در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

بداهه های وسط دیماه
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.


شعرهای تنهایی
بیست و یکم دیماه 1395

برایت شعر می گفتم، هزاران برگِ دفتر شد
وَحالم اندکی بهتر، وَ شعرم، شعر برتر شد
ز چشم و خال و ابرویت، سرودم توی تنهایی
ولی فاش همه شعرم، شد و چشمان من تر شد
میان خلوتم یک شب، برایت از خودم گفتم
تو نشنیدی ولی حالم هزاران بار بهتر شد
نمی دانم چرا، اما ز فریاد ته قلبم
که قلب از بغض من خشکید، گوش آسمان کر شد
و من تنهای تنهایم، شبیه دیشب و فردا
که دنیای لعین مثل منی را پاک منکر شد
"دگر تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
فقط یکبار قسمت کردم و چندین برابر شد" *
* عبدالحمید ضیاعی

 


توصیه ی مشفقانه
بیست و یکم دیماه 1395

"تب دار کسی باش که بیمار تو باشد
چون پایه ی یک سقف نگهدار تو باشد" *
دل را به کسی بخش میان همه عالم
که مشتری نقد و خریدار تو باشد
آنکس که تو را مثل گلی خواهد و بوید
نه آنکه  پیِ رنجش و آزار تو باشد
همراه کسی باش که در گردش ایام
بیمت نبوَد آنکه دمی عار تو باشد
در یک کلمه، عاشق روی صنمی باش
که همره و همپای تو و یار تو باشد
این جمله ی من نیست، مثل باشد عزیزم
تب دار کسی باش که بیمار تو باشد
* مهدی فقیه

 


خاطرات
بیست و یکم دیماه 1395

"نفسم گرفته امشب، ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ، من و شاخ بی نباتم" *
به کف من است مویش، به سرم فتاده بویش
به تلاطم دو زلفش، به فنا شده ثباتم
شده وقف وصف  رویش، همه فکر و ذکر و شعرم
همه دفتر و کتابم، قلم من و دواتم
شده کیش او دل من، شده کیش من خیالش
چه کنم که بُرده دینم، چه کنم که ماتِ ماتم
به امید آنکه شاید، به مزار من بگرید
همه عمر خویش را من، به امید این وفاتم
شب تیره و خیالت، وَمرور خاطراتت
نفسم گرفته امشب، ز مرور خاطراتم
* احمد پروین

 


ته خط
بیست و یکم دیماه 1395

"آزرده ام آزرده ازاین عمر نفس گیر
این تهمت آلوده به بدنامی وتحقیر" *
این قلب پر از حسرتِ دوری و غم تو
این غصه ی بی رحم، همین غصه ی بی پیر
آنقدر من آزرده ام  از عالم و آدم
از عمر پر از حادثه ام گشته دلم سیر
آخر چه کنم؟ چاره من چیست که عمری
بالا تویی و مانده دل عاشق من زیر
آخر چه کنم با تو و چشمان سیاهت
چشمی که به مژگان زده بر قلب جهان تیر
یا لطف کن و ترک من بی سروپا کن
یا رحم به حالم کن و دستان مرا گیر
شد طاقت من طاق، دلم صبر ندارد
آزرده ام آزرده ازاین عمر نفس گیر
* حسین منزوی

 


چاه و چاله
بیست و یکم دیماه 1395

دادی به لبت کار مرا، بانو، حواله
بیچاره من و این دل از غصه مچاله
دل در ته چاه سیه چشم تو بود و
از چاه درآمد دلم افتاد به چاله

 

 

بابای مدرسه

بیست و یکم دیماه ۱۳۹۵

 

خاطرات دوران مدرسه را که مرور می کنم ، دانش آموزانی را می بینم که به هر دلیلی قهر می کردند.

یکی به خاطر دعوا با رفیقش.

یکی به خاطر تشر معلم.

یکی به خاطر تنبیه و اخطار ناظم و مدیر و ....

بچه هایی که گریان یا خشمگین، راه در خروجی مدرسه را پیش می گرفتند.

و این جور مواقع بود که کارکرد دیگری برای "سرایدار" یا به قول بچه های مدرسه " بابای مدرسه" تعریف می شد:

کودک عاصی را به کنجی می کشید. با مهربانی دلش را به دست می آورد. بین او و طرف دعوا ریش سفیدی می کرد. پیش معلم و ناظم و مدیر وساطت می کرد و....

