در جمع یاران دروغین، مرد تنهایم

دهه اول دی، من و بداهه هام
بیایید میهمان صفحاتی از قلب من باشید.
 

۱۰

 

 

روح زمان

دهم دیماه 1395

 

"کال است بر و برگ جهانی که نباشی

لال است سخنران و زبانی که نباشی" *

مولای زمان، حضرت ارباب، کجایی

دنیا شب یلداست، زمانی که نباشی

ای پیرِ جوان، رفت هزار و صد و اندی

شد قامت عشاق کمانی، که نباشی

تو حاضری و غایبی از دیده ی عشاق

نابود شود جا و مکانی که نباشی

تو جان جهان، روح زمینی و زمانی

مرده است جهان وقت اذانی که نباشی

سبز است جهان از نفس سبز تو آقا

کال است بر و برگ جهانی که نباشی

* علی اکبر مقدم

 

تو

دهم دیماه 1395

 

"مرا برجام و فرجامم تو هستی

شراب ناب در جامم تو هستی" *

اگرچه اخم تو تلخ است ،اما

همه شیرینی کامم تو هستی

به جان تو ، که ذکر روی لب ها

به هر صبح و به هر شامم تو هستی

الهی پرچمت بالا ، دمت گرم...

بوَد که پرچم بامم تو هستی

یکی هستی،تمام پنج حسم

فدای تو، که برجامم تو هستی

ظریفی مثل لبخند خداوند

مرا برجام و فرجامم تو هستی

* عرش

 

گور خواب

دهم دیماه 1395

 

"یک شخص که از فقر گریزان شده باشد

مرغیست که کاندید فسنجان شده باشد"؟

در گور بخوابد که نبینندش و یک هو

سرتیتر به روزنامه ی کیهان شده باشد

زاییده خر شاه برای همه اما

از شانس فقط گاوِ او مامان شده باشد

فالش شده بد، حال بد و روحیه ایضا

فیلش به فشاری ته فنجان شده باشد

بیچاره گدا، گور ندارد که بخوابد

بیچاره وطن، اینهمه ویران شده باشد؟

در کشور ایران به خدا رسم نبوده

که معرفت جامعه اینسان شده باشد

هرگز نشده جایگهش قبری و گوری

یک شخص که از فقر گریزان شده باشد

 

چشمانت

دهم دیماه 1395

 

"از ثریا میروم تا عمق چشمانت عزیز" *

می شوم بی دعوتی، اینگونه مهمانت عزیز

چشمهای تو مگر سگ دارد ای بانوی من

که گرفته پای دل را، چشم شیطانت عزیز

بر درِ چشمان خود داری سپاهی رو سیاه

دلربا و تیز، از انبوه مژگانت عزیز

آتشین چشمی خدا داده تو را، آتش زدی

بر دلم، حالا دلم گردیده بریانت عزیز

چشمهای دل سیاه تو مرا شاعر نمود

شاه بیتی بود، چشمانت به دیوانت عزیز

بیتها گفتم برای چشمهایت، مثل این:

از ثریا میروم تا عمق چشمانت عزیز

* نیما پارسا

۹

 

بهترینها

نهم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"غُصه یِ فردا مخور ، امروزِ زیبا بهتر است

آخرت را پشت گوش انداز، دنیا بهتر است" * 

حوری و قصر بهشتی نوش جان اهل آن

تو در این دنیا نشستی، پس فریبا بهتر است

البته من اندکی شک دارم اندر این خصوص

که فریبا خوبتر یا که شکیلا بهتر است

اهل زید و زید بازی گر نباشی در جهان

جای این دختر سوسولا، باغ و ویلا بهتر است

تا در آن با دوستان خوبی مثل این حقیر

مجلسی شعری به پا سازی، غزلها بهتر است

باز هم البته شک دارم که در باغ بزرگ

یک غزل خوبست یا تخت و متکا بهتر است

تختی و سیخی و سنگی و کبابی تردِ ترد

گوسفندی را خوری تنهای تنها بهتر است

یک دوتایی اختلاس و یک دوتایی هم دکل

گر شود بهرت در این ویلا مهیا بهتر است

طبق حرف حضرت "حوا" پس از سیب بهشت

گازی از یک گونه ی قرمز ، به واللا بهتر است

پس برو فکر خودت باش و خوشی های جهان

غُصه یِ فردا مخور ، امروزِ زیبا بهتر است

* حوا دلاور

 

