![]() |
![]() |
|
۲۷
انار و حافظ و شب بو یه مشت آجیل زنی تنها غمی زیبا غم تنهایی یک بانوی زیبا و فال حافظ شیراز که سنگی می شود لعلی و امیدی به قلب سنگ و لبخندی به روی لب و شب حافظ انار و یک زن تنها
می سرایم برایت از پیمان از لب و باده، مستیِ مستان فاعلاتن مفاعلن فعلن وزن اشعار دفتر و دیوان یا که بر روی صفحه ی قلبم می کشم نقش عاشقی گریان عاشقی مات دختری کولی دختری شوخ و اندکی شیطان گور بابای شعر و نقاشی گور بابای عاشقان، رندان " گر سر صلح داری، اینک دل ور سر جنگ داری، اینک جان" هاتف اصفهانی
خانه پوشالی آدمها پوشالی آرزوها پوشالی دنیا پوشالی و همه ی اینها در زمینه ای سبز در روشنای روز و درکنار گلهای خوش بو خدایا دنیای واقعی و پوشالی چقدر به هم نزدیکند
دو تا هم دم دوتا یار قدیمی مانده از دوران عشاقی که هر یک لیلی و مجنون که هر یک وامق و عذرا که هریک خسرو و شیرین که هریک واقعا عاشق بدون ادعا بی خواهش بیجا به نانی قانع و چایی به لبخند دم عصری تمام عشق در کنج اتاقی می شود معنا اتاقی می شود با عشقشان زیبا نمی میرند تا عشقی به دل دارند
«همه ی عمر نوشتم که کسی می آید! همه ی عمر به این جمله فقط میخندید! آی مردم! منم آن عابر لبریز از بغض آی مردم که به رویم در خود می بندید!»؟
در ببندید ولی حرف مرا گوش کنید حرف یک مرد، که نامردیتان را دیده مردی از جنس بلوری که شما سنگ زدید گرچه که خرد شده، باز لبش خندیده
من همان عاشق بدنام، همان مجنونم که مرا لیلی این شهر بیابانی کرد آنکه دل داد به عشقی که شما رد کردید آنکه یک عمر در این شهر غزلخوانی کرد
آن غزلخوان که شما راهی صحرا کردید تا که بر خواب شما هیچ گزندی نرسد تا به آرامش این شهر خراب و ویران از غم مرد خدا هیچ گزندی نرسد
از غمم باد خبر برده برای لیلی لیلی عشق به مجنون گذری خواهد کرد گرچه من مرده ام و نعش میان قبرم دلخوشم سوی مزارم نظری خواهد کرد
من که مُردم ولی ای کاش شما مردم شهر هی نخندید به مردان خدا، عاشق ها گر کسی گفت "کسی می رسد آخر روزی" در نبندید بر او، جان وی و جان شما
۲۶
یه زن اینطرف، یعنی من،قهره و یه مرد اون طرف، یعنی تو، راهیه شبیه همه آدمای بزرگ بازم وقت تصمیمای واهیه
یه تصمیم برا قهر ، رفتن، سفر بدون بغل واسه بدرود گرم بدون یه بوسه یا یه کاسه آب بدون نگاهای مخفی ز شرم
شبیه همه آدمای بزرگ داریم پشت به هم راهمونو می ریم یه بچه توی هرکدوم از ماها داره دس تکون می ده مثل قدیم
یه دختر تو من داره داد می زنه پسر بچه ی تو جوابش می ده یکی میگه آی خوشگله! عاشقم یکی زلفاشو پیچ و تابش میده
بیا بچه شیم صاف و صادق بشیم بزرگی دیگه واسه ما کافیه تاکی باید از این جدایی بگم برای ردیف کردن قافیه
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی است محمد علی بهمنی من تو را عاشقم و قانعم و می گویم عکسی از روی تو را گر که ببینم کافی است بلبلی مستم و تو گل شده ای ، جان خودت برگی از باغ شما گرکه بچینم کافی است ابرویت قبله ی عشق است، فقط یک سجده سوی تو در همه ی عمر به دینم کافی است نام تو از سر من نیز زیادست فقط حرفی از اسم تو بر روی نگینم کافی است شبنمی از عرق شرم به رویم دارم آبرو از عرق شرم جبینم کافی است؟ باز هم بی تو ام و شعر خیالی گفتم دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است
ماه عکس خود را در دریا نظاره می کرد و آسمان شهاب باران شد و تو بازهم برای تماشا لب پنجره آمدی قسم می خورم که امشب عاشقی خود را خواهد کشت
ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست ذکر کمالات تو تذکرة الاولیاست غلامرضاطریقی الکل لبهای تو مست نموده مرا راضی ام و کشف من، بر غم عالم دواست زلف تو همچون طلا، ریخته بر دوش تو دوش تو ، جان خودم، معدن ناب طلاست ابروی تو قبله شد، مومن چشمت شدم مومنِ کافر منم، عشق تو عشق خداست چشم تو آبی چو آب، غرق شدم توی آن ساحل چشمان تو، حضرت دریا کجاست آب حیات لبت، آرزوی من شده خال سیاه لبت، خضر من و رهنماست آدمم و سیبی از، عشق تو را طالبم ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست
آدمم سیب بیاور، ز جنان برخیزم حرفی از عشق بگو تا ز بیان برخیزم بگذر از کوچه ی ما، حضرت خورشید، بیا خاک راه تو ام و رقص کنان برخیزم در نهان وعده ی دیدار به من داده ای و من پی راز نهان ، روز، عیان برخیزم بانوی شعر و غزل، حضرت معشوقه بیا نیمه شب، تا که سحر از سر جان برخیزم یا که فرمان بده تا بر سر نعش دل خود فاتحه خوانده و من مرثیه خوان برخیزم "یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم" حافظ
بگشای در سرای و بستان منقل بگذار در شبستان سعدی یک سیخ کمی دوای افغان در سینی لب طلا، بگردان پر دود کن این هوای ما را با طعم دوسیب، عطر قلیان شعری تو بخوان ز دفتر من این جمع عبوس را بخندان یک جام دو تا پیاله از می یک ساقی ناز و تخس و شیطان با چیپس وَ ماست، ماست موسیر یک سیخ کبابِ بره بریان باید که بیاوری برایم تا آن که شوم کمی غزلخوان بنگر سر کوچه را یواشک اندر پی گشت، چراغِ گردان خالیست اگر که کوچه بعدش بگشای در سرای و بستان
بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند سعدی یکی دست ،آن دیگری چشمِ تن یکی روح و جانِ میان بدن کمک کار این بود وآن دیگری مواظب که راه بدی نسپری یکی لب برای سرودن از او یکی در پی کشف یک رنگ و بو یکی پا برای سفر در زمان یکی فکر گم گشته در لا مکان همه در پی روز میعاد او همه رفته بر باد از یاد او از این عضوها: عاشقان جهان به فرموده ی سعدیِ عاشقان اگر پست اگر از بقیه سرند بنی آدم اعضای یک پیکرند
تا به جانش برسد معرکه ی دیدارم نرسد خواب به چشم و به دلم، بیدارم من ز خود از همه ی خلق همه آدمها هرکه و هرچه بجز یاد شما بیزارم با مژه شخم زدی قلب مرا ، بعد از آن باغبان گشته، به دل عشق تو را می کارم شاعرم بانوی من، بیت دو ابروی تورا بارها شعر سرودم شده این تکرارم من چو حلاج شدم، محو تو ام حضرت عشق عاشق سنگ تو و عاشق چوب دارم بر سر چوبه ی این دار، از آن بالاها من تو را می نگرم، محو رخ دلدارم شب اگر صبح شود، تا تو نیایی به سرم نرسد خواب به چشم و به دلم، بیدارم
۲۵
بعد از آنکه لبت را از روی لبانم برداشتی لبانم را خواهم دوخت حتی خود تو، هم حق نداری لذت آن بوسه را از کام من بدزدی
۲۴
روز اول خلقت زلفهای تو در دستان خدا می درخشید و خدا محو ماه روی تو آسمان و زمین را آفرید ستارگان را چون چشمانت درخشان شب را چون موهایت سیاه کهکشانها چون نگاهت ادامه دار و زمین را مثل قلب....
میان دست لرزانم سر زلفت چنان یک آبشار نور شده جاری و دنیا هم به دور ما شده چرخان و من با تو شدم قلب جهان، بانو
غروب جمعه، دلتنگی، غم دل بیا تا که سر آید ماتم دل دعا کردم دعا از دل که شاید فقط یک هفته باشی محرم دل |
||
+
نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۵ساعت 9:21 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
۲۳
دلواپسم از یاد تو ، من خواب ندارم هرقدر ظریفی تو، من اعصاب ندارم محبوب همه اهل وطن، پیر و جوانی برجام رقیبانی و من تاب ندارم
می خواستش که بره اون ، اون ور جَو بسازه مسکن، آسون، اون ور جَو فرستادش دو تا میمون با موشک ببینه وضع میمون، اون ور جو ازش پرسیدم ای لولوی ملت خودت کِی می شی مهمون ، اون ور جو؟ تو رو جون رفیقات، جون بابک برو با کلّ یارون اون ور جو تو که باریده ای اینجا خداییش یه چن سالی ببارون اون ور جو تو که دادی هوا آینده ی ما بساز لطفا یه ایرون اون ور جو برو مریخ، یا که اون طرف تر برو یک چند میلیون، اون ور جو فقط اونجا اگه دیدی فضایی نگی بزغاله ، شیطون، اون ور جو که اونجا مثل اینجا نیست داداش بگی بد، می شی بی جون اون ور جو
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ... نعش آن دلبر بد شکل و بد افکار کجاست مرده و زنده ی او دردسر جان من است جان من مرده اگر، عاقبت کار کجاست؟ او که یک عمر فقط خرج تراشید کنون خرج کفنش چه شده، قبر دل افکار کجاست؟ البته قبر گران است، برای دفنش مفتکی مقبره ای در ته یک غار کجاست؟ او که مرده است ولش کن خبری تازه بده بهر من دلبرکی یاور و دلدار کجاست گر شود جور به جان تو نمی پرسم من ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ...
دیشب تو بر دریای چشمانم، باران شدی طوفان بپا کردی" ؟ گیسوی خود را می تکاندی و دل را به عشقت مبتلاکردی من را ز خاک تیره ی دنیا برداشتی من را جدا کردی من خاک بودم تو دمیدی و آدم شدم کار خدا کردی یک سیب دادی دست من بانو حوا شدی جنت رها کردی من را کشاندی از بهشت حق پیش خودت، با ما صفا کردی بر خاک این عالم برای من یک جنت دیگر بنا کردی گفتی بیا من آمدم، گفتی حالا برو! رفتم، دعا کردی وقت دعا قلبت خدایی شد باران شدی طوفان بپا کردی
باید قبول کرد خدا اشتباه کرد با خلقت تو زندگیم را تباه کرد" ؟ من را کنار تو نهاد خدا بعد لحظه ای با عشق صحنه ای که کشیده نگاه کرد چشم تو را عسل، سر زلفت طلا ولی قلب تو را سیاه، سیاه سیاه کرد عشق تو را به قلب نهاد و به شیطنت حتی نگاه سوی تو را هم گناه کرد من شاه عشق بوده ام اما خدا خودش من را غلام، شخص تو را هم که شاه کرد پیغمبری جدید، ز من آفرید و بعد از بهر دین تازه تو را هم اله کرد این قصه را هرآنکه شنیده است گفته است باید قبول کرد خدا اشتباه کرد
۲۲
١- سالى كه نكوست از بهارش پيداست
می گفت به من که اقتدارش پیداست دین داری او از انتظارش پیداست گفتم که مگر ندیده ای فیش طرف؟ سالی که نکوست از بهارش پیداست
٢- آتش كه گرفت ، خشك و تَر ميسوزد
از ماده نگو که جنس نر می سوزد عشق آمده پس جنس بشر می سوزد نزدیک نشو به زن ،برادر ! زیرا آتش که گرفت خشک و تر می سوزد
٣- از كوزه همان برون تراود كه در اوست
می گفت که من دکل مکل دارم دوست یک هاله ی زرد دارم و ده ها پوست در جیب دو لیست، در کنارش بابک از کوزه همان برون تراود که در اوست
٤- بهر كجا كه روي آسمان همين رنگه !