و هرچند شاید خیلی ها (معلمها، ناظم و مدیر و ...) از دخالت او در کارشان شاکی می شدند، به هر ترفندی شاگرد فراری را در مدرسه  نگه می داشت.

و چه بسیار دانش آموزانی که به جای فرار از مدرسه و ترک تحصیل و خلاف و اعتیاد و .... با همین مهربانی ها در مدرسه ماندند و این روزها هرکدامشان دکتر و مهندس و مدیر و وکیل و وزیر شده اند.(و شاید هیچ کدامشان یادش نیاید که این موفقیت را مدیون همان بابای مدرسه است)

و حالا که جامعه را مرور می کنم، می بینم پیرمردی بود که همین نقش را داشت. پیرمردی روستایی. ساده و بی ادعا.مثل همه ی باباهای مدرسه! 

پیرمردی که همه او را به نام "اکبر" می شناختند. پیرمردی که هرکس (با توجه به نظریات شخصی خودش)پیشوند و پسوندی به این نام اضافه می کرد. اما همیشه همان "اکبر" بود. فوقش "شیخ اکبر".

پیرمردی که یکی از سنگهای  زیربنای "مدرسه ی انقلاب" بود، ولی"بزرگوارانه" نقش بابای مدرسه را بازی می کرد. و همه ی تلاشش این بود که نگذارد  کسی از این "مدرسه" فرار کند( یا فراری اش دهند).

و حالا او رفته !

و من دعا می کنم که مدرسه بی "بابا" نماند.

خداحافظ "شیخ اکبر"

خدا حافظ "بابای پیر مدرسه ی انقلاب"

 

 

۲۰

 

رحمی کن

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

نشکنی ای دوست روزی عهدو پیمان مرا

ناگهان عریان نسازی راز پنهان مرا

چشمهای تو مرا نادیده می گیرد، بیا

یک نگاه مهربان بر چشم گریان کن مرا

من که عمری بر در این خانه، برخاک توام

لطف کن، یک لحظه دراین خانه مهمان کن مرا

آتشی سوزنده در چشمان خود داری، نهان

یک نظر با این نگاه گرم و سوزان کن مرا

مست ازجام لبان تو شده دنیا، عزیز

بوسه ای ده، همره این جمع مستان کن مرا

«جام و پیمانه شکستم در ره دیدارتو

نشکنی ای دوست روزی عهدو پیمان مرا» *

* باباحیدردزفولی

 

 

 

هنر خدا

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

هنرهای خدا را مظهری تو

ز نور محض، همچون آذری تو

نمودی جلوه ای، دین و دلم رفت

قسم بر ذات ایزد، محشری تو

سفر کردی به هرجا، دیدم آنجا

ز هر مرد و زنی دل می بری تو

رقیب حضرت شیطانی، بانو

به رسم دلبری افسونگری تو

تویی رهبر به سوی عشق، گویی

برای عاشقان پیغمبری تو

ز سر تا پا بدون عیب و نقصی

هنرهای خدا را مظهری تو

 

 

بیچاره من

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

در این دنیای پاییزی

نگهبانم شده از بخت بد زاغی

کلاغی شوم و بد آهنگ

و من

یک کودک تنهای تنهایم

و من

بدنام فرداهای این دنیای رسوایم

خدایا

مهربان هستی؟

 

 

 

دلبر آشپز

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

«بوسه هایت طعم فلفل میدهد

طعم کاری ،جعفری ، هل میدهد» *

موی چرب تو عزیزِ خوشگلم

درس ها بر روغن و ژل می دهد

دستهایم گُل بدستت داد و حیف

دستهای تو به من گِل می دهد

من دو دستی جان کُنم تقدیم تو

دستهایت کاسه را قِل می دهد

هر چه من چسبانده ام لب برلبت

آن لب با گاز و تُف ول می دهد

گوئیا دیشب پیراشکی خورده ای

بوسه هایت طعم فلفل میدهد

* امیر یزدان

 

 

 

تکرار نام تو

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

‍«دوباره می نویسمت کنارِ بیت آخرم

وچکه چکه می چکم به سطر های دفترم» *

دوباره سوی نام تو، به نامه های کهنه ات

نگاه تلخی می کنم، قسم به جان مادرم...

