در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

واگویه های قلب مرد تنها | تیر ۱۳۹۶
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

۱۵


صعود کن
پانزدهم تیر ۱۳۹۶

بالا برو، بالا، به سوی منبع نور
بالا برو امیدوار و شاد و پر شور
هرگز نترس از مشکلات این صعود و
هرگز نترس از سرزنش ها و زر و زور

 

دهه ی شصت
پانزدهم تیر ۱۳۹۶

"نسل افسرده ی من از دهه ی شصت بگو"*
از همان مردم آزاده و سر مست بگو
از همان پیر و جوان و زن مرد ایران
که به تدبیر و توکل ز ستم رست بگو
از همان ملت آزاد که زیر ترکش
از خودش، از سر هر مشکل خود جست بگو
ما از آن ملت آن دوره فراوان گفتیم
تو از آن ملت و حالی که کنون هست بگو
شادی مادر میهن، همه از آن دوره ست
نسل افسرده ی من از دهه ی شصت بگو
*زهرا موسی پور

 

فال
پانزدهم تیر ۱۳۹۶

در فال من ، ای کاش می افتادی روزی
ای کاش می شد مثل من در تب بسوزی
من پاره کردم جامه های عاشقی را
شاید تو با دستان پر مهرت بدوزی

 

باز هم من
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

باران و اشک و رود جاری، باز هم من
همراهی با ابر بهاری، باز هم من
شاعر شدن مانند بلبلهای بیدل
صدها غزل ، چشم انتظاری، باز هم من
در انتظار دیدن ساقی، نشستن
یک عمرِ بی حاصل خماری، باز هم من
دل را به دست دلبری کافر سپردن
تا بی نهایت بی قراری باز هم من
پرسیدن هر روزه از هر قاصدک که:
پیغامی داری یا نداری؟ باز هم من
دنیا فقط تکرار این صحنه است گویا
باران و اشک و رود جاری، باز هم من

 

آره یا نه
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

شبنم به روی برگ گل را دیدی یا نه؟
گلبرگ عشقم را ز شاخه چیدی یا نه؟
انکار تو یعنی چه؟ با قلبم چه کردی؟
بر آتش قلبم بگو باریدی یا نه؟

 

بیچاره قلم
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"این قلم مثل خودم بی کس و کار است هنوز"*
مثل من در گروی گیسوی یار است هنوز
گیسویش دست مرا بسته ، چه بنویسم از او
این قلم بشکند! این دست مهار است هنوز
این قلم آینه ای از من و از روح من است
روح من، آینه اش، محو غبار است هنوز
شد خزان عمر من و زردم و باید بروم
قلم اما سخنش، فصل بهار است هنوز
باید از این قلمم دل بکنم! یار نبود!
این قلم گیج تر از بنده! خمار است هنوز
دست من ، دست قلم را نگرفتی، رفتی
این قلم مثل خودم بی کس و کار است هنوز
*یاسر حسن زاده

 

وفادار
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"وفادار تو بودم تا نفس بود"*
جهان بی تو برای من قفس بود
برو! خوش باش! من بیزارم از عشق
هوس هم بود اگر، آن دفعه بس بود
*فریدون مشیری

 

بخت بد
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"در نبودت سرنوشتم را فلک حیران نوشت
شاعری با گریه های هر شبم دیوان نوشت"*
در جهان فانی که جای خودش! در آن جهان
من گگمان دارم خدا ، نام مرا مهمان نوشت
بس که من بدبختم و بیچاره، نامم را فلک
در همان وقت ولادت، بچه ی گریان نوشت
بخت من آن قدر بد خط است و سر درگم که من
مطمئن هستم که آن را کودکی نادان نوشت
کفر می گویم! خدایا! صد هزاران معذرت
بخت من را در نبودت حضرت شیطان نوشت؟
هر کجای دفتر بختم نوشته مشکلی
راحتی هم بود اگر، در گوشه ای پنهان نوشت
روز اول بخت خود را من به زلفت بستم و
در نبودت سرنوشتم را فلک حیران نوشت
*امیررضا م

 

فانوس
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

نیستی
و تنها روشنایی دل من
فانوس هایی ست که در مسیر رفتنت آویخته ام
در دنیایی که همه ی عاشقان
پیغام هایشان را به باد صبا می سپارند
من چقدر از بادها می ترسم

 

نگاه آخر
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"یک نفر دستی تکان داد و نگاهم کرد و رفت
با نگاهی مضطرب! درگیر آهم کرد و رفت "*
برکه ی اشک مرا با یک نگاه مهربان
ملتهب تر کرد، او درگیر ماهم کرد و رفت
من گدای راه او بودم تمام عمر را
در عبورش، با نگاه خویش، شاهم کرد و رفت
روزهایم را طلایی کرده با زلفش ولی
دل پریشان با دو تا چشم سیاهش کرد و رفت
شیخ می فرمود از جرم و گناه عاشقی
سرفرازم با نگاهی پر گناهم کرد و رفت
دستهایم را به سوی دامنش کردم بلند
یک نفر دستی تکان داد و نگاهم کرد و رفت
*نسرین خانصنمی

 

کار خطیر
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود"*
دستم به سر زلف سیاه و کمری بود
هی گشت از این کوچه گذر کرد و ندیدم
در کوچه چنین کار خفن ، بس خطری بود
*سعدی

 

قلم
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"ما هیچ بجز قلم نداریم"؟
ما که خدم و حشَم نداریم
ما کشته ی شعر خویش گشتیم
ما زائری یا حرم نداریم
جز شعر و غزل، کمی ترانه
ما هیچ ز بیش و کم نداریم
بی چیز ولی خدای شعریم
شاهیم که جام جم نداریم
از هرچه که هست توی دنیا
شرمنده! به جز ورم نداریم
داریم هزار غصه ، اما
ما هیچ بجز قلم نداریم

 

معجزه قلم
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

چه معجزه ایست این قلم
با رد پای سیاه خود
می تواند دنیایی را روشنایی ببخشد
همانگونه که
با وجود بدنه ای از طلا
می تواند دنیایی را به خاکستر بنشاند

 

شوخی با جشن تولد
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

جشن تولدِ کیه؟ چرا همه تون می خندین؟
چرا دارین به دیوارا، یه چیزایی می بندین؟
میگن یه روزی قبلنا، یه خانومی زاییده
یه بچه ای دنیا اومد، شماها می پسندین؟
شما به چی خوشحالین و براچی شعر می خونین؟
نکنه شما درگیر اون زلفای چون کمندین؟
برا تولدِ یکی، شما ها چرا می رقصین؟
با خودتون، شعر می خونین ، خدایی، چند چندین؟
خلاصه من نفهمیدم، جریان جشن چی بوده؟
جشن تولدِ کیه؟ چرا همه تون می خندین؟

 


آخه چرا؟
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"بهانه های دلم را که خوب می دانی"*
و حرف چشم مرا خوب خوب می خوانی
بگو برای چه ای مهربان پس از اینها
مرا که دل به تو بستم ز خویش می رانی
*مرتضی طهماسبی

 

جامانده
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

رفتی سفر، بغض مرا با خود نبردی
در این سفر من را، چرا با خود نبردی
همراه من! راه نفس را غصه بسته
من را چرا تا انتها باخود نبردی

 

خط فقر
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

از تشنگی در این کویر خشک و خسته
در انتظار کوزه ی آبی شکسته
با یک تبر خطی کشیده کج به دیوار
در زیر خط فقر خود، مردی نشسته

 

سرگردان
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم"*
به دور دلبری افسونگر و طناز می گردم
دگر ساز دلم آهنگ شادی را نمی خواند
و من دنبال سیم کهنه ی این ساز می گردم
برای آنکه شاید روزی شادی را به بر گیرم
میان می فروشی ها ، پی اعجاز می گردم
اگرچه عمری گردیدم، اگرچه بر زمین خوردم
اگرچه نا امید م از خودم هم، باز می گردم
به روی این زمین عمری، من جا مانده از پرواز
به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردم
*فاضل نظری

 

فقط باش
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"تنها بهارِ كوچه ى بارانى ام باش
زيباترين افسانه ى پنهانى ام باش"*
ویران نموده گر جهان دنیای من را
تو باعث آبادی ویرانی ام باش
یک شب، فقط یک شب ، بیا و مال من شو
یا سفره دار سفره ی مهمانی ام باش
از درس عشقت تک گرفتم، مرحمت کن
استاد من در دوره ی جبرانی ام باش
عمری اسیر زلف تو بودم عزیزم
امشب میان قلب من، زندانی ام باش
آشوب قلبم را بیا و بیشتر کن
طوفان برای این دل طوفانی ام باش
از ابر چشمم کوچه ها خیس است امشب
تنها بهارِ كوچه ى بارانى ام باش
*فاطمه مشاعی

 

درد بی درمان
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"آن درد کدام است که درمان شدنی نیست
وان لطمه کدام است که جبران شدنی نیست "*
هر گوشه ی دل بیتی به یاد تو نوشتم
اشعار پراکنده که دیوان شدنی نیست
از بیت دو ابروی تو صد بیت نوشتم
گفتند رقیبان که بدین سان شدنی نیست
گفتند که شعرش به یقین مال خودش نیست
شاعر شدن عاشق حیران شدنی نیست
حافظ شده ام بنده و بی شاخه نباتم
این شاعر دلداده ، غزلخوان شدنی نیست
شاعر شده ام تا که به شعرم بسرایم
زان درد که بی روی تو درمان شدنی نیست
*رهی معیری

 


دنباله رو
یازدهم تیر ۱۳۹۶

تو می روی و من به دنبالت روانم
آخر کجا؟ آخر چرا؟ روح و روانم
تو مرد غمگین منی، ای شادی من
آتش نزن با رفتنت بر استخوانم
غرق تفکر، سر به زیر از کوچه نگذر
من را ببین! بشنو کلامی از زبانم
دنبال تو، من ره سپردم مثل سایه
پا بر سرم بگذار و ویران کن جهانم
حسرت به ماندم که برگردی به سویم
بر گردی و بنشانی لب روی لبانم
امید من! تنها نرو! دق می کنم ها!
خنجر نزنر با ترک من بر قلب و جانم
وابسته ام کردی به خود ، مرد مسافر
تو می روی و من به دنبالت روانم