طرف با هاله با لولو قشنگه با بابک اونکه فعال و زرنگه از اینجا رفت تا US ببینه هوا در کل دنیامون یه رنگه
با چمدانی پوسیده دنیا را دنبال تو گشته ام عاقل نما ها مسخره ام می کنند که چمدان پوسیده ات را رها کن بیچاره ها نمی دانند این چمدان کهنه تنها امید من برای زندگیست نمی دانند که تو این چمدان را به دستم دادی و گفتی برو و نمی دانند آن را بر زمین نخواهم گذاشت تا خودت آنرا از من بگیری
پاک کن ات را بردار و ذهنم اندیشه ام خاطراتم اصلا خودم را پاک کن پاک کن و دوباره مرا بکش خاطراتم را بکش دنیایم را بکش اما .... اما این بار جوری بکش که دوست داری جوری که روزی مجبور نباشی دوباره پاکم کنی
یه زنبوری هف هش سال پیشتر این همین دورو برا، تهران، ورامین دقیقش میشه توی باغ پاستور خودش رو زوری جا کردش به فی الفور به مردم داد وعده من بهارم براتون مفتکی من گل می کارم سرش زرد و به روی کله هاله یه نیش تیز هم داشتش نخاله! خلاصه باغ ما رو زنبوره دید گلای باغ ما رو زنبوره چید شده ش زنبوره درد ما رو علت نیشش تا دسته رفت تو قلب ملت خلاصه گل که مفتی مال اون شد فدای میل اون پیر و جوون شد عسل ایشون برا ملت نیاورد ولی کلّ دکل های ما رو خورد
از ریشه ملخ تمام باغم را خورد گاوم سر زا رفت، الاغم هم مرد تقدیر برای آنکه کامل بشود با باد درخت آرزومان را برد
به قدری خسته و دلتنگ و دلگیر و غم آلودم که هرعکسی که میگیرند از من، تار می افتد.... "اصغر عظیمی مهر" هزاران بار فالم را گرفته کولی و گفته که توی فال من روزی وصال یار می افتد هزاران بار من گفتم نمی خواهم دگر او را ولی بعدش به قلب من، غمت هربار می فتد تو با مژگان خود تیری، رها کردی به سوی من به پایت قلب مسکینم، کبوتر وار می افتد از این کوچه گذشتی، ولی می بینمت بانو نگاهم تا که بر کوچه، به در دیوار می افتد خدایی تو مگر بانو! که هر کس با تو همدم شد چنان منصور خواهد شد، سرش بر دار می افتد به بعد مرگ من کیهان، خبر دارد بدون عکس که هرعکسی که میگیرند از من، تار می افتد....
۲۱
درخشکسال عشق تو زندانی ام هنوز لیلا ندیده ام که بیابانی ام هنوز" ؟ دعوت شدی به عشق، به این قلب پر طپش اما نیامدی تو به مهمانی ام هنوز ابروی خنجریت دلم را گرو گرفت من زیر تیغ ، پیش تو قربانی ام هنوز زلفت به باد داده ای و در هوای تو بانو! خراب زلزله، طوفانی ام هنوز من را ز خویش عیان رانده ای و من چشم انتظار وعده ی پنهانی ام هنوز دل وقف توست، عبد شدم در سرای تو آخر بگو برای چه می رانی ام هنوز باران اشک چشم شده سیل و باز هم درخشکسال عشق تو زندانی ام هنوز
مانده پیش من تنها، خاطرات بارانی نامه های سوزانده، دفتری که می دانی عکسی از گلی، قلبی، تیری و کنار آن دعوتی به یک جشن و دعوتی به مهمانی صندوقی پر از گلها، خشک وپرپر و پیشش یک کتاب شعر از من، حافظی و قرآنی شعر و شعر و شعر و شعر، وصف لحظه ای با تو گریه در شبی بی تو، گریه های طوفانی گریه بر فراق تو، بعد وعده ای شیرین وعده ای خوش از بین،وعده های پنهانی رفته ای تو و بعدت، رفته حاصلم بر باد مانده پیش من تنها، خاطرات بارانی
بغض دریا، اشک ماهی از تو بود در شب تیره سیاهی از تو بود ماه مغرور منی بانو بخند راندن من، اشتباهی از تو بود من گنه کارم که ترکت کرده ام؟ این جدایی هم گناهی از تو بود منبع الهام هر شعر و غزل شعر حافظ تا پناهی از تو بود من که جان دادم به راه عشق تو این غزل هم، ای که ماهی، از تو بود
با فیش حقوق خود ، به شیراز آید" گلچین بادبدبه با محافظ و ناز آید کرده است حقوق او هواآلوده چون گرد غباری که به اهواز آید
نمی دانم چرا آزار داری! " گلچین به جیبت مهره های مار داری کوتوله، قد تو همقد بچه دهانی گنده تر از غار داری
از اولش هم گفته بودم که سری ازمن دیدی که من حق داشتم عاشق تری از من تکتم حسینی آنقدر محبوبی که حتی با عبور خود دیوانه می سازی مرا، دل می بری از من هی غمزه هایت را حراجش میکنی جایش عشقم، دلم، فردای من را می خری از من بانو بپوشان زلف خود را از رقیبانم زلف طلایی از تو و صد روسری از من من صد غزل گفتم برایت، البته بانو داری طلب تو شعرهای دیگری از من بانو بگو جان خودت جان عزیزانت چیزی بلد هستی بغیر از دلبری از من؟ گفتی که لایق نیستی گفتم که ای بانو از اولش هم گفته بودم که سری از من
قول دادم که ز آزار تو پروا نکنم جز بساط غم و رنج تو مهیا نکنم" مرحوم توفیق دولت مهرم و من پاکترین مَردم،پس جان کردان که بجز حاشیه برپا نکنم من به هر شهر به کوره دهی صد وعده می دهم، البت و صد البته اجرانکنم من لولو را شب تاری بدهم دست پلیس بابک و خاوری را البته پیدا نکنم من سه چار لیست زدزدان وطن هم دارم باز شرمنده، رفیقند، من افشا نکنم البته عکس زن و دخترتان را دارم کمترم از خود اگر فاش و هویدا نکنم با زن و بچه و فامیل برای ملت! من نیویورک نرم؟ هاله تماشا نکنم؟ گفتمش دولت تو دولت مستعجل بود رفتی و با تو دگر من اگر اما نکنم البته گر که بخواهی که بیایی حتما قول دادم که از آزار تو پروا نکنم
یه عده جوون بین مردای مرد تو گرمای دشتا، تو کوهای سرد برا حفظ ناموس همسایه ها زدن بیرون از خونه ها، سایه ها به جا گردش باغ وتو لاله زار شدن راهی جبهه با افتخار جای اینکه بلبل زبونی کنن بگن ما جوونیم، جوونی کنن گذاشتن توپ فوتبال و رو زمین شدن گل، ولی توی میدون مین اونا آیه ی عشق و از بر شدن مث لاله تو باد، پرپر شدن برا سبز موندن شدن برگ زرد یه عده جوون بین مردای مرد
۲۰
غرورت را من ای زن دوست دارم چنان گلهای گلشن دوست دارم اگرچه پای تا سر جمله حُسنی حجابت را گل من دوست دارم
تو را چادر چو دُر می سازد ای زن شبیه غنچه ها در باغ و گلشن تو ناموس وطن ، مرز عفافی تورا زین رو هدف بگرفته دشمن
دوباره با غزل از ابتدایش بوی غم دارم دلم امشب تو را می خواهد و دردا که کم دارم اردشیر هادوی دوباره یک سفر بی من، دوباره یک شب بی تو چرا رفتی؟ چرا ماندم؟ ببین چشمان نمدارم ترا با عشق می خوانم، ترا در صد غزل گفتم مرا که شاعرت کردی، بگو که محتشم دارم تو زلفت را تکان دادی، دلم شد زیر و رو بانو فرو می ریزد و حالی چو ارگ شهر بم دارم تو بودی تکیه گاه من، تو رفتی قد کمانی شد ببین پشت سر خود را ، ببین که قدّ خم دارم غزلها خواندم و رفتی، مرا با اخم خود راندی تو لبخندی بزن جانم، که شعر طنز هم دارم فدای خنده ات بانو، بخندو غم فراری کن دوباره با غزل از ابتدایش بوی غم دارم
هر کسی که لاف شیرین میزند فرهاد نیست هر سکوتی معنیش هم معنی ِ فریاد نیست فرهان محمدی گفت او شیرین فراوان گفته در اشعار خود گفتمش تبلیغ شیرینی کند، قناد نیست؟ گفت من او را به پای منقلی دیدم شبی گفتمش بهر تفنن بوده، پس معتاد نیست گفت که ایشان سر ملت بریده از قفا! گفتمش ملت خطایی کرده! او جلاد نیست گفت او ما را نهاده بر سر کار، ای داداش گفتمش کار آفرینی مثل این استاد نیست غبغب زیر گلوی حضرت مشتی فلان جان تو جانِ خود من حاصل غمباد نیست خورده او مال من و تو مال بیت المال را البته این مال خواری بعد از او آزاد نیست فیش او شش صفر دارد، البته سمت چپش چندتایی هشت و نه دارد ولی در یاد نیست یک نفر پرسید از من اینهمه اعدادِ او عین حقّ اوست؟ ایشان آدمی شیاد نیست؟ گفتمش نه! چون که او تخم دو زرده می کند این شکم با این فراخی که تمامش باد نیست در زمان و قرن تبلیغات، من دارم یقین هر کسی که لاف شیرین میزند فرهاد نیست
چه خوش بختی تو ای بانو که دنیای قشنگی سبز و پر گل پیش رو داری اگرچه مطمئن هستم که این تصویر یک رویاست موظب باش حتی خواب این ها هم شده در شهر ما ممنوع مواظب باش نگو با هیچ کس از خواب خود حرفی که اینجا چاه یا که کاروانی نیست در اینجا هر برادر گرگ خونخواری ست
نکند باز پریشان شده گیسوی تو تاب افتاده یا که از اول شب مردمِ چشمانِ تو خواب افتاده کمال حسینیان چشم من خیس شد و آمده ای در چشمم باز هم معجزه شدعکس تو ای ماه در آب افتاده لب نهادی تو به جام می و عالم مات است از لب سرخ تو مستی بی حد به شراب افتاده چشمت از باده ی لبهای تو مِی می نوشد؟ که چنین چشم تو مست است و خراب افتاده؟ چادری بر سر خود کرده ای بانوی عشق از حجابت همه ی خلق به تشویش و عذاب افتاده دل به امید شراب از لب تو راهی شد عاقبت دید که با وعده ی واهی به سراب افتاده گشته دنیا همه پر از تو از عطر سر زلف شما نکند باز پریشان شده گیسوی تو تاب افتاده
مسیر عشق تو بانو به هر گامش هزاران قلب عاشق بر زمین دارد چنان طور است و من موسای چوپانم بدون کفش من می آیم و دارم به دل امیدِ وحی تو که شاید در ته این ره شوم پیغمبر عشقت که شاید با عصایی از درخت نور زقلب سنگ این مردم بجوشانم هزاران چشمه ی امید
