![]() |
![]() |
|
۱۵
شعر شکسته پانزدهم مرداد ۱۳۹۶
"آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست"* کفر است اگر، ببخش مرا ، حرف حق نگو اینجا نوای حرف خدا در گلو شکست نفرین به آنکه تیغ به دیوان تو کشید اشعار ناب و خوب تو را در گلو شکست من نیز زخمی ام که تمام سروده هام یا رفت زیر تیغ و یا در گلو شکست اشعار عاشقانه ی ما تکه تکه شد از من مپرس کی و کجا؟ در گلو شکست این شعر ادامه داشت، ولی در فشار دهر آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست *قيصر امين پور
گمشده پانزدهم مرداد ۱۳۹۶
"گم میشوم گاهی درون جستجویت پر میکشد جانم برای گفتگویت" ؟ گیسوی تو همچون شب یلدا دراز و ماه من! افتاده سیاهی روی رویت زیباتر از باغ بهشتی دلبر من وقتی نشسته تاجی از گل روی مویت گفتم بهشت و یادم آمد از تو و سیب می ترسم از طردت، هبوط از خاک کویت می ترسم از اینکه مبادا یک سحرگه باد صبا با خود نیارد عطر و بویت همچون معما مشکلی ، ای خوشگل من! گم میشوم گاهی درون جستجویت
خرابم نکن پانزدهم مرداد ۱۳۹۶
"من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش"* تکیه بر غصه کن و منت دیوار نکش قصه ی غصه ی من را به روی دفتر خود حک نکن، کار از این دفتر و خودکار نکش زخم این عشق عمیق است، تحمل باید شاعرک! از دل خون گشته ی خود خار نکش شادِمان باش و بخوان شادتر از هر روزت قصه ی غصه خود را به روی تار نکش خانه آباد! بیا زلف نده دست صبا من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش *علیرضا آذر
حسرت دیدار پانزدهم مرداد ۱۳۹۶
"ای کاش ببینم ، رُخِ دلجویِ شمارا از بهر دلم قبله کنم ، کوی شما را"* یا باد بیارد سر صبحی ز برایم از کوی شما هدیه کمی بوی شما را قسمت شود ای کاش که در وقت عبورت یک لحظه ببینم خم ابروی شما را یک شب شود روزی که من باشم و زلفت تا شانه زنم تا به سحر موی شما را با دست خودم موی تو را بافم و بعدش هی گل بزنم طره ی گیسوی شما را اینها که خیال است ، به خوابم شب یلدا ای کاش ببینم ، رُخِ دلجویِ شمارا... *جواد آتشبار
آخرین خواهش پانزدهم مرداد ۱۳۹۶
"من از تبار عشقم کم نیست اعتبارم... بد نیست روزگارم خوب است کاروبارم"* من شاکرم خدا را، من راضی ام ز دنیا با قلبی مست و شیدا، بد نیست روزگارم در سردی زمستان، در زیر برف و باران وقتی نشستی در جان، سبزم، خود بهارم با عشوه و لوَندی، لبخند مثل قندی با زلف چون کمندی، کردی چنین شکارم در دام زلف نازت، این رشته ی درازت رقصم به بانگ سازت، وقتی به روی دارم من را بکش، غمی نیست، افسوس و ماتمی نیست این خواهش کمی نیست، بنشین تو بر مزارم زخمی ز خار عشقم، سردارِ دار عشقم من از تبار عشقم کم نیست اعتبارم *ایمان مشایخی
بلوغ چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
ارثیه ی بلوغ چه بوده است؟ جز حرام یک زن اسیر خدعه و یک مرد ناتمام در روز واقعه، که نگاهی اسیر شد یک دل شکست، جمله ی آغاز: والسلام
کلاغ و مترسک چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
مزرعه که اسیر پاییز شد کلاغ پیر ماند و قابی کهنه با تصویری از مزرعه ای در اسارت پرچینها با مترسکی پوشالی و انتظار بهار و دنیایی بدون پرچین بدون مترسک بدون پاییییییییز
غروب من چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
خورشید لب دریا نشسته است تا نگاه کند سرخی چشمانم را امروز من بی تو قبل از خورشید غروب خواهم کرد
تنها در ساحل چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
خورشید و دریا مانده مبهوت نگاهم در این غروب سرخ بی تو ماندن من مانند خورشیدی که دیگر نیست ، رفتی حالا فقط مانده در این ساحل تن من
من بی تو هیچم، مثل کفهایی که بر موج بر ساحل دریا به پایان می رسند و پایان دنیاشان شده این ساحل سخت در ساحل غمها چه ماند از من پس از تو
من، دختری که روزی موج زلف او را دستان تو مانند ماهی سیر می کرد حالا شبیه ماهی ای بر روی خاکم یک ماهی مرده، زنی که مانده بی مرد
برگرد! خورشید منی! تو بی غروبی باید بمانی! شب نمی خواهم عزیزم در این غروب پر تلاطم پیش من باش تا من به پایت گوهر جان را بریزم
با من بمان در این غروب و شاهدم باش شاهد برای از تو شعری خواندن من خورشید و دریا مانده مبهوت نگاهم در این غروب سرخ بی تو ماندن من
کابوس آزادی چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
کابوس آزادی چه رنجی داده ما را پر کرده ویروسش تمام این هوا را آزادی یعنی هیچ! وقتی میل بعضی اینجا گرفته جای فرمان خدا را سانسور آنها کرده قیچی هرچه دارم اندیشه های بنده را، حتی دعا را آزادی یعنی من بدوت ترس و بیمی از تو بگویم، پر کنم افسانه ها را وقتی که آزادم بگویم هرچه جز تو کابوس آزادی چه رنجی داده ما را
رقص غزل چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
"کنار هم غزل خوردیم و با خودکار رقصیدیم"* میان دفتری خالی، در این افکار رقصیدیم قرق کردند نامردان اگر شهر محبت را چه غم؟ در کوچه ی مستان، چه لوطی وار رقصیدیم در این طوفان مشکلها نلرزیدیم چون بید و شبیه قاصدک ها بر، سر دیوار رقصیدیم ز شور عاشقی تن را میان تب رها کردیم و گرم از بوسه ها با این تنِ تبدار رقصیدیم میان آتش غمها، من و تو چون خلیل امشب گلستان کرده آتش را و در این نار رقصیدیم من و تو، شاعرانه با کمی احساس خود ،بانو! کنار هم غزل خوردیم و با خودکار رقصیدیم *حامد ابراهیم پور