 

دکان شعر
یازدهم تیر ۱۳۹۶

دوباره آمدم ، با شعر تازه
نمودم وا دوباره یک مغازه
برای جلب لایک تو نوشتم
عزیزم، خوشگلم، چشمات چه نازه
نخورده مست ، شعری را نوشتم
اصول کار من ، البته رازه
نمی بینی تو شعرم را ولیکن
ندیدنهای تو عین پیازه
اگر بی لایک ماند شعر بنده
-همان لایکی که طبق دین مجازه-
شود جاری ز چشمم اشک چشمم
بدون اختیار و بی اجازه
خلاصه من برای دیده گشتن
دوباره آمدم ، با شعر تازه

 

پیله
یازدهم تیر ۱۳۹۶

در پیله ی تنهایی ام در خود تنیدم
امید از هرچیز و هر جایی بریدم
من در حریم چشم پر اشکم همه عمر
غیر از عطش ، لب تشنگی چیزی ندیدم
من درد عشقش را ، غمش دیوانگی را
با آبروی خود برای خود خریدم
از دستهای مهربانش ، از زبانش
من طعم تیغ قهر نازش را چشیدم
پروانه ای می خواست تا بالش بسوزد
در پیله ی تنهایی ام در خود تنیدم

 

بعد از تو
یازدهم تیر ۱۳۹۶

"بعداز تو شده گریه و زاری کارم "*
دلمرده ام و خسته ام از افکارم
تو رفته ای و نیست پس از تو غیر...
غم، ماتم رفتن تو، گریه، یارم
هر بیت ز شعر من شده چون آتش
آتش زده رفتن تو در اشعارم
این خاطره های روزهای شیرین
بدجور پس از تو می دهد آزارم
این زندگی بی تو چون جهنم شده است
آماده ی بوسه بر طناب دارم
دلتنگ تو و خنده ی نازت هستم
بعداز تو شده گریه و زاری کارم
*عباس موسوی

 

شاعر دردها
یازدهم تیر ۱۳۹۶

"تو خواب می روی و من غزل غزل دردم"*
تو گرم عشقی و من همچو مرده ای سردم
کجا؟ بگو که کجا من خطا نمودم؟ هان؟
بجز محبت و این شعرها، خطا کردم؟
کدام راه خطا رفته ام ؟ بگو دیگر
ز راه عشق و محبت سزاست برگردم؟
به روی حرف خودم هستم و غلام توام
به زیر پای توام، سبزمن! ببین زردم
اگر بغیر محبت بجز صفا دیدی
اگر که رگ نزدم پیش عشق، نامردم
صبا به زمزمه راز مرا به تو گوید
تو خواب می روی و من غزل غزل دردم
*شهناز امیرمجاهدی

 

بزم بداهه
یازدهم تیر ۱۳۹۶

بیهوده می ترسی عزیزم از بداهه
اینجا رفاقت ، شعر تازه، روبراهه
یک بیت باید که بگویی ناب و تازه
غافل اگر گشتی بدون عمرت تباهه

 

شب آخر
یازدهم تیر ۱۳۹۶

از نردبان شعرش
یک مرد
شاعری خوب
بالا رود به سوی
ماهِ رخ نگارش
افسوس و درد
امشب
شاعر به نا امیدی
بر خاک خواهد افتاد

 

لباس شعر
یازدهم تیر ۱۳۹۶

می پوشم از شعر و غزل بر تن لباس و
سوی تو می آیم برای التماس و
دارم امید آنکه از باغ نگاهت
سهمم شود امشب کمی از عطر یاس و
رمی ترسم از اینکه بگویی نه! برنجی
از این منِ نا لایق و این آس و پاس و
می ترسم از اینکه بگویی: نه! نمیشه!
شاعر ندارد پیش مه رویان کلاس و
امشب دلم را می زنم آخر به دریا
سوی تو می آیم برای التماس و...

 

همیشه مدیون
یازدهم تیر ۱۳۹۶

منم آن کس که محو خنده ی توست
همان آزاده ای بنده ی توست
همان که شعر نذر خنده ات کرد
همان که تا ابد شرمنده ی توست

 

شبی با تو
یازدهم تیر ۱۳۹۶

"امشب از تو دوست دارم تا غزل خوانی کنم
توبه ها را بشکنم ، تا عشق درمانی کنم"*
دوست دارم آدمی باشم برای گندمی
یا برای سیب سرخی، باز شیطانی کنم
بی خیال جنت و حوری شوم، دراین زمین
در هوای کفر زلف تو مسلمانی کنم
اندکی عشق زمینی آورم در پیش تو
اندکی در عمر خود ، احساس انسانی کنم
رای رای توست، کار عشق را در پیش خلق
آشکار و رو نمایم یا که پنهانی کنم؟
شاعرم، تنها غزل دارم برای عاشقی
امشب از تو دوست دارم تا غزل خوانی کنم
*آرش صحبتی

 

می خواهم چکار؟
دهم تیر ۱۳۹۶

"شعرِ زیبای مَنی، آرایه می‌خواهم چه‌کار"*
چون تو خورشید منی، من سایه می خواهم چکار
با طلای زلف تو مستغنی ام از سیم و زر
تا تو دنیای منی، سرمایه می خواهم چکار
می شود نازل به من از چشم تو حرفی مگو
پیش چشمانت حدیث و آیه می خواهم چکار
در دل صحرا ، ته دریا ، تو باشی من خوشم
تا تو هستی پیش من، همسایه می خواهم چکار
چشمهایت قهوه ای، طعم لبانت چون عسل
کیکهای خوشگل و ده لایه می خواهم چکار
بیت های ابروی تو شعر خوب زندگی ست
شعرِ زیبای مَنی، آرایه می‌خواهم چه‌کار
*محمد بزاز

 

امنیت
دهم تیر ۱۳۹۶

"بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی"*
از خویش هم آزاد شدم تا نهراسی
غمگینم و در گریه ی خود غرقم عزیزم
تا آمده ای شاد شدم تا نهراسی
من آدمم و عاشق حوایم و حالا
محو تو پریزاد شدم تا نهراسی
لیلا شدی، مجنون شدم و گشته ای شیرین
این مرتبه فرهاد شدم تا نهراسی
عمری به ره عاشقی من رفتم و حالا
سر دسته ی اوتاد شدم تا نهراسی
بد شکلم و تو خوشگلی و در ره عشقت
بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی
*محمد علی بهمنی

 

انتظار
دهم تیر ۱۳۹۶

در انتظار رویت، پشت جهان خمیده
وقتی رخ از جهانم، کردی نهان، خمیده
باران چشم من را، دیدی ولی ببین که
از بهر دیدن تو، رنگین کمان خمیده

 

وضع فعلی
دهم تیر ۱۳۹۶

"درم داران عالم را کرم نيست
کرم داران عالم را درم نیست"؟
خریدم ساندویچ مرغ و دیدم
میان گوجه، کاهو و کلم نیست
کلاهم را یکی برداشت، دیدم
به لطف حضرتش حتی سرم نیست
و رفتم بر لب کارون و دیدم
نگاربندری، پیش بلم نیست
خدا لعنت کند لولوی بد را
یکی فریاد می زد که ممم نیست
و از لطف فتا و گشت ارشاد
نصیب ما خدایی جز ورم نیست؟
خدا را شاکرم، در ملک ایران
خوشی، افراد خودسر، شادی کم نیست
به ضعف شعر بنده هی نخندید
عمادی که به شعرش محتشم نیست

 

وداع
دهم تیر ۱۳۹۶

حلقه ی آشنایی مون رو وقتی پس فرستاد
با نامه داد تموم آرزوهامو دست باد
یهو دلم یه حالی شد، گریه سراغم اومد
یهو اومد رو قلب من، درد هزارتا فرهاد

 

یاد اون روزها
دهم تیر ۱۳۹۶

"یاد باد آنروزها طنزِ فراوان داشتیم
هاله ای پر نور از استاد بحران داشتیم"*
گوجه در یک کوچه ارزان بود، ما در کوچه ها
پای چشم خود همیشه یک بادمجان داشتیم
آنقدر اوضاع در آن روزگاران خوب بود
شکر می کردیم می دانی چرا؟ جان داشتیم
یک نفر، با یک پژو آمد وطن را خورد و رفت
بازهم شکر خدا ما چرخ پیکان داشتیم
نام ما را ، نام میهن را لجن مالی نمود
در عوض یارانه بهر خوردن نان داشتیم
او اگر می ماند ، ما الان به جای سی و یک
صد، صد و پنجاه، شاید بیش، استان داشتیم
ما اگر آنروزها ماندیم و جان در برده ایم
علتش این است، غیرت روی مامان داشتیم
من دلم دارد هوای روزهای دولتش
یاد باد آنروزها طنزِ فراوان داشتیم
*سام البرز

 

تردید
دهم تیر ۱۳۹۶

از وقتی که جدایی شروع شد
به جملاتی عادت کرده ام
که اینگونه شروع می شود:
احتمال دارد...
ممکن است ....
شاید لازم باشد که بیایی
شاید....
می بینی:
جملات مشروط دیوانه ام می کند

 

قسمت نبود
دهم تیر ۱۳۹۶

"قسمت نبود اين قصه پابرجا بماند
خوشبختيِ امرووز ،تا فردا بماند"*
یادت می آید روزگاری حرفت این بود:
پیش تو ام من تا که این دنیا بماند؟
رسم وفا این است؟ از این خانه ،بعدت
تنها دری، پشت سر تو وا ،بماند؟
باشد! برو! اما بدان اینجا یکی هست
که آرزو دارد دلش شیدا بماند
اما قرار ما نبود از عشق و مستی
تنها کلامی روی دفتر جا بماند
از آن همه دلدادگی و شعر شیرین
یک مشت پرسش، چندتا اما بماند
در پاسخ هر پرسش این دل بگویی
قسمت نبود اين قصه پابرجا بماند
*نفیسه سادات موسوی

