![]() |
![]() |
|
کلید باب مسدود است مولا |
||
+
نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:32 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
بعد پنجاه و خرده ای آخر صورت دختری شبیه مادر شد دست نامرد دشمنی رد شد گوشواری جدا ز زیر معجر شد بازهم یک علی سرش پر خون یک علی دست بسته، مضطر شد یک علی روی دست بالا رفت رهبر عشق، علی اصغر شد باز شش ماهه باز هم دشمن غنچه ی دیگری که پرپر شد باز نعشی نهان ز بارش تیر پیش چشمان خیس خواهر شد پدری شد سوار بر مرکب باز چشمان دختری تر شد اسبهایی که نعل نو دارند یک بیابان که پر زپیکر شد نیزه هایی که زیر سر رفتند جسمهایی که حیف بی سر شد آسمان تیره شد زمین لرزید گوییا روز ، روز محشر شد |
||
+
نوشته شده در سه شنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:31 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|
![]() |
![]() |
|
جوانان بنی هاشم بیایید علی درخون فتاده، دل غمین است رسیده عمه بر بالای نعشش ودشمن چشمهایش درکمین است
مبادا که شما باشیدو زینب میان دشمنان استاده باشد مبادا آنکه نامحرم نگاهش به اشک روی او افتاده باشد
بیا عباس و با قد رشیدت حجاب روی خواهر باش یکدم بیا قاسم بیاور شال خود را بروب از روی عمه غصه و غم
برای حفظ ناموس الهی همه حتی تو ای قاسم بیایید به پشتیبانی فرزند زهرا جوانان بنی هاشم بیایید |
||
+
نوشته شده در شنبه دهم آبان ۱۳۹۳ساعت 12:30 توسط سید حسین عمادی سرخی
|
|