ستاره ی آرزو چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
یک شب پر از ستاره یک قلب پاره پاره بیتی بدون نامت سرشار از استعاره من ،پای شل، بیابان تو، رهرویی سواره بر طبق رسم دیرین کردم به تو اشاره و رفتی و پس از تو رفتم سر مناره یک آرزو و بعدش یک چشمک از ستاره
پیاز چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
"گشت با ارزش شبیه جان پیاز ای خدا کی می شود ارزان پیاز"* روزگاری آرزومان سیب بود گشته اما آرزو، الان پیاز ای خدا جان در بهشتت جای سیب می شود سازی مرا مهمان پیاز؟ گر که ممکن نیست من می آورم در کفن با خود کمی پنهان پیاز سیب ،گندم، حوری می خواهم چکار گر نباشد درکنار نان پیاز من شنیدم عارفی وارسته گفت از ازل بوده است با عرفان پیاز کاشکی بودم پیازی چون کنون گشت با ارزش شبیه جان پیاز *سعید مسگرپور
شکوه سیزدهم مرداد ۱۳۹۶
"شکوه ها از زخم های ناگهانی می کنم با دل پیرم هر از گاهی جوانی می کنم"* می کنم با چشمهایت گفتگو هر روز شب گفتگو.....؟ البته پنهان و نهانی می کنم تا که شاید خاک پایت توتیا سازم به چشم خم شده در پیش تو، قدّم کمانی می کنم آخر هرسال، نه! هر روز عمر از عشق تو خانه ؟ نه! کاشانه؟ نه! من دل تکانی می کنم می نویسم از لبت، چشمت، دو ابروی تو ، شعر مطمئنم روزی عشقت را جهانی می کنم با همه اینها، مرا زخم غم هجر تو کشت شکوه ها از زخم های ناگهانی می کنم *عیدی
مجنون سیزدهم مرداد ۱۳۹۶
"گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است"* گرچه ویرانکده ی عشق تو، دنیای من است من به رویای تو دل خوش شده ام بانو جان آن شب زلف سیه فام تو، رویای من است مومنم من به تو و کفر دو گیسوی سیاه رهروی مکتب تو ، این دل شیدای من است روزهایم همه شب شد ز غم دیدن تو پیرم ای نوگل و امروز تو فردای من است گشته دنیای تو آباد ز ویرانی من من که مجنونم و صحرای جنون جای من است *حافظ
بهتر از همه جا سیزدهم مرداد ۱۳۹۶
"مشهد بدون شک صفایش فرق دارد گلدسته و گنبد طلایش فرق دارد"* پر از کبوترهای عاشق گشته اینجا آبش، زمین آن، هوایش فرق دارد اینجا زیارت نامه خواندن حال خوبی ست تاثیر هر خط از دعایش فرق دارد اینجا شفا در آب سقاخانه دارد عیسای مشهد، که شفایش فرق دارد می ترسم از تکفیر نا اهلان ، وگرنه صد با رمی گفتم، خدایش فرق دارد شهری شبیه شهرهای دیگر، اما هرگز نفهمیدم کجایش فرق دارد کرب و بلا ، شهر نجف هرچند زیباست مشهد بدون شک صفایش فرق دارد *علی علی بیگی
رضا آباد سیزدهم مرداد ۱۳۹۶
یک گنبد زرد و کنارش پنجره فولاد یعنی رسیدی، گشته ای از غصه ها آزاد پرچم به روی گنبدش از دور می خواند آی ای کبوتر! اینطرف، اینجا، بیا با باد گنبد طلایش آرزوی ماه و خورشید است یک بوسه ی گرم و طلایی، بوسه هایی شاد اینجا رضا سازد رضا هر زائر خود را مشهد نگو! باید بگویی که: رضا آباد زائر در اینجا مات می ماند، کجا خوب است؟ ایوان طلا، نقاره خانه، صحن گوهر شاد؟ از خادمانش گر بپرسی، بارها اینجا فردی شفایش را گرفت و زد ز دل فریاد در کنج ایوانِ طلایش چون کبوتر ها چرخی بزن! غمهای دنیا را ببر از یاد در انتهای شعر خود من با رضا گویم آقای خوبی ها! یکی اینجا تو رو می خواد زیبا ترین تصویر دنیا شد برای من: یک گنبد زرد و کنارش پنجره فولاد
جهان منی سیزدهم مرداد ۱۳۹۶
"تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جانِ جان با من است"* نه امروز و دیروز و فردا، غمت به هر حال و جا، هر زمان با من است در این سینه عشقی چو گنجی بزرگ.... به ویرانه ای، در نهان با من است و گویا که چون جفت و همزاد من غمت از ازل، توامان با من است و در وقت گفتن ز تو ، عشق من! تو گویی که صدها زبان با من است ندارم به جز عشق چیزی دگر تو را دارم ای گل، جهان با من است *فریدون مشیری
به نام رضا(ع) دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
"با نام رضا به سینه ها گل بزنید" ؟ از مشهد او به کربلا پل بزنید هر وقت که دل شکسته شد، یک لحظه بر پرچم سبز گنبدش زل بزنید امشب که ولادت امام است، همه شاعر شده و درِ تغزل بزنید از روی سیه اگر خجالت دارید بر کفتر او دست توسل بزنید از لطف رضا جهان شده غرق صفا با نام رضا به سینه ها گل بزنید
حرم عشق دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
"حس می کنم در مرقدش عطر دعا را عطر توسلهای در باران رها را"* وقتی قنوت عشق می خوانم در اینجا حس می کنم بر دست خود، دست خدا را من مانده ام ، آنکس که جا، اینجا ندارد در غصه هایش، شادی اش، دارد کجا را زائر شو و دل را بزن اینجا به دریا یک قطره شو ، تا حس کنی بی انتها را زائر که باشی ، در سلام اول خود حس می کنی اینجا جوابت از رضا را در پنجره فولادو در ایوان طلایش حس کن به هر جا از حرم عطر دعا را *یوسف رحیمی
با دوست دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
"مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است"* در گلستان بلبلی دیدم که چهچه می زد و درد دل می کرد، این سان بی ریایی بهتر است با گل خود گفتگو می کرد، آن بی دل چنین آی ای گل! گر نخندی با صبایی بهتر است پیش ما اهل دلان، ما شاعران خوش سخن دلبری با شعری از حافظ، خدایی بهتر است من به یاد زلف تو افتادم و دستم نوشت روی کاغذ، زلف دلبرها طلایی بهتر است یا بیا چادر ز سر بردار، یا ما را بکش مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است *فاضل نظری
شب تولد شاه دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
"«امشب شب عاشقان چراغانی شد عالم ز حضور عشق نورانی شد" ؟ از شوق تولد امام هشتم امشب دل اهل دل، گلستانی شد آهو شده هرکه ، خوش بحالش، امشب ضامن به غمش، شاه خراسانی شد از برکت این امام پر لطف و کرم باریده عطای حق، فراوانی شد از چشم ملک چه اشک شوقی بارید! به به! چه لطافتی! چه بارانی شد! نجمه شده مادر و ز خورشید رضا امشب شب عاشقان چراغانی شد
فقط مشهد دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
"مشهد بدون شک صفایش فرق دارد گلدسته وگنبد طلایش فرق دارد"* با یک قنوت ساده، حاجتها روا شد راه رسیدن تا خدایش فرق دارد هرکس که می آید حرم، حاجت روا شد گویی که آمینِ دعایش فرق دارد اینجا نه تنها شکل بخشش ، شکل خواهش شاهش، عطاهایش، گدایش فرق دارد ناراضی از اینجا کسی هرگز نرفته حاجت روایش هم، رضایش فرق دارد طوفان زده در کشتی شاه خراسان... ترسی ندارد، ناخدایش فرق دارد وقتی نبی گوید که بخشی از بهشت است مشهد بدون شک صفایش فرق دارد *علی علی بیگی
هیس! بابات میه! دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
اینجه مو نِمتِنوم بِره ی تو چیزی ورگوم اینجه مزاحم دِره اینجه جای مو نیس فردا میوم دم خٙنه تا ، پنهون ز بابات پیغومش از تو، اس بده بابای مو نیس *با الهام از: اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
تیغ نزن دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
"حاصل عمرم سه سخن بیش نیست"* گویمت و خوفی و تشویش نیست تیغ نزن خلق خدا را عزیز! دین که به انگشتری و ریش نیست *مولانا
خود مراقبتی یازدهم مرداد ۱۳۹۶
"ناز کن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی"* البته با عشوه هم یک خورده بهتر می شوی بار هم صد البته باید مواظب باشی، هوی! ناز و عشوه گر شود بسیار، مادر می شوی *جواد مزنگی
گنبد طلا یازدهم مرداد ۱۳۹۶
مانند خورشید است، این گنبد طلایت اینجا غریبی نیست، در صحن و سرایت تو ضامن آهویی و من مثل آهو بستم دخیلی بر ضریح با صفایت جانم کبوتر گشته در مشهد، ببینش! پر می زند دل در حریمت، در هوایت بخشنده تر از حاتمی، مثل خدایی شاهان عالم کمترند از یک گدایت در خٙلق و خُلقت برترین فرد زمینی صد آفرین گفته به خلق تو، خدایت پرچم به روی گنبدت می رقصد آقا مانند خورشید است، این گنبد طلایت
آخرین کلک یازدهم مرداد ۱۳۹۶
"در آفتاب قیامت چکار خواهی کرد"* کجا؟ بگو که کجا، کی فرار خواهی کرد به زیر کولر گازی به ناله ای آقا! کلک به روز قهر خدا هم، سوار خواهی کرد؟ *صائب
دورمانده ها یازدهم مرداد ۱۳۹۶
"دیریست که از روی دلارای تو دوریم"* از دیدن آن چهره و سیمای تو دوریم گفتی که مرا در دو جهان همره و یاری افسوس که عمریست زدنیای تو دوریم هرشب به دلم وعده ی فردا دهی و ما حیرت زده ماندیم، ز فردای تو دوریم ما نیز زمین خورده ایم و خاک ولیکن از دامن تو هیچ، که از پای تو دوریم ما عاشق آن ابروی تیزیم و دو چشمت افسوس که از صپرت زیبای تو دوریم عمریست که همسایه ی مایی و عجیب است دیریست که از روی دلارای تو دوریم *هوشنگ ابتهاج
بین الحرمین فارسی یازدهم مرداد ۱۳۹۶
از احمدِ موسی چه بگویم؟ کرم او؟ از معجزه ها، حال و هوای حرم او؟ عباس رضا، شاهچراغ است، ببینبد ایران شده بین الحرمین از قدم او
در آینه دهم مرداد ۱۳۹۶
آیینه ی خاطرات و مردی خسته پیری که طناب غصه دستش بسته در آخر این خزان برایش مانده یک غصه ی کهنه، گریه ای پیوسته
جاده ی تنهایی دهم مرداد ۱۳۹۶
در جاده، تنها سایه ای ویرانه مانده پیراهنی جای تو در این خانه مانده در این شب تار و در این ساعات غربت یک شمع بی جان بهر این پروانه مانده تو رفته ای و مانده اینجا شاعری منگ در دشت غمها، شاعری دیوانه مانده دستی نهادی روی شانه، رفتی، حالا سنگینی دستت به روی شانه مانده دنبال تو در جاده ها حیرانم ای دوست در جاده تنها سایه ای ویرانه مانده
دنیای خیال دهم مرداد ۱۳۹۶
"جای پای نفست مانده به صحرای خیال"* درّ عشق است فقط حاصل دریای خیال و شما برتری از وصف و گمان مردم نرسد در حرم وصل شما، پای خیال و مرا نیست امیدی به وصالت بانو دارم امید ولی بنده به دنیای خیال کاشکی قسمت این عاشق بیدل بشود بوسه ای بر رخ تو، بر دهنت جای خیال کاروان رفته و من مانده ام و تنهایی جای پای نفست مانده به صحرای خیال *حزین لاهیجی
پرنده ی من دهم مرداد ۱۳۹۶
"عاشق ترین پرنده تویی بر درخت من قربان قلب نازک تو، قلب سخت من"* وقتی که پیشمی، ز همه خلق خوش ترم نام تو چیست؟ چیست بجز مرغ بخت من؟ من پادشاه شعر و غزل بودم و تویی بانوی شعر، مالک این تاج و تخت من من رخت شعر بر تن عشق تو کرده ام زلفت به باد داده، ببین! کوش رخت من گفتم که دست خالی و دل پر ز غصه شد گفتی به ناز، دست تو و زلف لخت من در این کویر خشک، درختی صنوبرم عاشق ترین پرنده تویی بر درخت من *علیرضا بدیع