 

لب تو
دهم تیر ۱۳۹۶

همرنگ و هم طعم است گیلاس و لب تو
بدجوری درگیر است احساس و لب تو
مویت به روی گونه ات افتاده، شاعر
بیتی سرود از شاخه ی یاس و لب تو

 

بی احساس
دهم تیر ۱۳۹۶

ساقی ندارم، باده ، گیلاسم کجا بود؟
من آس و پاسم، دلبر آسم کجا بود؟
من مرد تنهایم، میان جمع مردان
نسبت به زنها شور و احساسم کجا بود؟

 

شور شبانه
دهم تیر ۱۳۹۶

جام لبت گیلاس مملو از ترانه است
چشمان زیبای تو بدجور عاشقانه است
قر در کمر دارم فراوان نیمه شبها!
وقتی سر زلفت عزیزم روی شانه است

 

خماری
دهم تیر ۱۳۹۶

گیلاسی از آن باده های ناب دارم
از بهر مزه، اندکی اسباب دارم
اما بمان فعلا کمی در حسرت آن
باشد برای صبح فردا، خواب دارم

 

دلبر غائب
هشتم تیر ۱۳۹۶

"یک نفر کاش برای دل بی صاحب من "*
خبری آرد از آن دلبرک غائب من
کاشکی باد صبا بویی از آن گل، روزی
تحفه آرد ز سفرهای خودش، جانب من
*الهام ابراهیمی

 

گل افشانی
هشتم تیر ۱۳۹۶

باید بپاشم گل به رویت، عشق نازم
تا گل بگیرد عطر و بویت، عشق نازم
من صد هزاران باغ گل را دیده بودم
دنبال تو، در جستجویت، عشق نازم
من شب به شب در بستر زیبای رویا
خوابیده ام در آرزویت ، عشق نازم
جام لبانت خواب هر شب بود و هرشب
نوشیده ام من از سبویت، عشق نازم
حالا شده تعبیر خواب هر شب من
حالا نشستم روبرویت ، عشق نازم
روئیده ای چون گل میان باغ قلبم
باید بپاشم گل به رویت، عشق نازم

 

مستی ازلی
هشتم تیر ۱۳۹۶

"هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب"*
نکند تا به قیامت هوس باده و آب
هرکه روزی نظری روی تو را دیده ، دگر
نرود تا دم مردن به بر غیر به خواب
تا لبت جام شراب است و تویی ساقی آن
باده ها نیست برای دل من، غیر سراب
مومن کفر سر زلف تو ام، در دم مرگ
می دهم طبق همین دین به سوالات ، جواب
من بهشتم تویی و دین و خدایم هستی
بی خیال همه دینها، همه ی بیم و عذاب
پایکوبان گذرد از پل و خُسبد به بهشت
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب
*خواجوی کرمانی

 

درمان درد
هشتم تیر ۱۳۹۶

"خوشا دردی که درمانش تو باشی"*
طبیب شاد و خندانش تو باشی
خوشا آن دل که حتی در خیالش
میان سینه مهمانش تو باشی
نمی ماند کسی در جنت حق
زبانم لال، شیطانش تو باشی
شود مومن یقینا گبر و ترسا
به آن دین که مسلمانش تو باشی
تویی شیطان و تو روح خدایی
و اصل دین تویی، جانش تو باشی
رسیده شعر من هم خط آخر
خوشا شعری که پایانش تو باشی
*عراقی

 

زلال اشک
هشتم تیر ۱۳۹۶

زلال چشم تو: یک چشمه ی نور
دو ابرویت: چو بیتی ناب و پر شور
و اشک من : چنان رود ست جاری
الهی چشم بد از دیدنت کور

 

زیر باران
نهم تیر ۱۳۹۶

باران و چتر و خنده هایت در کنارم
یعنی که من بر اسب تقدیرم سوارم
پیشم بمان در زیر چتر آرزوها
تا من بخندم، تا که من هرگز نبارم
باران چشمم را ندیدی، من فدایت
پیشم بمان، ای معنی فصل بهارم
یادت می آید بچگی ها، چتر و باران؟
یادت می آید شعرهای بی قرارم؟
مانند آن روز قشنگ بچگی مان
باران می آید ، باز هستی در کنارم

 

لبخند بابا
نهم تیر ۱۳۹۶

"بابای من آرامش محضه
دستاش که باشه،زندگی خوبه
سایش که باشه رو سر دنیام
غصه دیگه به در نمی کوبه"*

خورشید رویاهامه آقاجون
گرمای لبخندش چه شیرینه
خوشبختی یعنی وقتی می خندم
بابام منو اون لحظه می بینه

قد می کشم من در کنار اون
سایه ش که با شه رو سرم شادم
عمری اسیر خنده هاش بودم
با خنده هاش از غصه آزادم

خسته س ولی می خنده چشماش و
درداش و با اخماش می پوشونه
حتی اگه داد می زنه بابا
وقتی که باشه آرومه خونه

دنیا رو من با خنده هاش می خوام
دنیایی که تون باشه، محبوبه
بابای من آرامش محضه
دستاش که باشه،زندگی خوبه
*بند اول از:سیده سمیرا موسوی

 

فاصله
نهم تیر ۱۳۹۶

"خمیده شانه های من !به زیر بار فاصله"*
نشسته روی شعر من، کمی غبار فاصله
نمی شود ز هم جدا، دل من و خیال تو
میان ما کشیده شد، اگر حصار فاصله
*نازنین سماواتی

 

کی گفتم برو؟
نهم تیر ۱۳۹۶

"کی گفتمت از خانه ام لب تشنه وعطشان برو؟"*
یا من کجا گفتم که از این خانه ی ویران برو؟
ایرانی ام من ، شاعرم، مانند حافظ، مولوی
ایرانی و شاعر کجا، گوید به یک مهمان برو؟
تا زنده ام پیشم بمان، همراه من شعری بخوان
وقتی که مردم ، هرکجا، چون باد سرگردان برو
حالا که هستم با دلم، همراه و همدل باش و باش
دیدی اگر بد از دلم، آن وقت رو گردان، برو
اما به جان عاشقان، روزی اگر از پیش من
عزم سفر کردی، برو،پوشیده و پنهان برو
وقت سفر بر دیده ام، لب را گذار و نوش کن
کی گفتمت از خانه ام لب تشنه وعطشان برو؟
*فلور نساجی

 

آفت جان
نهم تیر ۱۳۹۶

"نفس باد صبا آفت جان خواهد شد "؟
باز هم خوش خبری: بوسه گران خواهد شد
توی یک کوچه، یکی، دختری را می بوسد
دخترک زودتر از زود، مامان خواهد شد
آن طرف مردک پیری، زنی را می ماچد
آن زن پیر از این بوسه جوان خواهد شد
کودکی دختری را پشت دری می بوسید
گفتم ای وای! بزرگیش چه سان خواهد شد؟
بوسه در بوسه شده کوچه ی ما! باد چه داشت؟
باد سردسته ی این فتنه گران خواهد شد؟
تا که این باد، برَد روسری زنها را
نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

 

پشت پنجره
هفتم تیر ۱۳۹۶

از پشت قاب رنگی
_این پنجره_ قشنگی
بانوی شرقی من
با من چرا به جنگی؟

با آن لباس زیبا
با زلف مثل کمندت
من را اسیر کردی
بستی به دام و بندت

هر روز مثل دیروز
می آیی مثل خورشید
وقت طلوع چشمت
دارم هزار امید

از پشت کوه رنگی
-این پنجره- دو باره
کردی طلوع و دارد
چشمان من ستاره

با ناز و عشوه وقتی
آرام و مخفیانه
می آیی پشت شیشه
محجوب و عاشقانه...

دنیا شود طلایی
مانند گیسوانت
خورشید کوچه گردد
لبخند مهربانت

 

نگاه پرشور
هفتم تیر ۱۳۹۶

"دل باز زند شور به ماهور نگاهت"*
شیرین شده کام دلم از شور نگاهت
هرچند دلش تیره ترین است ولیکن
روشن شده دنیای من از نور نگاهت
*مهوار

 

فتنه انگیز
هفتم تیر ۱۳۹۶

"مو بیفشانی هزاران فتنه می خیزد به پا "*
سبزِ چشمت قلب ما را می کشاند تا کجا؟
انقلابی در دلم افکنده شور جنبشت
مخملین گیسوی من بس کن دگر این کودتا
من که عمری بر سر راهت سرِ پا بوده ام
کاش بنشینی و پیش خویش بنشانی مرا
طاقتم سر رفت! تا کی قصد دوری کرده ای؟
کی ، کجا قسمت شود گویی: که پیش من بیا؟
این دل تنگم فقط جای یکی باشد لذا
یا تورا باید که بیرون سازم از آن یا خدا
کفرِ موهایت خطرناک است بهر دین من
مو بیفشانی هزاران فتنه می خیزد به پا
*هبوط

 

برو خدانگهدار
هفتم تیر ۱۳۹۶

"چوعاشق،گشته ای ازمن گذرکن"*
و از من، از من شاعر، حذر کن
خطر دارد کنار شعر ماندن
خطر کردم، ولی ترک خطر کن
برو خوش باش با عشق جدیدت
برو با او، به دنیایش سفر کن
برو خوش باش و من را از سر خود
و از کنج دل نازت، به در کن
و من شعری بگویم در فراقت
به شعرم گاه گاهی هم نظر کن
تو با من مزه کردی عشق و گفتم
چوعاشق،گشته ای ازمن گذرکن
*امیر علی پاشایی

 

