در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

واگویه های قلب مرد تنها | اردیبهشت ۱۳۹۶
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.

۱۵


تقدیم به تو
پانزدهم اردیبهشت 1396

"غزلی زیر پیرهن دارم...نفسی سمت من قدم بردار
سفره را باز کن غزل دارم... دو سه بیت از سر کرم بردار" *
در مصاف میان من با تو، هرچه را بود برده ای بانو!
دست هایم شده کنون خالی، بی بی دل! بیا علم بردار
من اسیر تو گشته ام عمری، هستی من به دست توست امشب
حکم ،حکم تو می شود آخر، حاکم قلب من! قلم بردار
دل که وقف تو شد، ندارم دل، عقل هم مات قامتت مانده
بر سر من کلاه عشقی بود، این کله را تو از سرم بردار
پیش تو ای بزرگ ! ای سرور، من کمم کم ترین منم اما
از بزرگی بیا و لطفی کن، ار بزرگی بیا و کم بردار
شاعر دل شکسته ام بی تو، شعرهایی نهان نوشتم من
غزلی زیر پیرهن دارم...نفسی سمت من قدم بردار
*زهره هوشیار

 

بهشت شیراز
پانزدهم اردیبهشت 1396

"گویند : بهشت واقعی شیراز است" *
آنجا سرِ شیشه ی شرابش باز است
این شهر پر است از پری رو، هریک
طنّاز به شعر و دلبر و طناز است
از دختر چارده برو تا صد و بیست!
هر کس که اُناس بوده، اصل ناز است
آنجا نه علم به پاست نه اهل علَم
هرگوشه ی آن سه تار و ارگ و ساز است
بیهوده نبوده که میان مردم
گویند : بهشت واقعی شیراز است
*الهه خدام محمدی

 

واس ماس
چهاردهم اردیبهشت 1396

"دوچشمت واژه های شعرو احساس" *
دو تا گوی بلورین، گوی الماس
بقول بچه های قم: عزیزم!
دوتا چشم تو و عشق تو واس ماس
*علی حیاتی

 

تاس
چهاردهم اردیبهشت 1396

"دوچشمت واژه های شعرو احساس" *
و بالاتر ز چشمت: کله ای تاس
دو چشمت مثل کلّه ت می درخشه
شبیه مشعل دزدان الماس
*علی حیاتی

 

الهه عشق
چهاردهم اردیبهشت 1396

"دوچشمت واژه های شعرو احساس" *
و موی تو : شبیه شاخه ای یاس
دو ابروی تو شابیت غزلها
وجودت همچو تندیسی از الماس
*علی حیاتی

 

تدبیر
چهاردهم اردیبهشت 1396

"سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی" *
وقتی که رقیبت شده گاز انبر و یک داس
از جنگ بگویند و تو در جنگ نباشی
با علم و عمل باشی و با فضل و کمالات
در کشور بحران زده سرهنگ نباشی
فرجام وطن را به ظرافت بتراشی
با مردم دل مرده هماهنگ نباشی
در راه تعالیِ وطن سخت بکوشی
آهسته و پیوسته رَوی، لنگ نباشی
تدبیر و تدبر کنی ، مانند رقیبت....
اندر پی فحاشی و نیرنگ نباشی
آقای حسن! حرف بزن! پشت تو هستیم
سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
* نغمه مستشار نظامی

 

آوار
چهاردهم اردیبهشت 1396

"در عمق زمین به شیونت می گریم " ؟
بر فاجعه ی ندیدنت می گریم
تن دادی به قسمت و زمین را کندی
بر سنگ فتاده بر تنت می گریم
مانند خلیل، تیشه بر سنگ زدی
بر معدن سنگ - گلشنت- می گریم
از عمق زمین به آسمانها رفتی
بر رفتن تو، پریدنت می گریم
چون دانه ی سرو، زیر خاکی امشب
در عمق زمین به شیونت می گریم

 

خوش است
چهاردهم اردیبهشت 1396

"گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است " *
هرچند خیار تازه خوش بوست، ولی
من معتقدم خیارها، شور خوش است
البته برای ساندویچی ز سوسیس
آن تازه برای جشن و یک سور خوش است
از سور نوشتم و ز شادی، از جشن
چشمان هرآنکه گفته نه! کور خوش است
با کسب اجازه از علمدار عزیز
در شهر بهشت، تار و تنبور خوش است
این مرتبه از بهشت گفتم، ای وای!
از جوی عسل نگو! که بدجور خوش است
من در پی حوری اش نبودم اما
گویند کسان بهشت با حور خوش است
*منسوب به خیام

 

جویای عشق
چهاردهم اردیبهشت 1396

"به جان جوشم که جویای تو باشم" *
فتادم تا که بر پای تو باشم
چنان عشقی، عزیزی از برایم
درون دل، پذیرای تو باشم
*محمدرضا شفیعی کدکنی

 

چربی خور
چهاردهم اردیبهشت 1396

"در پشتِ سَرَم ، سایه ی عزرائیل است" *
زیرا که غذای بنده، چرب و چیل است
گفتند: نخور! چربی ضرر داره! ولی
من می خورمش! نخوردنم تعطیل است!
هر قاشق من عصای موسی به مَثل
هر کاسه ی دنبه مِثل رود نیل است
من عاشق چربی ام! کمی قورمه دهید!
گر قورمه ی گوسِفند، یا که فیل است
من می خورم و هراسی از مرگم نیست
در پشتِ سَرَم ، سایه ی عزرائیل است
*الهه خدام محمدی

 

مشکل اساسی
چهاردهم اردیبهشت 1396

"ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست" *
گشنگی هم مثل دوری، سخت و دل آزار نیست؟
آدم گشنه ندارد دین و ایمان، عشق هم!
هرکسی عاشق شده، حتما طرف بیکار نیست
جمله ی بالا کلام یک بزرگی بوده است
جای شبهه، جای شک، یا اندکی انکار نیست
مشکل دوری علاجش تلگِرام است و پیام
مشکلی اینگونه آسان، ای گل بی خار، نیست
مشکل بیکاری اما گوشی ات را می بَرد
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
*سعدی

 


گندمزار
سیزدهم اردیبهشت 1396

گیسو طلا، دستی بکش بر دشت گندم
شیطان شو و سیبی بنه در دست مردم
رو بر نگردان، چشمهایت را بنازم
اندوه من در عمق چشمت می شود گم

 

شعری برای تو
سیزدهم اردیبهشت 1396

"ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝِ ﻋﺠﺰ ﮔﻔﺘﻢ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪ ﺟﺎﻧﻢ" *
ز غمت رسیده آتش، به نهانِ استخوانم
تو بیا و با کلامی، به اشاره ای، پیامی
برَهان مرا ز غربت، که بریده شد امانم
تو به خنده ای گذشتی، ز کنارم و به نازی
به دو بوسه از لب خود ، زدی قفلی بر دهانم
و تو رفتی و پس از تو، به سکوت خود نشستم
و هزار شعر گفتم، ز غم تو در نهانم
به امید آنکه شاید تو بخوانی شعر من را
ته شعر خود نوشتم، برسد به دلستانم
و برای خط آخر، به تمام شعرهایم
ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝِ ﻋﺠﺰ ﮔﻔﺘﻢ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪ ﺟﺎﻧﻢ
*ﻓﺮﻭﻏﯽ بسطامی

 

با پیروز انتخابات
سیزدهم اردیبهشت 1396

"تو، نام مرا چه زود بردی از یاد" ؟
دادی همه ی جهان من را بر باد
دیروز برای رای من می گفتی
من مخلصتم! غلامتم! ای استاد!
از خدمت روز و شب نمی فرمودی؟
کو آن همه وعده هات؟ کو آن فریاد؟
انگار نه انگار که دیروز یکی
هم شکل شما، ندای خدمت سرداد
امروز ولی رئیسی و می تازی
تونام مرا چه زود بردی از یاد

 

شل کن
سیزدهم اردیبهشت 1396

اگر که نقشه بر آب است، شل کن
و بختت گر که در خواب است، شل کن
اگر چپ یا اگر که راست، لطفا
سرنگ انتخابات است، شل کن

 

می چسبد!
سیزدهم اردیبهشت 1396

"برخیز که با تو دلبری می چسبد" ؟
چاقوکشی، فحش، شر خری می چسبد
تو مثل پنیر و من چنان بربری ام
همراه پنیر، بربری می چسبد
گردو و کره - برای همراه پنیر-
یعنی که کنار تو زری می چسبد
لبخند زدی، تمام شد، فهمیدی؟
یک شوخی ناز و دیگری می چسبد؟
من مثل توام، من عاشق دعوایم
البته به رسم زرگری می چسبد
بنشین که کنار تو جهان می خندد
برخیز که با تو دلبری می چسبد

 

حسرت
سیزدهم اردیبهشت 1396

شبهای بی رویای من در حسرت اوست
در حسرت لبهای او، چشمان و گیسوست
دنیای من درگیر موی اوست، مویش....
بیچاره من، دنیای من بند به یک موست

 

راز مگو
سیزدهم اردیبهشت 1396

"آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم" *
در کنج آغوشت بیا چیزی بگویم
خون مرا که جرعه جرعه سر کشیدی
چون باده ای نوشت! بیا چیزی بگویم
خیلی زرنگی! قلب من را برده ای تو
در باره ی هوشت، بیا چیزی بگویم
قلب من و عقل من و هر بیت شعرم
گردیده مدهوشت، بیا چیزی بگویم
دنیا که فهمیده غم من را ، ولیکن
آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم
*ایرج علی نژاد

 

شادباش
سیزدهم اردیبهشت 1396

بخند و شادمان باش، ای دهاتی
ز غمها در امان باش ، ای دهاتی
برای خاطر دین، گریه ممنوع
شبیه کافران باش! ای دهاتی

 

در مرداب مانده
سیزدهم اردیبهشت 1396

من ختم قرآن کردم و درگیر مردابم
یک عمر بیدارم ولی درگیر یک خوابم
من یک پلنگ وحشی ام، سلطان کوهم من
من رام دست نوری از رخسار مهتابم
من عاشقم، عاشق، منم یک شاعر عاشق
من شاعری شوریده، دور از یار و بی تابم
عمری از او دورم، دلم با عکس او شاد است
عمری دلم...، نه! من خودم در گیر یک قابم
وقتی که دل را می کنم گم در هیاهوها
خود را کنار قاب عکس کهنه می یابم
من تشنه ای محو سراب آرزوهایم
من رهرویی وامانده در غوغای اسبابم
"یاران به « بسم الله» گفتن رد شدند از آب
من ختم قرآن کردم و درگیر مردابم" *
*محمد مهدی سیار

 

جنگ بداهه
سیزدهم اردیبهشت 1396

شعرم اگه مقبول تو باشه، قشنگه
شاعر که من باشم! به جون تو زرنگه
اینجا بداهه بهر کسب رایِ از توست
پس یک رفاقت نیست، یک میدان جنگه
هر بیت از اشعار من در این بداهه
مانند یک خمپاره ی شصت، یا فشنگه
با این حساب باید بگویم که مدادم
اینجا شبیه لوله ی تنگِ تفنگه
شعرم چرا امشب کشیده سوی دعوا؟
شعرم چرا امشب پر از هزل و جفنگه؟
این یک بداهه بود -یک طنز بداهه-
شعرم اگه مقبول تو باشه، قشنگه