که من تمام عمر را، از آن زمان که رفته ای

شبیه مرد مُرده ای، شبیه مرغ پرپرم

تو چون عقاب پر زدی، به اوج آسمان و من

همان اسیر چنگ تو، همیشه چون کبوترم

دوباره شب شد و دلم، شده غزلسرای غم

دوباره توی شعر و در ترانه سر درآورم

دوباره مثل هرشبم، قلم به روی کاغذ و

‍ دوباره می نویسمت کنارِ بیت آخرم

* حسین منزوی

 

 

 

مرد جاودانه

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

به روی خاک تیره، سرو خوابید

هم او که سبز بود و روح امید

به خناسان بگو تا هست ایران

همیشه نام «اکبر» هست جاوید

 

 

 

خار فراق

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

ریشه در دل مي كند، خاري كه در پا مي رود

می کند افسرده مارا آنکه زینجا می رود

ما به او دل داده بودیم و قرار ما نبود...

این جدایی ها ، ولی او از بر ما می رود

جان ما با مهر او در سینه مان آرام بود

جان ما از سینه بر لب آمده، تا می رود

می رود او و به دنبالش دل ما سوی او

می دود با پای لنگی، لنگ! اما می رود

او سوار مرکب و ما هم پیاده در پی اش

راه ما پرخار و خار راه در پا می رود

«در طريق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است!

ریشه در دل مي كند، خاري كه در پا مي رود» *

*صائب تبریزی

 

 

 

قناعت پیشه

بیستم دیماه ۱۳۹۵

 

«از دو عالم دردت ای دلدار بس باشد مرا» *

نام تو از دفتر اشعار بس باشد مرا

گرچه من از دیدنت سیری ندارم، عشق من

راضی ام من، یک نظر دیدار بس باشد مرا

هر شبم را با تو درفکرم سحر کردم عزیز

اینکه جا داری دراین افکار بس باشد مرا

بارها من سوی تو نامه فرستادم، اگر

نامه ات آید فقط یکبار بس باشد مرا

سنگ لازم نیست، من خود زخمی ام از قهر تو

اینکه با اخمت دهی آزار، بس باشد مرا

من دوا هرگز نمی خواهم طبیبم، جان تو

از دو عالم دردت ای دلدار بس باشد مرا

*  فیض کاشانی

 

 

 

 

 

۱۹

 

 

حال من

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

«حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم

آخ... تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم» *

می روم تا انتهای آسمان بالا، که من

با نگاه چون پلنگ تو، کبوتر می شوم

می زنم پرپر برایت، دور بام خانه ات

می زنی سنگی به اخمی ناز و پرپر می شوم

در میان اخم، می خندی به حال زار من

زنده من با خنده های روح پرور می شوم

شوخی و جدی بگویم؟ ناز من! با خنده ات

سربراه و رام، با لبخند تو خر می شوم

بانوی شعرم، بمان پیش دل دیوانه ام

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم

* مهدی فرجی

 

 

سرخم می سلامت

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

شکسته کاسه ی فیروزه ای، جانت سلامت

تو شاهی و جهان دریوزه ای، جانت سلامت

توساقی گشتی و ما مست لبخند تو هستیم

فدا شد پیش جامت کوزه ای، جانت سلامت

 

 

 

نمی دانم

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

«فضا ،فضای مجازی ،زمان  نمی دانم

کجاست جای دل بی مکان، نمی دانم» *

چگونه شرح دهم، حالت پریشانی

منی که شیوه و رسم بیان نمی دانم

شدم شبیه کسی که شده به غربت، گم

و در دیار غریبانه ، من زبان نمی دانم

میان عرش و زمین مانده قلب من بانو

چگونه مانده دلم بین آسمان، نمی دانم

عبور کردی از این کوچه روزی دور

و مات مانده نگاهم به راهتان، نمی دانم...

که کی ،کجا و چرا سینه ام  تپش دارد

فضا ،فضای مجازی ،زمان  نمی دانم

* سهیل سوزنی

 

 

جان پناه

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

مهربانم!

گنجشکهای محله

در این روزهای زمستانی

مهمان سفره ی مهربانی ات شده اند

کاش

فکری هم

به حال کبوتر دل من می کردی

 

 

 

قلب یخی

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

تویی آن کوه،که آوازه ی، بهمن دارد!

