر بی بنباد

که رفته خنده ز لب رفته شاعری از یاد

"چه نسبت است به رندی، صَلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا، نغمهٔ رُباب کجا"*

 

اسیر دیو شبم ، در سیاهی شبها

و سوخت سینه ی من از حرارت تن و تبها

و خورده مهر خموشی چرا بر این لبها

"ز روی دوست، دلِ دشمنان چه دریابد

چراغِ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا"*

 

نه صبر مانده برای دل من شیدا

نه کور سوی امیدی نه مژده ی فردا

شده است گور بزرگی برای من دنیا

"قرار و خواب، ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا"*

*حافظ

 

 

 

توی بی من و من بی تو

بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶

 

"بی من آنجا غافل از من غافل از این روزگار

بی تو اینجا بی قرارم بی قرار بی قرار"*

بی من آنجا در حیاطت از حیاتت دلخوشی

بی تو، توی هال خود بیحالم و چشم انتظار

بی من از دنیای خود راضی تری، اما ببین

بی تو می خواهم کنم از این جهان دون فرار

در لبان خود هزاران جام می داری نهان

دورِ از لبهای تو سهمم شده قلبی خمار

می دهد بغضی گلویم را فشار از دوری ات

یا بیا پیشم بمانم، یا بمیرم از فشار

تو برو خوش باش! من می میرم از دوری ولی

لااقل یک لحظه بنشین در کنارم بر مزار

بعد مرگم هم بدون تو جهنم می شود

قسمت من از جهان بعد مرگم، ای نگار!

در قیامت هم یقین تو در بهشت حق خوشی

بی من آنجا غافل از من غافل از این روزگار

*مجتبی سپید

 

 

 

مرگ شاعرانه

بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶

 

"بی تو در خلوت شبهای غزل می میرم "*

یا نه! در حسرت یک لحظه بغل می میرم

گفته بودم که تو را ماه عسل.... گفتی نه!

قسمتم گر نشود ماه عسل، می میریم

می زند تکیه به دیوار، جوان ناکام

من نه! بر عکس همان متن و مثل، می میرم

تا به دامان تو دستم برسد می آیم

می رسم یا که تهش، پیر و کچل می میرم

من در این دوره ی دوری ز تو، شاعر شده ام

 بی تو در خلوت شبهای غزل می میرم

*پرستش مددی

 

 

 

عشقی که گفتی

بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶

 

"عشق اقیانوس آرامی که می‌گفتی نبود"*

یا شبیه کفتران رامی که می گفتی نبود

من تمام نامه هایت را ، ز حفظم ، عشق من!

جایی از آن حرف و پیغامی که می‌گفتی نبود

در مسیر عشق، تا آخر ، ته خط رفته ام

آخرش آنقدر بدنامی  که می‌گفتی نبود

من به تدبیر تو دارم اعتماد اما بدان

گفتگو مان مثل برجامی که می‌گفتی نبود

ما که تن دادیم و جان دادیم در طوفان ولی

عشق اقیانوس آرامی که می‌گفتی نبود

*سجاد سامانی

 

 

 

لایک

بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶

 

"حالی ام نیست فقط دست ِ تو را میخواهم"*

بوسه ای از دهن مست تو را می خواهم

توی این بزم مجازی، ز تو ،من استیکر

گل؟ نه ! من جایزه آن شصت تو را می خواهم

*شهراد میدری

 

 

 

طلبکار

بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶

 

"از این دنیا طلبکارم حسابی"*

نکرده سهم من دنیا ربابی

نه نانی داده و نه یک چلو گوشت

نه آبی داده و جام شرابی

سی و شش سال درس مفت خواندم!