 

ادعا
سیزدهم اردیبهشت 1396

من در بداهه ادعا دارم عزیزم
در هر گروهی رد پا دارم عزیزم
من عاشق شعرم، برای شعر تازه
در دفترم تا مرگ، جا دارم عزیزم
در شعر خودبهرت هرآنچه میلتان بود
از شیر مرغان تا... بیا! دارم عزیزم
من نکته های تازه، طنز تلخ، شوخی
اشعار عشقی، با صفا، دارم عزیزم
"آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم " *
من در بداهه ادعا دارم عزیزم
*ایرج علی نژاد

 

همراه شعرمن
سیزدهم اردیبهشت 1396

شعری اگر گفتم مددکارم تو بودی
خوشبختم! امشب همره و یارم تو بودی
بانو! دمت گرم و دلت خوش باد، امشب
مضمون خوب بین اشعارم تو بودی

 

شاعر دلخسته
دوازدهم اردیبهشت 1396

"ازشاعرکان شهر غم دل پیرم
ازدیدن اینهمه تظاهر سیرم" *
من دل زده از دیدن هر روزه ی این
خوکان شبیه ببر و شکل شیرم
من با خودم و مردم این شهر بزرگ
-کوته نظران بچه خو- درگیرم
بیزارم از این همه ریا، صد رنگی
من در پی راه حل آن، تدبیرم
هر راه که رفته ام شده بن بست و
تا آنکه شوم رها، کنون می میرم
من مرده ی شاعرم، نفس بیهوده ست
ازشاعرکان شهر غم دل پیرم
*مجتبی سپید

 

هوای عاشقی
دوازدهم اردیبهشت 1396

در سینه ی من مانده هوا و هوس عشق
من زنده ام از معجزه ها از نفس عشق
من بلبل دور از گلم و نیست صدایی
در حنجره ی خسته من، در قفس عشق

 

شاگرد تنبل
دوازدهم اردیبهشت 1396

کو کاغذ پاره؟ کو مدادم؟
پاییزی ام و به دست بادم
از مدرسه خاطرات دارم
هرچند که عامی، بی سوادم
شاگرد کلاس درس عشقم
از بودن خویش، مست و شادم
جز درس محبت این معلم
_این عشق بزرگ تو_ ندادم
من شاعر عاشقم، عزیزم!
جز عشق تو نیست در نهادم
یک شعر جدید می نویسم
کو کاغذ پاره؟ کو مدادم؟

 

ماهی عاشق
یازدهم اردیبهشت 1396

از شوق ماه، ماهی حوضم نخفته است
چیزی به غیر ماه، به عمرش نگفته است
تب دار و خسته است، ندیده ست روی ماه
تنها ز موج ، وصف جمالش شنفته است

 

شوخی با معلم
یازدهم اردیبهشت 1396

"معلم! شمع سوزان هدایت!" *
تو شاهی، بنده هم هستم گدایت
دو نمره، گر کنی ارفاق، شادم
الهی جان من گردد فدایت
*الهه خدام محمدی

 

فال امشب
یازدهم اردیبهشت 1396

"امشب زده ام فالی، مستانه تر از هرشب" *
فریاد زدم از عشق، دیوانه تر ازهرشب
ای خانه ی تو آباد، بر من نگهی کردی
رفتی و شدم بعدت، ویرانه تر از هرشب
در عمق نگاه تو، دیدم که نگاه تو
انگار شده امشب، بیگانه تر از هرشب
دنبال نگاه تو، از خانه زدم بیرون
حالا شده ام مستی، بی خانه تر از هرشب
گفتم که مگر حافظ، یک مژده دهد از تو
امشب زده ام فالی، مستانه تر از هرشب
*مولانا

 

دریا ی من
یازدهم اردیبهشت 1396

من ساحلی هستم برای موج غمها
آرامش من باش،ای بانوی زیبا
موجی بریز از گیسوانت بر سرمن
زلفت درونش خفته گویا روح دریا

 

عهد دیرین
یازدهم اردیبهشت 1396

"اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش " *
برای آنکه بگویی که آدمی هستی
بجای نطق نمودن، شبیه انسان باش
برای جنت حق کن تلاش در همه عمر
ولی بجای ریا، اندکی مسلمان باش
بجای آنکه دری جامه ی مسلمانان
رقیب نفس خودت، در مصاف شیطان باش
هزار جلوه کنی پیش خلق و درمسجد
برای وصل خدا، در کناری پنهان باش
جهان سرای عبور است، از خودت رد شو
میان خانه ی خود نیز همچو مهمان باش
من و تو در ازل این عهد، با خدای خود بستیم
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
*حافظ

 

هاج و واج
یازدهم اردیبهشت 1396

من مانده ام در «ضرب چار» این سو و آن سو
دارد معلم می کَند از کله اش مو
او مانده در تفریق خرج از بَرجِ ماهش
در چنگ شیرزندگی مانده چو آهو
در زیر بار زندگی خم گشته پشتش
در پیش دیو مشکلاتش رفته از رو
دارد به ما می گوید از فضل معلم
اما به خود گوید: مقام و فضل من کو؟
مستاجر است آقا معلم، شد سر ماه
زین رو معلم می کَند از کله اش مو

 

دلربا
یازدهم اردیبهشت 1396

"قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست" *
بعد تو دیگر به روی چهره ام لبخند نیست
مادرم، رفتی سفر، دست علی همراه تو
بی تو اما، در زمین پاینده این فرند نیست
مطمئن هستم بهشتی گشته ای مادر، ولی
من بهشتم گم شده، بر پای شماسوگند! نیست
یاد آن ایام خوش، گوشم به دستت بود و تو
غصه ات این بود، گوشم خانه بهر پند نیست
دست من ای کاش حالا توی دستان تو بود
قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست
*علی صفری

 

درد همیشگی
دهم اردیبهشت 1396

"وای از این دردی که در جانِ من است" *
در میان سینه ، مهمان من است
جای عشق و مهر، جای دلخوشی
دردهای تازه تر، آن من است
جغد شوم درد، عمری روز و شب
ساکن این قلب ویران من است
عادتم شد درد، گویی لازم است
گوئیا چون آب و چون نان من است
درد تو شیرین ولیکن جان تو
وای از این دردی که در جانِ من است
*سعیدعظیمی

 

تصمیم کبری
دهم اردیبهشت 1396

خوابیده یک زن ، روی کاغذ پاره، تنها
یک زن که ژولیده ست، اما بوده زیبا
یک زن که تنها یک تن از او مانده باقی
یک خط و خال و چشم و ابرو مانده باقی
با کوله باری از غم و اندوه ، آن زن
افسرده و خسته، لباس کهنه بر تن
از تن نوشتم، از حراج تن چه گویم؟
از غصه های کهنه ی این زن، چه گویم؟
باید بگویم مردِ نامردش چه کرده؟
با روح زخمی، با تن سردش چه کرده؟
چیزی بگویم از بساط منقل و دود؟
از آن زنی که زیر جبر شوهرش بود؟
از این بغل تا آن بغل، زن، پست می شد
مرد خمارش، نئشه می شد، مست می شد
تن خسته می شد، روح زن می مرد آنجا
از مردش از دنیا، کتک می خورد آنجا
روزی سرنگی مرد او را برد، پژمرد
بد بود، اما سایه بانش بود، افسرد
بی خانه، بی همسر، کمی معتاد ول شد
در شهر هرزه، شهر بی بنیاد، ول شد
در کوچه های شهر، نان می جست، کو نان؟
تن را حراجش کرد، آتش زد بر این جان
هر مرد تازه، زخم تازه بر تنش بود
زن زخمی از نامردهای میهنش بود
تنها امید زن ،تنش، پیر است و خسته
دیگر کسی او را نمی بیند،شکسته
اینجا جهنم شد، امید زن خدا بود
تصمیم کبری، یک سرنگ پر هوا بود
یک سوزش و رخوت سر شب، صبح فردا:
خوابیده یک زن ، روی کاغذ پاره، تنها

 

امید
دهم اردیبهشت 1396

"درِ اين خانه به امّید تو باز است هنوز " *
دل من بر غم تو محرم راز است هنوز
در دلم یاد تو شور و شری انداخته و
قلب من بعد تو در سوز و گداز است هنوز
عکس تو داخل یک قاب به روی دیوار
رنگ و رو رفته شد و خوشگل و ناز است هنوز
چشم تو گرچه در این عکس کمی بی رنگ است
باز هم منبع شر، مسئله ساز است هنوز
هیچ کس راه ندارد به دل من اما
درِ اين خانه به امّید تو باز است هنوز ...
*عماد خراسانی

 

عید واقعی
دهم اردیبهشت 1396

"عید است و جهان روضه ی رضوان حسین است" ؟
دل، عاشق این سوم شعبان حسین است
در عرش شده جشن تولد، همه شادند
از جن و ملک، یکسره مهمان حسین است

 

خودکشی
دهم اردیبهشت 1396

تنها، کنار ریل مترو، پرسه می زد
یک زن که خسته از تمام مردها بود
سیگار بین دستهای خسته ی او
انگار که، آتش فشان دردها بود

زن، با خودش درگیر بود و حرف می زد
سیگار را پک میزد او، هی راه می رفت
گویی دو دل بود و کمی هم گیج می زد
با پای خود گویی میان چاه می رفت

در ایستگاه مه گرفته، خسته از درد
گویی برای زندگی او ناز می کرد
از دور می آمد قطار و سوت می زد
زن دکمه های زندگی را باز می کرد

دل می برید از زندگی، سیگار له شد
چشمان زن بر ریل، این بی انتها بود
تنها، کنار ریل مترو، پرسه می زد
یک زن که خسته از تمام مردها بود

 

داروغه
دهم اردیبهشت 1396

"در پای هر سرو و سپیداری
کابوس افتادن تبر می زد
داروغه هم غارتگر شب بود
شب پرسه های بی ثمر می زد" *

داروغه با دزدان این کوچه
همدست بود و شاه دزدان بود
در شهر پر نامرد، داروغه
افسانه، مرد شهر ویران بود

مردانگی را کشت داروغه
او گرگِ شکلِ مرد چوپان بود
از مال مردم چاق تر می شد
داروغه و قاضی که پنهان بود

از امنیت می گفت داروغه
هر روز دزدی تازه رو می شد
فردا دوباره یک سمینار و
تقدیر از کردار او می شد

داروغه سر مست از تلاش روز
شب ها دو دستش بر کمر میزد
در پای هر سرو و سپیداری
کابوس افتادن تبر می زد
*بند اول از:آرش صحبتی

 

دنیای بی تو
دهم اردیبهشت 1396


"قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو" *
سبز سبز است جهان، مردم آن دلشادند
من ولی خسته ام و زردم و زارم بی تو
گرچه در دور و بر من همه هستند ولی
مرد تنهایم و من بی کس و کارم بی تو
بلبلان مست گل از عشق غزل خوان شده و
ساکت و غم زده ، انگار خمارم بی تو
می روم باز به بالا، و کمی بالاتر
بی سبب نیست، که من بر سرِ دارم بی تو
روزهایم همه شب گشته، کجایی بانو؟
وای بر ظلمت من، در شب تارم، بی تو
بلبل و گل رسد از راه، بهار آمده است
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
*حسین منزوی

 