همیشه مسافر
هفتم تیر ۱۳۹۶

"از آسمان خیالم اگر چه می گذری!!
به حال و روز من اما نمی کنی نظری"*
شبیه باد صبا می گریزی از دستم
شبیه باد صبا یی، همیشه در سفری
و و قت رفتن تو از نگاه پر شررت
به جان شعر من افتاده باز هم شرری
از آتشی که به جا مانده در دلم حالا
نمانده غیر دو تا چشم خیس من اثری
و غیر چشم ترم ، حاصل عبور تو شد
به یادگار برایم دوباره شعر تری
زمین طبع مرا سبزِ شعر خود کردی
از آسمان خیالم اگر چه می گذری!!
*نسرین خانصنمی

 

دلداده
هفتم تیر ۱۳۹۶

"دل ز دستم رفت و جان هم ،بیدل و جان چون کنم "؟
بعد تو با این دل زار و پریشان چون کنم؟
رفته ای و مانده بعد از تو غمت در سینه ام
با غم تنهایی، این ناخوانده مهمان ، چون کنم؟

 

سربه هوای عشوه گر
هفتم تیر ۱۳۹۶

"گر برود به هر قدم ، در ره دیدنت سری"؟
می گذری ز روی سر، سر به هوا و سرسری
می گذری ز کوچه و پشت سرت عزیز من
هست هزار چشم بد، جمله به چشم خواهری

 

عشق عتیقه
هفتم تیر ۱۳۹۶

"قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش‌؛ها کن مرا"*
من کتابی رنگ و رو رفته کنار حافظم
گاه گاهی ، از تفنن هم شده، وا کن مرا
من اگر چه پیرم و فرتوت، با یک معجزه
از لب جان پرور خود، باز احیا کن مرا
در سر پیری عجب حالی دهد عشقی جدید
باز عاشق کن مرا، با عشوه رسوا کن مرا
باز هم شیدا کن این قلب مرا و بعد از آن
تا ابد بنشین کنارمن، تماشا کن مرا
رنگ و رویم را زمان از من گرفته، عشق من
قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا
*سیدمهدی ابوالقاسمی

 

یادگاری
هفتم تیر ۱۳۹۶

مانده هزاران زخم ختجر یادگاری
یک بغض تلخ و دیده ی تر، یادگاری
در چاه تنهایی اسیرم ، مثل یوسف
مانده شکایت از برادر ، یادگاری
دیگر زلیخایی نمی آید سراغم
مانده ولی صد گرگ دیگر، یادگاری
در حسرت دیدار تو جان می سپارم
بفرست عکسی خوب و بهتر یادگاری
از ابروی مانند محرابت برایم
مانده هزاران زخم ختجر یادگاری

 

بدون تو
هفتم تیر ۱۳۹۶

"تهران بدونِ بودنت انگار زندان می شود
با تو کویرِ لوت هم مانندِ تهران می شود"*
بی تو برای شعر من ، مضمون نمی ماند ولی
با تو غزل در دفترم، هر لحظه مهمان می شود
بی تو جهنم می شود دنیای من، حوای من
با تو بهشتی نفس من، این نفس شیطان می شود
وقتی که کنارم هستی و دستم میان دست توست
از برق لبخندت ، تنم، بی وقفه لرزان می شود
وقتی که ترکم می کنی، در سینه ی بی طاقتم
قلبم ز داغ دوری ات، زار و پریشان می شود
در بند زلفت بوده ام، یک عمر و آزادم کنون
تهران بدونِ بودنت انگار زندان می شود
*جواد مزنگی

 

مداح بی ادب
ششم تیر ۱۳۹۶

مطیعی، سرکشی گر کرده، غم نیست
شبیه ش پاچه ورمالیده ، کم نیست
حسن جان! در صف اول بمان و
بدان برجام، جامی پر ز سم نیست
نترس از هارت و هورت شاعرکها
اگر مداح، شعرش محتشم نیست
نماز عید و روز قدس هم رفت
سزای فحش آنها جز عدم نیست
ظریفانه بپرسم پرسشی طنز؟
تمام فحش ها، کار علَم نیست؟
و خطّ آخر و پیغام آخر
مطیعی!بی ادب جایش حرم نیست

 

خوش باور
ششم تیر ۱۳۹۶

"شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد"*
شغال آید و لاشه اش را بگیرد
نگو توی دریا، شغالش کجا بود
رادیو که گفته، دلم می پذیرد
*حمید شیرازی

 

مال من شو
ششم تیر ۱۳۹۶

درکم کن و ترکم نکن و مال دلم شو
در گردش تقدیر ، بیا فال دلم شو
پیوند بزن با لب خود شعر مرا و
در سال نو، دلگرمی و اقبال دلم شو

 

نبض ترانه
ششم تیر ۱۳۹۶

نبض ترانه: لرزش چشمان مستت
یک آرزو: یک بوسه ی مخفی به دستت
چشمان خود را بستی و شد آخر شعر
دل می بری با خنده هایت، ناز شصتت

 

پیام
ششم تیر ۱۳۹۶

"با آن که مرا از دل خود راند، بگویید"*
در سینه ی من جز غم او راه ندارد
من دورم از او، مثل پلنگی سر کوهی
که نعره ی او راهی سوی ماه ندارد
یا مثل کسی که شده راهی سوی زندان
اشکش اثری بر قلم شاه ندارد
حالم شده چون عاشق زاری که بجز شعر
یک همره و همصحبت آگاه ندارد
من یوسفم و اوست زلیخا ، دل زارم
در آرزویش آرزو جز چاه ندارد
*فاضل نظری

 


دلم مال تو
پنجم تیر ۱۳۹۶

شده حرف هر سال و ماهم سلام
و شد غیر نام تو بر من حرام
به باد صبا، پیک دلدادگان
سپردم برایت هزاران پیام
مرا هم ببین بین جان دادگان
مرا هم ببین ای خدای مرام
دلی داشتم رفته از دست من
به زلف سیاهت بگیرش به دام
بگیر و ببندش به زلفت، عزیز
تمام دلم مال تو، والسلام

 

نصیحت
پنجم تیر ۱۳۹۶

"نمی خواهم تو را دیگر ببینم"*
تو را همراه آن خواهر ببینم
ظریفی جای خود! دلواپسم من
که پیشت اشتونِ کافر ببینم
*حسین گلچین

 

رمضان
پنجم تیر ۱۳۹۶

رمضان هم رفت
شاکی
مثل رجب
مثل شعبان
شاکی از ما مومنان عاشق دیدن هلال ماه بعدی

 


قسم عاشقانه
چهارم تیر ۱۳۹۶

"به غریبانه ترین قافیه ی عشق قسم"*
و به زلف تو، به این حاشیه ی عشق قسم
من تو را عاقبت از آن خودم خواهم کرد
به همین شعر-همین سهمیه ی عشق- قسم
*م هاشمی هخا

 

خواهش
چهارم تیر ۱۳۹۶

"یک روز به من فرصت دیدار بده"*
مهمان بشو و زحمت بسیار بده
آقای مدیرکل، فدایت، لطفا
مانند برادرت، به من کار بده
*حسین گلچین

 

تصویر ناب
سوم تیر ۱۳۹۶

دارم برای قاب عکسی، یک بهانه
یک قاب عکس تازه در یک کنج خانه
زیباترین تصویر دنیا، یعنی این عکس:
من باشم و تو، یک نگاه عاشقانه
تو مهربان! من را ببینی، محو باشم
در راز و رمز زلفِ جاری روی شانه
بر روی لبهایم غزل جاری شد و تو
می ریزد از چشمان زیبایت ترانه
ای من فدای خنده های چشم مستت
در قلب من عشقت زده حالا جوانه
این عکس یعنی یادگاری از تو و من
دارم برای قاب عکسی یک بهانه

 

غم تنهایی
سوم تیر ۱۳۹۶

"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی"*
ماه رمضان طی شد، در حسرت دیدارت
دور از منی و دانم، در آرزوی مایی
تو منتظری شاید، از خود به در آیم من
در فکر منِ پستی، آنقدر که آقایی
مانند علی هرشب، هم سفره ی مسکینی
همراه ضعیفانی ، در اوج توانایی
شرمنده ام از رویت، از بار گناهانم
از اینکه ندارم من، در پیش شما جایی
دور از تو شدم عمری، در راه گناهان و
من ماندم و هجرانت، من ماندم و رسوایی
من منتظرم روزی، بینم رخ ماهت را
با دیده ی شیدا و با شیوه ی شیدایی
مانند منی آقا، غم روی دلت مانده
این جمله هلاکم کرد: تنهایم و تنهایی
*حافظ

 

درد هر شبه
سوم تیر ۱۳۹۶

هی درد و هی بغض و غم و اندوه و ناله
هر شب خیال عکس رویت در پیاله
تصویر ماتی از تو در موج شراب و
دردی ، علاجش باده های هفت ساله
هر روز دنبال خیالت ره سپردن
هرشب شدن، بیش از شب پیشین مچاله
هر روز من صدها غزل نذر تو کردم
هر شب مرا دادی به خوابی خوش حواله
هی شعر های تازه تر گفتم و مانده
هی درد و هی بغض و غم و اندوه و ناله

 

آتش پاره
سوم تیر ۱۳۹۶

"نی میزنی، دف میزنی، آتش به دنیامیزنی
جانا بزن آتش تنم، به به !چه زیبا میزنی"*
با رقص خود چون شعله ها، در جمع ما دیوانگان
پروانه می سازی و خود، آتش به پرها می زنی
با خنده های ناز خود، با عشوه های خوشگلت
با خنجر ابروی خود، بر جان شیدا می زنی
ای مهربان ، ای نازنین، شلاق گیسو داری و
هرچند با ناز و ادا، با زلف، ما را می زنی
هر ضربه ی گیسوی تو، خون کرده قلب عالمی
می گویی از مهر و وفا، می گویی اما می زنی
با خنجر ابروی خود، با گیسوی چون آتشت
جانا بزن آتش تنم، به به !چه زیبا میزنی
*مولانا

 