۱۹
غروب بغض ابرها باران همه ی اینها بهانه است از بس برایت گریه کرده چشمهای خدا هم سرخ شده است
"آواز کوچه لحن خیابان، عوض شده ست" ؟ گویا مرام مردم ایران عوض شده ست دیگر خدا کریم ، رحیم و قدیم نیست مفهوم دین و معنی ایمان عوض شده ست یوسف عفیف نیست، زلیخا ز غصه مرد گویا تمام قصه ی قرآن عوض شده ست حاتم گدای مال پرستی ست کنج شهر اسطوره های بخشش و احسان عوض شده ست حوا که سیب داد به آدم ، همان زمان حق خنده کرد، آدم و شیطان عوض شده ست مردی لباس تازه به بر کرد، گفتمش آدم نباشی پوشش و پالان عوض شده ست استیکری شده ست سلام و کلام ما آواز کوچه لحن خیابان، عوض شده ست ؟
باز باران بی ترانه بی تو و بی شال و شانه باز هم تنگ غروب و بازهم بغضی شبانه کاش که یادم نیاید آنچه گفتی عاشقانه
غروب بغض باران چشمهای تو گلوی من چشمان همه ی شهر دیدی درست گفتم: با رفتنت دنیا شاعر شده است
همراه بسیار است اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست فاضل نظری حوا دگر سیبی ندارد چونکه اینجا شیطان فراوان گشته اما آدمی نیست هرکس غمی دارد برای خویش تنها همراه و همدل یا شریک ماتمی نیست دنیای ما دنیای نامردان پست است کوران عصادزدند، اینجا حاتمی نیست هیزند چشم مرد و زنها، کودک و پیر اینجا میان خانه ها هم محرمی نیست طفلان بی بابا فراوانند در شهر اما هزار افسوس، اینجا مریمی نیست شد ربنا اسباب فتنه گشته سانسور اینجا برای ربنا جامی، جمی نیست اینجا هوا آلوده ، آب و خاک ، ایضا جز روی چشمان یتیمان شبنمی نیست پیغمبران هر سو دکان واکرده اند و اینجا برای شغل آنها خاتمی نیست مردم اگر چه هر که ده همراه دارند همراه بسیار است اما همدمی نیست
محبت کن،محبت می توان کرد فقط با عشق صحبت می توان کرد" ؟ اگر همراه مایی که دمت گرم وگرنه رفع زحمت می توان کرد؟ اگر مشهد اگر کرمان اگر بلخ بفرمایی تو ، خدمت می توان کرد اگر که خسته هستی مشتِمالی اگر گاف دادی غفلت می توان کرد سرت را بی کلاهی دیده گفتم خدایی نفی طلمت می توان کرد اگر سخت است کسب و کار و خدمت با پارتی کارِ راحت می توان کرد محبت کن سر جیبت رو شل کن محبت کن،محبت می توان کرد
چون که دندان و دهان داریم ما اشتیاق و میل نان داریم ما " مسگر پور گفتمش ساکت نمی گردی چرا داده پاسخ چون زبان داریم ما یک نفر می گفت نا محسوس و گنگ قاطر جفتک پران داریم ما بار ما را تا که بر دوشش کشد ملتی آوازه خوان داریم ما می شود تکذیب اولی بر خبر بس که کیهان و جوان داریم ما چند تایی یادگاری از همان دولت مهر و چاخان داریم ما می زد او باتوم بر فرق حقیر تا نگویم استخوان داریم ما بسته با یارانه قفلی بر لبم دیده تا دندان، دهان داریم ما
هوا خوب است شب هم دلپذیر است دلم در چشمه چشم تو گیر است " مظفر مرا در جمع یاران دیده گفتی چرا رنگ شما مثل پنیر است؟ سفیدی مثل ماست و با نمک چون پنیر، البته آنهم که ز شیر است جوابت را به شعری داده گفتم عزیزم شعر بنده سرکه شیره است مرا طناز و شاعر آفریدند شدم شاعر، سرم همواره زیر است همیشه نان باقی توی روغن ولیکن نان من کلا خمیر است نمک تنها میان شعر دارم خوراکم بی نمک نانی فطیر است اگر گشتم سفید از گشنگی بود دلم اما سیاه و عین قیر است همین که زنده هستم شاکرم من که لطف ایزدی بر این حقیر است که شاعر یا بمیرد گشنه یا که میان بند و زندانی اسیر است
به دنبال چه میگردی در این دنیای عادتها رها کن پیله را جانم، برو دنبال فرصتها " ؟ نترس از تیرگی خود را رها کن از خودت حتما به خورشیدی رسی روزی، شوی غرق عنایتها برو بالا و بالاتر، فراتر از جهان، مردم به جایی مثل آیینه، بدون قتل و غارتها برو تا عرش حق آری برو تا قلب انسانها خدا را تا عیان بینی در این مهد محبتها رها کن کعبه ی خاکی، رها کن دیر و بتخانه زیارت کن دلی عاشق، رها کن این زیارتها دلی بشکسته پیدا کن، اگر که معرفت خواهی که دُر معرفت دارد، دل خون از خیانتها به خرق عادت این دنیا، شده دنیای آدم پس به دنبال چه میگردی در این دنیای عادتها
اگر یار یار نشد دیوار بهتر اگر گل گل نشد پس خار بهتر" مظفر خدایی دولت پر مهر محمود برای جعل هر آمار بهتر که با مهر و محبت مادران را بغل می کرد او هربار بهتر غلط کردم که محمود رو نمی خوام چنان ظلمی نشه تکرار بهتر حسن حتی اگه بد باشه تیمش بجان تو از آن سرکار بهتر که خواندم گرچه که ماها خماریم ز بنگِ و شیشه این سیگار بهتر
۱۸
سلام داداش، فدات شم مرد خونه تو نیستی، مُرده، خیلی سرده خونه تو نیستی، آبجیت اینجا مونده تنها می خندم ظاهرا، دلتنگم اما بابا خوبه، مامان دلتنگی داره همش می گه داداشت.... بی قراره بابا مثل تموم مردای مرد غمش رو کرده قایم پشت لبخند میگه اسمال ما حالا یه مَرده تموم شه کار دشمن بر می گرده تو مسجد پیش مردای محله میده پز،پیش اکبر خان دوکله گمونم حل شده جریان زهرا بیای از جبهه دامادی ای شاللا داداش جون آبجی قربون تفنگت فدای چشمای خیلی قشنگت بشم قربون ریش مثل بابات سبیل تازه سبز پشت لبهات مواظب باش داداشی، زودی برگرد نری خط یا شهید شی، زوده نامرد الهی بشکنه دستت داداشی سر صدّامو صد سال زنده باشی بخند ! آره ، فدات شم شوخی کردم جون لیلا ! خودم دورت بگردم داداش راستی.... ببخشید روم به دیوار برا آبجیت اومد بازم یه خواسگار تقی، موبره، بچّه مش ماشاللا با گل اومد پریروز خونه ی ما یه چی می گم یواشک خواهرونه خوبه، خوش تیپه ، میگن پاسبونه نمی دونم که راسته یا بهونه س بابا گفته که اسمال مرد خونه س بابا گفته برای عقد لیلا باید اسمال بیاد بعدش، ای شاللا خلاصه جون لیلا جون مامان مواظب باش داداش سرباز ایران گرفتم ختم انعام ختم یاسین شما رزمنده ها پاینده باشین
۱۷
میان خواب و رویا طرحی از کابوس میگردم شبیه طرح بی پروای یک ناقوس میگردم مریم انصاری فر تو که از پیش من گاهی روی آن سو تر ای بانو دچار غصه ها ، غمها، پر از افسوس می گردم لبت را قسمت من کن، که عمری همچنان مجنون به دنبال لبت لیلا، پیِ یک بوس می گردم شنیدم قبل از این دوران نبوده عشق قلابی نمودم باور و حال، پی اش در طوس می گردم به عشق عشق دنیا را همه گشتم نبود اینجا کنون شبهای عمرم را پی فانوس می گردم چنان درّی نهان از من تو مروارید دنیایی منم غواص و این دنیا چو اقیانوس، می گردم شده روزم چنان شبها ، چو زلفت تیره من عمری میان این شب وحشت، در این کابوس می گردم
دزد هکر قاتل و بدتر از اینها همه و همه لا اقل در ماهِ عسل این سیما جای دارند اما ربنای تو فتنه بر انگیز است این سیما و این صدا لیاقت تو را ندارند وقتی "از عرش صدای ربنا می آید"
«من بابت عید رمضان ، دلشادم» الهه خدّام محمّدی از حرمت خوردن عیان آزادم افسوس که لقمه ای ندارم، بنده دلخوش به هواخوری میان بادم
قهر است همیشه با من این تصویرت عادت شده بی محلی و تحقیرت یارانه ی عشق، بوسه، را می خواهم من مستحقم، شکایت از تدبیرت
۱۶
نشستیم آن سوی غمها به ریش ما بقی خندان که مشکل، مشکل ما نیست! جناح ما که پیروز است! ولی غافل که درد مردمِ دیگر اگر امروز اگر فردا چنان سوراخ یک کشتی کند ما را اسیر خود
"یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود"؟ اسبی عربی مهمون یک ماچه خری بود! آن خر که خر شاه خرِ با جنمی بود رم کرد، ولی اسب عجب با هنری بود
"روی گشاده ای صنم ، طاقت خلق می بری "؟ با دو سه غمزه خر کنی، عاشق خویش ای پری خر کنی و سوار او ، می روی از میان ما می روی و دل مرا ، می سپری دست زری
"یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود"؟ زایید خر شاه، عجب خوش خبری بود زایید خر شاه و زایید خرِ ما زایش توی زایش، عجب خر تو خری بود
رسیده عید رمضان شاد باشید تمام روزه داران، شاد باشید در این سی روزه گر با قصد قربت دهان بستید از نان، شاد باشید یتیمی ، یا فقیری گر در این ماه نمودی شاد و خندان شاد باشید بجای خواندن هر روزه ی آن عمل کردی به قرآن شاد باشید بجای لعن و نفرین گر در این مه نرفتی راه شیطان شاد باشید که عید واقعی حتما همین است اگر گشتید انسان شاد باشید
بیا بانو بیا و پرده را از روی خود بردار بیا و گوشه ی چشمی به ما بی چارگان و بی کسانت کن که عید واقعی یعنی مه روی تو را بینیم یعنی روزه ی چشمان زدیدارت به سر آید و ما صبحی نمازی سوی محراب دو ابرویت بجا آریم بیا و عید را با خود برای ما بیاور ای همه خوبی
۱۵