 

بن بست آرامش

نهم دیماه ۱۳۹۵ 

 

بن بست آرامش شده آغوش بازت

آرامش دنیا شدی، با بانگ سازت

راهی شدم سوی تو و باشد امیدم

امشب شوم مهمان آن لبهای نازت

 

 

گیرا

نهم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"برق چشمان تو از دور مرا می گیرد" * 

می زنی چشمک و این نور مرا می گیرد

می زنم بوسه به لبهای تو و یک حالی

مثل سرمستی و یک شور مرا می گیرد

روسری باز نکن، بوی سر زلف شما

با تو ام ، دختر موبور، مرا می گیرد

ماه من ! ماهی سرخی شده ام ، می دانی؟

موی ناز تو چنان تور مرا می گیرد

همچو موسی به دل شب شده ام در مویت

نور چشمان تو چون طور مرا می گیرد

من شدم راهی شبهای سیاه زلفت

برق چشمان تو از دور مرا می گیرد

* کاظم بهمنی

 

خوابالو

نهم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"تمام زندگی را فوت آبم" * 

تمام عمر را باید بخوابم

اگه بیدار باشم خرج داره

با این اوضاع بد، حال خرابم

* الهه خدّام محمدی

 

 

زیر باران

نهم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی" * 

در واکنی بر روی من، یک خنده ی زیبا کنی

من را دمی ، در خانه ات، مهمان کنی بانوی من

مهمان لبخند خودت، مهمان آن لبها کنی

با خنده ای دل را ز من ، بستانی و هوشم ز سر

با خنده ای جان مرا، در لحظه ای شیدا کنی

ای جان من قربان تو، باران چشمم را ببین

من گم شدم در کوچه ها، باید مرا پیدا کنی

به به ! چه حالی می دهد، پیدا شدن در کوچه ات

من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی

* شهراد میدری

 

۸

 

سکوت

هشتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"سکوت می کنم این بار هم برای شما 

از این به بعد فدا می شوم به پای شما " *

تمام هستیِ من ، ای تو هستی ام، یکجا

فدای خاک کف پای تو، فدای شما

الهی جان و دل من فدا شود بانو

به جاش بشنوم از دورها، صدای شما

میان کوچه نشستم ،مگر ببینمت و 

نیامدی و شدم شهره من: گدای شما

و خاک راه تو گشتم، مگر که بنشینم

به دامن تو وَ یا پر کنم هوای شما

نیامدی و شکستم، شدم همه فریاد

سکوت می کنم این بار هم برای شما 

* نسرین خانصنمی

 

 

 

ماه من

هشتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"ماه من ، چشمان زیبایت ، مرا دیوانه کرد " * 

شمع چشمان سیاه تو مرا پروانه کرد

من که عمری باعث آبادی دنیا شدم

گنج عشقت خانه ی قلب مرا ویرانه کرد

عشق تو آتش به جان من زد و جان جهان

بی خود از خود هرکه بود از عامی و فرزانه کرد

خوش خوشک آمد خیالت ،کم کمک عاشق شدم

من نفهمیدم که عشقت کی به قلبم خانه کرد

ناگهان من ماندم و عشقی و جان خسته ای

ناگهان دیدم خیالت در وجودم لانه کرد

من پلنگی بودم و غرّنده در اوج غرور

ماه من ، چشمان زیبایت ، مرا دیوانه کرد !