عید فطر
سوم تیر ۱۳۹۶

"می رسد وقتی که از در عیدفطر
می شود شعرم سراسر عیدفطر"*
روزه دارد طعم زیبایی ولی
می دهد یک طعم بهتر عید فطر
جان ما از روزه آمد بر لب و
می دهد یک جان دیگر عید فطر
بیشتر از هر کسی در جمع ما
می شود خوشحال مادر عید فطر
می شود راحت از افطار و سحر
پخت و پز، غرهای خواهر عید فطر
می رود سجاده سوی طاقچه
می شویم انگاری کافر عید فطر
خواندن قرآن، به پایان می رسد
می رسد وقتی که از در عیدفطر
*ملیحه خوشحال

 

خرم با غم
سوم تیر ۱۳۹۶

"خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد "*
خرم آن عاشق بیچاره ی دلباخته ، که
سالها، در طلبت کوشش باطل دارد
او دلی دارد و دل داده به دلداری که
ابرویی خنجری ، یک ابروی قاتل، دارد
ابرویت تیز چنان خنجری از فولاد و
سنگی در سینه ی پر مهر تو منزل دارد
هرچه خوبی همه در توست و قلب من هم
هر چه غم هست ، همه، جامع و کامل، دارد
من به این غصه و غم دلخوشم و می گویم
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
*عبید زاکانی

 

اسباب شعر
سوم تیر ۱۳۹۶

شکوفه های شمعدانی
نرگسهای مغرور
یاسهای وحشی
و بغضهایی که حنجره ی یک شاعر را می فشارد
همه آماده است
تو که بیایی
زیباترین شعر جهان را خواهم سرود

 

تولد
دوم تیر ۱۳۹۶

یه کیک و شمع وکادو و
جشنی برا تولدت
تو نیستی پیش کیکت و
شده عزا ، تولدت

برا تو و تولدت
کادو ، غزل نوشتم و
بازم شبیه اون روزا
شعر و مثل نوشتم و

بازم تموم شعرامو
با شمعای رو کیک تو
آتیش زدم دوباره و
شرو(ع) شده یه سال نو

لایو اینستامو ببین
یه کیکِ، من فدات بشم
یه لایک ساده کافیه
الهی خاک پات بشم

 

شب نحس
دوم تیر ۱۳۹۶

"شب شد اما ستاره ناپیداست،طالعی که دوباره منحوس است
دختر کهکشان رویاها،در اتاق کبودِ کابوس است"*
لعن و نفرین به این جهانی که، جای خوبی، بدی شده محبوب
در جهانی که کرکس و کفتار، مشتری دار تر ز طاووس است
می کده ها همه شده ویران، شادمانی حرام ملت شد
دلخوشی مان به جام هایی بود،جامهایی که جمله مکوس است
کو مسلمان و گبر و ترسایی، تا که حق را بجوید از شعرم
شعرهایم برای بیداریست، شعرهایم اذانِ ناقوس است
ماه در پشت ابرها پنهان، شهر در دست دیو خاموشی ست
نیست امید صبح فردایی، و امیدم به شمع و فانوس است
روز هایم بدون خورشید و شعرهایم بدون امید و
شب شد اما ستاره ناپیداست،طالعی که دوباره منحوس است
*امیر دارایی

 

تصویر آرزو
دوم تیر ۱۳۹۶

"باز تصویر تو را مات و شناور دارم
گله از بازی ِ این چرخ ستمگر دارم"*
خاطراتی همه مبهم ز تو و رفتارت
یادگاری به دلم تا خود محشر دارم
حیف و صد حیف که تو دوری و من غمگینم
دیده ای از غم هجران شما، تر دارم
باغبانم من و تو نوگل باغم بودی
بی تو من باغچه ای پر گلِ پرپر دارم
کاش می آمدی و رخصت دیدارم بود
تا بگویم به غزل نوگلی در بر دارم
تو نمی آیی و من در ته قلبم هرشب
باز تصویر تو را مات و شناور دارم
*زهره هوشیار

 

روز قدس
دوم تیر ۱۳۹۶

بر ضد کشتن و ظلم، کرده قیام، انسان
فریاد می زند او: نفرین به کید شیطان
بعد از حماسه ی ما، بر ضد تیغ و آتش
دیگر نشسته صهیون، تنها میان میدان

 

زلف دل بر
دوم تیر ۱۳۹۶

"تا دل هرزه گرد من، رفت به چین زلف او"*
گشته دلم اسیر آن، دام و کمین زلف او
خرمن گیسویش مرا، کرده هوایی عاقبت
آدمم و شد آرزو: خلد برین زلف او
*حافظ

 

شعرپرور
دوم تیر ۱۳۹۶

آینه دار روی ماه اوست، شعرم
درگیر آن چشم سیاه اوست، شعرم
گر شاعرم من، گر غزل گاهی سرودم
مدیون تنها یک نگاه اوست شعرم

 


بارش
یکم تیر ۱۳۹۶

از سمت زمین، زمانه ، زن می بارد
چون بارش تازیانه ، زن می بارد
در روز اگرچه زن گریزم، اما
انگار سرم شبانه ، زن می بارد
از خواهر و مادر زنم، تا... بگذر
هربار به یک بهانه ، زن می بارد
رودابه و تهمینه و لیلا، عذرا
ای وای! که در فسانه ، زن می بارد
در هر بن ریش من، دو شیطان خفته
اینگونه، به وقت شانه ، زن می بارد
اینها همه شوخی است، من معتقدم
در هر نفسش ،ترانه ، زن می بارد
چون بارش رحمت خدا، چون باران
بنگر که چه عاشقانه ، زن می بارد
بر مرد، همیشه، مهر و رحمت، شادی
از سمت زمین، زمانه ، زن می بارد

 

+ نوشته شده در  شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 0:28  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 


۳۱


سرخ پوست
سی و یکم خرداد 1396

گرگ پیر
دردها ی قبیله اش را
به دوش می کشد
و هر روز چهره اش غمبار تر می شود
تا مردان سرخ
هربار
شاد از پیش او برگردند
و مادران قبیله
هر شب
داستانی تازه
از معجزات جادوگر پیر
در گوش کودکانشان
نجوا کنند

 

عقل و دل
سی و یکم خرداد 1396

تسلیم محض دل شده این عقل عاقل
حالا شده جسمم اسیر، عشقِ کامل
عشق است و عشق و عشق سرتا پای شعرم
شعرم شده کامل به دست عشق قاتل

 

موی دوست
سی و یکم خرداد 1396

"سلسله ی موی دوست ، حلقه ی دام بلاست"*
موی سر دلبرم، مثل پلیس فتاست
هرکه بدامش فتد، نیست خلاصی دگر
کاش کچل گردد او، فتنه ی بی انتهاست
*سعدی

 

قلب بی وفا
سی و یکم خرداد 1396

"گفتم از عشقت بگویم، قلب من همراه نیست"؟
محرمی بر راز قلب من، به غیر از چاه نیست
در مسیر عشق تو مردُم همه بیچاره اند
فرقی اینجا بین یک بیچاره با یک شاه نیست
گرچه تو گفتی غم عشقت چنان کاهی
جان تو کوه است، این غم، غصه ی تو کاه نیست
هیچ کس در این جهان بی در و پیکر چو من
بر هجوم غصه ، از بار غمت آگاه نیست
سالها من همنشین غصه ی عشقت شدم
همنیشنی با غمت هرچند که دلخواه نیست
گفتی که یارم شوی، بختم رفیق من نبود
گفتم از عشقت بگویم، قلب من همراه نیست

 

فردا
سی و یکم خرداد 1396

زندگی زیباست
وقتی که
فردایم
با شب زلفت گره خورده باشد

 

کشته ، مرده
سی و یکم خرداد 1396

من آشنای چشم دل تنگ تو هستم
هم راز آن زلف سیه رنگ تو هستم
در راه عشق تو شهیدم کرده چشمت
من کشته ی تو، مرده در جنگ تو هستم

 

آخرین جواب
سی و یکم خرداد 1396

"هست آیا مهربان تر از تو در دنیای من
هست آیا پاسخی جز نیست بر آیای من"*
هست امیدی به اشک چشم من؟ ای مهربان
پاى بگذاري تو آيا بر لب درياى من
من که بی خوابم بدون تو، ولی ای کاش که
خواب می رفتی شبی، پیشم تو با لالای من
کاش که می شد بمانی پیش قلب زار من
پیش این قلب پریشانم ، دل شیدای من
هیچ می دانی عزیز من، که زلف مشکی ات
خورده بدجوری گره، با هستی و فردای من؟
مهربان تر باش با قلبم، که روزی می رسد
که بگیرد دامنت را، این دل شیدای من
می رسد روزی که تو، از من بپرسی عشق من
هست آیا مهربان تر از تو در دنیای من؟
*مجتبی سپید

 

امان از دل
سی و یکم خرداد 1396

"امان از دل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی"*
از این غافل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
خداوندا تو لطفی کن، که نام نیکی جا ماند
دل كاهل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
خدایا داد من بستان، ز دست این دل خونین
از این قاتل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
ندارد کاری قلب من، به غیر از راه غم رفتن
شده کامل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی؟
گمان دارم که قلب من، به سوی زلف مشکینت
شده مایل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
اگرچه عقل می گوید، به فکر عاقبت هم باش
امان از دل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
*محمد حسن جمشیدی

 

بدحال
سی ام خرداد 1396

"حالم بد است و باور این حال مشکل است
لعنت به دل که هر چه کشیدم از این دل است "*
لعنت به بخت بد، که تمام تلاشهام
در راه وصل دوست، تلاشی به باطل است
در این جهان، که سهم من از آن خرابی است
سهمم ز درد، ز غمها چه کامل است
در دشت حادثات، سفر می کنم ولی
افسوس و حیف، پای دلم باز در گل است
دست مرا بگیر، که دستان مهر تو
در موج غصه ، امن، شبیه به ساحل است
باور کن ای عزیز! که درمان دردمی
حالم بد است و باور این حال مشکل است
*فرهاد حامد

 