هدیه ی تو
نهم اردیبهشت 1396

"بذر و نهال مهرت در من نهاد دادی" *
از بهر فتح دنیا، حکم جهاد دادی
از من گرفتی دیشب، قلب فسرده ام را
حالا به من ز مهرت، یک قلب شاد دادی
*میثم پیران

 

کیمیای مستی
نهم اردیبهشت 1396

"بی‌ کیمیای مستی تبدیل غم محال است" *
بی عشق یار، شادی، یک خواب و خیال است
لطفا بخند بانو، تا که جهان بخندد
بی خنده هات دنیا، مانند سیب کال است
وصف رخ تو حالا، شد حرف روز مردم
هرجا رَوی همانجا، درگیر قیل و قال است
پر شد تمام کشور، از عاشقان رویت
یک عاشقت جنوبی، آن دیگری شمال است
دنیا دلش به زلفت، خوش بوده عمری، افسوس
آن زلف عنبرینت، مخفی به زیر شال است
زلف تو و لب تو، چون کیمیاست بانو
بی‌ کیمیای مستی تبدیل غم محال است
* نظیری نیشابوری

 

آخرین امید
نهم اردیبهشت 1396

"تازمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد" *
خنده کن، تا به لبت خنده نشسته ست اینجا
عاشقی هست که از خنده ی تو جان دارد
عاشقی هست که در سینه خود پنهانی
عشق روی تو چنان سرزده مهمان دارد
زلف را باز کن و دست صبا بسپارش
زلف تو عاشق دلخسته فراوان دارد
عاشق زلف تو چون زلف تو در سینه ی خود
قلبی آشفته، دلی زار و پریشان دارد
عاشقت در دلش امید به فردایی هست
تازمانی که رسیدن به تو امکان دارد
*علی صفری

 

لالایی تلخ
نهم اردیبهشت 1396

لالا، لالا عروسک! وقت خوابه
بخواب ! دنیای بیداری خرابه
زمان، هر لحظه شب، هر لحظه تاریک
زمین تفدیده، شادی یک سرابه
برای خنده لب ها وا نمیشه
خیال خنده نقشی روی آبه
تگرگ غصه می باره، از ابرا
هزار جور سم توی جام شرابه
تو کف موندیم که فردامون چی میشه
تموم آرزوهامون حبابه
نمی خوام که بگم نفرین به دنیا
ولی دنیا فقط جای عذابه
دیگه بسّه! بذار ساکت بمونم
لالا، لالا عروسک! وقت خوابه

 

جنگ زرگری
نهم اردیبهشت 1396

"جنگ بعضی هاست جنگ زرگری
مثل جنگ تافتون و بربری" *
این یکی لج می کند با دیگری
البته، تنها برای دلبری
آن یکی کج می کند سر را کمی
از برای اندکی افسونگری
این یکی آمار، آن یک افترا!
یک پرینت کهنه،دعوا،داوری
این یکی گاز انبری آید جلو
تا کند برپا در اینجا محشری
این فقط از ساز می گوید سخن
آن یکی از زلف مینا و پری
گاه گاهی دیده ام آقای ایکس
جمله ای گفته به چشمان تری
اشک می ریزد برای غصه ی
بچه های گشنه ی عمه زری
این یکی گوید که دولت فربه است
نسخه ای دارد برای لاغری
آن یکی گوید که نه! کو اشتغال؟
کار دولت چیست؟ جز نان آوری؟
در نهایت طالب رای اند و بس
بهر کسب شغل های بهتری
انتهای شعر: جدی شان نگیر
نیست دعوا از برای نوکری
در پس پرده همه یار همند
جنگ بعضی هاست جنگ زرگری
*ملیحه خوشحال

 

الهام شاعرانه
نهم اردیبهشت 1396

"تا صدای پای تو در کوچه غوغا می کند
شاعری اسباب شعرش را مهیا می کند " *
هم صدای تق تق کفشت، به روی کاغذش
بیت بیت، او عاشقی را نیز معنا می کند
بیت اول را ز خود می گوید و از عاشقی
بیت بعدی : وصف روی یار زیبا می کند
می نویسد از خیالاتش، ز روز وصل و بعد
گوشه از شعر، خود را در دلت جا می کند
می نویسد، می نویسد،نامه ای
نامه اش را با دو قطره اشک، امضا می کند
می شود آماده بهر شعر تازه، یک غزل....
تا صدای پای تو در کوچه غوغا می کند
*مرتضی شاکری

 

شاعر پیر
نهم اردیبهشت 1396

"پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند" *
می پرد گاهی کلامی از دهان بیرون ولی
شعر از من می گریزد، سرگرانی می کند
شعر اگر گاهی نوشتم، کار چشمان شماست
-گاه قلبم با دو چشمانت تبانی می کند-
شاعر دلخسته ی این شهر ویرانم ، ببین
چشم تو با شاعرت، نامهربانی می کند
گرچه تو خود مهربانی، چشم های تیره ات
بی محلی، ظلمها، اما نهانی می کند
گر نوشتم شعر ، دل کاری به دستم داده است
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
*شهریار

 

غروب جمعه
هشتم اردیبهشت 1396

آمد غروب جمعه ای دیگر، نیامد
آن همدم دل، همره و دلبر نیامد
غمگین شبیه جمعه های دیگر عمر
یک عصر جمعه آمد و رهبر نیامد
یک عمر ماندم منتظر تا او بیاید
عمرم رسیده کم کَمَک آخر، نیامد
شد ماه شعبان، ماه عشق و شور اما
آن ماه کامل، بر جهان سرور، نیامد
ای کاش می شد که کسی دیگر نگوید
آمد غروب جمعه ای دیگر، نیامد

 

آشفته
هشتم اردیبهشت 1396

"چه احساس قشنگی دارد این مرداب ِ آشفته" *
چه کیفی می کند هرشب، خودش با خواب آشفته
دلم می سوزد و امشب، شبیه دیشب و فردا
فقط من ماندم و مرداب و یک مهتاب آشفته
شده آشفته ماه من، همین مهتاب در مرداب
که مهمان می شود عکسش، درونِ قاب آشفته
دوباره ماهی کوچک، به دور خویش می چرخد
و ماه آسمان افتد، به یک گرداب آشفته
و شبها بازی ماهی و ماه و آب گندیده
چه احساس قشنگی دارد این مرداب ِ آشفته
*امیر نقدی لنگرودی

 

گلدانهای عاشق
هشتم اردیبهشت 1396

گلدان پشت پنجره ، چون من
چشم انتظار دیدنت مانده
بیچاره من، بیچاره این گلدان
بیچاره این اشعار ناخوانده

زل می زنم شاید بیایی و
در قاب چوبی، لحظه ای کوتاه
چشمم بیفتد بر گل رویت
یک لحظه کوتاه و عمری آه

چشمان تو چون برگ گل سبز و
لبهای تو همرنگ گلها، سرخ
در قاب چوبی وقتی می خندی
آبی ترین لبخند دنیا، سرخ

شاید خجالت میکشد دنیا
از دیدن لبخند زیبایت
وقت غروب و خنده های تو
یک آسمانِ سرخِ شیدایت

امشب برای دیدنت دنیا
ماه و ستاره را ز خود رانده
گلدان پشت پنجره ، چون من
چشم انتظار دیدنت مانده

 

داستان تکراری
هشتم اردیبهشت 1396

از خستگی غش کرده انگاری
دلدار من ، شبهای بسیاری
مانند یک کودک پس از قهرش
می گفت قبل خواب، لیچاری
من عاشقانه می زدم او را
او کودکانه گفت: تب داری؟
روی زمین از من کتک خورد و
خوابید روی مبلِ انباری
این ماجرای هرشب ما بود
یک ماجرای خیلی تکراری
من خستگی در کردم و یارم
از خستگی غش کرده انگاری

 

مناظره
هشتم اردیبهشت 1396

"عجب آن دلبرِ زیبا کجا شد" *
چهار چرخش چرا امشب هوا شد
جهانگیری فقط یک جمله گفت و
خالی بافی خیالاتش فنا شد
*شمس تبریزی

 


پشت به من
هفتم اردیبهشت 1396

همیشه
تو را در حال رفتن دیده ام
حتی در نقاشی هایم هم
نمی توانم صورتت را تصور کنم

 


دمدمی مزاج
هفتم اردیبهشت 1396

"امشب به قصّه ی دلِ من گوش می کنی
فردا مرا چو قصّه فراموش می کنی " *
امشب هوای جردن و دربند داری و
فردا هوای شهر ری و شوش می کنی
امشب پلو به هیات ما می خوری ولی
فردا شراب و باده فقط نوش می کنی
امشب میان بستر من رفته ای بخواب
فردا گلوله هدیه به آغوش می کنی
وقت ترانه حرف مرا گوش و حیف و حیف
وقت گلایه پنبه ای در گوش می کنی
امروز بهر رای مرا یاد کرده ای
فردا مرا چو قصّه فراموش می کنی
* هوشنگ ابتهاج

 

اردیبهشت
هفتم اردیبهشت 1396

اردیبهشت، قلب بهار است ، عشق من
هنگام سیر و گشت وگذار است، عشق من
باران، بهار، باغ گلی سرخ، بلبلی
زیبا، کنارمثل تو یار است، عشق من

 

طلا/ق
هفتم اردیبهشت 1396

اگه دنیا بشه تن، نافش از من
برای خنده ها هم، گافش از من
طلاق و دوست دارم ناز بانو!
طلاهاش از تو باشه، قافش از من

 

جانان من
هفتم اردیبهشت 1396

"مرا تا جان بود، جانان تو باشی" *
درون خانه ام، مهمان تو باشی
بهشت حق فدای گازی از سیب
اگر که حضرت شیطان توباشی
هزار سوراخ داره خانه ی من
که کنج خانه ام پنهان تو باشی
هزار تا بچه من میخوام به شرطی
که بهر بچه ها مامان تو باشی
برای خنده گفتم بیت بالا
که یک دم، لحظه ای خندان تو باشی
نگیری گر خودت جان را، نمیرم
مرا تا جان بود، جانان تو باشی
* خاقانی شروانی

 

جاده ایرانی
هفتم اردیبهشت 1396

"بنازم جادّه های خوب ایران" *
همه سر سبز و زیبا چون گلستان
همه یک دست، بی یک چاله چوله
ندارد مشکلی جز وصف چاخان
* الهه خدام محمدی

 

خارجی
هفتم اردیبهشت 1396

"هر کسی که شاد و خوشحال است یارش خارجی ست" ؟
هرکه غمگین است و نالان، گیر کارش خارجی ست
دوش در تی وی یکی می گفت خارج خوب نیست
کرده ام تحقیق، او ایل و تبارش خارجی ست

 


کنارم بنشین
هفتم اردیبهشت 1396

"بنشین چای بریزم که کمی مست شویم" *
مرغ بریان بدهم، یکدل و یک دست شویم
بعد از آن موقع رای است، به من رای بده
تا به آمار رییسان همه پیوست شویم
تو به من رای بده باقی آن پای خودم
فوقش اینست که در کوچه ی بن بست شویم
فوقش این است نگیریم ز کس لایک ولی
آخر کار سزاوار دوتا شصت شویم
باید از مخ زدنت چیزی نصیبم بشود
بنشین چای بریزم که کمی مست شویم
*علی صفری

 