 

 

انتخاب

هشتم دیماه ۱۳۹۵

 

"غصه ی فردا مخور، امروز زیبا را بچسب

آخرت را پشت گوش انداز و دنیا را بچسب" * 

علم و فضل و معرفت را بیخیالش شو داداش

تاشوی مشهور، جیب و کیف بابا را بچسب

یک کمی بردار از اموال او ماشین بخر

گر نشد بنز و فراری جور، تیبا را بچسب

بعد هم هر شب برو دوری بزن در شهر و بعد

یک دو تا مخ را بزن، گلنار و زیبا را بچسب

گور بابای طبیعت، ساحلی پیدا کن و

تا شود ژیلا مهیا، باغ و ویلا را بچسب

چند سالی زنده ای همچون خر و گاو و خروس

یا که انسان باش یا امروز و فردا را بچسب

یا بیا و مثل آدم راه حق را پیشه کن

معرفت اندوز و دین حق تعالی را بچسب

یا که مثل گاو و خر سر را ببر در آخور و

آخرت را پشت گوش انداز و دنیا را بچسب

 

* حوا دلاور

 

همسر خواهی

هشتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"همسری می خواهم از جنس پری"

خوشگل و زیبا، کمی کاکل زری

البته بی مش، طبیعی باشد و 

در قد و قامت ز هر عیبی بری

چشمها: آبی ،دماغش بی عمل

ناز و زیبا همچنان نیلوفری

خوشگل و پرناز، خوش هیکل، هلو

دلربا ، زیبا، به چشم خواهری

بعد از رخسار، اخلاقش نکو

بعد هم پولدار، مثل خاوری

من همینطور می نوشتم شعر را

زد به پهلویم یکی، از اینوری

که داداش مستی؟ تو با این شعر بد

در پی همسر روی؟ خیلی خری

 

 

 

اسیر

هشتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر

در راه مانده، خاکی، زمین خورده و حقیر

در بند خاک، در قفس تن اسیر، و دل

در سینه بی قرار، چنان پا شکسته شیر

هرگز جوان نبوده دل ما ، ز کودکی

ناگه فتاد جانب این روزگار پیر

سرمایه ای نبود بغیر از غزل مرا

بی قیمت است شعر و شده شاعران فقیر

شاعر به شعر خویش شود شهریار دهر

شاعر به شعر خویش شود بر جهان امیر

"می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر ..." * 

* فروغ فرخزاد

 

 

 

برو

هشتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

شایعه گشته که پنهان و نهانی بروی

بانوی من چه شده ؟ در هیجانی بروی؟

غصه ات پیر نموده است مرا بانو جان

قصد آن کردی که در اوج جوانی بروی؟

برو بانوی غزل، مثل غزالی شاداب

شیر پیری شده ام، حال توانی بروی

من قدم همچو کمانی شده و چون سروی

همچنان تیر توانی ز کمانی بروی

می توانی بروی مثل همه از دل من

"ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی" * 

* شهرام میدری

 

 

۷

شراب تر از شراب

هفتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب

می کند هر قطره باران کار صد دریا شراب" *  

از برای مستی باید جمع بود و انجمن

جان تو جام هلاهل می شود، تنها، شراب

مست باید گشت با رویی نکو ،خلقی نکو

نیست لازم در کنار آن رخ زیبا شراب

وقتی از جام لبی مستی، جهان در دست توست

جام لعلِ لب برابر گشته با صدها شراب

بوسه ای سازد جوان صد پیر را اما بدان

می کند چون پیر در پایان خود، برنا، شراب

در کنار یار زیبا، آسمان ساقی شود

در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب

* صائب تبریزی

 

 

 

 

 جوان مرگی شاعران

هفتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"زود میمیرند شاعرها به دست شعرشان" * 

چون که باشد هست شاعرها ز هست شعرشان

همچنان انگور، باید که زجان خود چِکند

قطره ای تا شود دنیایی مست شعرشان

* سعید شیروانی

 

 

 

پول

هفتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم 

آهسته ز فرقت تو فریاد کنم" * 

ای پول! تمام هستی ام بودی تو

باید که ز خواهرت دمی یاد کنم

ای خواهر و مادرت! بمیرد ای پول!