از نسیم رمضان گشت جهانم آباد دل من شاد شد و گشته ز غمها آزاد ماه پر برکت رمضان به سر آمد یا رب عیدی ما بده یک مملکت خرم و شاد
مدیری کیفش از دستش رها شد در کیف مدیر قصه وا شد برون افتاد از کیفش دو تا فیش و باد آمد دو تا فیشش هوا شد مدیر فیش بر باد و نگون بخت خروش آمد که ای مردم! چرا شد؟ به اوبا خنده گفتم آنچه را باد برایت هدیه آورد و عطا شد... سرانجامش فقط باد است و این فیش چو باد آورده بود، سهم صبا شد
شنیدم دختری زشت و بد اندام سوار کره ی خر در تلگرام مدیر پیج تاپی گشت پر لایک به پیج خویش،مهوش داشت او نام پدر تاجر، مامی رفته به پاریس برای صد جوان واکرده او دام یکی پرسید مهوش! عشق بنده کجایی کی دهی آخر مرا کام؟ زری چوپان، همان مهوش مجازی به عاشق داد در آن لحظه پیغام که من الان نشستم پشت بنزم نشسته در کنار بنده بابام دو سه میلیون برام بفرست عزیزم که دعوت کرده ام او را به یک شام! جوانک داد پاسخ زکی! بنده حسن هستم نشستم روی حمام فقط خواستم بگم غیر مجازی تورا دارم می بینم از روی بام
نشسته پشت فرمونِ الاغی یه خانم، زشت رو، گنده دماغی موبایلی داره تاچ! اندروید! اما نداره مرکب ایشون چراغی میون کوه و دشت و توی دره خانم می گرده دنبال کلاغی که شاید اون کلاغ خاک بر سر ز شو آرد وِرا خطّ و سراغی یهو آمد مسِج! از شوی ایشان که عشقم! سر خوشی؟ تب داری؟ داغی؟ نشستی توی خونه یا که حالا میون دشت یا که توی باغی؟ جوابش داد خانم بنده الان سوار خودرو ام، خوبی؟ تو چاقی؟ دارم میرم بگیرم میوه و نون کبابی، گوجه ای، مشتی سماقی که مهمون داره بابام امشب و تو شوی فردا رقیب باجناقی یا با سکه میای خونه یا فردا میان ما نباشد جز طلاقی |
||
+
نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۵ساعت 8:34 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
۱۴
اگر جبر زمانه یا که نا مردیِّ یارانم اگر ضعف مدیریت اگر کمبود امکانات اگر هرچه.... مرا از تو فراری کرد اگر بار سفر بستم اگر رفتم به راهی دور ولی قلبم دلم روحم هنوزم پیش تو جامانده ای میهن هنوزم روح من پر می کشد سویت بجان تو به خاک تو به دریاهای تو سوگند که روزی باز می گردم دوباره گوشه ای از دامن سبز تو ای ایران شروع دیگری را می کنم آغاز دوباره سبز خواهم شد و بر خاک تو خواهم ماند و در خاک تو خواهم خفت
چیزی نمانده نام شمارا عوض کنم قدری بمان که با تو قضارا عوض کنم بنیامین دیلم کتولی از کفر زلف، زلف پریش تو ، جان تو چیزی نمانده، بنده خدا را عوض کنم یا خانه را بنام تو مسجد کنم، و بعد روزه، نماز، نوع دعا را عوض کنم پیغمبری ز بوسه برایم اگر رسد با جام باده ، آب بقا را عوض کنم بر طبق شرع بوسه شوم مست ، آن زمان با وقت بوسه روز جزا را عوض کنم می بوسمت به جمع، سر راه و در خفا من راه و رسم شرم، حیا را عوض کنم مردم تو را به بنده شناسند، زین سبب چیزی نمانده نام شمارا عوض کنم
بپرس تا بیاورم جواب های شیشه ای بگیرم از وجود تو گلاب های شیشه ای بیا که پر شده جهان، زوعده های بی خودی پر از حباب آرزو، حباب های شیشه ای شده جهان من ز تو، پر از هزار رنگ شاد پر از لعاب عاشقی، لعابهای شیشه ای منم به دشت عشق تو اسیر تشنه کامی ام امید من شده فقط، سراب های شیشه ای بیا و مثل غنچه ها، نهان شو بین برگ گل ولی حجابِ برگ نه، حجاب های شیشه ای من انقلاب می کنم، برای کسب رای تو یک انقلاب واقعی،به خواب های شیشه ای میان یک مناظره مرا به چالشی بکِش بپرس تا بیاورم جواب های شیشه ای
ای ماه رخ ای گل من ای خوش خط و خال خوش منظره ، خوش سخن، خداوند جمال من روزه ی دیدنت گرفتم یک ماه فطر آمده آمدم کنون استهلال
من شاعرم و به روی کاغذ، آزاد با حق ّنوشتن از غم استبداد افسوس که کاغذم شده پاره و من در سینه ی خود نهفته دارم فریاد
اگر دستم رسد بر فیش یارو" گلچین زنم بر کله اش با بیل و پارو بجای پول های آن چنانی به حلقش می چپانم دسته جارو
برخیز ، که عید رمضان نزدیک است" گلچین هنگامه ی گفتن به هم تبریک است بر زاهد و محتسب نویدی بدهید نزدیک زمان بوسه بر ماتیک است
ای کاش جای دشمنی همراه من باشی در کودتای تیرگی ها ماه من باشی " ؟ من مثل حیدر مانده ام تنها در این دنیا سنگ صبورم، همدم من، چاه من باشی در این مسیر عاشقی، این راه پر مشکل تو رهنمای این دل گمراه من باشی من یک مسافر ، کوچکم، اینجا غریبم من ای کاش که استاد من، روباه من باشی من بنده ی تو می شوم بانو نگاهی کن من تاج گل آورده ام تا شاه من باشی چون سینما، ای کاش می شد قصه ی عمرم پایان خوبِ قصه ی کوتاه من باشی بانو ! ببین! قلب سفیدِ روی دستم را ای کاش جای دشمنی همراه من باشی
چه طوفانی! تمام چترها را باد با خود برد فقط من ماندم و یک چتر فقط من ماندم و این چتر زلف تو که دل برده ست حتی از خود طوفان
ترازوی دو کفّه دختری تنها که از بس گریه کرده چون هوا بی وزن نشسته یک طرف غمگین خداوندا! عدالت کو؟
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی " سعدی مخفی شده ماه من، من ماندم و استهلال من ماندم و چشمی خیس، من مانده ام و بامی من روضه ام و امشب، بر من نظری انداز افطار، همینم بس! مرتاضم و بادامی من شاعرم ای بانو! بفرست برای من از عرش نگاه خود، پیغامی و الهامی تا اینکه برای تو، امشب غزلی گویم باید که شوی همدل؛ با شاعر گمنامی این شاعر بیچاره ، شد راهی راه تو بی واهمه از مردم،بی ترس ز بدنامی او می رود و مردم، گویند به گوش هم بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
خدا امشب شبیه من دلش پر غصه و غم شد ز دیده اشک می ریزد عجب باران زیبایی
مقابلم نشسته ای ولی عبور می کنی برای رفتن از دلم بهانه جور می کنی" شکیبا غفاریان به عشق یک نگاه خود، مرا ز جمع زنده ها مسافری به آن جهان، به خاک گور می کنی تو ماه مخفیِ منی، نهان شدی ز دیده ام دو دیده ام سفید شد، بگو ظهور می کنی تو یوسفی عزیز من، ولی ز هجر روی خود دچار غصه و الم، مرا تو کور می کنی من از تو دل نمی کنم، نمی شوم ز تو جدا مرا جدا ز خود ولی ، به قهر و زور می کنی مرا به وعده های خود به سوی خویش می کشی ولی به اخم و قهر خود، دوباره دور می کنی فقط بگو به من که تو،چگونه با چه شیوه ای، مقابلم نشسته ای ولی عبور می کنی
۱۳
هوا آلوده و خاکستری خورشید کم رنگ است و مرد سایه ای دلخوش به پرواز است دلش پروانه می خواهد که جسم و روح او سنگین و بال نازک پروانه ها کم زور و رویای پریدن آرزویی تا ابد باقیست گلم! پروانه هایت کو؟
دو تا عاشق که جای عشق پابند زمان هستند تمام عمر خود سرگشته اند و دور خویش چرخانند فقط دلخوش به اینکه گاه گاهی یک نفس کوتاه کنار هم به یک سمتند دقیقه کمتر از آن هم و بعد ش باز حیرانی و گردش دور خود تنها دلم می سوزد ای مردم به حال عقربکهای سیاه روی این ساعت خدا صبرت دهد ای عقربه من نیز مانند تو تنهایم
به روی بوم قلبی قرمز و خوشرنگ نماد عشق نماد عاشقی خسته چه زیبا نقش گشته من یقین دارم کشیده شاعری آنرا ولی افسوس و صد افسوس که بومش قد یک انگشت و دنیا ناجوانمردانه بی پایان و پر درد است تمام شاعران باید قلم مو را به خون خود زنند و بومها را پر کنند از قلب که شاید عشق جایی در جهان پیدا کند شاید............
رشد کردی و بسی راه نبوغت پیداست هر چه پنهان بشوی باز دروغت پیداست" فرهان محمدی گرچه که قافیه یک خورده غلط شد چه عجب! لذت پورش سواریت، ز بوقت پیداست بسته ای آب به هر بادیه ی ماست عزیز آبکی بودنش از مزه ی دوغت پیداست مردمی هستی و محبوب، خودت می گویی! صدق این گفته ات از پِیج شلوغت! پیداست می شوی مثل پدر خود تو مدیری دانا آتیه، شغل تو از وقت بلوغت پیداست اهل ایثاری و از خدمت مردم شادی این فداکاری ات از فیش حقوقت پیداست با کرامات پدر ، از برکات پُستش رشد کردی و بسی راه نبوغت پیداست
به پایان آمد این ماه مبارک" ؟ به لطف حضرت ایزد تبارک نخوردم آب و نان و هندوانه ندیدی دست من سیگار و فندک گرفتم روزه از یاران زیبا ز سارا، مهوش و زیبا، بهارک! نه رفتم من شمال شهر دور، دور نه رفتم با کسی آن سوی شهرک نکردم من نگاهی دختران را و حتی جوجه های مرغ و اردک در اثبات کلام بنده ، ریشم به صدق گفته هایم هست مدرک ولی فردای عید فطر حتما کنم ثابت که هستم بنده زیرک کنم یک روزه جبران جمله اش را به بعدِ عید فطر این بنده بی شک خورم من نان و خون مردمان را بگیرم من حقوقی ویژه و تک نه یکّی و دوتا، نه چار پنج تا زنم بر جمع مهرویان پیامک دوباره دیش و فیلم آنچنانی دوباره ماست،موسیر، چیپس، زردک فقط بگذار تا سیما بگوید که پایان آمد این ماه مبارک....