غوغای پلک
سی ام خرداد 1396

"هر زمان پلک زدی قافیه ها در هم ریخت"*
حس و حال همه ی ثانیه ها درهم ریخت
هرکسی دید مرا ، گفت که عاشق نشوی
آمدی، دیدمت و توصیه ها درهم ریخت
عمری من معتکف مسجد و عابد بودم
با نگاهت همه ی تزکیه ها ریخت به هم
لیلی من شدی و آمدی و از نفست
شد هوا عطر و تمام ریه ها ریخت به هم
من که مجنون شدم و زلف تو را بوسیدم
قصه ی عاشق و آن بادیه ها ریخت به هم
ای فدای تو و آن چشم سیاهت، بانو
هر زمان پلک زدی فافیه ها ریخت به هم
*محمد عبداللهی

 

اصول زندگی
بیست و نهم خرداد 1396

"اصولِ زندگی را فوتِ آبم"*
به جان تو! خودم صاحب کتابم
ندارد هیچ کاری زنده ماندن
فقط کافیست در ک این جوابم:
نبین چیزی، نگو چیزی و نشنو
به وقت کارها، گو: بنده خوابم
خلاصه گر ببینی یا بفهمی
شوی مانند من: کلا خرابم
و حالا مانده حق المشورت، پس
بریز یک چند میلیون در حسابم
بخوان این شعر و مثل من بگو که:
اصولِ زندگی را فوتِ آبم
*الهه خدام محمدی

 

قلم به مزد
بیست و نهم خرداد 1396

وقتی قلمها پولکی شد، وای بر ما
اندیشه ها گر مفتکی شد، وای بر ما
خودکار اگر مزدور اهل سکه گردید
تنها شبیه قلکی شد ، وای بر ما

 

معجزات او
بیست و نهم خرداد 1396

با کفر چشمان سیاهش کافرم کرد
با روی گندمگون، مرا بی باورم کرد
در شام زلفش گم شدم وقتی شبی دور
شد خضر راهم چشمش و نام آورم کرد

 

من با تو
بیست و نهم خرداد 1396

"تو در جان منی من غم ندارم
تو ایمان منی من کم ندارم"*
بخندی، بهر من کافیست بانو!
جهان ویران شود، ماتم ندارم
بیا حوا! و سیبی قسمتم کن
که من چیزی کم از آدم ندارم
به جان تو! به جان چشم مستت!
بجز گوش تو، یک محرم ندارم
بیا تا زیر گوشت قصه گویم
بگویم، غیر چشمی نم، ندارم
نمی دانم چرا گیجم من امشب
تو را هم دارم امنشب، هم ندارم
تو که پیش منی، مقصد همینجاست
تو در جان منی من غم ندارم
*مولانا

 

خاصیت سخن
بیست و هشتم خرداد 1396

"باید سخن از دل شرری داشته باشد
تا بر دل مردم اثری داشته باشد"*
باید که سخن مدح تو باشد، گل نازم
در خود اثر از چون قمری داشته باشد
شاعر نشدم من که بغیر از تو بگویم
شعرم ز تو باید خبری داشته باشد
تا شعر بجوشد ز دل و پای بگیرد
باید سوی تو دل نظری داشته باشد
باید بنهد زیر قدمهات سرش را
شاعر نشود هر که سری داشته باشد
برخیز و از آن چشم شرر بر دل من ریز
باید سخن از دل شرری داشته باشد
*محسن دولتی

 

نامه
بیست و هشتم خرداد 1396

نامه را آهسته بگشا،دل درآن پیچیده است
در میان نامه قلبی، خون چکان پیچیده است
خط به خطّ نامه از سوز دلی دارد خبر
یک غزل در آن چنان آتشفشان پیچیده است
بیت بیتش را به یاد ابروی دلدار خود
شاعری با دست خود از سوز جان پیچیده است
جمله هایش بوی عطر گریه دارد نامه ام
بوی اشکم، بوی غمهای جهان، پیچیده است
آی! ای باد صبا! این نامه را با خود ببر
لیکن آهسته، در آن جانم، نهان پیچیده است
"نامه راگر می بری قاصد، زبانی هم بگو
نامه راآهسته بگشادل درآن پیچیده است" ؟

 

ماجرای پلکت
بیست و هفتم خرداد 1396

"پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد"*
رو سری ، روی سرت ، معنی دینداری شد
روسری باز کن ، این کفر به شیدا برسد
باز کن زلف سیاه و بگشا پسته ی لب
پسته ی ناب لبت در شب یلدا برسد
شاید از بوی خوش خنده ی جان پرور تو
بویی از جنت حق نیز به دنیا برسد
چشم من منبع موج است، مرا هم بنگر!
ور نه این موج به دامان تو، دریا برسد
من، جهان، باد صبا عاشق دیدار تو ایم
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد؟
*احسان افشاری

 

اما...
بیست و هفتم خرداد 1396

"تمام دردهای روزگارم یک طرف، اما..."*
علامتهای چشم ناز یارم یک طرف، اما....
چه شبهایی که من تا صبح، از عشقش نخوابیدم
تمام روزگار انتظارم یک طرف، اما....
و وقتی که تو می آیی، برای دیدنم بانو!
تغزل های شعر بیقرارم یک طرف، اما...
تو می آیی و بوی گل، میان خانه می پیچد
عبوربادهای نوبهارم یک طرف، اما....
دوباره درد عشق تو، میان سینه می پیچد
تمام دردهای روزگارم یک طرف، اما....
*متین شریفی

 

گرمای دستانت
بیست و هفتم خرداد 1396

حس می کنم ، گرمای دستت رو، رو دستم
گرمای اون چشمای مستت رو ، رو دستم
بد جوری آتیش رو رو نشوندی روی دستام
وقتی که کوبوندی، تو شصتت رو، رو دستم

 

فرمان احساسات من
بیست و هفتم خرداد 1396

دستت به روی دست من، بر روی فرمان
بر روی ابرم من، کنارت در خیابان
فرمان به دستم باشد و ماشین و مغزم
گیرد ز دست ناز تو هر لحظه فرمان
ماشین چه عطر خوبی دارد ، نازنینم!
ای عطر موهای تو در این سینه مهمان
لطفا کمی از عشوه هایت دست بردار
لطفا بپوشان آن سر زلفِ پریشان
من در هراسم که ز شوق خنده هایت
از آتش پنهان درون چشم خندان...
من جان دهم اینجا به پشت رل، و باشد
دستت به روی دست من، بر روی فرمان

 

سهم من از عشق
بیست و ششم خرداد 1396

"تا خار غم عشقت، آویخته در دامن"*
رشک گل و بستانست، این دامن و پیراهن
آن سان شده ام حیران، از دیدن رخسارت
شعرم شده هذیان و گردیده زبان الکن
وقتی که تویی پیشم، غیر از تو نیندیشم
در پیش تو کی خواهم، من سر به روی این تن
در دیده من تا تو، بنشستی، دلیرم من
نه یاوری را بینم، نه دغده از دشمن
من محو تو ام جانا، آنگونه که در پیشت
مانده ست جهان حیران، در جامه تویی یا من
در دامن خود دارم، صد باغ و گلستان را
تا خار غم عشقت، آویخته در دامن
*سعدی

 

فتنه
بیست و ششم خرداد 1396

چشمان سبز و نازت، روح مرا ربوده
خواب و خیال من را، آن چشمها، ربوده
ای فتنه جو! بصیرت، یعنی اسیر گشتن
در دام خط و خالت، ای قلب ما ربوده

 

درد غربت
بیست و ششم خرداد 1396

"هرکس که غریب است، خریدار ندارد" ؟
در غربت خود، دلبر و دلدار ندارد
بیچاره تر از او به خدا حال دل ماست
در شهر خودم، این دل من، یار ندارد
در شهر خودم، خانه ام، این قلب پر از غم
یک هم دم و هم قصه وغمخوار ندارد
بیمار غم عشق، شد و از بدی بخت
بر بستر بیماری، پرستار ندارد
دنیا شده پر گل ولی این قلب پر از خون
در دامن خود هیچ، بجز خار ندارد
آری دل من آخر غربت شده، دیدم
هرکس که غریب است خریدار ندارد

 

دعای خیر
بیست و چهارم خرداد 1396

"کجا رواست که غم پا به پای من باشد
خدا کند که دمی غم به جای من باشد"*
خدای عشق، خداوند عاشقان ای کاش
خدا کند که شبی را، خدای من باشد
و کاش لحظه ای، هم قدّ بوسه ای کوتاه
کنار این دل من، از برای من باشد
برای آنکه نفس، در هوای عشق کشیم
خدا کند که دمی در هوای من باشد
به خنده اش دل من شادمان شود، حتی
اگر که خنده او در عزای من باشد
چو اوست شادی من، شادی همه دنیا
کجا رواست که غم پا به پای من باشد
*نسرین خانصنمی

 

مرد شب
بیست و چهارم خرداد 1396

شبانه به سوی معبود پر گشود
مرد نیایش های شبانه در محراب
کمک های شبانه در خرابه ها
گریه های شبانه در دل نخلستان
و حمله های شبانه در شبهای نبرد
اگر آن روزها روزنامه ای بود
شاید تیتر فردایش این بود:
"مردی که گلش را نیمه شب دفن کرد
شبانه به سوی معشوقش رفت"

 

مرد و کوچه
بیست و چهارم خرداد 1396

به کوفه ، همچو مدینه، هزار آلاله
زده جوانه، سر کوچه ی بنی هاشم
سرش شکافت، ولی سرفراز، می آمد
علی شبانه، سر کوچه ی بنی هاشم
اگر چه زخمی، ولی با وقار بر می گشت
به سوی خانه، سر کوچه ی بنی هاشم
چکیده خون سرش ، هرکجا قدم برداشت
به روی شانه، سر کوچه ی بنی هاشم
میان مسجد و خانه، به یاد زهرا بود
شه زمانه، سر کوچه ی بنی هاشم
به سوی جنت حق، سوی فاطمه، می رفت
"چه عاشقانه، سر کوچه ی بنی هاشم"؟

 