عشق است
هفتم اردیبهشت 1396

من شدم نامزدمقبول تو، این را عشق است
قسمت من شده چون پول تو، این راعشق است
"بنشین چای بریزم که کمی مست شویم" *
می پرم بعد که بر کول تو، این را عشق است
*علی صفری

 

رای مهربانی
هفتم اردیبهشت 1396

رای تو باعث آن است که من تر بشوم
از خجالت تر و از گریه معطر بشوم
"بنشین چای بریزم که کمی مست شویم" *
مست از چایی و دیدار تو دلبر بشوم
*علی صفری

 

بن بست اردیبهشت
ششم اردیبهشت 1396

اردیبهشتم بی تو بن بست است، برگرد
با شیشه ی عطر بهاری، مست، برگرد
ای من فدای خنده ات، فصل بهاران...
با یک سبد لبخند، گل در دست، برگرد

 


قاصدک
ششم اردیبهشت 1396

ای قاصدک! آیا خبر داری برایم؟
از عشق ردی یا اثر داری برایم؟
من روستایی زاده ای شهری نشینم
از دختر ده ،شعر تر داری برایم؟

 

جشن مجازی
ششم اردیبهشت 1396

جشن و شادی ست کنج این گلشن
شادمان گشته مادر میهن
کیک گرچه مجازی، شیرین ست
چشم ما از تولدت، روشن

 

جانشین باران
ششم اردیبهشت 1396

دعا کن تا پدر هم جان بگیرد
برایت ای پسر! مامان بگیرد
مامانت بوده باران، سیل گردید
"دعا کن باز هم باران بگیرد " ؟

 

سایه ات را نگیر
ششم اردیبهشت 1396

"من از تو سرو عزیزم ثمر نمیخواهم
که غیر سایه ای از تو به سر نمیخواهم" *
به جان دوست قسم،شاخه های سبز تو را
برای دسته ی داس و تبر نمی خواهم
تو خود تمام هنر ، معنی هنر هستی
به غیر حضرت تو، من هنر نمی خواهم
منم ز جنس تو هستم، تو سبز و من خشکم
برای شعله شدن، من شرر نمی خواهم
تو ریشه در دل من داری و زمینم من
برای درک تو ، هرگز خبر نمی خواهم
بمان و سبز بمان، تا ابد بمان با من
که غیر سایه ای از تو به سر نمیخواهم
* حسین منزوی

 


شب بلند موهایت
پنجم اردیبهشت 1396

"خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید" ؟
و زلف تیره به روی سر نگار کشید
به زیر چادر شب، ابرویی چنان خنجر
و زیر ابرو دو تادیده ی خمار کشید
ز خط و خال ولب او، هر چه را که زیبا بود
برای خاطر ما برجمال یار کشید
و بعد تا که جهان را کند مصفاتر
ز روی چهره ی او در جهان بهار کشید
چو دید زلف سیاهش چه جلوه ای دارد
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید

 

خلوت جنگل
پنجم اردیبهشت 1396

"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
من و تو، شعرهای ناب و پر شور
من و وصف تو و وصف جمالت
و وصف چشمهایت، تار و تنبور
لبی همچون عسل داری کنارش
دو رود از دیده جاری، هردو تا شور
کمی بالاتر ازلب، منبع رود
دو چشم ناز، گویی باغ انگور
فدای باغ انگورت دل من
الهی چشم بداز دیدنت کور!
نگاهی هم به این شاعر کن امشب
که او موساست، چشمان تو چون طور
چه رویایی ست، من ،تو، چشم مستت
غروب و چای سبز و جنگلی دور
* شهراد میدری

 

عشق زوری
پنجم اردیبهشت 1396

تو را من می برم با ضرب ساطور
به اجبار و به تهدید، اندکی زور
برای شعر گفتن مثل شهراد
"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
* شهراد میدری

 

آرزو
پنجم اردیبهشت 1396

لب و چشم و دو ابرو، جنستان جور
و زلفی تیره ، با یک پوشش تور
خدا قسمت کند من باشم و تو
"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
* شهراد میدری

 

عاشق ترسو
پنجم اردیبهشت 1396

لبت رویت دو ابرویت قشنگ است
هرآنکه با تو بوده، شوخ و شنگ است
"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
نمی آیم، در آن جنگل پلنگ است
* شهراد میدری

 


مجازی
چهارم اردیبهشت 1396

"وای از شب و اینترنت و یار مجازی
دلدادگی در پشت دیوار مجازی" *
آقا برای عشق و حالش می نویسد
از گیسو و ابروی دلدار مجازی
یا آن یکی با عشق خدمت می تراشد
اینجا برای خویش آمار مجازی
من مطمئنم تلگِرام از بهر بعضی
حالا شده مانند یک غار مجازی
البته راحت نیست، غار تلگرامی
باید نمود آنجا کمی کار مجازی
آنجا برای کسب یک لقمه-کمی لایک-
داری رقیبی -خرس خونخوار- مجازی
مانند عصر آهن و قبلش، درونش
با خرس گنده جنگ و پیکار مجازی
اما چرا با من همیشه در ستیزی
آخر چرا من؟ این من زار مجازی؟
من خرس گنده نیستم! من خود شکارم
وای از شب و اینترنت و یار مجازی
* نصیبا مرادی

 


قهرمان تقلبی
چهارم اردیبهشت 1396

کبریتهای سوخته
در پیش کبریتی که در مقابل آتش
دوام آورده بود
سر خم کرده اند
بیچاره کبریتها
آنها نمی دانند
قهرمانشان
جسم خود را
تسلیم آب کرده است

 

آن لاین
سوم اردیبهشت 1396

تلِگرام میگه آن لاینی
میگه ایز تایپینگ اما تو
میگی که نت نداری و
نمی خونی مسیجا تو

برات یک استیکر دارم
یه قلبی که ترک خورده
فرستاده این و مردی
که زخماش هی نمک خورده

نمی خونی پیامامو
بلاکم کردی انگاری
ولی من باز پیام میدم
می دونم که تو بیداری

می خونی این پیامم رو
یه کاری کن بدونم من
یه لایک ساده خرجم کن
بذار عاشق بمونم من

 

سفر
دوم اردیبهشت 1396

"تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش" *
تا بال گشایم، بروم، یک سفر از خویش
از آینه هم رد شدم و رفتم و رفتم
اینگونه بنا شد به جهانم گذر از خویش
من جنگ ندارم که مبادا سرِ دعوا
یک روز درآرم پدرت، یا پدر از خویش
من سبز ترین شاخه ی خود را نفروشم
تا اینکه نیاید به سراغم تبر از خویش
این شاخه ی من وقف کلاغان شده شاید
یک شاخه گذارم پسِ رفتن اثر از خویش
از ریشه ی خود نیز گذشتم من مسکین
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
* هوشنگ ابتهاج

 

آغاز
دوم اردیبهشت 1396

در کنج کافه، روی میز آرزوها
یک حلقه ی زرد طلایی، دست گرمت
یک قهوه ی تلخ و کنار تلخی اون
لبخند شیرین ، یک بله، انبوه شرمت

یک شاخه ی گل، هدیه ای کوچک کنارش
صدها ،قرار تازه از سوی من و تو
یک جمله ی کوتاه و بعدش یک رد سرخ
از شرم آن یک جمله بر روی من و تو

من و بودم و تو بودی و آغاز گفتن
از آرزوهایی برای صبح فردا
آغاز یک سیر و سفر از کنج کافه
همراه و همدل ، هم نفس تا عمق رویا

اون روز من بودم ، تو بودی و خدا بود
مهمان دست من شده دستای نرمت
در کنج کافه، روی میز آرزوها
یک حلقه ی زرد طلایی، دست گرمت

 

هاله
یکم اردیبهشت 1396

"آفاق؛ از هوس به سرت هاله می‌شود" *
آبجیِ مادرت که همان خاله می شود...
پرسیده کار هاله و محمود خیط شد؟
کار خلاف دولت او ماله می شود؟
* بیدل

 

فرجام ما
یکم اردیبهشت 1396

از خنجر ابروی دلبر زخمی ام من
در حسرت دیدار او تب دارد این تن
کبریت عشقش آتشم زد تا بسوزم
فرجام ما شد این حکایت: عشق یک زن

 

ترک هوایی
یکم اردیبهشت 1396

"آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت" *
با یک لولوی آرادانی سوی هوا رفت
با هاله و با پیت، شد او کاندید خدمت
تایید نشد بهر ریاست به فنا رفت
* حافظ

 

 

+ نوشته شده در  شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 0:48  توسط سید حسین عمادی سرخی  | 


۳۱


نیمکت
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

یادش بخیر! اینجا نشستی روزی با من
گفتی ز فرداها، کمی خندیدی با من
حالا تو رفتی، مانده ام تنهای تنها
تقصیر گردون بوده رفتن، یا تو یا من

 

کل کل
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

"بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود" *
مادر و خاله بی گمان، مثل پدر نمی شود
کشف جدید شعر من، جمله ی انتهای شعر:
دختر اگر گهر شود، نصف پسر نمی شود
* حافظ

 

نفرین و دعا
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

"هرکه مارا یادکرد،ایزد مر اورا یار باد
هرکه مارا خوار کرد، ازعمر برخوردار باد" *
سعدی کرده صد دعا گر دشمنان را میکنم
بنده نفرین که الهی درد او بسیار باد
آن طبیبی که گرفته صد ویزیت از این حقیر
بار الها جسم و جانش تا لحد بیمار باد
من فقط تب داشتم روزی که رفتم پیش او
حال که کلیه ندارم، جان او تبدار باد
یا همان آقا مدیر شرکت قبلی که او
کرده اخراجم الهی سال نو بیکار باد
بارالها هرکه رایش را به تیم ما نداد
سفره اش بی نفت، منزلگاه او در غار باد
بعد این ابیات پر نفرین دعایی لازم است
هرکه مارا یادکرد،ایزد مر اورا یار باد
* سعدی

 

چشم تو
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

"گل کرده باغی از ستاره در نگاهت" *
پنهان شده خورشید در چشم سیاهت
داری دو ابرو چون کمان و روی چشمت
با مژّه ها گشته مسلح این سپاهت
* حسین منزوی

 

ادعا
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

سعدی شده از پیروان شعر بنده
زیرا سخنهایم تمامش وعظ و پنده
حافظ، همان مرد خدا شد عاشق من
ازبس که شیرین شعر بنده مثل قنده
سلمان سعد آن شاعر شوریده عمری
در بند شعرم گشته و درگیر بنده
دیروز صائب آمد و شرمنده پرسید
استاد! دیوان شما، یک دوره، چنده؟
ابیات بالا را برای خنده گفتم
لطفا بخوانیدش فقط از بهر خنده

 

غزل
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

خداحافظ غزل! ای رفته از یاد
کجا رفتی؟ کجایی شور فریاد
شده دنیا پر از هایکو، سه گانی
سپید و حجم شور و عشق فرهاد؟
ترانه با تمام شور و حالش
چو بیتی از غزل ما را کند شاد؟
قصیده یا رباعی گرچه پیرند
به پیش تو شبیه طفلِ نوزاد
غزل! روحی برای شعر ایران
وطن را بی تو این دنیا مبیناد
الهی باشی و هرگز نگویم
خداحافظ غزل! ای رفته از یاد

 

شعر- زن
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

بی روسری، با روسری، عشق منی تو
من جسمم و بی روح، روح این تنی تو
دیوانه کردی شاعران را ، چیستی تو؟
تو شعر مطلق؟ یک غزل؟ نه، یک زنی تو

 

شکار
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

با روسری در شعر من عشقی بکار و
بیت دو ابرویی برای من بیار و
امشب لبان آتشین را سرخ تر کن
آتش به روی گونه ی سردم گذار و
با دام گیسو ، دانه ی خالت برایم
آماده کن امشب بساط یک شکار و
من را بگیر و با خودت از این زمستان
مهمان نما در دامن همچون بهار و
دیوانه تر کن شاعر دیوانه ات را
با روسری در شعر من عشقی بکار و....