باید که جهانی بی تو بنیاد کنم

تا اینکه تورا به کف بیارم باید

بابک بشوم مگر که بیداد کنم

همدست یکی شوم برای دزدی

ویرانه وطن،خانه ام آباد کنم

القصه مصیبتی تو ای پول!بگو

تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم

* وحشی بافقی

 

 

گلی بر مویی

هفتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

زلف سیاهِ چون شبت را 

می بافم و با دست خسته

گل می نشانم روی مویت

با قلبی از ماتم شکسته

 

ماهی تو و موی تو ابری

بر روی ماه صورت توست

چون بادی، ابرت را زدودم

حالا جهان در حیرت توست

 

برگشته ای از من عزیزم

پشتت به من رویت به دنیاست

عیبی ندارد راضی ام من

گل پشت و رویش هردو زیباست

 

خوشبختم آخر دست هایم

موی تو را با عشق بسته

گل می نشانم روی مویت

با قلبی از ماتم شکسته

 

 

 

دماغ

هفتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

دماغت چون دماغ من درازه

زگیل داری ، زگیلی نرم و تازه

بیا عاشق شویم و گل بگیریم

بریم با هم پیاده تا مغازه

شبیه این سوپر بازیگرامون

شبیه اون خانم که خیلی نازه

و یا مثل همون آقا که گوشاش

شبیه فیل و مثل بال غازه

بگیم که مد شده اینجور زگیلا

زگیلایی که مثل یک پیازه

فقط یک مشکلی باقی می مونه

اونم بوسه! که وقتایی نیازه

 

 

 

پروانه ی پر سوخته

هفتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

باید شبیه قلب من پروانه باشی

مثل خود من، عاشقی دیوانه باشی

باید بسوزد بال احساس لطیفت

باید که با غم ساکن یک خانه باشی

باید که پابند یکی باشی و عاشق

آبادی یعنی ساکن ویرانه باشی

مستی نصیبت می شود وقتی که از دل

در بند زلف ساقیِ میخانه باشی

وقتی که می خواهی ببینی نور رویش

باید شبیه قلب من پروانه باشی

 

 

 

ازدحام

هفتم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"چندانکه طلایه دارگم شد

صد قافله در غبارگم شد" *

در مجلس جشن ما پریشب

یک گوجه دو تا خیار گم شد

همراه همین خیار و گوجه

گفتند کمی انار گم شد

مستی ز سر همه پرید و 

دلواپسیِ خمار گم شد

دعوا شد و می زدند هم را

شادی وسط فشار گم شد

چک خوردم و یک لگد ز مردم

کیفِ من بدبیار گم شد

برپا شده یک غبار و آنجا

صد قافله در غبارگم شد

*حسین منزوی

 

 

 

۶

 

 

باور کن

ششم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"باور نکردم رفتنت را باز، باور کن 

حالا شدم با غصه ها دمساز، باور کن " * 

بی تو برای من ندارد زندگی معنی

بعد از تو بانو، مرگ شد آغاز، باور کن

بانو، کبوتر با کبوتر... نه! به چنگ باز

من چون کبوتر بودم و تو باز، باور کن

من که قناری بودم و آوازه خوان امروز

خشکیده در این سینه ام آواز باور کن

ساز مرا نشنیده گوشی، وقتی که رفتی

با دست خود بعدت شکستم ساز، باور کن

راز مرا، عشق تورا عمری نهان کردم

حالا شده فاشِ همه این راز، باور کن

مثل همه، عادی، از اینجا رفته ای اما

برگشتنت چیزیست چون اعجاز باور کن

تو بر نمی گردی و من تنهای تنهایم

حالا شدم با غصه ها دمساز، باور کن

* نسرین خانصنمی

 

 

 

دعا

ششم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"نمی دانم چه می خواهم خدایا" * 

گمانم دلبری خوب و فریبا

اگر یکجا دهی صد شکر، اما

نشد، یک خوب قسمت کن دو زیبا

* فروغ فرّخ زاد

 