شق القمر
بیست و چهارم خرداد 1396

"در مسجد کوفه دل بی تاب شکافت"*
شق القمری شد، سر مهتاب، شکافت
از ضربه مرد کافری در دل شب
قرآن خدا، میان محراب شکافت
*حمید درویشی

 

گل طلایی
بیست و سوم خرداد 1396

زلفت شبیه تور و توپی گشته دستم
دروازه بان! از سرخی لبهات، مستم
سردارم و با پاس خوب چشمهایت
گل می زنم آخر، بدانی من که هستم

 

قدر علوی
بیست و سوم خرداد 1396

شب قدر است و قرآن را گشودند
سرِ آن بغض پنهان را گشودند
به شمشیر خیانت، فرق ماهِ
علی آن شاه خوبان را گشودند

 

بوسه از دل
بیست و دوم خرداد 1396

هر جا که او بوسیده را می بوسم از دل
من زنده هستم، زنده، تا می بوسم از دل
باید برای وصف او شعری بگویم
با یک ردیف ناب، با می بوسم از دل
من عاشقانش را به عشق روی ماهش
در هر زمان، در هرکجا می بوسم از دل
در هر کجایی رد پایش را ببینم
دل می نهم آنجا و یا می بوسم از دل
من تک تک اعضای او را، پای تا سر
البته با شرم و حیا می بوسم از دل
باد صبا! می بوسمت، اما نه الان
پیشش برو، بعدش بیا می بوسم از دل
من مومن عشقم، به یاد کشتگانش
آلاله را، در دشتها،می بوسم از دل
گر من به سنگی یا گلی لب می گذارم
هر جا که او بوسیده را می بوسم از دل

 

شکوه ی دل
بیست و دوم خرداد 1396

"دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد"*
این قلب ریش ریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد
هرکس شد آشنایم، تیری زد و رها کرد
از دست قوم و خویشم، تا صبح، شکوه می‌کرد
بر طبق شرع و آیین، بر من حرامی و دل
از حکم سخت کیشم،تا صبح، شکوه می‌کرد
با آن زبان تو دیشب، زخمی زدی به قلبم
وقتی زدی تو نیشم،تا صبح، شکوه می‌کرد
گفتم مگر به سازی، مطرب به راهش آرم
با ضرب هشت و شیشم،تا صبح، شکوه می‌کرد
امروز با پیامی، با شعری یاد من کن
دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد
*شاطر عباس صبوحي

 

دلخوشی
بیست و دوم خرداد 1396

دلم خوش است
به تپش های قلب آزادی
در تکرار قدمهای دموکراسی
در این کویر خفقان
در این دنیای داعش پرور

 

اخطار
بیست و دوم خرداد 1396

"تو داعش نادانی و ما ایرانی"*
ما شیر و تو کفتار، خود ت می دانی
از هفده خرداد بیاموز و بترس
نا خوانده نیا دگر در این مهمانی
*الهه خدام محمدی

 

آهنگری
بیست و دوم خرداد 1396

با پتک مغز کوبم، بر قلب خویش محکم
بر قلب داغ دیده، بر قلب مرکز غم
مانند کاوه باید، با انقلابی دیگر
سازم رها خودم را، از دست دیو ماتم

 

پیله ی تن
بیست و دوم خرداد 1396

"پروانه ای در پیله ی تن لانه دارد"؟
در این تن من، عاشقی کاشانه دارد
قلبت چو شمعی روشن از عشق و به دورش
صدها، هزاران، مثل من، پروانه دارد
در مکتب عشق تو عقل و منطقی نیست
این مکتب تو، مردمی دیوانه دارد
کو جای عقل و دین میان مجلس تو؟
وقتی که ساقی زلفی روی شانه دارد؟
باید که هوهو زد ، سماعی کرد، آخر...
این پیر مجلس، حالتی مستانه دارد
فردا برای من زمان دیدن توست
پروانه ای در پیله ی تن لانه دارد

 


تعبیر خواب
بیست و دوم خرداد 1396

در خواب خود دیدم ، لبت، خندیدن تو
از حال دل، با خنده ای پرسیدن تو
به به! چه خوابی بود! من بودم، تو بودی
تعبیر خوابم چیست؟ روزی دیدن تو؟

 

دعاگو
بیست و دوم خرداد 1396

کردم دعا برایت، هر روز و شب، همیشه
بر روی کوه و دریا، در جنگل و به بیشه
اما تو دور ی از من ، نه! دشمنی تو انگار
گویا من و تو بودیم، مانند سنگ و شیشه
من چون درختی سایه، دادم به تو ولیکن
چیزی نشد نصیبم، جز ضربه ات به ریشه
ققنوسم و از آتش ، هرگز نمی هراسم
در هر نفس بسوزم، بی ترس زخم تیشه
گر قصه ی من و تو، اکران شود زمانی
دارم امید فتحِ آمارهای گیشه

 

لب فلفلی
بیست و یکم خرداد 1396

لبت مثل عسل اما، شبیه فلفلی سرخ است
فدای آن لبت گردم، که تندی می کند شیرین


فلفل تند لبت، هندی نموده قصه را
بالیوود مدیون تو، شد ذلبر شیرین لبم

 


جهان بی تو
بیست و یکم خرداد 1396

"در جهانم یک جهنّم، بی‌تو، جولان می‌دهد"*
در دل من غصه و غم، بی‌تو، جولان می‌دهد
آی! ای حوا! ببین! در این بهشت سیبها
وسوسه در قلب آدم، بی‌تو، جولان می‌دهد
خنده هایت، آرزویی دورِ از دست من است
در سرم،این آرزویم، بی‌تو، جولان می‌دهد
چشمهایت را بنازم، چشمهایم را ببین!
اشک در این چشم پر نم، بی‌تو، جولان می‌دهد
عشق تو در قلب من بسیار و قهرت اندک است
بین این بسیار این کم، بی‌تو، جولان می‌دهد
تو بهشت آرزوهای من بیچاره ای
در جهانم یک جهنّم، بی‌تو، جولان می‌دهد
*محمد صادق زمانى

 

فرزند غم
بیست و یکم خرداد 1396

غم شد پدرخوانده، شدم فرزند خوانده
همزاد من شد ماتم و یک عمر مانده
من مطمئن هستم، نوازش کرده من را
یک شب خدای جنگ و صبرم را پرانده

 

زمینم
بیست و یکم خرداد 1396

من چون زمین: برهنه، چون نی: پر از خروشم
مانند کوه: محکم، بادم: به جنب و جوشم
من در مسیر عشقت، رفتم تمام عمرم
من نوجوانم اما، چون پیر می فروشم
آگاهِ راه و رمزِ عشقم،به عشق سوگند!
گفتی تو هرچه ، گفتم: سمعاً ! به گوش و هوشم
مانند سروی آزاد، مشهور جمعم اما
از عشق توست جانا، صد حلقه روی گوشم
من گرچه شیرم، اما، آهوی من ! به پیشت
چون مثل گربه نازی، مانند بچه موشم
تو آسمان پاکی، آبی ترینی ای عشق
من چون زمین: برهنه، چون نی: پر از خروشم

 

رمضان با تو
بیست و یکم خرداد 1396

"روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری، افطار رطب در رمضان مستحب است"*
بوسه بر روی لب یار و زمان افطار
طبق آیین خدا، طبق مرام و ادب است
هرکه بوسید لب چون رطبی را برده است
لب نبوسیده ز عشاق شبی را عقب است
ماه خوب رمضان آمده و وعده ی ما
بازهم موعد عشاق، همان نیمه شب است
نیمه شب ها، دل من روی تو را می جوید
دل همه شب پی تو در هیجان، تاب و تب است
من سحرها سحری جام لبت می نوشم
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
*شاطر عباس صبوحی

 

مرغ عاشق
بیستم خرداد 1396

"آمد شبی به بزمم، آن مرغ نو رسیده
شادی کنان چو مرغی، کز دامگه پریده"؟
گفتم چرا تو شادی؟ ای مرغ خوشگل من
گفتا که دست تقدیر، بهرت مرا گزیده
تا با تو من، پس از این، عمری دراز مانم
چون خسرو و چو شیرین، در گوشه ای چپیده
گفتم که مستی ای مرغ؟ تب داری ای پرنده؟
بی کله ای و گویا، عقل از سرت پریده
بنگر به قامت خود، بنگر که لخت لختی
کو پر؟کجاست قلبت؟ کو آن نوک کشیده؟
بنگر به روی این میز! ده مرغ خوشگل و ناز
هر یک به رنگ و شکلی، در دیسی آرمیده
تو آمدی به اینجا، از بهر خورده گشتن
فکر و خیال کافیست، ای مرغ ور پریده
اینگونه خورد تو ذوقِش،اینگونه خورده گردید
وقتی که شد شکارم، آن مرغ نو رسیده

 

زخم بی دوا
بیستم خرداد 1396

"زخمی که بر دل آید، مرهم نباشد اورا"*
مانند داغ آنکه، همدم نباشد اورا
بدتر از آن به دنیا، از دید بنده باشد
حال نزار آن دل، که غم نباشد او را
*اوحدی

 

آتش عشق
بیستم خرداد 1396

"ای عشق در آتش تو فریاد خوش است
هر کس که در آتش تو افتاد خوش است"*
با بودن تو تمام سالم، هر روز
دی ماهم و مهر و تیر و خرداد خوش است
فرقی نکند برای عاشق دنیا
هم دره و کوه و برج میلاد خوش است
حتی غم تو برای من شیرین است
شیرینی غم برای فرهاد خوش است
بر من بزن ای عشق، هزاران سیلی
من معتقدم که چوب استاد خوش است
اصلا تو بیا و داعش قلبم باش
ای عشق در آتش تو فریاد خوش است
*فریدون مشیری

 