و منم آنکه به چشمان تو مسکن دارد

حال من حال کسی گشته که در خانه ی خود

جای یک دوست ، فقط دشمن و دشمن دارد

و تویی دشمنی که عاشق قهرش شده ام

آنکه صد سنگر محکم به دل من دارد

بانوی من! به سوالم بده پاسخ! بانو!

قلبتان مهر و وفا، یک سر سوزن دارد؟

آسمان برفی و من یخ زده قلب و روحم

سردیِ قهر شما، رخنه در این تن دارد

"برف سرد است،ولی سردتر از برف تویی

تویی آن کوه،که آوازه ی، بهمن دارد!" *

* خلیل رحیمی

 

 

 

 

تامل عشق

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

«عشق بر كشتن عشّاق تفأل می کرد» *

تیغ بر روی رگ عشق، تامل می کرد

و دلم زیر فشار غم تنهایی من

دم نمی زد وَ دلم سخت تحمل می کرد

کاش چشمان قشنگ تو نگاهی کوتاه

بر دل زار من، ای شاخه ی سنبل می کرد

چشم بر هم زدی و من ز نگاهت بر خاک

جا گرفتم ولی چشم تو تغافل می کرد

کاش دنیای پر از کینه و پر از نیزنگ

با دل عاشق من نیز تعامل می کرد

عاشقی جرم کمی نیست ولی وقت هلاک

عشق بر كشتن عشّاق تفأل می کرد

* سلمان ساوجی

 

 

آرزوهای شاعرانه

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

«کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش

معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش» *

کبابی ترد و جامی می، رفیقی با صفا، دستش

برای مجلس آرایی، سه تاری یا که تاری خوش

سر هر صبح و هر شامی، قرار ما کنار رود

کنار چشمه ی ابی، عجب قول و قراری خوش

به زیر بارش باران، کنار چه چه بلبل

کنار من غزلخوان کن، خداوندا نگاری خوش

به روی سبزه ای پرگل، نگاری سبز رو، گل رخ

خداوندا نصیبم کن، چنین فصل بهاری خوش

خدایا قسمتم گردان، تو خورشیدی پراز رحمت

که دور عارض رویش، بچرخم بر مداری خوش

منم یک عاشق شاعر، فقط یک آرزو دارم

کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش

* حافظ

 

 

دیش آزار

نوزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"تو را ديدم همين يك ساعت پيش" ؟

به روی پشت بام خانه ی خویش

مرض داری مگر ، که گاه و بی گاه

میگردونی همینجوری سرِ دیش؟

 

 

۱۸

 

خطر

هجدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"ارز شناور نشود بهتر است

داغ مکرر نشود بهتر است" ؟

آنکه تو دانی، رییس مملکت

دفعه ی دیگر نشود، بهتر است

از دکل و از بغل و از سفر

گوش همه کر نشود بهتر است

هم خودش و هم رفقایش همه

از همگان سر نشود بهتر است

آی! خدا! با تو ام! آقا خدا!

کاری کنی، شر نشود بهتر است

بابک و بی back همه پشت درند

ارز شناور نشود ، بهتر است

 

 

فکر بیهوده

هجدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"در فکر اینم عاشقی از سر  بگیرم" ؟

یک همسر زیبا و مه پیکر بگیرم

البته یک دانه از اینها ، دارم اما

باید دوتا ،بلکه سه تا دیگر بگیرم

یک دانه مینا و دوتا مریم سه تا یاس

یک چندتا هم اکرم و منظر بگیرم

یک چند تایی ماه فروردین و مرداد

یک چندتایی آخر آذر بگیرم

جوری که هرشب تا سحر حیران بمانم

که من کدامش را کنون در بر بگیرم

بعدش برای حل مشکل یک زن نو

یک بانویِ از قلبیا ، بهتر بگیرم

ساکت! زنم آمد! همه ساکت بمانید

باید که حال غم، دو چشم تر بگیرم

باید برای حفظ جانم، بر زبانم

ذکر خدا حفظت کند همسر! بگیرم

بانوی من!بال و پرم هستی، عزیزم

بیخود نموده آنکه گفته پر بگیرم

پابند تو پابند خانه، بنده هستم

غیر تو را گر بنگرم، من گر بگیرم

این شایعه کار سیا و دشمنان است

که فکر اینم عاشقی از سر  بگیرم

 

 

 

نگیر

هجدهم دیماه ۱۳۹۵

 

«نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را

هوای تنگِ غروب و شبِ خیابان را» *

تو شاه دل شده ای، حکم کن بگو بانو

برای ما سخنی از لب خدایان را

بیا و پیش دل ما دمی بمان جانا

نبر ز خاطر خود عهدِ با گدایان را

تو شاه بیت غزل بوده ای خدا داند

که پر ز نور نمودی تو کلّ دیوان را

جنون چنان شده تاج سرِ گدایانت

به بندگی نبرند شاه و کدخدایان را

کویر قلب من و بارش دو چشمانم

نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را

* اصغر معاذی

 

 

لذتِ خیال

هجدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"از خیال دیدن دلدار لذت می برم" *

می زنم تا تکیه بر دیوار، لذت می برم

گرچه من از دوری اش آزار می بینم ولی

حال من جوریست که انگار لذت می برم

بیشتر از صد هزاران بار سنگم زد به ظلم

من ولی از کار، او هربار لذت می برم

می روم سویش اگرچه او نمی خواهد مرا

عاشق و دیوانه ام، زین کار لذت می برم

او گل بی مثل و مانند است من هم خار او

تا که او سازد مرا هی خوار، لذت می برم

گرچه که وصلش نصیب من نمی گردد ولی

از خیال دیدن دلدار لذت می برم

* فاطمه سادات

 

17

 

 

بیکار

هفدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"بشنو جانا این حدیث زار ، بیکاری اگر

می دهم اکنون هزار  آمار ، بیکاری اگر" *

مشکل بیکاری یعنی کشک!جان مش قلی!

تو خودت حتما شدی بی عار، بیکاری اگر

هست در هرجا هزاران کار، آماده ، بدان!

باربر باش و ببر این بار، بیکاری اگر

یا برو در مترو، یا توی اتوبوس و بزن

تار و کسب مال کن با تار، بیکاری اگر

البته گفتند کار بهتری هم هست و آن

هست در صحرا شکار مار، بیکاری اگر

وقت برگشتن به عنوان اضافه کار با تبر

رو سراغ کندن یک خار، بیکاری اگر

یا برو پایان آذر توی خط اختلاس

جوجه ها را بیش و کم بشمار، بیکاری اگر

یا برو بازار، دلالی کن و با فکر خود

هی کلاه خلق را بردار بیکاری اگر

الغرض انواع کار آماده است و روبراه

از حلال و از حرامِ کار بیکاری اگر

نه!؟ نمی خواهی؟ ببین حرفم درست ای پسر!

تو خودت هستی کمی بیمار، بیکاری اگر

تو خودت داری مرض، دولت که کرده کار خود

تو خودت خود را دهی آزار بیکاری اگر

* مهدی فقیه

 

 

 

شکار تو

هفدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"دل به نگاه اولین، گشت شکار چشم تو" *

وای به حال آنکسی ، که شد دچار چشم تو

باختم از دم نخست، جان و دلم به یک نگه

رفته تمام هست من، توی قمار چشم تو

چشم به هم نزن که من، ترسم از آنکه ناگهان

دل برود ز دست من، زیر فشار چشم تو

عالم و آدم از ازل، مانده به وصف چشم تو

سبزتر است از بهار، سبزِ بهارِ چشم تو

گوشه نشین شده دلم، از همه دل بریده ام

تا که نشسته چشم من، در ته غار چشم تو

من شدم آهو و شدی،همچو عقابِ تیز پر

دل به نگاه اولین، گشت شکار چشم تو

* فروغی بسطامی

 

16

 

درمان دلتنگی

شانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

با بیتی از دو چشم تو مضراب می زنم

آتش به جان عالَمِ در خواب می زنم

تا که عیار عشق برایم شود عیان

بر دل دوباره اندکی تیزاب می زنم

هی شعر، پشت شعر، ترانه، غزل، غزل

با شعر، دل به حمله ی گرداب می زنم

مانند یک پلنگ، پلنگی پر از غرور

از کوه ، پنجه بر رخ مهتاب می زنم

گاهی مقیم میکده و بتکده شوم

گاهی هزار بوسه به محراب می زنم

من عاشقم، برای تو دلتنگ می شوم

وقتی که بوسه بر تویِ در قاب می زنم

"گاهی دلم برای تو بس تنگ می شود

با بیتی از دو چشم تو مضراب می زنم"؟

 

 

 

 

خواب عجیب

شانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

" در خواب ، نوایِ باز باران آمد"*

کوکب شده بیچاره که مهمان آمد

پترس شده بیخیال سدها زیرا

یک چند صباحی سوی ایران آمد

* الهه خُدّام مُحمّدی

 

 

سوگند

شانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

به این دستان پر از پینه سوگند

به دلهای بدون کینه سوگند

تو را من می پرستم، چون خدایان

"به این سوز درون سینه سوگند"؟

 

 

 

خواب سیاسی

شانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

" در خواب ، نوایِ باز باران آمد" *

یادم ز کلاس و از دبستان آمد

خواندم ز دلم: یار دبستانیِ من...