ندارم آخرش حتی کتابی

و مالم را به عمر و زید دادم

و مانده قرض و امید ثوابی

تمام سهم من از زندگی چیست؟

خرابی در خرابی در خرابی

تمامش هیچ، چون ایرانی ام من

از این دنیا طلبکارم حسابی

*الهه خدام محمدی

 

 

 

جادوگر

بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶

 

بانو ! چه خواندی در اتاقم که

حتی قفس پر می کشد سویت

شاید به جا مانده در این خانه

یک ذره از موی تو، یا بویت

 

کردی قناری این قفس را هم

وقتی که چهچه می زدی بانو

من تازه فهمیدم چرا مَردم

افسانه می سازند از جادو

 

جادوی چشمان سیاه تو

جادوی آن آواز داوودی

من را اسیریت کرده بانو جان

من را کشیده سوی نابودی

 

چون میله های این قفس روحم

دارد ز هم می پاشد و حالا

من مانده ام با جسم بی جانی

جسمی که روحش رفته آن بالا

 

در آخرین دم، آرزو دارم

دیدار رویت، بوسه بر رویت

بانو ! چه خواندی در اتاقم که

حتی قفس پر می کشد سویت

 

 

 

جنین

بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶

 

زن از جنین خود پلی تا مرگ می ساخت

با بند نافی سوی گوری تیره می تاخت

چشمش تراخم داشت؟ شاید! ضربه خورده؟

پیش پدر کم کم حیاتش رنگ می باخت

 

 

 

اعدامی

بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶

 

تراخم چشمانش را بهانه می کرد

تا ورم چشمانش را بپوشاند

زنی که

بند ناف جنینش

طناب دارش شده بود

 

 

 

ترانه هایی برای تو

بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶

 

در هر سپیده یک ترانه می نویسم

از انتظاری کنج خانه می نویسم

از یک خیال کهنه، از وصل شما و

از یک تمنا،مخفیانه می نویسم

از زلف های جاری مثل آبشار و

از رقص موها زیر شانه می نویسم

از خوابی که ا سر پریده وقتی رفتی

از گریه و اشک شبانه می نویسم

شاید نخوانی شعر شبها را ، نبینی

از مشکلات این زمانه می نویسم

یک مرثیه هرشب برای خویش و بعدش

در هر سپیده یک ترانه می نویسم

 

 

 

گریه های نادیده

بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶

 

کلاغی در دل شب گریه می کرد

ز عشق افتاده در تب گریه می کرد

سیاهی در سیاهی در سیاهی

ز بختش ناله بر لب، گریه می کرد

تمام قصه های زندگی را

بیان کرده مودب گریه می کرد

خداوندا چرا بختم سیاه است

چنین می گفت با رب، گریه می کرد

شب تیره، کسی هرگز نفهمید

کلاغی در دل شب گریه می کرد

 

 

 

محروم

بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶

 

"از بهر چه در مجلس جانانه نباشم"*

از شوق رسیدن به تو، دیوانه نباشم

من، عاشق یک بوسه ی داغ از لب جامم

از جام لبت نوشم و مستانه نباشم

تو بر سر زلفت بزنی و شانه و افسوس

من از چه به دستان شما شانه نباشم؟

وقتی که پریشان شده زلفت به کف باد

با دل چه کنم گر که به ویرانه نباشم

صد نامه نوشتم که بخوانی و نخواندی

دیگر چه کنم تا که چو بیگانه نباشم

عالم شده مهمان تو و پرسشم این است

از بهر چه در مجلس جانانه نباشم

*وحشی بافقی

 

 

 

خانواده ات

بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶

 

"مادرت را دم ِ در دیدم و بس ترسیدم

مثل بیدی که در آغوش خودم لرزیدم"*

باغضب اخمی به من کرد، به جان تو قسم

آنقدٙر ترس برم داشت، كه می خندیدم

پدرت نیز همان دم ز کنارم رد شد

پخّی هم کرد، که از هیبت آن گرخیدم

و برادر، نگو از هیبت او، مشتی زد

که به یک ضربت آن بنده زهم پاشیدم

اِی دم  خواهرتان گرم! كه چیزی فرمود

سوتی ای داد که از خنده به آن ترکیدم

هرکس از خانه ی تان مرحمتی کرد، ولی

مادرت را دم ِ در دیدم و بس ترسیدم

*علی سعیدی

 