خانه ی بی تو دهم مرداد ۱۳۹۶
"بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست وز عمر، مرا جز غم دیجور نمانده ست"* این خانه جهنم شده بعدت ز برایم یا مثل بهشتی که در آن حور نمانده ست من شاعری آشفته ام و شاه غزلها افسوس که در شعر و غزل شور نمانده ست افسرده چنان جاشوی دل خسته ی شطّم شب گشته و یک ماهی در این تور نمانده ست در خاطر من یاد تو تا روز ازل هست از من چه؟ بجز خاطره ای دور نمانده ست جز جمع کلاغان که نشیند به سر من بر شاخه ی این تاک که انگور نمانده ست من شب زده ام، در شب غم ماه دلم باش بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست *حافظ
چشمت هشتم مرداد ۱۳۹۶
افتاده دل، امشب به اقیانوس چشمت ماه شب دنیا شده ، فانوس چشمت حتی تو هم محرومی از دیدار این چشم دارد خدا غیرت به تو، ناموس چشمت
دریا ی غم هشتم مرداد ۱۳۹۶
دل می زنم امشب به دریا، از غم تو بی قایق و پارو ، چو قوها ، از غم تو در قلب این دریا به عشقت، جان سپارم شاید رها گردم ز دنیا، از غم تو
دلهره ی ناشناخته هشتم مرداد ۱۳۹۶
"این چیست که چون دلهره افتاده به جانم"* این حال عجیبیست ، تکان داده، تکانم این آتش سوزنده ی آن برق نگاهش سوزانده سراپای من و جان جوانم از داغ غم عشق یکی شورشی افتاد در شعر من و شور و شری در دو جهانم ازبار غم عشق نشان خواهی و گویم این صورت زرد من و این قد کمانم من مومن زلفش شده ام، سجده نمودم بر آن بت زرین ، به نهان و به عیانم در سجده ی بر او دل من در تپش افتاد این چیست که چون دلهره افتاده به جانم *فاضل نظری
مهلت هشتم مرداد ۱۳۹۶
"بگذار دل از عشقِ تو یک شعر بخواند"* اندازه ی یک بیت، در این خانه بماند از زلف خودت رایحه ای دست صبا ده تا غصه و غم را ز دل خلق براند *ناصر صادقی
شورش جهانی هشتم مرداد ۱۳۹۶
در کائنات افتاده امشب شورشی ناب گویا که داده زلف خود را دلبرم تاب دریای غم ساحل ندارد؟ دارد ! او را -این ساحل آرامشم را - برده یک یک خواب در خواب خوش غرق است و می خندد به خوابش دل ، غرق خون، می گرید از دوری از احباب باد صبا! از من ببر پیغامی امشب با او بگو: بیچاره را دریاب! دریاب! آرامشی با خنده هایت قسمتم کن! در کائنات افتاده امشب شورشی ناب
گره گشا هشتم مرداد ۱۳۹۶
"در حسرت دیدار تو، آواره و زارم هر ثانیه ام، سالی و بی صبر و قرارم" ؟ امشب ، گره از روسری ات وا کن و وا کن با دست خودت، این گره سخت، زکارم چادر ، ز سر خویش درآور، که به جانت! این سد حجاب تو ، در آورده دمارم این دست ،بیا حکمِ به دل کن، که مگر من چیزی ببَرم، یا که نبازم به قمارم من جز تو جز عشق تو، ای دلبر رعنا! سوگند به تو! هیچ ندارم که ندارم بی چیزم و بیچاره و بی همره و همدل در حسرت دیدار تو، آواره و زارم
وقتی که رفتی هفتم مرداد ۱۳۹۶
"درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت"* از آه دلم آتشی بر پا شده که دود... از سینه ی من تا به خود عرش خدا رفت تو رفتی و من ماندم و یک پرسش دیرین کی رفت؟ چرا رفت؟ چرا رفت؟ کجا رفت؟ در پشت سرت هرکه مرا دیده پریشان پرسید که ای عاشق شوریده! چرا رفت؟ بانو! به تو سوگند! کسی در دل من نیست هر کس بجز از یاد شما بوده، بیا! رفت محراب دو ابروی تو را داده ام از دست درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت *محمد سلمانی
وفادارترین هفتم مرداد ۱۳۹۶
دختر نشسته در قاب عکس قهر نمی کند جدایی را نمی فهمد دختری با خنده هایی همیشگی و چشمهایی مهربان کاش تو همان دختری بودی که در قاب عکس مرا مجذوب خودکرده است وبه اندازه ی این عکس معنای وفا را می فهمیدی
عاقبت عشق هفتم مرداد ۱۳۹۶
چون بت تو را عمری پرستیدیم و گیسو... دادی به دست باد و قلبم گشته جادو ما ریشه در خاک تو داریم و نداریم... جز آرزوی بارش از چشمان آهو همچون درختی سبز و پر برگی و سایه... داری سر بیگانگان، ما سر به زانو... داریم و دل خوش کرده با بوی دو زلفت... با آرزوی یک اشاره از دو ابرو زخم زبان و سنگ و فحش و زخم خنجر... اینها نصیب من ز عشقت بوده بانو
فرصت دیدار هفتم مرداد ۱۳۹۶
"رفتی و مرا فرصت دیدار ندادی"* شاهی، به گدا رخصت گفتار ندادی تا من به خودم آمدم، از تو خبری نیست باید که بپرسم ز چه اخطار ندادی می خواستم از عشق خودم شعری بگویم با رفتن خود، مهلت اقرار ندادی از وعده ی یک بوسه فراموش نمودی؟ گفتی که دهی بوسه و انگار ندادی در آرزوی دیدن تو، مردم و رفتی رفتی و مرا فرصت دیدار ندادی *اسماعیل باقرپسند
کنارم باش هفتم مرداد ۱۳۹۶
یک قهوه نوشیدن، کنارم باش و بگذر پاییزی ام، یک دم بهارم باش و بگذر این قهوه های تلخ، شیرین می شود با... یک بوسه ات، با بوسه یارم باش و بگذر با یک نگاهت آتش افتاده به جانم با چشمها، آتش بیارم باش و بگذر من بی تو می میرم، برو! عیبی ندارد یک فاتحه ، روی مزارم باش و بگذر باشد! برو! تا من بمیرم از غم تو اما دم مردن، کنارم باش و بگذر
فال من ششم مرداد ۱۳۹۶
من نمی گویم بیا و مال من باش ای عزیز لحظه ای هم فکر من، احوال من باش ای عزیز این کف دست من و این فالگوئی های تو جان من! جان خودت! در فال من باش ای عزیز
شاعر خسته ششم مرداد ۱۳۹۶