برادر! از چه رو، تشویش داری؟ به روی پشت بامت دیش داری؟ یه چیزی رو بهت می گم خلاصه: دو چشمت رو کمی درویش... داری؟
نبین ریشم ببین تو ریشه ی من بخوان اشعار و هم اندیشه ی من ز فیش و دیش من پرسی مگر تو؟ خبر داری ز کسب و پیشه ی من؟
الهی من فدای خنده ی تو چشای تا ابد تابنده ی تو منم مخلص، منم مخ لس عزیزم بود عنوان شغلی: بنده ی تو
ای آنکه شدی به عشق زنها همه مست از زندگی ات به عشقشان شسته ای دست یک جمله ی ساده گویم و خود دانی آواز دهل شنیدن از دور خوش است
دل خالی رو عشقه با صفایه شبیه کعبه مخصوص خدایه نذار خالی بمونه تا قیامت که خونه خالی اسباب بلایه
به زیر پای خود داری بهشتی زدامن سوی عرشم می فرستی شدم من مرد و درده قسمت من منم دولّوی خشت و آس خشتی
۱۲
زیبا شده ای قشنگ، مثل یک گل بی صبر شدم عجیب، مثل بلبل افسوس که رود آتشی حائل ماست تو آنور پل نشسته ، من اینور پل
سخت ترین کار دنیا این است که شاعر باشی و بخواهی برای دل بلبلی خسته آتش و صبر را در یک بیت بنشانی بیچاره بلبل بیچاره شاعر
گلی! زیبایی، مثل آفِتابی اگرچه آتش اما مثل آبی گوارا مثل آب و همچو آتش مرا سوزانده ای، مثل شرابی تو گفتی عاشقی عین ثواب است کبابم کرده ای بهر ثوابی گرفتی جان و مال و عمر من را ندارد عاشقی آیا حسابی؟ منم بلبل، خدای صبر و امشب نویسم قصه ات را در کتابی به خط اول هر صفحه گویم گلی! زیبایی، مثل آفِتابی
کبوتر بودم و من در هوایت پریدم روی بام ان سرایت پرم را تیر تهمت کرده زخمی نخور غصه، پر من هم فدایت
میروم جایی که اطرافم پر از ایرانی است اصفهانی، سارَوی، کرمانی و تهرانی است " ؟ می روم جایی که جای قهوه در فنجان آن چای خوش عطری ز باغ چایی گیلانی است می روم آنجا که طعم هر غذایش مزه ی زیره ی خوش عطر ، بوی زیره ی کرمانی است هرکجا غیر از وطن، غیر از کنار یار من گر بهشت حق بوَد، غمخانه و ویرانی است در ره عشقم اگر مُردم بروی قبر من نقش خواهد شد : به راه عشق، یک قربانی است می روم من در بهشت حق تعالی با غرور میروم جایی که اطرافم پر از ایرانی است
چه بدبختم که در دنیای من دنیای تیره پر سیاهی ها طناب دار سپید است و مرا سوی خودش می خواند ای یران دعایی توشه ی راهم کنید از مهر
طنابی پر گره، چون قطره ای از آب ز سقف خانه آویزان! و من هم تشنه ی مردن! سلامت باد جمع عاشقان ، یاران به سوی قطره ی آخر شتابان می روم امشب دمت گرم و دلت خوش باد مرا گاهی به یاد آور
اگر دین خدا دکّان نمی شد! عدالت پای نان قربان نمی شد خلیل جوادی شنیدم گول حوا خورده آدم حریف دینِ او شیطان نمی شد دوتا حوری هم اونجا بود، ای ول ولی حوا دمی پنهان نمی شد می گفت آدم برم کوثر ؟ ولیکن ننه گمراهِ این چاخان نمی شد شنید حوا نداره حوری دنیا به آدم گفت، آدم جان نمی شد... دو تا سیب از درخت حق بچینی؟ ببین آدم! زنت گریان نمی شد! فریب گریه خورد! ای کاش آدم به روی شاخه آویزان نمی شد دو تا سیب کند با دستان زخمی که کندن با دو تا دندان نمی شد اگر آدم نمی زد گاز ، حتما بهشتی بود، یک انسان نمی شد و شاید حضرت حوا، به جنت پری می ماند، یک مامان نمی شد
شنیدم دختری زیبا و خوش رو زلیخا صورت و رستم به بازو به دکتر گفت، افتادم من از خواب که هیکل می شود دوبل،حتی از آب طبیبش گفت مگه که شهر هرته؟ آب و چاقی؟ دروغه! حرف چرته به دکتر گفتم ایشون راس میگه سر گاو جای دیگه توی دیگه میشه اون دست کم یک کیلو بیشتر زمانی که بشه کامش به آب تر آخه بانو نداره میل آبی به روی مبل یا در رختخوابی مگر آنکه گلویش گیر باشد نه پیش من، که مخلص پیر باشد زمانی آب می ریخت روی حلقش که گیر کرده دو تا رون توی حلقش کم کم نصف دیس سبزی پلو با یه نصفه مرغ و ماهی هم سه چارتا زقبل از اون دو تا رون خورده حتما که بوده هر کدومش غرق روغن چنین آبی نموده نوش بانو که گشته فربه و رستم به بازو
۱۱
ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند" حافظ آقا رضا! رفیع! بلندی ، برادرم بر قامت بلند تو لازم شده سپند ای مرد خنده، ای شکری مسلک ای رضا ای قند گشته از تو در ایران ما برند ده سال آمدی جلسه تا بخندی و ماندی مجرد ! آی اخوی! عقد را ببند این شنبه که گذشت! سه تا شنبه بعد این با همسری جدید بیا با دو تا سمند آقا رضا که دست تو را بسته روزگار ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند
۱۰
ناز حوا شیشه ایمان آدم را شکست عشق روشد با هبوطش بغض عالم را شکست حسنا محمد زاده سیب مفتی باغ جنت را حراجش کرده بود آدمی با عشق حوا ، نرخ باغم را شکست دختری جام لبش را جای کوثر می فروخت عاشقی جامی گرفت و شیشه ی غم را شکست کودکی بی مادر از یک کوچه رد می شد پی اش کودکانی مسخره..... فرزند مریم را شکست بی پدر عیسای پیغمبر ،خدا شد پیش خلق اشک آن بی مادر عیسای مکرم را شکست مهربانی کاخ بم بود و تو مثل زلزله آمدی با اخم و قهرت ارگ این بم را شکست من شدم آدم تو حوا ، قصه شد از سر شروع ناز حوا شیشه ایمان آدم را شکست
قسمت این بود که من باتو معاصر باشم تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم غلامرضا طریقی قسمت این بود که تو قاضی این شهر شوی حُکم تو باعث این گشت: مسافر باشم عمری از خانه و کاشانه ی خود چون مجنون من فراری شده چون مرغِ مهاجر باشم عمری این غصه شده بغض، که آخر چه زمان می شود در سر کوی تو مجاور باشم یا فقط لحظه ای از عمر فقط یک لحظه در سر کوی تو یک بار من عابر باشم قسمت این بود که از خرمن گیسوی شما هرکسی سهم برد، غمزده ناظر باشم باز هم من خوشم و شاد که با لطف خدا قسمت این بود که من باتو معاصر باشم
وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را دوری این راه، کوته می کند شبگیر را صائب تبریزی قصه ی موهای پر چینش که روی شانه ریخت می برد رونق تمام حاصل کشمیر را بوسه های او چو آب خضر دارد معجزه میکند در دم جوان صدساله های پیر را گفتم از زلفش ، سیاه پیچ در پیچ ی حفن می کند بی آبرو هرچه غل و زنجیر را دست من، دامان او، سر روی زانوهای من می برد هوش از سرت گر بنگری تصویر را آهوی چشم سیاهِ مست او در لحظه ای می کند مدهوش خود صد گلّه صدها شیر را می رسد شعرم به پایان شد قلم دیوانه چون وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را
«شده افطار و ماندم در ترافیک»؟ گرسنه ماندم و دارم کمی تیک همش تقصیر بانو شد که لفت داد دو صد لعنت به مش،رژ گون ، ماتیک
عقاب آسمان قلب من مغرور من سیمرغ رویاهای دیرینم بپر بالا و بالاتر برو تا اوج که تو بالا که باشی سایه ات همواره روی این سرم باقیست برو بالا برو بالا و بالاتر
تو آتش به نی در زن و ، در گذر که در بیشه نی خشک ماند و نه تر سعدی بزن آتش و خود بسوزان در آن نه در فکر جان باش نه فکر سر چو ققنوس آتش بزن جان خود بگیر از دل نار، عمری دگر بگیر عمر نو، بعد از ان پر بکش برو قاف عشق و بمان در سفر برو یک سفر سوی خضر و از او تمنا نما یک دعای سحر دعای که از ریشه ی خام تو برآید درختی تمامش هنر جهانی بساز از نی و بعدِ آن تو آتش به نی در زن و ، در گذر
سلام اي واژه هاي خيس ،اي آيات آزاد سلام اي خانه هاي شهرك آيينه آباد خانم رفیعی سلام من به گرما شرجیِ بندر به تابستان سلامی بر درخت سبز، که امشب می شود عریان سلام من به تهران، کلکته، رم، شام بی بنیاد سلامی بر علی بابا، به چل دزدان در بغداد به مردانی که می خوانند هر شب یک غزل تنها برای یک زن غایب، برای خواب و یک رویا به زنهایی که شبها را کنار بالش خیسی نشسته تا سحر بیدار، پر از افکار ابلیسی سلام من به اشعارم، غزلهای پر از دردم به دیوان سفید منپر از اندیشه ی سردم تمام شعر من امشب شده تنها سلام من خطِ آخر خداحافظ،بخوانید این کلام من
"ای که داری غصه ی آب و غم نان، غم مخور عاقبت روزی شود اجناس ارزان، غم مخور " ؟ توی بیدار ی که نه اما میان خواب تو می شود مانند رم، قم یا که تهران غم مخور می رود فرزندِ فرزند تو، نه فرزند او با اتوبان تخت گاز فوری به گیلان غم مخور همسرت گر مادری دارد ، عذابت می دهد می شود روزی یتیم از سمت مامان غم مخور شعر من را همسرم با خنده خواند و گفته : هی! مردک شاعر شدی یک خورده شیطان غم مخور مادر من گر بمیرد حضرت بابای من یک زن دیگر بگیرد ، مثل طوفان! غم مخور!! گفتمش بانوی من ! بابای تو گر زن گرفت می شوم در مجلسش خندان و رقصان غم مخور خواهر آن بانوی زیبا و خواهر زاده ای می کنم پیدا شوم داماد ایشان غم مخور می زنم در شعر خود مخ از زن و دخت جوان البته تنها همینجا، جان جانان غم مخور الغرض کبریتم اما بی خطر ، راحت بخواب ای که داری غصه ی آب و غم نان، غم مخور
*****توصیه هایی به بهشتی ها*****
رفتید بهشت،عقده را باز کنید اول به شراب کهنه آغاز کنید بعدش بروید پیش حوری هایش با چشم برادری برانداز کنید ***** رفتید بهشت ماله با خود ببرید یک بشکه سه تا پیاله با خود ببرید زیره ست می و بهشت کرمانه ولی یک باده ی هفت ساله با خود ببرید ***** رفتید بهشت، سایه با خود ببرید یک صندلی یا سه پایه باخود ببرید گویند تمام آن چمن گشته، لذا یک توپ، سه چار لایه باخود ببرید ***** رفتید بهشت، گندمش را نخورید آن باده ی نابِ بی خُمش را نخورید ایران به بهشت آبرو دارد، پس دزدی نکنید،مردمش را نخورید ***** رفتید بهشت،جیغ باید بزنید با صوت رسا، بلیغ باید بزنید تا حوریِ خوشگلی شود قسمتتان بر ریش دراز، تیغ باید بزنید ***** رفتید بهشت، مثل آدم بروید لبخند زنان، قوی و محکم بروید ثابت شده این جهان شما دین دارید کمتر پی غصه، گریه و غم بروید