 

 

همسایه ی عشق

بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶

 

وابسته ی عشقیم، که همسایه عشقیم

خوشبت از آنیم که در سایه ی عشقیم

ما هیچ به جز عشق نخواندیم و ندانیم

در مکتب عشقیم، که در پایه ی عشقیم

ما قاری عشقیم به هفتاد روایت

ما حافظ هر سوره و هر آیه ی عشقیم

در هر رگ ما عشق شده جاری و ساری

از کودکی خویش، پی دایه ی عشقیم

در شش جهت خویش بجز عشق ندیدیم

وابسته ی عشقیم، که همسایه عشقیم

 

 

 

فراموشی

بیست و یکم مرداد ۱۳۹۶

 

"اندیشه ی پرواز پرستو ز سرم رفت

دل بردن آن یار پری خو ز سرم رفت"*

در بیشه ی من وقتی گذر کرد، دلم رفت

شیرم که شکار بره آهو ز سرم رفت

از باد صبا حال مرا نیز بپرسید

عقلم پی یک رایحه ی مو ز سرم رفت

دل از کفم و هوش و حواسم همه یکجا

از عطر دل انگیزی ز گیسو ز سرم رفت

بادام دو چشمش چه به من کرد؟ بماند!

آن قدر بدانید که جادو ز سرم رفت

او، وقتی خرامید، مرا عاشق خود کرد

اندیشه ی پرواز پرستو ز سرم رفت

*امیر یاس

 

 

 

منبع طنازی

بیست و یکم مرداد ۱۳۹۶

 

"هر زمان بی سوژه شد اشعار ما

می شود بر هالهء نور اقتدا"*

می رود اشعار، سوی مادری

بچه مرده، مورد مهر آقا

کاغذ پاره، صداقت، چرت و پرت

یک نمودار کذایی، این هوا!

عکسهای مخفی در یک پوشه و

لیستهای ویژه از آن دزدها

در زمان او ز سوژه غم نبود

گافها می داد او در هر کجا

کاشکی او بود و سوژه جور بود

کاشکی می ماند با آن سوژه ها

می کنم من یاد آن مرد بزرگ!

هر زمان بی سوژه شد اشعار ما

*سام البرز

 

 

 

به فکرم باش

بیست و یکم مرداد ۱۳۹۶

 

"تو را  نا  ديدن  ما  غم  نباشد

كه درخيلت به از ما كم نباشد"*

بیا، حوای من، شو ، تا بمانم

که بی حوا، دگر آدم نباشد

اگر باشی کنار من ، دل من...

دگر پژمرده از ماتم نباشد

بخندی تو اگر یک لحظه ، بعدش

مرا ماتم در این عالم نباشد

ولی تو غائبی و در فراغت

مرا جز دیده ای پر نم نباشد

و زیر بار غم، بار فراغت

مرا جز قدّی از غم، خم نباشد

ندارم آرزویی جز جمالت

تو را  نا  ديدن  ما  غم  نباشد

*سعدى

 

 

 

سیل اشک

بیستم مرداد ۱۳۹۶

 

شد بستر خیالم، از اشک چشم من، خیس

از دوری ات ، ز گریه، شد کلّ پیرهن خیس

جاری شده ز چشمم سیلی ز اشک و از خون

شد دامن من و تو، دامان مرد و زن خیس

چون ابر نوبهاری باریده ام ، چنانکه

شد کوچه های شهرم، شهر من و وطن خیس

برگرد سوی قلبم، برگرد تا نگریم

تا که نگردد از اشک،  هر دشت و هر دمن خیس

خوابیدم و نبودی، در خواب من ، از این غم

شد بستر خیالم، از اشک چشم من، خیس

 