 

امشبِ من
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

بر روی مویت روسری جا دارد امشب
چشمان من میل تماشا دارد امشب
در شعر این دیوانه بیت ابروانت
گویا خیال شور و غوغا دارد امشب

 

روسری
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

شعری نهان کردی به زیر روسری ؟ نه؟
دل را نمودی خود اسیر روسری؟ نه؟
رودی طلایی، آبشار گیسویت را
جاری نمودی در مسیر روسری؟ نه؟

 

مشکل عشق
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

زن دارم و دلبر نمی خواهم عزیزم
یک بیت و شعر تر نمی خواهم عزیزم
بی روسری دیوانه ام کردی ولیکن
یک مشگل دیگر نمی خواهم عزیزم

 

مخفی کاری
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

دیوانه ام اما نه این اندازه بانو
کو روسری؟ کو عشق خوب و تازه بانو؟
مخفی تو را من کرده ام از همسر خود
از بهر تو هم همسر من رازه، بانو

در پاسخ به بیت:
من را بیا با همسر خود آشنا کن
باب قشنگ آشنایی را تو وا کن

 

شاعر نامرد
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

یک روسری ، یک شعر و یک راز نهانی
پیرانه سر رفتن پی عشق جوانی
یک زن میان خانه و بیرون خانه
یک دلبر دیوانه و ابرو کمانی
در گوشی نام این یکی : "منزل" ولیکن
آن دیگری: "مشتی رجب،مهدی،فلانی"
یک کادو بهر این : برای روز همسر
روز ولنتاین بهر آن : خرس، آنچنانی
القصه صد فریاد از این مردان شاعر
این آب زیر کاهِ نامرد، آنکه دانی

 

حریم آهوها
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

اینجا حریم آهوان بی پناه است
تنها امید بی دلان پر گناه است
اینجا خدا هم بر زمین دارد نگاهی
اینجا همیشه سبز و خرم زین نگاه است
اینجا ز گنبد تا در و ایوان طلایی
قلبش طلا گردد هرآنکه رو سیاه است
باید کبوتر بود و پر زد دور گنبد
اوضاع کفترها دراینجا روبراه است
این شعر وقف کفتران و آهوانش
اینجا حریم آهوان بی پناه است

 

یار و رای
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

ما یار را خواهیم و او هم رای ما را
از بهر رای ما بنا کرده ریا را
قدرت چو خرما گشته شیرین بهر ایشان
خرما و خر می خواهد و گاهی خدا را

 

تنها
سی و یکم فروردین ۱۳۹۶

یک پیج: پیج مرد خسته، هشتگِ تنها
یک استیکر: یک چشمِ بسته، هشتگ تنها
یک فالوور: تنها خود این شاعر مُرده
یک پست : قلبم راشکسته، هشتگِ تنها

 

معجزات انتخابات
سی ام فروردین 1396

"نیست دیگر بحثِ ارشاد و حجاب
هست ایامِ حضور و انتخاب" *
داری روبنده اگر یا با روسری
سر اگر لخت است و مویت چون شراب...
بر سر رو ریش داری یا که نه
گر که بیداری، اگر هم مست خواب....
پیتزا گر می خوری چون غربیان
یا که هستی شرقی و اهل کباب...
پرفسور هستی اگر یا دکتری
یا که دشمن هستی با مشق و کتاب....
چُل منی گر مثل بنده عیب نیست
یا اگر هستی تو هم حاضر جواب....
وقت ،وقت کسب رایِ ما ز توست
بهر خدمت کردن، آنهم بی حساب
پس بیا تا پای صندوقها، بده
رای خود را به من ای عالی جناب
تو عزیزی بهر من در این بهار
هست ایامِ حضور و انتخاب
* حوا دلاور

 

سرخابی
سی ام فروردین 1396

دل برده ای امشب عزیز من زدستم
احساس خوبی دارم، انگاری که مستم
آبی ترین مرد وطن هستم ولیکن
قرمز که می پوشی تو را من می پرستم

 

تبخیر
سی ام فروردین 1396

دیگر دود از کله ام بر نخواهد خواست
جوری نگاهم کردی
که وجودم را تبخیر کردی

 

محدودیت نشر
سی ام فروردین 1396

شده آقای شاعر منبع دود
همه هستند، اما گشته او "بود"
ز بس که گشته بود از سوی ارشاد
برای نشر و چاپ شعر محدود

 

شاعر تاکسیران
سی ام فروردین 1396

می گفت که شاعرم ولی در تهران
من صاحب تاکسی گشتم و تاکسیران
خواب از سر من ربوده حرفش ،گفتم
دربست، برو جام جم ای شاعر جان

 

مرد!!!
سی ام فروردین 1396

محشر شدی، بدجوری دل بردی تو از من
روح و روان را ول کن، از امشب فقط تن
قرمز نپوشی می زنم من توی گوشَت
امشب خفن احساس مردی دارم ای زن!

 

بهانه ی شرم
سی ام فروردین 1396

دل بردنت با شعرِ زیبا ماهرانه است
احساس تو مافوق هرچه عاشقانه ست
با گونه ای قرمز ز ماچ آبدارت
شرم و حیا امشب برای من بهانه ست

 

چشم آبی
سی ام فروردین 1396

احساس را ول کن، که این دل جای تنگی ست
این دل هواخواه دو تا چشم پلنگی ست
قرمز ترین لب را تو داری، چشم آبی!
این همنشینی بین سرخابی، زرنگی ست

 

زوج شاعر
سی ام فروردین 1396

ما هر دو تا شاعر، بداهه گو و ماهر
احساسی و دل داده ی قرمز به ظاهر
تو عاشق پیروزی و من عاشق لب
به به عجب زوجی! دوتا دیوانه! شاعر

 

بیست
سی ام فروردین 1396

من مال تو ، تو مال من، این جمله از کیست؟
احساس دل دادن، مگر این عاشقی نیست؟
لب های قرمز داری با طعم جوانی
در دلبری باید بگیری نمره ی بیست

 

مزه ی لب
سی ام فروردین 1396

احساس دل دادن عجب خوب و باحاله
آدم که عاشق می شه دنیاش یک خیاله
لب قرمزِ خوشگل، چه طعمی داره لبهات
یک طعم گس، خوشمزه ، مثل یک چاغاله!!!

 

کویر بارانی
بیست و نهم فروردین 1396

"من کویرم ، که سراپا هوس بارانم
عاشقت هستم و یک حسرت بی پایانم" *
سیب سرخی تو و من آدمم و دیوانه
تو بهشت منی و منتظر شیطانم
چشم تومعجزه،لب معجزه، موها زطلا
عمری در روی تو ای معجزه! سرگردانم
خنده ای روزی به رویم تو نمودی بانو
من پس ازآن به همه عمر خودم خندانم
خنده ات شورشی در جان و دل من انداخت
آتشی! عشقی و افتاده ای تودر جانم
آتشت خشک وترم را به فنا داده عزیز
من کویرم ، که سراپا هوس بارانم
* مهدی عنایتی

 

شرح حال
بیست و نهم فروردین 1396

"شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست" *
شاعری رگ زده از دوری تو،رفته ز دست
با تو اما سخن و شعر عوض می گردد
جام لب رفته به تاراج و شده شاعر، مست
* مهدی اخوان ثالث

 

بی تو
بیست و نهم فروردین 1396

"بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود" *
کندن ریشه های تو، جز به تبر نمی شود
هاله که رفته با لولو، آمدنت چه بوده است؟
مسخره کردن وطن، جور دگر نمی شود؟
* مولانا

 

اقرار خودمانی
بیست و نهم فروردین 1396

"خودمانیم، یار هم نشدیم
مایه ی افتخار هم نشدیم" *
هی خزان رابه هم عطاکردیم
قدّ یک گل بهار هم نشدیم
خورده کفتار هیکل مارا
وقتی که ما شکار هم نشدیم
دشمن از خون ما شده سر مست
بعد از اینکه خمار هم نشدیم
حقمان است بار مان بکنند
مامگر هی سوارهم نشدیم؟
شرم ما را دلیل لازم نیست
ما که جز ننگ وعار هم نشدیم
بر سر سفره پیش هم اما
خودمانیم یار هم نشدیم
* زهره هوشیار

 

کرامات محمودیه
بیست و هشتم فروردین 1396

"با صدایت رادیو در جام جم تعطیل شد
عشوه کردی،خطبه ها هم بیش و کم تعطیل شد" *
با زن و بچّه به آمریکا سفر کردی و بعد
گاف دادی بس خفن، آن هاله هم تعطیل شد
بعد هم که رفتی در آن مجلس ختم عجیب
تا بغل واکردی آنجا، غصه، غم تعطیل شد
هرکجایی را که با دستت نمودی افتتاح
از کرامات دو دستانت بگم؟ تعطیل شد
جنبش و حرکت نمودی باز هم ای ناقلا
آمدی، با پیت، حتی کود و سم تعطیل شد
چار سال آرام خوابیدیم شبها و کنون
آمدی ایام خوب عیش و لم تعطیل شد
مانده تنها یک کرامت از تو باقی در جهان
با صدایت رادیو در جام جم تعطیل شد
* علی محمدی

 

قفس عاشق
بیست و هشتم فروردین 1396

پرنده ی عاشق
تنها یک شب در قفس بود
دق کرد
اما
نمی دانم
آن شب چه خواند
که میله های قفس هم
هر یک پرنده ای شدند
پرنده ای عاشق

 

کاندیدای تکراری
بیست و هشتم فروردین 1396

"آقای فلان دوباره کاندیدا شد" *
سلطان چاخان دوباره کاندیدا شد
گفتند : نیا ! با رفقایش آمد
مخفی و نهان دوباره کاندیدا شد
افغانی نبود، حضرت محمودش
همچون مغولان دوباره کاندیدا شد
یک دوره نموده استراحت، حالا
پر تاب و توان دوباره کاندیدا شد
احزاب که رد نموده اند آقا را
از حزب خران دوباره کاندیدا شد
دیوانه، ترامپ شرقیِ این دنیا
آقای فلان دوباره کاندیدا شد
* حسین گلچین

 

عجیب الخلقه
بیست و هشتم فروردین 1396

"عجایب خلقتی دیدم در ایران" *
کتوله بود و کوته بین و لرزان
خدای کاشت جنگلهای در پیت
معلم در کلاس درس شیطان
بغل واکن ترین انسان دنیا
به هرجایی که او گردیده مهمان
نمودار آفرینی خوشگل و ناز
که دارد توی جیبش لیست، پنهان
کسی که زلزله بوده به کشور
قوی تر زانکه آمد روزی کرمان
کسی که کرده ویران کشورش را
ز مشهد تا به سر مرزِ مریوان
از این سو هم از آبادان آباد
برو تا به بالاهای گیلان
خلاصه گشته کاندیدا الف . نون
به همراه تمامیِ رفیقان
ندارد شرم، بعد از نهی محکم
دوباره آمده محکم به میدان
خداوندا به حق هشت و چارت
بلایش را از این کشور بگردان
* حسین گلچین