"خسته ام از اینهمه بیداد!اما بگذریم... زندگی عمری فریبم داد! اما بگذریم... "* من که در راه وصالت عمر خود کردم تباه همچنان مجنون، چنان فرهاد، اما بگذریم کاش مثل روزگار پیش از پنجاه و هفت زلف می دادی به دست باد، اما بگذریم من که گشتم بندی زلف سیاهت، خنده ها می زنم بر مردم آزاد، اما بگذریم تجربه ثابت نموده هر كه غمگین تو شد می شود با دیدنت او شاد، اما بگذریم عامیانه جمله ای می گویمت ای نازنین یک نفر اینجا تو را می خواد، اما بگذریم زلفهایت هستی ام را داده بر دستان باد خسته ام از اینهمه بیداد!اما بگذریم... *نسرین خانصنمی
غم مخور ششم مرداد ۱۳۹۶
شمع با پروانه شد افسانه تر، پس غم مخور لیلی بی مجنون شود دیوانه تر، پس غم مخور کشتی در طوفان و انسان زیر بارانی ز اشک می شود زیباتر و مردانه تر، پس غم مخور
تنهاترین ششم مرداد ۱۳۹۶
"هرچه عاشق تر برایت می شوم تنهاترم"* هرچه تنهاتر، برای دیدنت شیدا ترم اوج شیدایی برایت کار دستم می دهد با چنین شیدایی در دنیای دون رسواترم من که از رسوایی در عشقت نمی ترسم ولی کاش می گفتی که مجنون گر شوی لیلاترم آی ای لیلا! ببین در دشت و صحرا، در پی ات از همه عاشق تر و از خلق بی پرواترم من که بی پروا پی عشقت دویدم را ببین هرچه عاشق تر برایت می شوم تنهاترم *الهام حق مرادیان
دلم گرفت ششم مرداد ۱۳۹۶
وقتی که رفت ، از تو چه پنهان… دلم گرفت او رفت و ماند خاطره مهمان... دلم گرفت مانند داستان آدم و حوا، بهشت و سیب از خدعه های حضرت شیطان .... دلم گرفت با رفتنش نشست غمی در دلم که سوخت از آتشش تمام دل و جان.... دلم گرفت می رفت و باد بود و دو گیسو و رقص زلف با هر تکان زلف پریشان... دلم گرفت من آشنای درد شدم وقت رفتنش از پیش من که رفت شتابان .... دلم گرفت "با خنده گفتمش : به سلامت... سفر بخیر وقتی که رفت ، از تو چه پنهان… دلم گرفت"* *مجید ترکابادی
نقاشی پنجم مرداد ۱۳۹۶
"از خواب های یخ زده بیرون بکش مرا"* یا نه! بکُش! به خاک و یا خون بکش مرا وقتی خدا شبیهِ به لیلا کشیده ات بردار بوم و رنگی و مجنون بکش مرا *حامد ابراهیم پور
خواسته های من و زنم پنجم مرداد ۱۳۹۶
"همسرم گفته که من چک پول می خواهم فقط از چراغ آرزوها غول می خواهم فقط" ؟ جای این پیکان پنجاه و سه ات -این گاری ات- یک پرادو، آپشنش هم فول! می خواهم فقط تا که از در زیر چک و مشتش نمیرم از خدا هیکلی اندازه ی هرکول می خواهم فقط بعد عمری تازه فهمیدم که غلط کردم که من روزی گفتم همسری معقول می خواهم فقط این زن عاقل مرا دیوانه کرده، زین سبب یک زن دیگر، زنی گاگول می خواهم فقط با زنم رفتیم در پیش خدا ، من یک زن و همسرم گفته که من چک پول می خواهم فقط
مشکل پنجم مرداد ۱۳۹۶
"دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است"* هر کجایی می روم وصف تو، حرف مردم است وصف رویت را از این ، از آن شنیدن مشکل است رایگان دل را به تو بخشیدم و مفلس شدم با چنین دست تهی، نازت خریدن مشکل است تو سوار اسب رویاهایی و می تازی و پای من لنگ است و دنبالت دویدن مشکل است با چنین پاهای لنگ و با چنان اسب خیال به خودت که نه! به گردت هم رسیدن مشکل است می روی از پیش من، با چشمهای خیس من دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است *صائب تبریزی
دختر بابا پنجم مرداد ۱۳۹۶
دختر که باشی،قلب بابا خانه ی توست روح پدر هستی، پدر دیوانه ی توست نرگس ترین چشمان دنیا را تو داری دنیایی ماتِ دیده ی مستانه ی توست از بس نفیسی ، مثل و مانندی نداری گنجی و قلبم همچنان ویرانه ی توست ماه زمینی ها و نجم آسمانی روشن دلم از خنده ی جانانه ی توست دختر گلی ازجنس گلهای بهشتی ست مادرچو خورشید و پدر پروانه ی توست فرقی ندارد کودک وپیر وجوانت دختر که باشی،قلب بابا خانه ی توست
گله های بی انتها چهارم مرداد ۱۳۹۶
"بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست"* گرچه من از دو جهان رسته ام و آزادم قلب من ،بندی و در سلسله ی فاصله هاست فاصله، بین من و تو، دو وجب بیش نبود داد بیداد که این فاصله را سلسله هاست چشم ود را که به هم می زنی من می لرزم چشمهای تو ، دلیلی به همه زلزله هاست موی خود را که تکان می دهی در پشت سرت در هواخواهی هر تاری از آن، هلهله هاست من کنار تو ام و دوری عزیزم، ز دلم بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست *فاضل نظری
گل من چهارم مرداد ۱۳۹۶
تو، تک گل این زندگی هستی عزیزم دست مرا با زلف خود بستی عزیزم با خنده هایت مستی می ریزی به جامم می خندی و می پرسی که مستی عزیزم! بر عکس آن ضرب المثلهای قدیمی صد دفعه از دستان من، جستی عزیزم دنبال تو تا آخر دنیا می آیم بی ترسی از بالا و از پستی عزیزم من باغبانی شاعرم، در باغ شعرم تو، تک گل این زندگی هستی عزیزم
همسر دلخواه چهارم مرداد ۱۳۹۶
"همسری می خواهم از جنس پری" ؟ با زبانی لال و با گوش کری همسری بی ادعا، بی جیغ و داد همسری صرفا برای همسری دست پختش مثل زنها توی شرق هیکلش چون دافهای آنوری مثل بانو آنجلینا خوش ادا _دیده ام اورا به چشم خواهری_ بگذریم از آنچه مطلوب من است که خصوصی بوده شرط دیگری مختصر، ساده، برای زندگی همسری می خواهم از جنس پری
میلاد بانوی قم سوم مرداد ۱۳۹۶
آمد قرار بی قراران، بانوی قم مشکل گشای دردهای سخت مردم اُخت الرضا چون گل شکوفا شد، مبارک تبریک ما تقدیم تو، خورشید هشتم!