 

شهید مدافع حرم

بیستم مرداد ۱۳۹۶

 

آرامش تو، ترس دشمن را که دیدم

گفتم زمینی نیست "محسن"، آسمانیست

نه! من نگفتم! هرکه دیدت، گفته این را

حالا شجاعت، عشق، نام تو جهانیست

 

دنیا تو را حالا به این عنوان شیرین:

"سرباز زینب" می شناسد، تو شهیدی

در شام تیره خوش درخشیدی، برادر

در شام دنیا منبع نور امیدی

 

دشمن سرت را می برید و یا حسینت

در گوش دنیا یک طنین ماندنی شد

هرکس که شعری گفته در وصف تو، حالا

از برکت نام تو شعرش خواندنی شد

 

با خنده ی خود در دم مرگت سرودی:

عشقم شهادت در ره دین در جوانیست

آرامش تو، ترس دشمن را که دیدم

گفتم زمینی نیست "محسن"، آسمانیست

 

تقدیم به "محسن حججی" که سر در راه دفاع از حرم داد

 

 

 

پاسخ پرسش من

نوزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"مرا چگونه رها کرده ای به حال خودم

گونه پر بگشایم،شکسته بال خودم "*

تو مال قلب منی، من خودم تو را دیدم

میان فال خودم، گوشه ی خیال خودم

و قهوه می خورم و قهوه می خورم، شاید

بیفتی آخر این قهوه توی فال خودم

تو خوبِ خوبی و من آخر بدی هایم

محال هستی و من شاد با محال خودم

تو قسمت دل من می شوی؟ بله؟ شاید؟

ولی خوشم به همین پاسخ سوال خودم

بیا و پاسخ این پرسش مرا بله کن

مرا چگونه رها کرده ای به حال خودم

*نسرین خانصنمی

 

 

 

نعمت

نوزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"خداوندا عطا کن ، خوانِ نعمت"*

نما این بنده را مهمان نعمت

مدیری کار مثل بنده ات نیست

نما من را کنون، دربان نعمت

نگو نه! نه! نگونه! نه! نگو نه!

تو را جان خودت! یا جان نعمت!

سوار بنز نعمت مابقیّ و

کنم لخ لخ به یک پیکان نعمت

فرشته بوده نعمت بهر مردم

و سهم من شده شیطان نعمت

وَ نعمت یعنی: زن! یعنی که :همسر

خداوندا عطا کن ، خوانِ نعمت

*الهه خدام محمدی

 

 

 

معجزه ی یادتو

نوزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد"*

بیستون گشته دل و عشق شما با تیشه

سوی این سینه چنان حضرت فرهاد آمد

و دلم رفت پی باد صبا، وقتی که

بوی زلف تو سحرگاه، در آن باد آمد

هرکسی رفت پی غصه ی عشقت، آخر

از سفر سوی وطن، خرم دلشاد آمد

و هر آن دل که به بند تو اسیر است ، یقین

از همه عالم و آدم، یله، آزاد آمد

شعر من حاصل یک معجزه شد، وقتی که

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

*حافظ

 

 

 

کمالت تو

نوزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"مهتاب شبِ کوچه ی پیوندی تو

خورشیدی ونوری از خداوندی تو" ؟

آهوی منی ، دو چشم زیبا داری

در بند توام، چقدر دلبندی تو

تو سیب بهشتیِ منی، شیرینی

نه! بهتری و شبیه لبخندی تو

شیطان منی! به وسوسه استادی

دل می بری از خدا و می خندی تو

آدم به هوای تو دلش رفت ز دست

وقتی ز بهشت، سیب می کندی تو

مبهوت تو شد جهان، چه ای؟ بانوجان؟

سیبی؟ عسلی؟ گلی؟ وَیا قندی تو؟

گیسوی تو گشته همچنان یلدا و

مهتاب شبِ کوچه ی پیوندی تو

 