در خواب خوشم دوباره شیطان آمد

* الهه خُدّام مُحمّدی

 

 

15

 

عشق و خدمت

پانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"گِل بر سر و گُل پر پر و اوضاع خراب است

این وضع درایران و جهان عین عذاب است"؟

رفته دکل و مرد دکل خوار به کنجی

مشکل فقط از موی سر و باده ی ناب است

شیخی به سر منبر خود گفت: حرام است

هر عشق بجز عشق خدا، توی کتاب است!

گفتیم که حافظ که بوَد حافظ قرآن

از عشق سروده ست، کنون وقت جواب است

گفتند که حافظ اگر از عشق سروده

از فکر خودش نیست، که تاثیر شراب است

رفتم به بر پیر، که پرسم کمی از عشق

فرمود برو در پی نان، خربزه آب است

ول کن سخن عشق و بکُن خدمت مردم

کاین راه خداییست که این عین ثواب است

تا تو پی عشقی و رفیقت به کمینت

گِل بر سر و گُل پر پر و اوضاع خراب است

 

 

 

دلیل منطقی!

پانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

"من در به درِ یک زن دیگر هستم" ؟

دنبال یکی بهتر و سرتر هستم

خودخواه نبوده ام به جان تو قسم

من راضی به حکم حیّ داور هستم

من طبق ضوابط وطن، دنبال

فرزند پسر، و طفل دختر هستم

البته نه یکّی و دوتا، چند دوجین

من معتقد به بیش، بهتر هستم

پس یک زن و دوتّا و سه تا کافی نیست

من در پی یک ارتشِ مادر هستم

پس گیر نده به من که از روی هوس

من در به درِ یک زن دیگر هستم

 

 

 

یک کلام با بابای میت!

پانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

فهمیده ام عمرم به پایان می رسد زود

بیمارم و بر این لبم جان می رسد زود

فردا وَ یا فردای بعد از آن سراغم

مرگ آید و قاری قرآن می رسد زود

باید که تا خود زنده ام حرفی بگویم

کاری کنم، که فصل هجران می رسد زود

بابای خوبم! مادرم، لطفا ببخشید

از من خبرهایی  به مامان  می رسد زود

مانند قبل مرگ، زحمت های من باز

بر دوشتان افتاده، مهمان می رسد زود

این بار ، دیگر لوس بازی نیست بابا!

فهمیده ام عمرم به پایان می رسد زود

 

 

 

 

نگاه آخر

پانزدهم دیماه ۱۳۹۵

 

خیره نگاهت خواهم کرد

خیره تر از اولین باری که نگاههایمان در هم گره خورد

حتی خیره تر از وقتی که مرا ترک کردی

و مشتاقانه

حتی مشتاق تر از وقتی که برگشتی

خداکند که از چشمانم نخوانی:

این بار من مسافرم

مسافری که هرگز بر نخواهد گشت

 

 

 

14

 

نیستی، نیستم

چهاردهم دیماه ۱۳۹۵

 

«گرچه چشمان تو جز در پى زيبايى نيست» *

چهره ی زرد من و شعر، تماشایی نیست

نیستی پیش من و می خورم افسوس که چشم

دارم و روی تو را رخصت بینایی نیست

قلب من در هیجان است که شاید برسی

تو نمی آیی و هنگام  شکیبایی نیست

گشته ام واله و دیوانه و رسوا ی جهان

می گریزی ز من و طاقت رسوایی نیست

ما برای منِ شاعر تویی و تنهایم

نیستی پیش من و هیچ من و مایی نیست

شعر من شهره ی دنیا و نمی خوانی، حیف

گرچه چشمان تو جز در پى زيبايى نيست

* فاضل نظری

 

گورخواب

چهاردهم دیماه ۱۳۹۵

 