ناخنک سوم مرداد ۱۳۹۶
"زان چه پنهان کرده بودی زیر میز"* آن خوراکی ها، همه خوب و تمیز... آن لواشک های آلو! ترشِ ترش... سیب و زردآلو، شوکولات و مویز... ساندویچ نان و گردو و پنیر لقمه های دیگر سرکار، نیز بی اجازه از شما ما ناخنک.... می زدیم و خورده می شد، ریز ریز چاق تر از گارسیا گشتیم، ما زان چه پنهان کرده بودی زیر میز *سرور سرودی
ما رو کشتی سوم مرداد ۱۳۹۶
عزیزم! این غرورت ، کشته ما را و صد بوسه، ز دورت، کشته ما را رقیبان پیش تو، ما غائبیم و نبودن در حضورت کشته ما را عجولم من در این عشق و صبوری همین قلب صبورت کشته ما را و هر کارَت بلای قلب ما شد نشستن، یا عبورت کشته ما را میان نامه هایت، رد اشکت نشسته بر سطورت، کشته ما را ولی در پیش من خندانی و مست عزیزم! این غرورت ، کشته ما را
نگاهم کن سوم مرداد ۱۳۹۶
"رخ نگردان نازنین از زندگی سیرم نکن"؟ من جوانی عاشقم، از غصه ات پیرم نکن من که خود گفتم که خاک پای تو هستم، دگر بر زمین ننداز رویم را و تحقیرم نکن عمری من با عشق تو درگیر بودم، عشق من بعد عمری عاشقی با غصه درگیرم نکن دستهایم را ببین! آماده ی بند تو اند لطف کن جز با کمند گیسو، زنجیرم نکن در مرام ما خراب آباد دل ویرانه نیست پس بیا ویرانه کن دل را و تعمیرم نکن همچنان اشکی ز چشمت بر زمین افتاده ام با نگاهی خشمگین خویش، تبخیرم نکن من فدای آتش چشمان تو، یخ کرده ام رخ نگردان نازنین از زندگی سیرم نکن
قنوت عشق سوم مرداد ۱۳۹۶
"ربنای این قنوتم آتنای عشق توست"* هر چه من در چنته دارم از صفای عشق توست روح شعرم ، جان من، دنیای این دیوانه ای شعرهای من، غزلهایم، برای عشق توست پیش عشق آتشینم ، جان چه قابل دارد؟ هان؟ جان این شاعر فدایت! جان فدای عشق توست بر تن من جامه ای پوشانده ای از عشق خود جامه ی شاهانه شاعر، ردای عشق توست تا به دست من رسد دامان پر مهر شما آخرین امید من، لطف خدای عشق توست من به محراب دو ابرویت دعا خواهم نمود ربنای این قنوتم آتنای عشق توست *حسین فروتن
گل هستی دوم مرداد ۱۳۹۶
"دختر گلِ هستی است و لبخندِ خداست"* بر درد سر پدر ، پدر سوخته دواست در خانه ی هر کسی که باشد دختر لبخند خدا ، خوشی، همیشه آنجاست دختر که نداری خانه ات ویران است سرمایه ی شادی، منبع خوب صفاست با این همه خوبی، دردسر دارد و ناز از اینکه چه میل اوست، تا اینکه کجاست با این همه مشکل و ادا، می ارزد سوگند به حق، که بهترین نوع بلاست با دختر خود بخند و خوش باش و برقص دختر گلِ هستی است و لبخندِ خداست *الهه خدام محمدی
تمنای عاشقانه دوم مرداد ۱۳۹۶
تمنا می کنم از عشق صبرم را فزون سازد و از این سینه هرچیزی و هر میلی به جز اندیشه ی دیدار رویت را برون سازد که گر صبرم نباشد غصه ی این عشق قلبم را نه! دنیای مرا غرق میان اشک و خون سازد
ده ما دوم مرداد ۱۳۹۶
"هیچ ده مثل دهِ ما بی در و دیوار نیست دزدی آزاد است وقتی کدخدا بیدار نیست"* در ده ما، مردم ده بر سر کارند و خوش کدخدا کاری نموده، یک نفر بیکار نیست این یکی هی چاله می سازد برای دیگران آن یکی زیراب باقی می زند، این عار نیست مابقی پشت سر هم غیبت و تهمت، دروغ چون صدا سیما شده ، اما کانال چار نیست آن قدر ما گوشت از جسم برادر می خوریم این طرفها خوردنی از بهر یک کفتار نیست ما به هم هی نیش از زخم زبان چون می زنیم ترسی در ما از هجوم مور، حتی مار نیست تکیه گاهی تا نباشد بهر همسایه ، ببین! هیچ ده مثل دهِ ما بی در و دیوار نیست *مسیح اسدی پویا
روزی نامه دوم مرداد ۱۳۹۶
سیه رویی به کار نشر استاد به تحریریه ی خود اُرد می داد گزارش، تیتر، تحلیل و بقیه فقط بر ضد دولت، هست آزاد
آدم آهنی دوم مرداد ۱۳۹۶
یه آدمِ آهنی ام، کارگر بخش تولید از صب باید کار بکنم، تا وقت خواب خورشید یه روز میگن جعبه بساز، یه روز ماشین برقی یه روز باید میخ بسازم، با مارک تخت جمشید یه وقتایی برنامه ی کارم عوض نمیشه یه چن روزی برنامه هام هر روزه میشه تمدید سر به زیرم، آرومم و با برنامه می سازم هرچی ازم مدیر می خواد، بدون زور و تهدید مرخصی نمی گیرم، اضافه کارام مفته فرق نداره برای من، روزای جمعه و عید خلاصه با یه باطری و یه قطره روغن خوب کار می کنم از صب تا شب، برای بخش تولید
آدم آهنی و شاپرک دوم مرداد ۱۳۹۶