 

 

فریاد خواهم شد

نوزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

سکوتم گرچه سر تا پا ، شبی فریاد خواهم شد

و در بند دو گیسویت، ز غم آزاد خواهم شد

تو شیرین لب، اگر بامن، بمانی تا سحر، آن شب

برایت برتر از مجنون، وَ صد فرهاد خواهم شد

مرا در بند زلف خود، اسیر دام غمها کن

که من مجنونِ مجنونم، از این غم، شاد خواهم شد

و یا آهوی دشتم شو، بیا و دلربایی کن

شکارم باش و صیدم کن، وَ یا صیاد خواهم شد

ولی زلف سیاهت را، نده دست صبا، هرگز

که مست از بوی گیسوی شما بر باد خواهم شد

"تمام عمر کوهم خواندی و آتشفشان بودم

سکوتم گرچه سر تا پا ، شبی فریاد خواهم شد" ؟

 

 

 

شوق دیدن تو

نوزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"گرچه می‌دانم نمی‌آیی، ولی هر دم ز شوق" ؟

می زنم صد پشت پا، تیپا ،به این ماتم ز شوق

من به تو خو کرده بودم حال خو کردم به غم

وعده ای کافیست تا من دل کَنم از غم ز شوق

 

 

 

بخت برگشته

هجدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"بخت و اقبال چو تقسیم نمودند به خلق"*

نامه ی بخت چو تسلیم نمودند به خلق

گوئیا بخت مرا دکتری بد خط بنِوشت

و مرا غده ای بدخیم نمودند به خلق

*مهدی مردانی

 

 

 

مواظب باش

هجدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"اين چنين پا مكن اي دوست، به كفش حضرات"*

یا که انگشت نکن داخل کوی حشرات

البته  اولی  از  دومی در این دنیا

بیشتر مسئله می سازد و دارد خطرات

*ابوالقاسم حالت

 

 

 

دارایی ما

هجدهم مرداد ۱۳۹۶

 

درجمع عوامل نفوذی داریم

بدتر ز پشه، آدم موذی داریم

گفتید به ما جهان سوم؟ ای غرب...

ما هرچه که تو از آن بسوزی داریم

از غرب سریم در تمام اسباب

در خانه ی خود، سونا، جکوزی داریم

ما، ملت دارای هزاران گنجیم

یک مشت گدا، برای روزی داریم

یک قوزی اگر به قصه ای دارد غرب

ما نیز هزار و خورده، قوزی داریم

در بحث هنر سپید و حجم و هایکو

اشعارِ پر از نقص عروضی داریم

تا جمله ی بالا به دهانم آمد

گفتند که هیس! ما رموزی داریم

"شاعر به دهان لقّ خود قفل بزن

درجمع عوامل نفوذی داریم! "*

*جواد فرجپور

 

 

 

بی وفایی

هجدهم مرداد ۱۳۹۶

 

تنها دو ماه و خورده ای اینجا نبودم

اینجا کنارت ای گل زیبا نبودم

من آمدم با صد و امید و دیدمت، وای...

با یک نفر ،مردی که من، اما نبودم

من دیدمت با مردی غیر از من، چه گویم؟

آن لحظه من گویا در این دنیا نبودم

آخر چرا؟ تو بی وفا هرگز نبودی

آخر مگر من عاشقی شیدا نبودم؟

دنیای نامردیست این دنیا، ببینید:

تنها دو ماه و خورده ای اینجا نبودم

 

 

 

نقشه ی جدید

هجدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"در فکر اینم عاشقی از سر بگیرم"؟

یکبار دیگر خر شوم ، همسر بگیرم

این زندگی شد بی شر و بی شور، باید

با ماجراجویی، برایش شر بگیرم

یک بانوی زیبا و خوشگل، بیست ساله

از همسر فعلی کمی بهتر بگیرم

از جیغ و غرغر خسته ام این دفعه باید

یک بانوی لال، از دو گوشش کر بگیرم

شاید دوتا هم بد نباشد این یکی را...