*****توصیه هایی به جهنمی ها*****
رفتید جهنم ، آب با خود ببرید یک چیپس، کمی شراب با خود ببرید تا سر نرود حوصله تان در صف قیر قاچاق، کمی کتاب با خود ببرید ***** رفتید جهنم، اشتباهی نروید دنبال فساد، یا تباهی نروید زنهای قشنگ آن، نباشد حوری اندر پی شان به قعر چاهی نروید ***** رفتید جهنم، آتشش سوزان است بی آب، هوا بد است و قحط نان است پر دزد، پر از دروغگو، اهل ریا یک خورده شبیه کشور ایران است ***** رفتید جهنم، ناسپاسی نکنید چانه نزنید، بیست را سی نکنید آنجا چپ و راست هردو عقرب دارد این دوزخ ساده را سیاسی نکنید ***** رفتید جهنم آبرو را نبرید آن باده ی ناب و آن سبو را نبرید داغ است، برشته می شود، لطف کنید آن دلبر ناز و خوبرو را نبرید
|
||
+
نوشته شده در سه شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۵ساعت 10:11 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
۹
یکی شانسی شده فرزند "س.ج" نداره او غم و درد ، از کسی بیم نداره گرچه اون اصلا سوادی به ماشین بعد چل سال میگه ماشیم ولی یک دکترای نون و آب دار به ایشون می شود هرساله تقدیم تو فوتبال و والیبال ،توی کشتی میشه کاپتان میشه فرمانده ی تیم عدالت یعنی "پورش" و بنز باباش مساوی با داداشش گشته تقسیم تو صنعت که نگو، اوضاع ردیفه میشه مثل باباش در وقت تحریم میاره جنس چینی، روسی، بنجل میدزده نفت و بعدش هم میشه جیم نمی ده تن به قانون تا باباش هس میشه قانون به نفعش جوری تنظیم اگه جایی بیفته توی زندون فقط کافیه پیجی توی بی سیم یه مجلس هم تو دنیا هست که اصلا به باب طبع اون نیس یا که تصمیم اونم هس مجلس ختمش! الهی بشه چاپ آگهی از بهر ترحیم
چه ساده ساده شکستم ،نگاه بی ثمرم را" ؟ برای آنکه شکسته، همیشه بال و پرم را برای آنکه نگاهی نکرده بر من و عمری سفید کرده به راهش، دلم دو چشم ترم را به باد هدیه نمودم ، وجود پرپر خود را مگر براش بیارد، صبا زمن خبرم را زخود برون شده ام من، به سوی اوست مسیرم خدا کند که خدا خود، اثر دهد سفرم را به روی خاک کشیدم، تنم به خون رگانم نوشتم "عاشقتم من" ندیده او اثرم را به خاک کوچه تنم را جسد نمودم و دیدم چه ساده ساده شکستم ،نگاه بی ثمرم را
موهایت امشب چون شاخه های طوبی مامن هزاران پرنده ی عاشق شده است و سرخی لبانت سرخ تر از هر سیبی مرا وسوسه می کند بهشت دامنت پاداش کدام ثواب است پیغمبری بفرست شاید رستگار شوم
شعرهای عاشقانه پوست از من میکند زیرپوستی عاشقم حتی اگر عریان شوم داود داشی بالش خیسم گواهی می دهد در پیش تو نیمه های هر شبم با یاد تو گریان شوم تو فقط یک لحظه یک لحظه نگاهم کن که من جان کنم قربان چشمان تو و خندان شوم روسری بردار بانو از سزت تا یک نفس بین موهای چو گندمزار تو پنهان شوم جام لبهایت کن ارزانتر شبی بانو که من تا سحر از باده ات حیران و سرگردان شوم تا بنوشم باده از جام لبانت جرعه ای بعد از آن تا روز محشر اسوه ی مستان شوم تا که بنویسم به خون توی رگها این سخن زیرپوستی عاشقم حتی اگر عریان شوم
حسودی می کنم به گنجشکهایی که در نقاشی هایت روی موهای تو نشسته اند در حالیکه دستانم در آرزوی لمس این موها سالهاست که به دعا بلند شده این بار دستان مرا بکش چون شاخه ای خشکیده که موریانه ها در آن لانه کرده اند
۷
❣ ۱*الحمدلله رب العالمین*
در این دنیا که باشد منزل ما میان جمله ی خوبان دنیا مربی اوست، بر خلق و یقینا فقط او لایق مدح است اینجا
❣ ۲*ٱلْلٰهُمَ صَلِ عَلَی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد* خداوندا! خدای دشت و بیشه تو که هستی به خوبی اصل و ریشه سلامت را، درودت را تو بفرست به احمد، آل احمد، تا همیشه
❣۳ *لَااِلَهَ اِلَّااللّٰه وَحدَهُ لَا شَرِیکَ له، لَهُ المُلکُ و لَهُ الحَمدُ و هُوَ عَلَی کُلَ شَیءٍ قَدِیر* بناشد غیر او رب و الهی شریکی نیست او را هیچ گاهی ستایش، مُلک این دنیاست از او بود قادر که سازد کوه، کاهی
❣ ۴*لَا اِلَهَ اِلَّا اَنت سُبحَانَکَ اِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِین*
نباشد جز تو ربّی، بارالها تو پاکی و منزه، ای خدایا منم عصیانگری عاصی که باشد به ظلم آلوده از سر تا کف پا
❣ ۵*ٱلْلٰهُمَ اشف مرضانا و مرض المسلمين*
خداوندا به دنیا کدخدایی تو که بر درد قلب ما دوایی مرضها ، جسمی و روحی به هرجا گرفته مرد و زن را، ده شفایی
❣ ۶*رَبِّ ٱغْفِرْ وَ ٱرْحَمْ وَ اَنْتَ خَیْرُ ٱلرَّاحِمِین*
تویی از مادران هم مهربان تر پر از مهری، به آدم مهربان تر ببخش و بگذر و در وقت میزان به زهرا و به خاتم! مهربان تر...
❣۷ *اِستَغفِرُاللّٰهَ العَظِیم مِن کُل ذَنب و اَتُوبُ اِلَیه*
به سوی رب الارباب توانا خدای این زمین و آسمانها ز هر زشتی کنم من توبه، باید که برگردم به سویش پاک و زیبا
❣۸ *رَبِّ زِدنِی عِلمِا و الحقنی بالصَّالِحین*
خداوندا به من علمی عطا کن میان جمع خوبانم رها کن به دانش قلب من را روشنی ده ز بدکاران مرا دور و جدا کن
❣ ۹*رب هب لی من لدنک ذریه طیبه انک سمیع الدعا
ز هر کس، هر زبان، هر لحظه، هر جا دعا را بشنوی ای بارالها به من نسلی بده که تا قیامت بوَد از زشتی و سستی مبرا
❣۱۰ *ٱلْلٰهُمَ ٱعتِق رِقَابَنا مِن النَّار*
خداوندا به حقّ ماه رمضان به پیغمبر، علی ، شاه شهیدان به زهرا و حسن ما را در این شب ز نار قهر خود آزاد گردان
❣ ۱۱*ٱلْلٰهُمَ اغفرلي و لوالديَّ و للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الأموات*
مرا یا رب ببخشا جرم و عصیان گناه والدینم پاک گردان اگر زنده اگر مرده ببخشا زن و مردِ گنه کارِ مسلمان
❣ ۱۲*ٱلْلٰهُمَ إنِّی أسألك الجنه و نعيمها*
خداوندا بزرگی ، مهربانی منم کوچک،منم آن سان که دانی بهشتت خواهم از تو نعمتش هم بده نزدیک خوبانت مکانی
❣ ۱۳*رَبِّ ارحَمهُما کَما رَبَّیانی صَغیرا*
به خُردی والدینم با محبت نموده تربیت من را زحمت خداوندا بزرگی ، رحمتی کن به آنها کن نظر با چشم رحمت
❣ ۱۴*ٱلْلٰهُمَ اغفرلي و لوالديَّ*
خدایا حق شاه عالمینم به اصغر نوگل باغ حسینم بزرگی کن شتر دیدی ندیدی ببخشا بنده را با والیدینم
❣ ۱۵*ٱلْلٰهُمَ إنِّی أسألك الهدی و التقی و العفاف و الغنی*
ز درگاهت هدایت خواهم ای دوست و تقوا از نگاهت خواهم ای دوست حیا بر چشم و دل بخشا الهی غنا را با قناعت خواهم ای دوست
❣ ۱۶*رَبَّنا هَب لَنا مِن أزوَاجِنَا و ذُرِّیَّـاتِنَا قُرَّةَ أعیُنٍ و ٱجْعَلْنا لِلمُتَّقِینَ إمَامَا*
زن و فرزندِ من را ای خداوند چو نور دیده گردان و برومند نما الگوی خوبان جمع ما را نما ما را عزیز و آبرومند
❣ ۱۷*ٱلْلٰهُمَ وقفنا لطاعتك*
بگیر از من خدایا این منم را بده شادی تمام میهنم را به خدمت در طریق دین پاکت عطا کن قدرتی جسم و تنم را
❣۱۸ *ٱلْلٰهُمَ بارك لي فیما اَعطَیت*
مرا دادی هزاران چیز زیبا ز جسم و روح و فرزندان برنا خدایا شاکرم بر لطفت اما بده برکت، به نعمتها خدایا
❣ ۱۹*ٱلْلٰهُمَ نَوِّر قلوبنا بالقرآن*
خدایا تیره گشته روحم و جان شده زخمی به تیر نفس و شیطان در این ماه صیامت رحمتی کنی منور کن دلم با نور قرآن
❣۲۰ *ٱلْلٰهُمَ زَیِّن اَخلاقنا بِزِینةِ القرآن*
خدای خالق دنیا و انسان به پیغمبر عطا کردی تو قرآن کتابت درس اخلاق و مرام است مودب کن مرا با زینت آن
❣ ۲۱*ٱلْلٰهُمَ ٱجْعَلْنِی مِن عُتَقَاءِ شَهرِ رَمَضَان*
در این ماه صیام ای ربِّ سبحان که ماه بخشش است و ماه غفران به قرآنت به حق روزه داران ببخشا جرم من را حق رمضان
❣ ۲۲*ٱلْلٰهُمَ إنِّكَ عَفُوٌ کَریمٌ تُحِبُّ العَفوَ فَاعْفُ عَنَّیٰ*
تو بخشاینده بی حد و حسابی کریمی نور محضی، آفِتابی اگرچه روسیاهم رحمتی کن زمن بگذر نکن من را عِقابی
❣۲۳ *ٱلْلٰهُمَ بَلِّغْنَا لَیلَة القَدر و بَارِكْ لَنَا فِیه*
شب قدر آمد و نادانم ای دوست به رازش آشنا گردانم ای دوست بده برکت در این شب بر من و بعد ببخشا جرم و هر عصیانم ای دوست
❣۲۴ *رَبَّنا إننا ءامَنَّا فَاغفِرلَنَا ذُنُوبَنَا و قِنَا عَذَابَ النَّار*
اگرچه روسیاه و پست و پستیم تورا با جرم و عصیان می پرستیم ببخشا جرم و از آتش رها کن خدایا مومن دین تو هستیم
❣۲۵ *رَبَّنا ءاتِنا فِی الدُّنیَا حَسَنَةً و فِی الآخِرَةِ حَسَنةً و قِنَا عَذَابَ النَّار*
در این دنیا و در روز حسابت به حق دین و هم حق کتابت ز هر خوبی مرا هم قسمتی ده رها کن جمع ما را عذابت
❣ ۲۶ *ٱلْلٰهُمَ أجرنی من النار*
خدایا کن منزه این زبان را نکن فاش آنچه دانی در نهان را به فرق حیدر و پهلوی زهرا رهایی ده ز آتش جسم و جان را
اثری نیست از آن خانه که سرشار تو بود قلقی داشت ؛ نگه داشتنش کار تو بود " ؟ خانه بی روی تو ویرانه ی سردی شده است گرمی خانه ی ما از تن تبدار تو بود خنده ها بر لب ما مرده و دل پژمرده شادی خانه ما از گل رخسار تو بود مادرم رفته ای و خانه ی بی مادر ما غصه اش قصه ی در، قصه ی دیوار تو بود شد جهان تیره تر پیش، سیاه است سیاه رنگ غم گشته ،جهان نیز عزادار تو بود مرتضی گرچه دلیر است ولی از غم تو قد کمان کرده، قدش راست به دیدار تو بود زینبت مادر طفلان تو شد، در خردی الحق این دختر تو زینت بازار تو بود در عوض گشته و دیوار تمیز است ولی اثری نیست از آن خانه که سرشار تو بود
۶
"از عرش صدای ربنا می آید" ؟ مانند قدیم و بی ادا می آید استاد! چقدر ربنایت زیباست حقاً به صدایت این دعا می آید میلی شده این صدا و سیما، استاد! انگار از آن بوی "هوا" می آید این ماه، عسل شده برای سیما معتاد، هکر،دزد وبلا می آید اما تو و ربنای تو مهجورید از جعبه ی جادویی، جفا می آید دلگیر نشو، خدای آواز، ببخش از آنچه که بر سر شما می آید در وقت اذان اگر چه سیما گنگ است "از عرش صدای ربنا می آید"
هوا پر صورتک مملوّ از نیرنگ و چشمان کور لبها بسته هر کس رو به سویی دارد و دنیا سیاه و ابری و سرد است ای خورشید عالمتاب طلوعت چاره ی درد است
۵
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به، که ببندی و نپایی سعدی مانده ام بر سر راهت که ببینم گذر تو عمر من رفته به پایان و ندیدم که بیایی غصه ی هجر رخ تو دل من سوخته جانا مظهر بارش باران، ای همه لطف کجایی می زنم ناله زدل تا برسد بر سر کویت مگر از مرحمت باد، زمن سوز و نوایی من گنه کارم و عاصی تو بیا مرحمتی کن تو که بخشنده ترینی تو که خود لطف خدایی بر سر قبر من آیی و بخندی به مزارم که الا عاشق مسکین که کنون در کف پایی می کشنم نعره ی جانسوز من از قعر مزارم من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