«آن اوایل شرطمان در گور خوابیدن نبود

توی گورستان به هر منظور خوابیدن نبود» *

حکم حکم توست، اما این قرار ما نبود

بی بی دل، معنی دستور، خوابیدن نبود

من که خود مُردم برای تو ، هزاران بار و بیش

لیکن اینسان با رخ پر نور؟ خوابیدن نبود؟

آشپز هرگز دوتا ، حتی یکی هم سهم ما

نیست، اما آش ما شد شور؟ خوابیدن نبود

گور بابای سیاست، گور بابای جهان

آدمم! در گور مثل مور خوابیدن نبود

آن قرار آب و برق و خانه ی مفتی  چه شد؟

آن اوایل شرطمان در گور خوابیدن نبود

* رسول سنایی

 

 

شب فراق

چهاردهم دیماه ۱۳۹۵

 

"شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگرکسی که به زندان عشق دربند است" *

اسیر عشق تو ام ، صبحِ وصل تو مثلِ

هزار جام عسل، مثل کله ی قند است

نه بهتر است، ز  هر قند و هر عسل بانو

شبیه مزه ی خوبِ لبی به لبخند است

اگرچه تلخ ولی اخم تو ، عتاب شما

برای عاشق مجنون تو خوشایند است

درون سینه ی من قلب عاشقی خفته

که بهر دیدن روی تو آرزو مند است

بغیر قلب من و قلب عاشقی چون من

شب فراق که داند که تا سحر چند است

* سعدی

 

قرار

چهاردهم دیماه ۱۳۹۵

 

«قرار تو به من بی قرار می چسبد» *

شبیه چلّه که طعم انار می چسبد

بیا عزیز دلم تا دوتایی بگریزیم

که فصل کوچ شد و این فرار می چسبد

اگر تو باشی و من ، هرکجا که شد حتی

میان کوه یخی یا که غار، می چسبد

اگر که میل تو باشد برای من حتی

هوای تیره ی پر از غبار می چسبد

بیا و بر لب من لب بنه که در این شب

هزار بوسه ز لبهای یار می چسبد

قرار ما لب چشمه، کنار نی ها بود

قرار تو به من بی قرار می چسبد

* مهتاب یغمایی

 

 

 

آزادی

چهاردهم دیماه ۱۳۹۵

 

عمری شدم زندانیِ زندان آزادی

بیمارِ رو به مرگِ از سرطان آزادی

سیب فریب سرخِ   آزادی نصیبم شد

از دستهای سبز این شیطان آزادی

دربندم و از دورها هم چشمهای من

هرگز نخواهد دید یک میدان آزادی

گشته عیان حالا به من راز جهان، دیدم

افسون و زجر مخفی و پنهان آزادی

مانند حیوانی که اسمش را نخواهم گفت

افتاده بر دوشم فقط پالان آزادی

حتما وصیت می کنم روزی به فرزندم

هرگز نشو جانِ پدر مهمان آزادی

از من بگیر عبرت، ببین که بی سرانجامی

عمری شدم زندانیِ زندان آزادی

 

 

 

غم های پنهان

سیزدهم دیماه 1395

 

"دیشب نگاهت حرفهای مبهمی داشت

لبخندهای چهره ات در دل غمی داشت" *

اندوه تلخی توی چشمانت نهان بود

دریای چشمت روی ساحلها نمی داشت

بر گونه هایت قطره اشکی برق می زد

مانند گلها در سحرها، شبنمی داشت

چیزی نگفتی از غمت بانوی زیبا

شاید سکوتت هم دلیل محکمی داشت

ای کاش می گفتی غمت را زیر گوشم

شاید کلامم بر غم تو مرهمی داشت

شاید که گفتی و نفهمیدم غمت را

.دیشب نگاهت حرفهای مبهمی داشت

* نسرین خانصنمی

 

 

 

 

بهانه ی دوستی

سیزدهم دیماه 1395

 

"یک سینه پر از ترانه  دارم  بانو

در سینه ی خویش لانه دارم بانو" *

هی غصه نخور که باد موهای تو را

برهم زده، بنده شانه دارم بانو

هی غصه نخور ولی اگر گریانی

تا سر نهی بنده شانه دارم بانو

با شانه و شانه گر مخت را نزدم

غصه نخوری! بهانه دارم بانو

مانند همین که توی کوچه پشتی

هرچند اجاره، خانه دارم بانو

اصلا بریم سمت عشق و مستی

یک قصه ی عاشقانه دارم بانو

من آخر معرفت خدای شعرم

یک سینه پر از ترانه دارم بانو

* عبدالنبی زارع، عارف

 