قصه ی آدم آهنی، معروفه و شنیدین ولی بقیه شو یقین دارم شما ندیدین یه روز یه شاپرک اومد تو کارگاه شون شبونه نشست رو آدم آهنی، کجا؟ به روی شونه یه برقی تو نگاه آدم آهنی درخشید شاپرک قصه یههو، برقشو دید و خندید آدمِ آهنی تو اون تاریکی اه پرسید ازش: چیه؟ چرا داری می خندی قاه قاه شاپرکه با خنده گفت: چشات چه برقی داره یه جورایی خورشید و ماه و یاد من میاره یا نه! شبیه برق چشم آدمای شاده برق چشای اونایی که شادن و آزاده میشه که من شبا بیام، کنار تو بشینم؟ تا برق عاشقونه رو توی نگات ببینم؟ آدمِ آهنی یه هو تکونی خورد و با غم گفت که من آهنیَم و فقط شبیه آدم دل ندارم، نمی دونم که عاشقی چی میشه؟ برق چشام چیه به جز برق یه تیکّه شیشه؟ تا خواست بگه بقیه ی درداشو ، شاپرک جست یه دوری زد دور سرش، شبیه مردم مست نشست روی صورت اون ، با بوسه ای شبونه نذاشت که آدم آهنی، بیاره باز بهونه خلاصه بین آدمِ آهنی و شاپرک یه قصه ی عاشقونه، شروع شده کم کمک آدم آهنی دیگه ، با شاپرک شبونه شعر و ترونه می نوشت، شعرای عاشقونه یه مدتی گذشت و آدم آهنی تو سینه ش یه وقتایی یه حسی داش، تو حالت بهینه ش وقتایی که با شاپرک مشغول گفت و گو بود انگاری دستی تو سینه ش مشغول شست و شو بود یه جورایی روبات نبود، نمی دونس چکاره س فقط می دونست که همش، منتطر اشاره س تو مدارای قسمتی از سینه هی تپش داشت بدون برنامه همش به شاپرک کشش داشت یه شب از اون شبایی که با شاپرک می رقصید به قصه های شاپرک، به غصه هاش می خندید یه خفاش سیا یهو اومد میون کارگاه پرید به سمت شاپرک، تو تاریکیها ناگاه یه ضربه زد با پنجه هاش به شاپرک، دیوونه آدم آهنی یهو ، دید شاپرک بی جونه رو پاهای سردش یهو گرمای شاپرک رو حس کرد و دید تو تاریکی نگای شاپرک رو تکون می خورد شاپرکه ، همونجا مرد و جون داد با مردنش وجود اون روباته رو تکون داد از اون به بعد روبات ما همیشه در عذاب بود مهندس کارگا می گفت: از اولش خراب بود انگاری که روبات نبود، یه مرد واقعی بود درد روزای تنهایی یه درد واقعی بود
شیطنت معصوم اول مرداد ۱۳۹۶
معصومیت در چشمهایش لانه کرده با این نگاهش، در دل ما خانه کرده با چادری پر گل به روی سر، نگارم در دلبری یک حرکت مردانه کرده دل برده از پیر و جوان ها با نگاهش هر عاقلی را عشق او دیوانه کرده پر کرده بوی زلف او امشب هوا را امشب، گمانم گیسوان را شانه کرده چشمک زده با عشوه و ناز و به لبخند خود را میان هر دلی جانانه کرده در شیطنت استاد شیطان است، اما معصومیت در چشمهایش لانه کرده
انتخاب طلایی اول مرداد ۱۳۹۶
من انتخابت کرده ام، ماه منی تو در سرزمین قلب من، شاه منی تو من یوسفم ، بانو زلیخا! سکه ات کو؟ در راه عشق پاک من، چاه منی تو در این مسیر عاشقی و دل سپردن پایان جاده، آخرین راه منی تو شعر مرا وقتی بخوانی ، خواهی فهمید دل مویه های گاه و بیگاه منی تو در بین صدها گل تورا من می پسندم محبوب من، دلدار و دلخواه منی تو من دل به یلدای تو، گیسویت سپردم من انتخابت کرده ام، ماه منی تو
ماه شب های من اول مرداد ۱۳۹۶
دل ، روشنی از صورتت ماهت گرفته از خنده های گاه و بیگاهت گرفته کردم قماری با تو ، با دستان خالی سرباز دل را بی بی و شاهت گرفته بردی! ولی دیگر نمی خندی عزیزم غم، خانه در آن قلب آگاهت گرفته درد خیانت در دل من، سینه ی توست دنیا شده ماتم سرا، آهت گرفته در این جهان تیره، دنیای سیه رو دل ، روشنی از صورتت ماهت گرفته
قورمه سبزی اول مرداد ۱۳۹۶
من گیج بوی قورمه سبزی، بوی شامم دنبال یک ته استکان، بووووقِ حرامم من با ظرافت، اهل تدبیرم، من عمری.. دنبال یک بوس از رد لبها به جامم وقتی که لب را بر لبت دارم ، به جانت! هرگز نمی دانم کدامی یا کدامم در سایه ی دیوار تو خوابده ام من من پاسبانِ خانه ی تو، رام رامم تا من بمانم بر سرایت، لقمه ای ده! من گیج بوی قورمه سبزی، بوی شامم
انگیزه ی شعر اول مرداد ۱۳۹۶
"چشمان تو انگیزه ی یک شعر زیباست لبخند تو زیباترین لبخند دنیاست"* آن برق چشمان سیاهت، در دل شب چون آتش موسی ، میان کوه سیناست من را به وحیی از نگاهت مفتخر کن عمری امید دیدن تو، حسرت ماست از طور و موسا گفتم و این یادم آمد: فرق تو تمثیل از شکاف رود موساست؟ حالا که صحبت ، صحبت از پیغمبران است بانو! دَم جانپرورت، برتر ز عیساست یا سرخیِ لبهای تو سیب بهشتی ست؟ یا گندم مویت، فریب آرزوهاست؟ هر جایی از روی تو شرحی دارد ، اما چشمان تو انگیزه ی یک شعر زیباست *آمنه اقليدی |
||
+
نوشته شده در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 0:46 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
۳۱ طاووس "طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی!