شنیدم گشته دریا اشک حیدر از آن روزی که زهرا گشته پرپر شده فانوس او خاموش و مولا به چاه تیره باید که برد سر
آتش بزن تمام مرا دود کن،بکش لطفا مرا درون تو نابود کن،بکش هدا هدایتى ای ابر من ببار که من گشته ام کویر من را مسیر رد شدن رود کن بکش
"روزگاریست که دلها شده خالی ز وفا عشق افسانه و رویاست، بیا تا برویم " ؟ گرچه سوزان و کویریست ولی وادیِ عشق سفر عشق چه زیباست، بیا تا برویم این سفر گرچه خطرها به دلش هست نهان خضرِ ره هم سفر ماست بیا تا برویم رودی از اشک اگر جاریِ از دیده شود میزِبان حضرت دریاست بیا تا برویم نام تو حضرت معشوقه ی ما بی تردید مطلع شعر و غزلهاست بیا تا برویم در سرم نام تو پیچید ، هیاهو دارد در سرم ولوله، غوغاست بیا تا برویم گفتی این راه ز جان توشه ی ره می خواهد گفتم این توشه مهیاست، بیا برویم مدعی گفت گدایی نکن و آقا باش گفتمش عشق خود آقاست، بیا تا برویم ربُّ العشقی تو و بی نام تو هر پیر و جوان بر لبش ذکر خدایاست، بیا تا برویم کودکی بودم و با قصه ی تو پیر شدم قصه ی عشق فریباست بیا تا برویم کور و کر، لال شود هر که به ما می گوید "عشق افسانه و رویاست" بیا تا برویم
"روزگاریست که دلها شده خالی ز وفا عشق افسانه و رویاست، بیا تا برویم " ؟ پر شده کوفه ی ویرانه ز ابن ملجم مرتضی یکه و تنهاست بیا تا برویم می رود سایه ای و سایه ای از شمشیرش گرچه مخفی شده، پیداست بیا تا برویم نا مرادی که "مرادی" ست به عشق قطام در پی کشتن مولاست بیا تا برویم می رود مسجد و مرغان ز پی اش ناله کنند خانه اش مامن غمهاست بیا تا برویم می رود تیغ به بالا و زمین می لرزد زلزله، محشر کبراست بیا تا برویم از سما می رسد این بانگ به گوش هستی عرش حق پر غم و غوغاست بیا تا برویم زینب از خانه برون آمده، بابا چه شده؟ در دلش ولوله برپاست بیا تا برویم کودکی کاسه ی شیری سر دستش دارد در دلش غصه ی باباست بیا تا برویم ای شب قدر! ببین فرق علی گشته دوتا منتظر حضرت زهراست بیا تا برویم بی علی دین حق و عدل ندارد معنا عشق افسانه و رویاست، بیا تا برویم
۳
میان دره پوتین بود و یک گل شده پرپر جوانی زود و یک گل برای مادری جامانده تنها دو چشم خیس و اشک آلود و یک گل
در لحظه های انتهایی راست میگویند معشوقه ها وقت جدایی راست میگویند علی شاه چراغ ما را احاطه کرده انواع دروغ اما اما به تو، وقتی شمایی راست می گویند زندانیان در بازجویی ها که نه اما در لحظه ی خوب رهایی راست می گویند مسئول نازی یک زمانی گفت می خندیم ما دلقکیم اینجا، خدایی راست می گویند وقتی همه هرجا دروغ ناب می گویند در صحنه های سینمایی راست می گویند؟ مردم تو را هی ناقلا خواندند و گفتم نه! اما تو رندی و بلایی ! راست می گویند پرونده ات امروز امضا می شود حتما وقتی که دادی پول پایی راست می گویند در شعر شاعر ها همه ابیاتشان کشک و در لحظه های انتهایی راست میگویند
در بین گرد و خاک بی پایان این دنیا در لابلای وعده های خوشگل و زیبا لالا بخواب ای کودک زیبا و دلبندم در بستر آغوش من لالا لالا لالا مادر بخواب آسوده در آغوش گرم من لالا نبینی سرفه های خشک مادر را لالا بخواب و توی خواب خود ببین مادر پر گل شود مانند جنگل می شود اینجا در خواب خود بی سرفه بی یک ماسک بر صورت بازی کن و بپّر برو بالا برو بالا من را ببین اینجا از آن بالا که جا ماندم در بین گرد و خاک بی پایان این دنیا
اگر یار مایی فقط یار باش گلم نیستی لااقل خار باش" مظفر تو که نیش تو نیش من گشته پس خودت هم بیا و فقط مار باش بگیر از من آرای ما را و بعد فقط در پی کسب آمار باش تو که روزه را خورده ای یک نفس نخور خون ما، فکر افطار باش تو گردانده ای هی مرا لطف کن نشو آدم و شکل فانفار باش بگو هر چه می خواهی و بعد آن به تکذیب حرفت، به انکار باش اگر دشمنی دشمنی کن ولی اگر یار مایی فقط یار باش
گروهان خسته سربازان ولی شادند شده آموزشی رد از سر اما پیچ آخر مانده بود و حیف شده راننده خسته مرگ بیدار است جوان جان باخته در دره ای سنگی وطن شد غصه دار و مادری دق کرد صدا سیما ولی امشب تامل کرد خط اول کلاغی غار غاری کرد خط دوم خری رم کرد گلی زد لیگ هندُستان زنی پانصد تومن برده است و خیلی ریز در پایین صفحه یک خبر هم بود اتوبوسی پر از سرباز چپ کرده
اگر غم داری ساکت باش اگر شادی خموش و هیس نباشد اعتراضت جایز و اینجا شده ممنوع هر حرفی فقط باید کنی مدح بزرگان را
پشت سرت یک کاسه پر گل ریختم مادر سربازِ من تا زود تر برگردی از خدمت رفتی دوسال خدمتت پایان گرفت امروز در کوره راهی، گوشه ی یک دره ی سنگی برگشتی از خدمت لباست شد کفن حالا نعشت به زیر خاک شهر ویرانم نگهبان است من! مادرت! با کاسه ای پر گل بر قبر تو گریانم و نالان برگرد مادر جان!
۲
من دلم پیش تو از روز ازل درگیر است دل جوان است اگر جسم نحیفم پیر است ای ظریف ای همه لبخند به تو محتاجم ای وجودت همه اش عشق، همه تدبیر است دستی از لطف بکش بر دل زارم، این دل غصه دار غم تو، از همه عالم سیر است دست تو بر سر من دست من و دامن تو بهترین حادثه و ناب ترین تصویر است ابن سیرین شده مهمان من و در شعرم خواب خوش دیدم و محتاج به این تفسیر است "خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است" ؟
خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان" ؟ رحم از روز ازل نیست میان گِلشان خون عشاق شده رونق بزم مستی گرمِ از آه شده بزم می و محفلشان این طرف محفل عشاق ندارد رونق همچو گوریست سیه خانه ی شان، منزلشان نیست غیر از غم و غم حرف و سخن در آنجا غیر اندوه نباشد به جهان حاصلشان شهره ی عالم و آدم شده با عشق، جنون گشته مجنون بیابانی شان عاقلشان عمری این جمع دعا گو شده و می نالند تا شود لطف خداوند دمی شاملشان تا مگر لطف خدا رحم به معشوقه دهد خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی سعدی گر پری زاده ای یا آدمی ای مظهر حُسن مثل و مانند نداری تو تک و تنهایی در همه دهر نباشد چو تو دلبر جانا زیر این گنبد و این دایره ی مینایی ای خداوند عطوفت ، همه ی زیبایی صاحب چشم پر از جاذبه ی دریایی قسمتت گشته همه حُسن همه خوشبختی قسمت ما شده از روز ازل رسوایی خورده بر نام تو دلداری و معشوقی و حیف خورده بر جبهه ی ما عاشقی و شیدایی من ز جنت به زمین خورده ام از روز نخست تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
باید که ز داغم خبری داشته باشد هرمرد که باخودجگری داشته باشد" ؟ ای کاش که این آه به قلب همه سنگش تاثیر کمی یا اثری داشته باشد رویش به کنار سیهِ زلف نشسته باید شب زلفش سحری داشته باشد این سرو خرامان من این مظهر سبزی جز عشق نباید ثمری داشته باشد حتی به مثل نیز به گَردش نرسیده هر سرو که خود شاخ و بری داشته باشد ای کاش که از روی کرم لحظه ای از عرش بر خاک نشینش نظری داشته باشد با باد خبر سوی نگارم بفرستید باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست" ؟ در ره عشق تو رسوایی و شیدایی هست ما نترسیم ز عشق گرچه که خودد میدانم در ته قصه ی ما غصه و رسوایی هست
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست" ؟ روی میز تو کمی قهوه و هم چایی هست حیف و صد حیف که خوشگل ترِ از شخص شما دخترِ عمه و هم خاله و هم دایی هست
اُشتر به شعر عرب در حالتست و طرب" سعدی استر به شعر عرب از قافله مانده عقب در شعر ملک عجم خر رفته خط نخست مرد عجم از خدا با خر طلبد رطب
پرایدم گرد و خاکی کرده امشب زخود یک شهر شاکی کرده امشب گرانی کرده آدم این پراید و هوای رنگ لاکی کرده امشب
۱
شود روزی حرم اینجا، حرم با هشت گلدسته حرم با چار گنبد با هزاران زائر خسته ز هر سویش در و ایوان، به نام حضرتی، اما در باب الحسن هرگز نگردد روی ما بسته
منگر چنین به چشمم ،ای چشم آهوانه ترسم قرار و صبرم ،برخیزد از میانه «حسین منزوی » ترسم که عشق ما را ،زخمی رسد زمانی از چشم تنگ مردم، از گردش زمانه من مات و گیج ماندم ، بانو خودم که آیا عشق من و تو اکنون، عشق است یا فسانه چیزی بگو عزیزم، شعری بخوان برایم یک جمله پر محبت! یا حرفی آمرانه چیزی بگو که من هم ، حرف دلم برایت گویم به یک غزل یا ، یک شعر عاشقانه خوانم برایت از عشق، دشتی، به لحن پر غم گویم برای عشقت، بانو دو صد ترانه آماده ام که جان را ، قربان کنم برایت قربانی تو گردم ، بی عذر و بی بهانه من طاقتم نمانده، عاشق شدم دوباره منگر چنین به چشمم ،ای چشم آهوانه
اندوه چرا؟ حادثه ی عشق، همین است! ابری که شدی تا خود خورشید، زمین است! شادی کن و خوش باش ، مبادا که برنجی غم با همه ی لشک خود باز کمین است دنیا همه درد است ولی تا تو نباشی وقتی که تو باشی همه جا خلد برین است
نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی "زهرا شعبانی" به میهمانی ِ تو آمدم خدا جانم که شاید از سر لطفت به بنده نان بدهی من آمدم که ز قبل قیامتت ، اینجا تو بی خیال شوی ، تو به من امان بدهی به من اجازه ی مخصوص ویژه ای بهر هزار بوسه ی مشتی از آن لبان بدهی همان لبان که خودت کرده ای حرام ، همان اجازه ای که ببوسم فقط همان بدهی اگر که لب نشود ممکن از کرم امشب به من کلید در یک اتول، ژیان بدهی فدای لطف شما حضرت خدا ! ممنون! نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی
گل به سر دارد گلِ گلدار من ، به به خدا این گلستان را عنایت کن کمی لطف و صفا یک کمی لطفش بده تا مهربان تر گردد بر من بیچاره گاهی خنده ار دارد روا
گلی در دست خود دارد گلی بر سر گل نازم خداوندا گل من را حیات جاودانش ده!