 

جیب بر
بیست و هشتم فروردین 1396

"مدیون منی دست به جیبت ببری" *
یا هدیه برای بنده روزی بخری
تو جیب مرا نزن! غلامت هستم
ممنون تو می شوم اگر ور بپری
* علی صفری

 

صله
بیست و هشتم فروردین 1396

در عالم عاشقانه تو ، شعر تری
یک جورِ قشنگ و محشری، دردسری
یک بوسه برای بیت بالا کافی ست
"مدیون منی دست به جیبت ببری" *
* علی صفری

 

کله خر
بیست و هشتم فروردین 1396

هم پاچه خور و هم اینکه تو کلّه خری
بی کله در عشق، لاتی و کله خری
از تیزیِ توی جیب تو می ترسم
"مدیون منی دست به جیبت ببری" *
* علی صفری

 

شرط
بیست و هشتم فروردین 1396

در جیب من از بداهه مانده اثری
من ماندم و نامه ها و چشمان تری
تا پاک نکردی اشک چشمان مرا
"مدیون منی دست به جیبت ببری" *
* علی صفری

 

نامه
بیست و هشتم فروردین 1396

گفتم که خلاف و آخر شور و شری
چشمان تو قهوه، تلخ، آن هم قجری
در جیب تو نامه ایست پر عشق و امید
مدیون منی دست به جیبت نبری

 

چایی نودی
بیست و هشتم فروردین 1396

یک چایی بده! ضعیفه! هی! ور بپری
من با تو ام ای عیال من، های! زری!
من محو نود شدم، کجایی؟ دِ بجنب
مدیونی اگر دست به جیبم ببری

 

دست و دلباز
بیست و هشتم فروردین 1396

نامردم اگر با تو به بالا نپرم
یک سیب زباغ حق برایت نخرم
گر قیمت آن تمام دنیا باشد
مدیون تو ام دست به جیبم نبرم

 

ریسک
بیست و هشتم فروردین 1396

من می برمت میان دنیای خودت
همراه تو ، توی باغ رویای خودت
آنجا من و تو دو تایی تنها... اما
از خوب و بدش، تمام آن پای خودت

 

فقط آه
بیست و هفتم فروردین 1396

تا کی ز من اصرار و ز دلبر فقط انکار
این شهر شده یک قفسِ تنگ و دل آزار
بگذار که آهی بکشم از ته سینه
ای بغض! بیا دست از این حنجره بردار

 

نفس بریده
بیست و هفتم فروردین 1396

" نفس نفس شده ام ، واژه واژه شعر و کلام
که قطره قطره ی جانم ، غزل سروده مدام" *
مرا که یوسفم و مصر را شنهشاهم
گرفته عشق زلیخای کافری چو غلام
هزار شعر و غزل گفته ام ولی چشمش
فکنده آتشی و دوده گشته شعر و تمام...
و سوخت جان و دل من ، نه سوخت جان و دلِ
فقیه و عامی و شیخ و هرآنکه پخته و خام
و عشق کرده چنان از خودم مرا بی خود
که رفته است زِ یادم، شروع شعر، سلام
بریده ام به خدا، خسته ام کمک بکنید
نفس نفس شده ام ، واژه واژه شعر و کلام
* سهیل سوزنی

 

چشمهایش
بیست و ششم فروردین 1396

بیت دو ابروی به روی چشمهایش
راز نهان، راز مگوی چشمهایش
تر شد دوچشمش، شاعری دیوانه گفتا
شبنم زده امشب سبوی چشمهایش

 

معلم پریشانی
بیست و ششم فروردین 1396

"عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را" *
از لب لعل تو و چهچهه ی چشمانت
شاعر آموخته آداب سخن دانی را
بیت ابروی تو بیت الغزل عشاق و
زیر و رو کرده دو ابروت غزل خوانی را
بیت ابروی تو وچهره ی زیبات امشب
کرده شرمنده ی خود حافظ و هم مانی را
زیرابروت دو تا چشم خمارت بانو
کرده برپا به جهان مذهب ویرانی را
از لبت معجزه ی بوسه برایم بفِرست
باید آغاز کنم، معجزه درمانی را
شد پریشان سر زلفت به نسیم سحر و
عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
* حسین منزوی

 

دودل
بیست و ششم فروردین 1396

"پای باران بازشد، در بغض چشمانم ولی" *
بغض تلخی درگلو گردیده مهمانم ولی
در ته قلبم کمی امید و ترسی مانده و
در میان ترس و این امید حیرانم ولی
* آرش مهدی پور

 

گرسنه
بیست و ششم فروردین 1396

ما لقمه ای از سفره ی اوباش نخوردیم
جز ضربه ز کفاش و ز نقاش نخوردیم
لب سوخت، دهن سوخت، ولی جان عزیزت
خوردند کباب و چلو، ما آش نخوردیم

 

توبه کار
بیست و ششم فروردین 1396

خیابان، پنجره، قلیان و کافه
خدایی مصرع بالاخلافه
فقط بن بست، دیوار و نماز و
دعا، اونم بی هیچ حرفی اضافه

 

انتخابات
بیست و ششم فروردین 1396

"دنياي خنده داری ست دنياي انتخابات
از دهخدا نپرسید معنای انتخابات" *
گم گشته بین مردم، یک سنگ پا گمانم
در ازدحام خدمت، غوغای انتخابات
آنقدر بیشماراست، آماده بهر خدمت
در فاطمی در آمد، بابای انتخابات
یک عمر بافِراری خوش بود و با بی ام و
اما خریده حالا، تیبای انتخابات!
تیبا خریده تا با، ژست خرید ملی
از خود کند تمام، آرای انتخابات
دل برده ازتمامِ مرد و زن و جوانها
این نوعروس پیر و زیبای انتخابات
محمود آمد و گفت،شاعر به خنده دیگر
دنیای خنده داری ست دنیای انتخابات
* سعید مسگر پور

 

شور انگیز
بیست و ششم فروردین 1396

"در من دلسنگ، شور انتظار انداختی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی" *
این منِ آزادِ از بند جهان کهنه را
با مهار زلف خود در صد مهار انداختی
من یقین دارم که ای گیسو کمندم پیش از این
با کمند گیسویت صدها سوار انداختی
من زمستانی ترین شاعر در این شهرم ولی
با لب لعلت به شعر من بهار انداختی
سالها بیتی نگفتم من ولی با بوسه ای
طبع شعرم را عزیز من،به کار انداختی
ناگهان رفتی، دلم بدجور داردشور تو
در من دلسنگ، شور انتظار انداختی
* سجاد سامانی

 

باز آمد
بیست و ششم فروردین 1396

"باز غمی آمده در دل افکار ما" ؟
آمده در صحنه آن یار جفاکار ما
برد دکلها همه، دفعه قبل و کنون
آمده اودر پیِ خشتک و شلوار ما

 

دریای بی پایان
بیست و چهارم فروردین 1396

"فرو رفتمٖ به دریایی که نه پای و نه سر دارد
ولی هر قطره‌ای از وی به صد دریا اثر دارد" *
به شوق وصل او دل را زدم بر موج زلف او
ندانستم که هر موجش، گهر نه، صد خطر دارد
درختی سبزم و دلخوش، به لطف باغبان اما
ز بخت بد به دستانش، فقط داس و تبر دارد
دو چشمم وقف دیدار، جمال یار و چشم او
به هر کس غیرِ من در این، جهان دون نظر دارد
نگارم بی خبر ماند از من و حال نزار من
جهان اما ز احوالِ من عاشق خبر دارد
برای آنکه شاید او، خبر گیرد زحال من
فرو رفتمٖ به دریایی که نه پای و نه سر دارد
* عطار

 

دلتنگی
بیست و چهارم فروردین 1396

"دلتنگم و باید بپذیرم که دگر نیست" *
باید بپذیرم که به این باغ ثمر نیست
در باغ دل شاعر این شهرِ غم آلود
از شاخه ی سر سبز و ز گل هیچ اثر نیست
افسوس که بر سروِ قدِ عشقِ من اکنون
بوسیدنی غیر از ردِ لبهای تبر نیست
صد حیف و صد افسوس که از حال دل من
آن دلبر ما را ابداً،هیچ، خبر نیست
او رفته و من ماندم و یک خاطره ی تلخ
دلتنگم و باید بپذیرم که دگر نیست
* مهاجر

 

وای از تو
بیست و چهارم فروردین 1396

"وای اگر کار من و عشق به فردا برسد" *
عشق من! کار من عشق به دعوا برسد
عشوه آغاز کنی تا که شوم بازنده
کار ما باز به برنامه ی سیما برسد
من در این سو و تو آن سو و به دست سرکار
عکسی از این منِ آشفته و رسوا برسد
هی بگم؟ هی بگمت را کنی تکرار اما
بانگ رسوایی تو، تا به ثریا برسد
آمدی با دو سه تا یار که رایی ببری
منتظر باش، بمان در کف آن، تا برسد
تو که دیروز شدی کاندید و غوغا کردی
وای اگر کار من و عشق به فردا برسد
* محمد دارابی

 

محمود و حافظ
بیست و چهارم فروردین 1396

"ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست" *
محمود مدعی ست که نیشش چو مار نیست
اما به جان شاخه نباتم قسم که او
اندازه ی پلاس و جلِ یک حمار نیست
او آمده است همره یاران کهنه اش
افسوس که برای جنابش مهار نیست
آمد برای آنکه بگوید به مرد و زن
دیوانه را ز سنگ شما، ننگ و عار نیست
از من به او بگو که برو مرد بی هنر
فصل بهار موقع بانگ و شعار نیست
اینجا بهار ، خنده ی پیر است، پس برو
این باغ رای، بهر تو احمق، بهار نیست
با ادعای خویش نیابی تو ارج و قرب
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
* حافظ

 

قهوه تلخ
بیست و چهارم فروردین 1396

قهوه دوست ندارم
تلخی اش اذیتم می کند
اما هر روز قهوه می نوشم
شاید
روزی
تو در فالم باشی

 

زن و مرد
بیست و سوم فروردین 1396

زنی هستی شما و بنده مردم
از این رو همچو آهن سرد سردم
برای گرمیِ این خانه باید
شوی تو شمع و من دورت بگردم

 

آمدنت
بیست و سوم فروردین 1396

"تمام قافیه هايم فدای آمدنت " *
و زنده مانده دل من، برای آمدنت
همیشه گوش به زنگ صدای پای تو ام
صدای خوب رسیدن، صدای آمدنت
* علی سلطانی وش

 

معنی عشق
بیست و سوم فروردین139۶

به پای عشق تو سر را و جان کنم قربان
برای مدح جمالت، زبان کنم قربان
دل زمین و زمان می تپد به عشق شما
و من برای تو جان را عیان کنم قربان
به پیش خلق جهان گفته ام فدای تو ام
و جان و قلب خودم را نهان کنم قربان
ندارد ارزشی این جان من ولی بانو
شما کنار دل من ، بمان، کنم قربان
فدای خنده ی تو ! من فدای لبهایت
تمام هستی خود هر زمان کنم قربان
بیا و رد شو ز روی جنازه ام بانو
و عشق یعنی به پای تو جان کنم قربان