از غرب و آن یک را هم از خاور بگیرم

گر زنده ماندم بعد از این شعرم، دوباره

در فکر اینم عاشقی از سر بگیرم

 

 

 

شعر واقعی

هجدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"غزل، قصیده، مثنوی، شعرو ترانه ام تو ای

برای شعر و شاعری، فقط بهانه ام تو ای"؟

جهانی از شراره ام ، بسوزد و در این جهان

من آتشم به شعر خود، ولی زبانه ام تو ای

به انجمن، ترانه ام ، ز هر ترانه برتر است

که برتری ز عالم و شعر شبانه ام تو ای

دو بیت ابروی تو را به شعر خود کشیده ام

تو شعر ناب ایزدی، چراغ خانه ام تو ای

تو مطلعی به شعرم و به باغ شعر من گلی

درخت خشکی ام ولی، خوشم جوانه ام تو ای

سپیدِ من! تو برتری، ز هرچه شعرِ این جهان

غزل، قصیده، مثنوی، شعرو ترانه ام تو ای

 

 

 

دل بر

هجدهم مرداد ۱۳۹۶

 

با این لباس شاد، دلبرتر شدی و ...

از جمله دلبرهای دنیا سر شدی و...

با خنده هایت دل ربودی از خدا هم

حوری تر از حوری، گلِ داور شدی و...

با چشمکی آتش در این دنیا فکندی

مانند شیطان، اندکی هم شر شدی و...

بی روسری با کفر موها فتنه کردی

شیطان من! انگاری که کافر شدی و...

مانند شمعی آتشی بر من زدی و...

از بهر پروازم دوباره پر شدی و....

پوشیدی از برگ بنفشه یک لباس و...

با این لباس شاد، دلبرتر شدی و ...

 

 

 

 

زبان عشق

هفدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان" چشم" است و چشم از دل نشان دارد"*

نه یک جمله، نه ده جمله، نه حتی صد هزاران، که...

دو چشمت حرف ناگفته، به قدر صد جهان دارد

حروف رمز چشمت را، من از حفظم عزیز من!

که جاسوس دو چشم تو، پیامت را عیان دارد

و از این سو، نه تنها من، که دارم اعتقادی سخت:

خدا هم صد نظر سویت، به هنگام اذان دارد

و تو در عین خاموشی ، خطیبی بی بدلی ، که

به هر خطبه که می خواند، هزار آتش فشان دارد

زبان شعر من امشب، شده از جنس حرف تو

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

*هوشنگ ابتهاج

 

 

 

بدشانسی

هفدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"گفتم به خودم آه چه خاکی به سرم شد ! "*

بیچاره شدم! باز شکسته کمرم شد!

آن داف که با صد کلکش رام نمودیم

زنگید! ولی حیف! نصیب پدرم شد!

*خالو راشد

 

 

 

بدبختی

هفدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"گر چه با خوش تیپ های شهر ، یار جانی ام ! "*

هفته ای شش شب پی علافی و مهمانی ام

لیکن افسوس از فرار بخت از دستم ، زنم

از دو چشمم کشف خواهد کرد، هر شیطانی ام

*عبدالرضا قیصری

 

 

 

کابوس بیداری

هفدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست

هیچ کس این همه اندازه ی من تنها نیست"*

چشم وا کردم و دیدم که تو رفتی، حتی

رد پایی ز تو در خاطره ها، پیدا نیست

در خیالات خودم در پی عکست بودم

در دلم بود که پیدا بشود، اما نیست

در خیالات خودم، در دل و جان پی تو...