شده پایان این ترم و شدم من فارغ از تحصیل بگیرم مدرک خود را ز دانشگاهِ آزادم برای آنکه کار درس و دانشگاه من کامل شود فردا روم بازار و با شادی سبویی می خرم فوری
آباد شوی! ببین! خرابت شده ام مدهوش لبِ رطب، پرآبت شده ام گفتند رطب ثواب دارد اما از بهر ثواب حق، کبابت شده ام!
در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه مدرک هم روش گفتم که خراب گردد این دانشگاه کو فارغ با سواد و آگاهش! کوش!
یا حضرت حق ! خدای من! آی خدا! ای صاحب هرچه هست، زشت و زیبا از نفس رهایی ام ده ، آزادم کن لا حول و لا قوه الا بالله
شده رمضان به تابستان خدایا عطش برده زمن ایمان خدایا ندارم طاقت گرما و روزه یکی از این دو را بستان خدایا |
||
+
نوشته شده در پنجشنبه دهم تیر ۱۳۹۵ساعت 9:58 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
۳۱
زل می زنم در جستجویت یادها را تا می توانم می کشم فریادها را" ؟ خانم! بهار من تویی وقتی نباشی آتش زنم بی تو خودم خرداد ها را من عاشق گرمای عشقی آتشینم من عاشقم خرما پز مرداد ها را من شاعری بی چیز م و با دفتر خود رسوا نمودم جمله ی فرهاد ها را محسوس می گشتم به دور خانه ی تو بیکاره کردم گشتها، ارشاد ها را زلفت تکان دادی تو در پایان شعرم پر بوی جنّت کرده ای تو بادها را بوی تو می آید ولی تنها ترینم زل می زنم در جستجویت یادها را
اتفاق افتاد از یک ناگهان، آتش گرفت آن قدر بارید تا رنگین کمان آتش گرفت" ؟ نیمه ی ماه خدا آمد خداوند کرم دامن آلوده ی شیطانیان اتش گرفت با نگاه گرم پور مرتضی در لحظه ای هم زمین هم آسمان، اصلا زمان آتش گرفت سایه ی عرش الهی بر سر حُسنش فتاد آفِتاب حُسن بود او، سایبان آتش گرفت او حَسن و بود و امام حُسن مولای کرم سفره ی احسان ز بخششهایشان آتش گرفت میزبان سفره ی ماه مبارک گشته او آنقدر تابید بر ما تاکه جان آتش گرفت جرم و عصیان اتفاقی بود و لطفش ناگهان اتفاق افتاد از یک ناگهان، آتش گرفت
"گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس "حافظ نیمه ی ماه مبارک شد و مولا آمد تحفه ی حُسن حسن از رمضان ما را بس شاه حُسن است و خداوند کرم این آقا میزبان گشته و یک لقمه ی نان ما را بس لقمه ای نان ز کف پور علی از همه ی جوی شیر و عسل و کلّ جنان ما را بس مستحب گشته به افطار رطب، پس ما را خنده ی حضرت حق روی لبان ما را بس حسنین اند خداوند جنان روز جزا پس چه غم قطره ای از اشک روان ما را بس در گلستان جهان نو گل حُسن است حَسن گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
دیشب به شوق مقدمت گل چیده بودم پیراهنی با طرح گل پوشیده بودم ندا نوروزی بانوی رویا های من ای کاش دیشب من باجسارت دیده ات بوسیده بودم رفتی تو دیشب غصه ی تو کشت مارا مانند یک پازل زهم پاشیده بودم من تا سحر سر مست و مدهوش تو بودم از آن دمی که زلف تو بوییده بودم دل سرزنش می کرد من را ، پیش پایت ای کاش جانم را به تو بخشیده بودم شاید که با این بخششِ جان رحمت آید ای کاش بهر حفظ تو جنگیده بودم من مرد جنگم مثل رستم بی بدیلم اما ز قهر چشم تو ترسیده بودم ترسیده بودم من بجای جنگ و دعوا دیشب به شوق مقدمت گل چیده بودم
۳۰
بیا مرد عروسک ساز! دل بازیچه گشته زیر دست و پای دلداران سنگین دل شکسته خسته گشته زخمی زخم زبانها مملو از درد است بیا تعمیر کن آن را رفو کن قلب من را نو نوارش کن قرار تازه دارم روز آینده.....
آمدم تا عشق را پیش تو مهمانش کنم راز پر مهر تورا در سینه پنهانش کنم "؟ من غمم عمری درون سینه مخفی بوده است امدم امشب که در پیش تو عریانش کنم خانه ی دل بی تو آبادی نمی خواهد عزیز یا بیا یا می روم یک گوشه ویرانش کنم جان تو! جان خودم! جان تمام عاشقان مشتری شو!من دلم را مفت و ارزانش کنم عاقبت روزی به شعر خود، ترانه گویم و قصه ی عشق تو را آواز چوپانش کنم مرد و زن ، پیر و جوان ، هرکس بیاید پیش من لحظه ای از غم بگویم، زار و گریانش کنم من سوار بنز بودم، ای بسوزد عاشقی! دلبرم پیکان دلش می خواست، پیکانش کنم من جوانی را فدای عشق دلبر کرده ام بنز و پیکان را چه غم! من جان به قربانش کنم تو بگو از من چه می خواهی، بجان جفتمان من مهیا می کنم! اصلادو چندانش کنم در خط آخر دلم را روی دست آورده ام آمدم تا عشق را پیش تو مهمانش کنم
هر چه میخواهی به غیر از کار از دولت بخواه" ؟ لایحه، دستور، یا آمار از دولت بخواه ای جوان خوشگل و رعنا! جوان دکترم! تا شود حالت کمی به، یار از دولت بخواه! یار خوب و ناز و زیبا، دختری با صد کمال دختری عاریِِّ از اطوار از دولت بخواه البته دولت که بنگا نیست! پس تو جای یار وعده های بی خودی، بسیار از دولت بخواه ای که سیصد بار از من پول دستی خواستی گر که مردی یک دفه! یک بار ! از دولت بخواه من شنیدم دکتر پیری به کارآموز گفت: شد هوا آلوده پس بیمار از دولت بخواه یا شنیدم شوهری با همسرش با ناله گفت من ندارم پول مفت، سرکار از دولت بخواه! یک نفر هم گفت ای آنکه به پستو قایمی! مرد باش و حرف در انظار از دولت بخواه من به خطّ آخر شعرم رسیدم پس شما باقی قافیه و اشعار از دولت بخواه الغرض از شیر مرغ تا جان آدم جمله را هر چه میخواهی به غیر از کار از دولت بخواه
شاخه ی سبزی به روی سرو بودم من ولی دست بی پیر قضا خشکم نمود ، از شاخه چید دسته بی رحم هستم بر تبر امروز و دل هر درختی را که زد از ریشه، در خود می تپید
نو گل باغم شدی، در قلب بنده ریشه کن دلبری، عاشق کشی، جور و جفا را پیشه کن من صبورم ، عاشقم اما عزیز قلب من عاقبت را هم کمی بنگر! کمی اندیشه کن
۲۹
اندک اندک فصل لیمو می رسد گوجه سبز و آلبالو می رسد" ملیحه خوشحال می رود آخر تلگرام و بجاش باز هم چتهای یاهو می رسد من شنیدم خاک در غرب وطن گاه گاهی تا به زانو می رسد شعر طنز من یقین دارم تهش به ممه ، البته لولو می رسد بر سر افطار نان بود و پنیر نان مخور زیرا که کوکو می رسد شیر نر دیدم که زیر سایه خفت فکر می کرده که اهو می رسد گفتمش آقای شیر! سلطان ما تو رییسی! شام ، تیهو می رسد دختری شوهر نمود و خواب دید روز زن ده تا النگو می رسد من به او گفتم که دختر جان ببین! این النگو ها به زائو می رسد 10 النگو معنی اش ده زایمان باشد! ای دختر! بکُن شو! می رسد من خودم را می زنم به مُردگی به امید آنکه دارو می رسد بگذریم از جمله ی این ها عزیز قافیه دارد به جادو می رسد در ته شعرم ببین خط نخست اندک اندک فصل لیمو می رسد
عاشقم من خلقی حیران من است انس و جن عمری پریشان من است بلبل از وقتی شنید آواز من پیش گل مست و غزل خوان من است گرچه مادر نیستم ! چون عاشقم جنت حق کنج دامان من است بنز بابک ها، رحیمی ها یقین پیش من کمتر زپیکان من است غصه های جمله آدمها کنون چندسالی گشته مهمان من است مهر خوبان مهر ایران عزیز برتر از خون من وجان من است بعد حق در پیش من جان خودم برترین عشق من ایران من است عاشق ایران و ایرانی منم عاشقم من خلقی حیران من است
عالمی مات من و واله و حیران من است بلبل از روز ازل مست و غزلخوان من است حیف و صد حیف که دل ساز دگر دارد و باز قصه ی خلق همین قلب پریشان من است این دل زار من این کوه غم این ویرانه مایه ی شهرت من، خانه ی ویران من است این دل این مایه گمراهی من ، سر به هواست دل که نه! مار شده، باز چو شیطان من است صبر و آرامش من را همه بر باد دهد آتشی گشته و چون کوره ی سوزان من است "از دل اي آفتِ جان ، صبر توقع داري؟ مگر اين كافر ديوانه ،به فرمان من است؟" عمادخراسانی
عشق من با داغ الکل عشق بازی را ببین شاهکار یادگار شیخ رازی را ببین مجتبی سپید یادگار شیخ شهر ری ندارد آبرو مستیِ ما از لب یاری مجازی را ببین یار ما با جام لب ساقی شده در بزم ما جان من لوطی گری، مهمان نوازی را ببین از لب لعلش لبی تر کرده بودم سابقا سر خوشم از آن زمان، این فعل ماضی را ببین کنتُ مغروقٌ بِحُبٍّ کنتُ مدهوشٌ بِحُب بین این شعر و غزل، این بیت تازی را ببین ما به غیر از جام لب جامی نمی خواهیم هیچ مستی این عاشق و این بی نیازی را ببین می زنم خود را من آتش ، الکل و بنزین بیار عشق من با داغ الکل عشق بازی را ببین
لب خشک و نگاه تر دمت گرم خدا از ما بیا بگذر دمت گرم" علی مظفر اگر خوردم زملت من دکلها بگو که خورده شان کفتر! دمت گرم پس از هش سال لطفی کن خدایا شرو(ع) شه باز هم ازسر ! دمت گرم دلار و پوند و لیر و مابقی رو نکن ارزون و یا کمتر دمت گرم خدای شرق و غرب و آسمانها بده من چند تا کشور دمت گرم رفیقانی بده هر یک چو بابک تمامی دزد یا شر خر دمت گرم خدایا پول نفت و خورده ام من رسان پولی از آن بهتر دمت گرم می خوام بفرستمش من آسمونها بده ماهواره با انتر دمت گرم خداوندا همش شوخی بود اینها نمی خوام اونا رو دیگر دمت گرم بده نانی حلال و آب پاکی به حق آل پیغمبر دمت گرم خدایا میهِمانم من به خوانت لب خشک و نگاه تر دمت گرم
لبان تشنه ـ عطشان بارک الله ولم کن ای خدا جان بارک الله " علی مظفر ببین گرمه هوا! من تشنه گشنه م بده پایان به رمضان بارک الله بلیطی مفتکی ده! دور کشور مرا مفتی بگردان ! بارک الله و یا دردی بده بر معده، روده معاف از روضه گردان بارک الله در این یک ماهه ما رو بی خیال شو نخوان ما را مسلمان بارک الله پشیمان گشتم از مهمانی تو نکن این بنده مهمان! بارک الله چهل سال گشنه بودم ، روزه هم روش؟ مرا لطفا بمیران ! بارک الله غلط کردم خدایا نوکرم من! مران من را از این خوان بارک الله ببخشا جرم من را ای خدا ،به لبان تشنه ـ عطشان بارک الله
|
||
+
نوشته شده در سه شنبه یکم تیر ۱۳۹۵ساعت 8:20 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|