 

فاصله
بیست و سوم فروردین 1396

دوره گرد پیر
هنوز در کوچه ی معشوق دوران جوانی اش
گل های سرخ رنگ می فروشد
و پیرزن همسایه
به فاصله بین عشق و مرگ می اندیشد
و به دسته گل سرخی که دیروز
بر گور دخترش گذاشته بود

 

تکراری
بیست و سوم فروردین 1396

دوباره یک غزل و یک ردیف تکراری
دوباره قافیه های شریف تکراری
دوباره تن به تنِ زلف و باد و تکرارِ
شکست خورن باد، این حریف تکراری
نوازشت که نصیبم نمی شود اما
دوباره ضربه ی دستِ خفیف تکراری
دوباره ضربه بزن بر تنم، بزن بانو
بزن به شاعرکت، این ضعیف تکراری
و کاش قافیه می شد در این غزل امشب
دوباره بوسه به دستِ لطیف تکراری
و شعر وقف تو شد تا ابد، لذا گویم
دوباره یک غزل و یک ردیف تکراری

 

بهار من
بیست و سوم فروردین 1396

بهار آمد، کجایی ای گل من
بکش دستی بروی کاکل من
کمی اندیشه ی فردا کن ،امشب
بگو پیشم بمان ای بلبل من

 

روز پدر
بیست و سوم فروردین 1396

"روز زن طی شده و روز پدر آمده است
چه پدر کاشته ؛ بنگر چه ثمر آمده است" *
از طلا که خبری نیست در این روز بزرگ
از دو تا شورت و ز جوراب، خبر آمده است
آن طلاها به نظر گرچه نیامد، حالا
هدیه ی مادر ما توی نظر آمده است
آن طلاها همه از جیب پدر آمده بود
شورت و جوراب از این راه و ممر آمده است
اگر از جیب پدر نیست یقینا روزی
از سوی فامیل دوری، ز سفر آمده است
الغرض هدیه گرفته است پدر جان: جوراب
چه پدر کاشته ؛ بنگر چه ثمر آمده است
* محمدحسن هاشمی

 

آدمها
بیست و سوم فروردین 1396

آدمها دو دسته شده اند
آنهایی که مظلوم واقع شده اند
و آنهایی که از مظلوم دفاع می کنند
لعنت به آدم نماهایی
که این تقسیم بندی را بنا کرده اند

 

بابای خسته
بیست و دوم فروردین 1396

"گونه هایم انار باغش بود
مثل دست پدر ترک می خورد
اشک شور من و کف دستش
پدرم از خودش کتک می خورد" *

گاه من، گاه مادرم، گاهی
می زد او توی صورتش، اما
در همان لحظه مطمئن بودم
مهربان چون خداست، این بابا

می زد و نعره می زد او اما
گریه می کرد، ناگهان بعدش
پدرم ابر و گریه هایش بود
بارش تندِ بعدِ هر رعدش

خسته از بار زندگی، خم شد
پشت سروِ میان خانه ی ما
بس که دستان مهرِ او برداشت
بارغم را ز روی شانه ی ما

صبح تاشب تمام عمرش را
او کتک خورده بود از دنیا
سیر می شد ز زندگی گاهی
آن زمان، می زد او کتک ما را

صورت سرخ و دست پر زخمش
صبر او، عشق من محک می خورد
اشک شور من و کف دستش
پدرم از خودش کتک می خورد

* بند اول از: شهدخت روستایی فارسی

 

اسراف در عشق
بیست و دوم فروردین 1396

مرغ دل من راهی سوی قاف ندارد
بیراهه ی عشق، جادّه ای صاف ندارد
در خانه ی دل جای تو خالیست عزیزم
غیر از تو کسی جایی این اطراف ندارد
از چشم تو فریاد، که با خنحر ابروت
هم دست شد و ذره ای انصاف ندارد
فریاد از این زلف پر از پیچ و خم تو
کس دام چنین سخت و زری باف ندارد
سر راست روَم بر سر موضوع نهایی
بخشیدن جان در رهت اسراف ندارد

 

کوی نیکنامی
بیست و دوم فروردین 1396

"در کوی نیکنامی مارا گذر ندادند" *
از جنگل، از درختان، غیر از تبر ندادند
البته آن تبر را، دستم نداده دنیا
آن را به زور و قوت، جز بر کمر ندادند
خم شد قد چو سروم، از ضربه های دنیا
صد لابه کردم اما، اصلا اثر ندادند
سر را به خاک راهش، عمری نهادم، افسوس
این سر سپرده اش را جز دردسر ندادند
پر سود و منفعت بود، بازار عشق بازی
اما به ما از این سود، غیر از ضرر ندادند
رسوانموده ما را، این عشق و از همین رو
در کوی نیکنامی مارا گذر ندادند
* حافظ

 

همیشه پیروز
بیست و دوم فروردین 1396

"اندر دل من مها دل افروز تویی" *
در شام جهان، طلیعه ی روز تویی
در جنگ میان عقل و عشقِ دل من
چون عشق منی، همیشه پیروز تویی
* مولانا

 

ساده
بیست و دوم فروردین 1396

همیشه منتظر مونده تو جاده
که عشق مطلق و درداش زیاده
شده ضرب المثل در بیگناهی
همیشه عاشق تو: قلب ساده

 

آتش بزن
بیست و دوم فروردین 1396

"بزن با عشق خود آتش به جانم" *
بزن آتش به مغز استخوانم
اگر نالیدم از جورت زمانی
بزن با مشتِ محکم بر دهانم
* علی بهشت آیین

 

زن می خوام
بیست و دوم فروردین 1396

"برایم زن بگیر ای مادر من" *
بزن تاج گلی هم بر سر من
نگو زن داری، خُب! دارم که دارم
باید چار تا نمایی همسر من
* حمید مولایی

 

دلیل ازدواج مجدد
بیست و دوم فروردین 1396

"برایم یک زن دیگر بگیرید" *
یکی از این یکی بهتر بگیرید
نمی خواهم خودِ من زن، ولیکن
برای بچه ها مادر بگیرید
* مهدی خضری

 

حاج اختلاسی
بیست و دوم فروردین 1396

"گرفتارت شدم خیلی اساسی" *
خدایی که تکی، تو آسِ آسی
دلار سبز من، از فتنه ی تو
شدم معروف به، حاج اختلاسی
* محمدجواد فلاحی

 

سید خندان
بیست و یکم فروردین 1396

"ای دوم خرداد تو سرمنشاء تدبیر
ابروی تو خونبار تر از هجدهم تیر" ؟
خوش چهره ای و خنده ی تو دل ز همه برد
بیهوده نکردند تو را منعِ ز تصویر
تَکرار تو دارد به خدا در همه کشور
بیش از تی ویِ ملی نما، حکمت و تاثیر
بر عکس شده هرچه مثل بوده، از این رو
در تی ویِ ما خورده کف دیگ به کفگیر
برخیز !بیا! سیدِ خندان، که رسالت...
داری که بیایی، نکنی اندکی تاخیر
این کشور ما بیشه ی شیران دلیر است
خالی نشود کاش ز شیری چو تو، ای پیر
بیست و نهم اردیبهشت است دوباره
همچون دوی خردادِ تو ای بر دل ما میر
برخیز! کلیدی نو به قفل وطن انداز
ای دوم خرداد تو سرمنشاء تدبیر

 

من و چشم تو
بیستم فروردین1396

"پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد
آن تُرک مست آخر با ما چه کار دارد " *
تیر و کمان ز ابرو، مژگان چو تیر و گویا
چشمان دل سیاهت، قصد شکار دارد
لبهای تو دو جامِ پر می ولی خمارم
خمّار من لبانت، ما را خُمار دارد
دیشب مچ دلم را، در کوچه ات گرفتم
این نابکار شبها، آنجا قرار دارد
من می دوم به سویت،تو می گریزی از من
پاهای بچه آهو ، قصد فرار دارد؟
آهوی من! در اینجا، یک شیر خسته خفته
یک شیر که به سینه، قلبی فکار دارد
* عبید زاکانی

 

شمس یا خدا؟
بیستم فروردین 1396

"از فراق شمس دین افتاده ام در تنگنا" *
تنگنایی تنگ، یک سو شمس دین یک سو خدا
می کِشد دل را به سوی خویش شمس دین ولی
می کُشد من را برای دین از آن جانب "فتا"
* مولانا

 

نوروز بی تو
بیستم فروردین 1396

شده نوروز و دل گردیده پرپر
که محرومم ز دیدار تو، دلبر
بیا و سال نو پیش دلم باش
بمان پیش دلم، صد سال دیگر

 

فیلم زندگی من
بیستم فروردین 1396

تو رفتی، شد زمان ثابت
شدم مبهوت و ماتِ مات
که فیلم زندگیم انگار
پلاکت خورده و شد کات

صدا و نور و حرکت: کات
تموم فیلممون این بود
همین قد مختصر، کوتاه
همین اندازه غمگین بود

تو نقش اولش بودی
یه عشق غایب حاضر
منم آرتیست این فیلمم
یه مرد عاشق شاعر

تموم شد فیلممون حالا
وسایل توی انبارن
توی بایگانی این فیلم
چشای مردی می بارن

یه اسکار سهم من می شد
اگه بودی توی این شات
ولی رفتی و فیلم من
پلاکت خورده و شد کات

 

دلیل شاعری
نوزدهم فروردین 1396

"برخیز وبیا که واژه ها لنگ تواند
شعر و قلمم دوباره دلتنگ تواند" *
یک گوش نه! هر دو گوش من، هر ساعت
جان خود تو، منتظر زنگ تو اند
من معتقدم که جان عشاق جهان
دردست خدا، نه! جمله در چنگ تو اند
هشیار ندیده چشم من در دنیا
این اهل زمین، تمامشان منگ تو اند
قلب همه ی پرنده های عالم
دلبسته ی قلب همچنان سنگ تو اند
گلهای پر از رنگ جهان هم همه شان
مبهوت نگاهِ چشم خوش رنگ تو اند
پاهای منِ ضعیف که، جای خودش
پاهای زمان هم به خدا لنگ تو اند
* شهرام حسینی

 

حجاب
نوزدهم فروردین 1396

زاهد بگوید نام زیبایت نهانی
پر کرده عطر گیسوی نازت جهانی
گشته نسیم صبح مست بوی مویت
گیسو بپوشان، دلبر ابرو کمانی

 

گیسوانت
نوزدهم فروردین 1396

"گیسوانت بوی باران می دهد" ؟
بوی شالیزارِ گیلان می دهد
خنده هایت معنی روح القدس
مرده ی صدساله را جان می دهد
می ستانی در عیان جان مرا
بوسه هایت جانی پنهان می دهد
می شوی مهمان قلب عاشقم
میزِبان را لقمه، مهمان می دهد
آدمم ،حوای من چشمان تو
سیب سرخی دست شیطان می دهد
چشمهایم خیس اشک و زین سبب
گیسوانت بوی باران می دهد

 