گشتم و گشتم و افسوس ، کسی اینجا نیست

گفتمت توی خیالات: مرا هم بپذیر

خنده ای کردی و گفتی: برو، اینجا ، جا نیست

این چه کابوس بدی بود، که صبح امروز

چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست

*مهدی فرجی

 

 

 

ضامن هشتم

هفدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"زائری بارانی ام، آقا، به دادم می رسی؟ " ؟

ضامن آهوی صحراها، به دادم می رسی؟

تو غریبی در خراسان و غریبم در جهان

می دهی آقا پناهم، یا، به دادم می رسی؟

کفتران را در حزیمت آشیان دادی به لطف

من کلاغم، رو سیاه،آیا، به دادم می رسی؟

من در این دنیا گدای خانه ات بودم ولی

بعد از این دنیا در آن دنیا، به دادم می رسی؟

گفته ای از بازدید زائرانت در سه جا

آمدم پابوس تان، فردا، به دادم می رسی؟

آی! ای خورشید هشتم! صاحب گنبد طلا!

زائری بارانی ام، آقا، به دادم می رسی؟

 

 

 

تنها

هفدهم مرداد ۱۳۹۶

 

من سر به زیرم، خیسِ از باران اشکم

گنجشک تنها، رفته تا پایان اشکم

وقتی که تو پیشم نباشی، صبح و شامم

بر سفره ی پربار غم، مهمان اشکم

 

 

 

تهران دربند

شانزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

در یک قفس، آزادی تهران فنا شد

آزادی در بند و  به جایش غم رهاشد

هر یک به نوعی زخمی اش کردیم و حالا

آزادی شاکی پیش ما، از دست ما شد

 

 

 

یادگاری های تو

شانزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

سنجاقِ سر، یک روسری، یک گوشواره

یک چادر لبنانی، یک روپوش پاره

یاد شب چشمان مخمور تو، ابروت

پیچ و خم موی تو و اشکی دوباره

این یک گزارش از شبی از عمر من بود

یک شب که می بارید از چشمم ستاره

یک شب پس از اینکه مرا بر خاک دیدی

رفتی ولی از روی این پیکر سواره

رفتی و بعدت مانده بهرم یادگاری

سنجاقِ سر، یک روسری، یک گوشواره

 

 

 

شعر برتر

شانزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"من تو را خوانده و از بر شده ام حضرت عشق"*

از تو جا مانده و  ابتر شده ام حضرت عشق

من تورا سوژه ی شعرم چونمودم، هرجا...

خوانده ام شعر تو، برتر شده ام حضرت عشق

*فاطمه سامی

 

 

 

ماه شب من

شانزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

"امشبی بر شب تاریک دلم ماه تویی

بهر گمراهی دل چاره گر و راه تویی"*

می دهم بنده گواهی که شدم بنده ی تو

اهل آن مملکتم من که در آن شاه تویی

جمله خوبان جهان را بنهادم سر راه

تا که در سینه ی من دلبر ودلخواه تویی

تا زلیخا شدی من یوسف کنعان شده ام

دلخوشم، شاد، چرا؟ عاقبت چاه تویی

من به تنهایی خود عادت دیرین دارم

وقتی با هر که رقیبم شده، همراه تویی

ماه، مخفی شده امشب که شنیده ست ز ابر

امشبی بر شب تاریک دلم ماه تویی

*س احمدوند

 

 

 

یادی از دوست

شانزدهم مرداد ۱۳۹۶

 

باید بگویم از تو، از حال بد تو

از غصه های مثل خط ممتد تو

از سیل اشك چشمهای مهرٙبانت

از گریه ها و مشکلات بی حد تو

شاید که لازم باشد از دردت بگویم

از زخمها برسینه از دیو و دد تو

بگذار جای این همه، بیتی بگویم

از عشق بی حدّ به شهر مشهد تو

امشب کنار این ضریح غرقِ در نور

باید بگویم از تو، از حال بد تو

+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 0:37  توسط سید حسین عمادی سرخی  |