حاصل آمدنت "باز هم آمده ای تا دل من خام شود
رابطه ی سرد در بستر آغوش ابر
روسری آبی لبهای سرخت، روسری آبی! چه زیباست
خیالت "خیالت گشته بخشی از وجودم"*
دِ بجنب! "ای که پنجاه رفت و در خوابی
دلیل محبت دوستش دارم چون ما دوتا دلداده خنده هامان باهم با نگاهی پر عشق راز این سرمستی با همین لبخندش
جادوی تتلیتی تا رای دهی، سراغ جادو رفتیم
بلای اینترنت "از آن روزی که اینترنت بنا شد
مامور ویژه به کار ما نظارت نیست! خوش باش!
مادر عروسکها چشم تو را می بندم و اندوهگینم
داستان ما مردم "باید از کوچه به پهنای خیابان بزنم
غم صادق(ع) "جهان در ماتم صادق (ع) غمین است"*
وایستا دنیا دنیا فقط با تو، كمی زیباست، عشقم
گمشده شده محو و نباشد خطّی ساده
پابند مانند من پابندی اما چاره ای نیست
شب افروز "اخترانی که به شب در نظر ما آیند
اشک خدا مادر
کویر غنچه ای نمی روید؛ در کویر بی باران
دور و نزدیک در تنگنای حیرت
انطباق "چقدر منطبقی با حروف امضایم
دستگیری دست مرا باید بگیری، تا بمانم
سکوت شاعر "وقتی که حال زندگی زار و خراب است
حاضر غایب "رفتی و سمت پنجره ها مانده باورم
نبین چشمت نباید مردم بد را ببیند
مساحت عشق "شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنی"*
موج گیسو بر ساحل شانه، به موج گیسوانت
گره امشب گره خورده به گیسوی تو دستم
قافیه بازی قفس هم قافیه شد توی این شعر
در می زنی و خانه می رقصد برایت
دست تقدیر در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
غم مخور "یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
مرئوس مایوس خداوندا! چرا مرئوس گشتیم
مدیرا ! حرف تو روی دو چشمم
هر آنچه گفته ، را تکرار کردیم
خودسر پیامت را : فقط تکرار کردیم
سایه ات "به هر دیوار رو کردم پریشان سایه ای دیدم"*
خیال محال "کوچه به کوچه میروم در هوس و خیال تو"*
شاعر کم ادعا! "چنین در فکر هر داننده ای هست
هیس! به تو چه! "نکن امر ِ به معروف و نزن داد
مدافعان ایران از نسل آرش،نسل رستم،نسل سلمان
مدافع حرم ما عاشقان اهل بیت مصطفائیم
میری جنایت بکنی؟ برو بکن! به من چه!
مدیر من میگم مرخصی می خوام، میگه اضافه کاری؟
خداوندا! رئیسم را عوض کن
"چند روزه که از خونمون رفتی این خونه این روزا بدون تو عطر تنت رو جا گذاشتی تا رفتی ، یواشک، بعد اون تنها چن روزه که دیوارای خونه
طلا واسه عروسی مون بلای جون من شد
اعتراف یه اعتراف دارم برات، به جرمای نکردم
"قلم از یاد رخت تاب و توان می گیرد"*
سوال بی جواب آخر چرا از من گریزانی عزیزم
بهشت من "ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم "*
قوز بالا قوز "تو عشق گذشته تا هنوزم هستی"؟
عقل و دل "همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
دار و ندارد یک مرد "در مدار هستی ام چیزی به غیر از درد نیست"*
ماه من "ماه کامل می شود امشب برای دیدنت
"ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی ماند
به سلامت "پیمان شکنی کردی و رفتی به سلامت"*
قطار و کوه قطاری هستم و کوهِ غمت ریزد ولی امشب
دختر که داری خواب خوش معنا ندارد
تنها شدن در هر هوایی درد دارد
سپیدسرایی بی خیال غزل
مناجات "خدايا بنده اى درد آشنايم
باورم کن "باورم کن که دلم سخت گرفتار تو شد"*
منطق عشق "منطقى جز سوختن در شمع با پروانه نیست"*
همدم کلاغ جای قناری ، با کلاغی همدمم من
"شوم دارا ترین دارا اگر سارای من باشی
برترینها "مهربانی کردنت با دل صوابی برتر است
دل شکسته روی یک نیمکت سنگی یه نفر که شاد و خندون واسه دیدن عزیزی اومد و به جای عشقش حالا اون نشسته تنها دیگه آخرای شعره
آه "تا تو نگاه میکنی ، کار من آه کردن است
اسیر سیب و گندم آدم به شیطان داده روحش را ، تنش را
حرامه "لغو شد کنسرتِ مشهد یا که شهر اصفهان
بخند "مرا چو ابر بهاری به گریه آر و بخند"*
خبر داری؟ خبر داری ز قلب پر ملالم؟
شادی الکی تورم کشته ما را، باز شادیم
آش نذری یک کاسه آش و دختر همسایه و من
مشت مانند مشتی با خودش در گیر می شد
مشکلات عدیده "با قطعی آب و برق ، گرما چه کنم؟"*
|
||
+
نوشته شده در یکشنبه یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 0:39 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|