صفای افطار
نوزدهم خرداد 1396

"افطار نوای ربّنا می آید"*
بانگ خوش یا خدا، خدا می آید
افطار، رطب، چایی شیرین، بابا
از تک تکشان عطر صفا می آید
یک لقمه ی نان و صد دعا از مادر
روزی سر سفره از دعا می آید
در ماه خدا برکت حق از هر سو
از هر طرفی جدا جدا می آید
از عرش به سوی فرش ،باران عطا
از رب رحیم، سوی ما می آید
بر سفره،کنار نان و خرما و پنیر
افطار نوای ربّنا می آید
*الهه خدام محمدی

 

پرنده ی قفسی
نوزدهم خرداد 1396

نشستم تویِ این قفس تا بیای...
کنار قفس ،تا تماشات کنم
آب و دون بهونه س، واسه دیدنت
واسه اینکه هر دفعه پیدات کنم

می خونم برات ،قصه ی عمرمو
شاید واستی تا من نگاهت کنم
به اندازه ی چه چهه خوندنی
نگاهی تو چشمای ماهت کنم

می خونم که تنهام! می گم غم دارم
می خونم که جفتم رو یک گربه خورد
تو اما خیال می کنی شادم و
نمی فهمی که قلبم و گربه برد

از اون روز تلخ، اون روز گربه ای
دلم مرده بود ، تا که تو اومدی
شروع شد دوباره غزل خوندنام
تو شبهام مث روزی نو اومدی

تو اون لحظه ی اول دیدنت
تو چشمات یه جور عشق دیوونه بود
یه جوری خماری سراغم اومد
توی چشمات انگاری میخونه بود

حالا من می خونم تو کنج قفس
واسه اینکه ،تو خوندم رو می خوای
شبیه همه عاشقا، منتظر...
نشستم توی این قفس تا بیای

 

قابهای خالی
نوزدهم خرداد 1396

دیوار پر شده از ، این قابهای خالی
تصویرهای مخفی، از دلبری خیالی
هر روز می خرم قاب، تا خواب دیشبم را
همراه خویش سازم، در قاب، خوب و عالی
این قاب زرد، مال آن خواب ماه پیش و
این سبز تیره: خوابی، از دشت پر ز شالی
من عکس روی او را ، در قاب خالی خود
محصور می کنم در، جایی همین حوالی
او را بجز خود من ، وقتی کسی ندیده
پر می شود اتاقم، از قابهای خالی

 

دل هوایی
نوزدهم خرداد 1396

"تاهوایت درفضای خانه می ریزد
هم دل من، هم دل پروانه می ریزد"*
مطمئن هستم دل حق هم تپش دارد
وقتی که زلفت به روی شانه می ریزد
در تکان زلفهای تو به دست باد
زیر پایت هر قدم دیوانه می ریزد
بازهم لبخند بر روی لبت داری
از لب تو شعرها، مستانه می ریزد
باز هم در هر نگاه مهربان تو
آتشی از چشم تو جانانه می ریزد
قلب عاشقها هوایی گشته، عشق من!
تاهوایت درفضای خانه می ریزد
*امیرعلی پاشایی

 


لحظه ای با تو
هجدهم خرداد 1396

"یک جرعه غزل كاش که مهمان تو باشیم"*
مهمان لب مست و غزلخوان تو باشیم
یک لحظه ففقط همره ما باشی و عمری
آشفته و دلداده، پریشان تو باشیم
آن لحظه کمی مال دل ما شوی و بعد
تا آخر دنیا، همگی آن تو باشیم
ما جدی شدیم عاشق تو، راضی به آنیم
تا لحظه ای بازیچه ی تو، فان تو باشیم
ما شاعر دلداده ی تو ، عاشق شعریم
یک جرعه غزل كاش که مهمان تو باشیم
*محمد دری صفت

 

وحدت ملی
هجدهم خرداد 1396

دشمن اسیر هیبت ما، قدرت ماست
خاک وطن، سبز از مرام و غیرت ماست
جان تا میان سینه ی ما هست و هستیم
میدان آزادی نماد وحدت ماست

 

شایعه
هجدهم خرداد 1396

"که گفت پیر زن از میوه میکند پرهیز" *
به دشت مانده ای، از گیوه می کندپرهیز؟
اگر جوابِ بله داده ای، نکن باور
که مردِ در دم مرگ، از بیوه می کند پرهیز
*سعدی

 

ایرانی ام
هجدهم خرداد 1396

"ایرانی ام و عشقِ به ایران دارم
خاک وطنم دوست تر از جان دارم"*
ایرانی مسلمم، به قرآن سوگند
در سینه خود به عشق ایمان دارم
بر گربه ای که به نقشه بر روی خلیج
چمبر زده، من عشق فراوان دارد
به مردم این خاک، به مردش، به زنش
عشقی ابدی، اگر چه پنهان دارم
من غیرتی ام به آب و خاک میهن
غیرت به در و دشت و بیابان دارم
تا لحظه ی آخر، دم مردن، رفتن
ایرانی ام و عشق به ایران دارم
*علیرضا نمازی

 

پیام
هجدهم خرداد 1396

گور بابای فضای مجازی
وقتی فقط "لست سین" هایت مال من است
شبیه نامه های عهد عتیق
خودم را
به دریا خواهم انداخت
شاید
روزی
موجی
مرا به دامنت بیندازد

 

عاشق عجول
هفدهم خرداد 1396

"در غمش هر شب به گردون پیكِ آهم می‌رسد" *
پیک من، اشعار من تا گوش ماهم می رسد
تا به گوش ماه، تا گوش خدای مهربان
ناله ها در روز، در شام سیاهم می رسد
تا که می آیم بگویم : ای خدا! جانم بگیر
می رسد این مژده که یک روز، شاهم می رسد
روزی از این راههای تیره با اسبی سفید
دلبر من، عشق من، پشت و پناهم می رسد
من ولی بی طاقت و صبرم، برای دیدنش
در غمش هر شب به گردون پیكِ آهم می‌رسد
*ملک الشعرای بهار

 

خواهد آمد
هفدهم خرداد 1396

در فال حافظ من، بی تاب خواهد آمد
در چشمهای خیسم، چون خواب خواهد آمد
از روی کوه قافش، سیمرغ عرشی من
چون رودهای وحشی، -پر آب- خواهد آمد
او مثل عکس خورشید، لبخند روی لبها
مانند عکس بابا، در قاب، خواهد آمد
در ذهن شاعر من، در شعر و در غزلها
این نام خوب و زیبا-این ناب- خواهد آمد
عمری به خدمت او، قد خم نموده ام من
زیرا شنیده ام که: ارباب خواهد آمد
در انتظار او من، فالی زدم به حافظ
در فال حافظ من، بی تاب خواهد آمد

 

من، بی تو؟
هفدهم خرداد 1396

"شک ندارم بی حضورت راه را گم می کنم
بی نگاهت جاده ی دلخواه را گم می کنم "*
ماه من! در زیر چادر گشته ای پنهان و من
در شب بخت سیاهم، ماه را گم می کنم
من تمام عمر، عبدت بوده ام ای شاه من!
تو سواری، من پیاده، شاه را گم می کنم
تو زلیخایی و من یک یوسف آواره ام
در مسیر وصل تو، من چاه را گم می کنم
در پی آب بقا، خال لبت خضر است من
در سیاهی پیرِ ره آگاه را گم می کنم
هستی و غایب ز چشم من شدی، آخر چرا؟
شک ندارم بی حضورت راه را گم می کنم
*نسرین خانصنمی

 

هنرمند
هفدهم خرداد 1396

مرا ببخش!
آخر نمی توانم مثل تو درغکی بخندم
من هنرمندم
غمم را پشت تصویری که می کشم پنهان می کنم
پشت هنرم

 

با هم برای همیشه
هفدهم خرداد 1396

تا این سبز، سفید و قرمز
در کنار هم
و بر فراز این کشور د راهتزاز است
همه ی ما
فارس، ترک، بلوچ، عرب، ترکمن، کرد و...
در کنار همیم
با همیم
نه!
ما همه یک تنیم

 

آغوش تو
هفدهم خرداد 1396

"آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد"؟
بیگانه ای دلدارت ای جانانه خواهد شد
ترکم نکن! با رفتنت از پیش چشمانم
دنیای من! دنیای من ویرانه خواهد شد
تو شمعی و پروانه ات بودم، ولی افسوس
که شعله هایت قسمت پروانه خواهد شد
سر بر کدامین شانه داری امشب و فردا
با دست کی، زلف سیاهت شانه خواهد شد؟
رفتی؟ نگفتی یک نفر دلداده هم داری؟
رفتی؟ نگفتی یک نفر دیوانه خواهد شد؟
بیگانه با آغوش من گشتی و می دانم
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد

 


سرمایه ی عاشقی
شانزدهم خرداد 1396

"هر چه داریم، زِ سودای تو دلبر داریم
حیف باشد، که زِ سودای تو "دل" برداریم"*
با لب خشک و در اندیشه ی لبهای ترت
دیده ای از غم این خشکیِ لب، تر داریم
ما که شاعر شده و اهل غزل آبادیم
سوژه ای ناب، چنان روی تو، در سر داریم
ما همه عمر ز دیدار تو محروم، ولی
در غزل،شب همه شب، زلف تو در بر داریم
شاعری، سخت نباشد به خدا! زیرا ما
بیت ابروی تو را در غزل از بر داریم
شعر یک هدیه ناب است، وَ ما شاعرها
هر چه داریم، زِ سودای تو دلبر داریم
*منعم شیرازی

 

وعده
شانزدهم خرداد 1396

ما بی قرار وعده های هر شبیم و
در هر غزل، از عشق در تاب و تبیم و
ماه مبارک، از سحر در انتظارِ
افطاری با طعم رطب، از یک لبیم و
یک بوسه ی با عشق از کنج لبت، یا
راضی به بوسی از گلو و غب غبیم و
چشمان تو پیغمبر عشقی زمینی ست
ما پیروان این مرام و مکتبیم و
چون حوریان ، گرچه فقط در وعده هایی
ما بی قرار وعده های هر شبیم و

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه یکم تیر ۱۳۹۶ساعت 1:56  توسط سید حسین عمادی سرخی  |