 

 

اعتصاب

یازدهم دیماه 1395

 

لبهایم را می دوزم

وقتی لبهایت را از من دزدیده اند

در مذهب من

هرچیزی جز لبهایت

بر لبهایم حرام است

لعنت به این دنیا

که حتی لبها را سیاسی کرده است

لعنت به سیاست

که لبهایت را از من دزدید

لعنت به من

که به جای فریاد

فقط

لبهایم را می دوزم

 

 

کم آوردم

یازدهم دیماه 1395

 

"عاصی شدم،بریده ام از این همه عذاب

از گریه های هر شبه ام بین رختخواب" *

ماه منی! اسیر سیاهی شده دلم

بر این دل سیاه، کمی بیشتر بتاب

بر من بتاب! شاعر موهات می شوم

گویم غزل برات، یک غزل نابِ نابِ ناب

دریای من، ببین! منِ ماهی بدون تو

ذکر لبم شده هر لحظه : آب! آب

از من چه دور گشته ای و وصل ما شده

یک آرزوی دور، شبیهِ به یک سراب

قلبم گرفت از غم دوری، غم فراق

عاصی شدم،بریده ام از این همه عذاب

* زهرا شعبانی

 

 

 

مشکل اساسی

یازدهم دیماه 1395

 

"در راه من افتاده ، چاهی پر مشکل ها

بی کاری و بی عاری ، مفعول و مفاعل ها" *

بار همه بر دوشم، افتاده ولی مانده

دست من بیچاره، کوته ز مشاغل ها

محبوب همه هستم، وقتی که طلبکارم

وقتی طلبم خواهم، گردم ز اراذلها

رفتند همه بالا، بالاتر و بالتر

راه من بیچاره، کج سوی اسافل ها

حرفم دل زارم را، خواندند و نفهمیدند

هرچند که این کیفم، پر گشته ز تافل ها

دارایی من گشته، این گوشی و یک بازی

آنهم نه شروع آن، پایان مراحل ها

البته یکی مانده، می سوزم و می بازم

در راه من افتاده ، چاهی پر مشکل ها

* محسن مرادی مصطفالو

 

 

کریسمس

یازدهم دیماه 1395

 

"دوباره زنده شد نام کریسمس

مبارک باد ایام کریسمس" *

تمام غرب مستِ مست مستند

خدایا توبه از جام کریسمس

که شام پاین و عرق بسیار گشته

به نام عید، در شام کریسمس

کریس و نیمار و چن تای دیگه

گرفتن کام، از کام کریسمس

یکی نوشید جامی و نوشته

شعاری پر ز ایهام کریسمس

که نفرین بر ظریفانی که شادند

نبیند خیر و فرجام کریسمس

به او گفتم برادر بی خیالش

نیفتی توی این دام کریسمس

اگر مستی،که نوشت ور نه حرفی

اگر داری برو بام کریسمس

شبیه من که گفتم حرف خود را

شبیه بره ی رام کریسمس

نوشتم شعر طنزی و ز شعرم

دوباره زنده شد نام کریسمس

* سعید مسگرپور

 

 

عوضی

یازدهم دیماه 1395

 

دیگر چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

کو پول مفت ، کاپشنم را عوض کنم؟

وقتی که نیست مرده ای و مادری غمین

آغوش تازه نیست، زنم را عوض کنم؟

آغوش بنده جایگه عشق بود و هست

وقتی که مرده نیست، تنم را عوض کنم؟

وقتی که نیست یک دکل ساده دست من

جان تو من چگونه ونم را عوض کنم؟

بیکار کنج خانه نشستم کنار یار

جامی زدم که آنچه منم را عوض کنم

"یک دست جام باده و یک دست زلف یار

دیگر چگونه پیرهنم را عوض کنم؟ " *

* ناصر فیض

 

 

 

جای خالی

دهم دیماه 1395

 

در گوشه ای از حیاط، سیخی ز کباب

از جوجه و گوجه هست ، با جامِ شراب

افسوس که در کنار این جمع لطیف

خالیست همیشه جای محبوب و رباب

 

 

 

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۵ساعت 23:55  توسط سید حسین عمادی سرخی  |