بهار انتخابات
نوزدهم فروردین 1396

"بهار است و بهار است و بهار است
دو دوتا گاه سه گاهی چهار است" *
برای رای ما گشته پیاده
جنابی که تویوتایی سواراست
نموده ول گرانی را و گوید
که در دستان من آن را مهاراست
شنیدم در بلاد غرب و کافر
-همانجایی که پول آن دلار است-
نباشد رای ملت مفت و ناچیز
شنیدم نرخ آن بیش از هزار است
ولی در شرق کافر قیمت آن
سه تا صد، فوق فوقش یک هزار است
و در برخی نقاط شرق حتی
به جای پول، زور است و فشار است
از این رو توی شرق و غرب دنیا
بساط انتخاباتش قمار است
بنازم انتخابات وطن را
که رای ما ز روی افتخار است
در اینجا بهر کاندیدای خدمت
بهار است و بهار است و بهار است
* سعید مسگرپور

 

شنا
نوزدهم فروردین 1396

"آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند" *
توی استخر بلاد کافران، تر می کند
می شود آنجا هویدا اختلاف بین ما
که جناب مومنِ ما میلِ کافر می کند
* علی صفری

 

کدامین را؟
نوزدهم فروردین 1396

"نمی دانم تو را،یا خاطراتت،یا که هجران را
ویا نفرین کنم آرامش ماقبل طوفان را" *
تو حوری، من گنهکارِ اسیر آتش دوزخ
خدا لعنت کند گندم، و سیبِ دست شیطان را
خدا رحمت کند حوا و آدم را، ولی این دو
رها کردند در دنیای خاکی نسل انسان را
ولش کن، قصه ی آغازخلقت را، ببین من را
که مهمان تو ام، باید ببوسی روی مهمان را
کریمان جهان، تکریم مهمان را بنا کردند
نباید زیر پا بگذاشتن، راهِ این کریمان را
کدامین را به پیش حق تعالی شکوه خواهم کرد
نمی دانم تو را،یا خاطراتت،یا که هجران را
* فرامرز عرب عامری

 

غیر ممکن
هجدهم فروردین 1396

رویای قشنگی‌ست، و اما شدنی نیست
افسوس! تو و من ، به دلت ما شدنی نیست
خم شد ز غم عشق تو و تا شده بانو!
آن سرو که می گفت، قَدَش تا شدنی نیست
عشق تو بزرگ است، زبس خوب و بزرگی
آنقدر که در قلب کسی جا شدنی نیست
عشق تو نشسته ست به قلب همه ی خلق
از قلب کسی عشق شما، پا شدنی نیست
در کاسه ی چشمان پر اشکم نظری کن!
بیهوده نگو کاسه که دریا شدنی نیست
دل محو خیالی ست ز دیدار من و تو
این خواب و خیال ست، دریغا شدنی نیست
"آغوش من و عشق تو و لحظه‌ی دیدار
رویای قشنگی‌ست، و اما شدنی نیست" *
* عباس زارعی

 

دعا ی مخصوص
هجدهم فروردین 1396

خداوندا، تو ارزان کن گران را
مصفا کن خودت یارب جهان را
ز دولتها نشد چیزی نصیبم
بغیر از گشنگی! پر کن دهان را
و بعدش هم بده ازلطف بی حد
دو تا خانه، تمام شاعران را
خداوندی و داری قدرتش را
بکُش امشب، خودت مادر زنان را
_نباشد مادرِزن قصد بنده
کسی که مادرش را زد، همان را_
خلاصه مانده ماشین و کمی پول
بده یارب هم این را و هم آن را
و در آخر، دوباره حرف اول:
خداوندا، تو ارزان کن گران را

 

رخ تو
هجدهم فروردین 1396

"قافیه باخته شاه دلم از ماه رخت" *
شاعرم، شاعرِ درباریِ درگاه رخت
داری بر گونه ی خود چاه زنخدان بانو
قلب صد یوسف مصری ست ته چاه رخت
* الهام شیرازی

 

شب عشق
هجدهم فروردین 1396

شب،جام شرابی به کف ومستی و آواز
پروانه ای و شعله ی شمعی و کمی ناز
یاری به برت باشد و تو شعر بخوانی
با عشق رخ یارت و او هم بزند ساز

 

حواست به من باشه
هفدهم فروردین 1396

"جناب شعرهای من،حواست هست دلتنگم" *
حواست هست ساقی جان، که بی تو گیجم و منگم
کجایی ای گل خوشبو؟ منم آن بلبل خسته
که بی تو همدم خارم، که بی تو، من بد آهنگم
جوان و شادی و پیرم، قشنگ و نازی و زشتم
بگیر از لطف خود دستم، که بی لطف شما لنگم
گل خوشرنگ و زیبایم، صفابخش چمن هایی
ببین که ساده ام، صافم، شبیه آب، بی رنگم
اگر باشی کنار من، شبیه حافظ و صائب
به شعر خویش ممتازم، به شعرم شوخم و شنگم
ولی افسوس از لطفِ تو محرومم عزیز من
جناب شعرهای من،حواست هست دلتنگم؟
* مریم قهرمانلو

 

بهار گل نرگس
هفدهم فروردین 1396

"هوای کوچه باغ بی قراری
بهاری شد بهاری شد بهاری" ؟
رسیده لشکر گلهای زیبا
شده سرما و یارانش فراری
شده بلبل انیس غنچه ی گل
شده کارش به او خدمت گزاری
هوا آبی، زمین سبز و پر از گل
عجب تصویر خوش رنگ و نگاری
بیا ای ابر رحمت، شد بهاران
تو باید بر سر گلها بباری
بیاای ساقی چشم انتظاران
ببر ازعاشقان خود خماری
بیا ای غائب حاضر، که دنیا
شده دلخسته از چشم انتظاری
بیا از عطر نرگس پر کن امشب
هوای کوچه باغ بی قراری

 

آهن ربا
هفدهم فروردین 1396

"آهن ربای چشم تو، آهن ربایی می کند" ؟
خاک کف پای شما، دل را هوایی می کند
زلفِ چو دام تو کُند، آزادِ از بند خودم
در پیچش خود زلف تو، مشکل گشایی می کند
شد زنده قلب مرده ام، ازخنده ی زیبای تو
هر خنده ی زیبای تو، کاری خدایی می کند
دل را به سویت می کشد، چشم سیاهت زان طرف
ابروی همچون خنجرت، قصد جدایی می کند
بی بیِ عشقی، تو تکی، سربازِ تو، هر بی دلی
شاه دلِ من پیش تو، هرشب گدایی می کند
امشب دل دیوانه ام، شاعر شد و در پیش تو
رد گشته ازبیت و غزل، دیوان سرایی می کند
من آدمم، حوای من، ای سنگ دل، حرفی بزن
آهن ربای چشم تو، آدم ربایی می کند

 

جمع اضداد
هفدهم فروردین 1396

دو چشم تو دو تا گوی سیه رنگ
صدای ناز تو، نرم و خوش آهنگ
لبت شیرین چنان جام عسلها
ولی قلب تو همچون پاره ای سنگ

 

خبر داری؟
هفدهم فروردین 1396

"خبر داری که بیش از حد قشنگی" *
خبر داری که ماهِ این پلنگی؟
شبیه بلبان، هستی خوش آواز
شبیه برگ گل، خوش آب و رنگی؟
ربودی قلب من را با نگاهی
زبس نازی، ز بس که شوخ و شنگی
به زیر ابروان چون کمانت
مژه داری که هریک چون فشنگی..
به قلب من نشیند هر شب و روز
چنان سنگی به پای مرد لنگی
به قلبت می دهم امشب پیامی:
عزیزمن! چرا از جنس سنگی؟
* شهراد میدری

 

بهار انتخاباتی
هفدهم فروردین 1396

"زمستان رد و شد و آمد بهاران" *
بگو از بنده پیغامی به یاران
ندارد گرچه ربطی این به بنده
شده ایام جذبِ رایِ مهمان
شده ایام خوبِ انتخابات
شده چون سفره ای، هرجای ایران
شده کاندید خدمت، پیرِ دانا
و حتی طفلهای رند و شیطان
شده آماده سوژه تا بطنزیم
بیا شاعرشو و مارا بخندان
که شاید گل بروید توی صندوق
زمستان رد و شد و آمد بهاران
* الهه خدام محمدی

 

تیر مژگان
شانزدهم فروردین1396

"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم" *
اسیرم کرده ای بانو، به دام زلف مشکینم
مرا محکم تر از اینها، ببندی ،شاکرم بانو
که دارم آرزو، عمری، به پهلوی تو بنشینم
تو شاهی، پادشاهی کن، گدا را پیش خود بنشان
به درگاهت ببین من را، که عمری عبد و مسکینم
طبیب درد من! عشقم! به بیمارت نگاهی کن
که چشمان سیاه تو، شده درمان و تسکینم
بخند ای گل، به روی من، فدای خنده های تو
نخندی گر، به جان تو، تمام عمر غمگینم
شدم من پیرصنعان و، شدی تو دختر ترسا
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
* حافظ

 


لجبازی
شانزدهم فروردین 1396

می دانم که فراموشم کرده ای
اما دلم می خواهد
به همه بگویم
هنوز هم
دوستم داری

 

آرایشگر
شانزدهم فروردین 1396

آرایش این عروس کاریست عظیم
لولو ، شده حوری ازکرامات حکیم
من معتقدم که کار محمود است این
زیرا که بزک شده چو ایران قدیم

 

تنهایی
شانزدهم فروردین 1396

"ای پادشه خوبان،داد از غم تنهایی" *
می گفت بقایی به، محمود که آقایی
با پیت درختی را در خاک فرو کردی
در پیت ترین عشقم! ای یاور مشّایی
محروم شدی حالا، از آمدن، اما من
می آیم و انگاری، با کبکبه می آیی
با یاد زمانی که، من بودم و تو بودی
از دست همه رفته ،پایاب شکبیایی
خرداد دگر آید، باید که نموداری
ترسیم نمایم من،با خوبی و زیبایی
عکس زن مردم را، باید که بیابم من
تا اینکه به پیروزم! باشیوه ی رسوایی
ای کاش که رای من، بیش از دو سه تا باشد
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
* حافظ


پاچه خواری
شانزدهم فروردین 1396

"در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند" *
در جنگ با گرانی مارا سپر ندادند
پیش رئیس هامان، صد گونه مدح گفتیم
اما به ما بجایش، یک کیسه زر ندادند
* حافظ

 

زلزله
شانزدهم فروردین 1396

ای مایه ی آرامش من ، زلزلزه بفرست
شاید که بلرزد دل من در حرم تو
#زلزله_مشهد

 

من و چشمت
پانزدهم فروردین 1396

شده دنیای من چشمان تیره
شده دنیا به چشمان تو خیره
شدم مغلوب نازِ چشم مستت
شده چشمان نازت، باز چیره
شدم زندانی در زندان عشقت
میگن عاشق همیشه یک اسیره
دعا کردم ، به محراب دو ابروت
خدا هرگز تو رو از من نگیره
دعا کردم که تو مال خودم شی
دعا کردم که بدخواهت بمیره
بیا ، امشب بیا پیشم عزیزم
که فردا واسه بودن خیلی دیره
بیا و هم دل من باش، فدات شم
که این شاعر دلش پیش تو گیره
سفید شد موی من از دوری تو
شده دنیای من چشمان تیره

 

+ نوشته شده در  جمعه یکم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 0:25  توسط سید حسین عمادی سرخی  |