۵

 

 

گرمای زمستانی

پنجم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"عنقریب است که سرمای زمستان برسد 

لرزه بر پیکر این ملت عریان برسد " ؟

فصل سرمای هوا، گرمیِ رای ملت

نوبت وعده نوشتن به خیابان برسد

این طرف دادِ پدر: رای فقط حزب فلان

بعد از آن وقت شعار دادن مامان برسد

توی یک کوچه : پلو قیمه و مرغ بریان

کوچه ی بعد فقط بوی فسنجان برسد

خواهر و مادر اگر مُرد، میان مسجد

کاندیداها ز چپ و راست فراوان برسد

عده ای ختمِ همه گونه ادا در ختمش

نوحه گر، مرثیه خوان و همه گریان برسد

یا اگر دخترتان گشت عروس،این دفعه

کاندیدایی وسط مردمِ مهمان برسد

رای، آنقدر گران است که هر رای شما

می تواند به حساب همه ایران برسد

می تواند که جهنم کند این کشور را

یا بهشتی که خبرهاش، به کیهان برسد

پس حواست به خودت باشد و جوِّ کشور

عنقریب است که سرمای زمستان برسد

 

 

 

فریاد

پنجم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"دلم فریاد می خواهد ! ولی در انزوای خویش" * 

کمی شادی برای تو، کمی ماتم برای خویش

سر شب تا سحر عمری، برایت شادمانی را

طلب کردم ز سوز دل، برایت از خدای خویش

*محمدعلی بهمنی

 

 

 

بعد از او

پنجم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"از همان روز که او رفت ، زمستان آمد" * 

دلخوشی رفت، خزان جای بهاران آمد

او از این خانه سفر کرد، پس از رفتن او

غصه ها از در و دیوار به این جان آمد

* علی دائمی

 

 

 

جای خالی ریز علی

پنجم دیماه ۱۳۹۵ 

 

کجایی ریزعلی؟

فانوس بی نفت خودت 

آن عصای چوبی ات را

باید از دیوار برداری

قطاری می رسد از دور

و سرما می کند بیداد

و CTC 

دوباره می دهد اخطار

و دلشوره

امانم را برده 

می ترسم 

کجایی ریز علی؟

برگرد

 

 

دیش

پنجم دیماه ۱۳۹۵ 

 

یکی مرد درویش در خاک کیش" ؟

بنا کرد یک خانه در ملک خویش

در آن خانه بر روی سقفش نهاد

دو تا آنتن و البته یک دو دیش

پلیسی رسید از ره و گیر داد

که آن چیست بر بام؟ ای گاو میش!

به او گفت : این دیش باشد عزیز

عیان ساز رمز نهان توی فیش!

 

 

 

۴

 

محو تماشا

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"می خواهم و می خواستمت تا نفسـم بود 

 می سوختم از حسرت و عشق تو بسـم بود" * 

یک لحظه کوتاه، تو باشی و فقط من

یک لحظه کوتاه که عمری هوسم بود

آن لحظه رسید و سر زلفت، سر دوشت

چون شاخه ی یک تاک که اندر قفسم بود

قسمت شد و من محو تماشای تو بودم

غافل شدم از آنچه که در دسترسم بود

من زمزمه کردم که نرو، رفتی و انگار

بیهوده تر از باد ، دعای عبسم بود

تو رفتی و شد شهره ی آفاق ، کلامم:

می خواهم و می خواستمت تا نفسـم بود 

* فریدون مشیری

 

 

 

غیرتی

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

غیرتی می شوم آن روز که موهای تو را"؟

هر که جز باد نوازش کند و بویت را

جز من وباد کسی حس کند و دستانی

غیر دستان خودم شانه زند مویت را

 

موی تو مثل خدا، مثل وطن ، چون قلبم

در خط قرمز احساس من غیرتی است

جان تو دست خودم نیست، به تو حساسم

هی نکش پیش من اینگونه به موهایت دست

 

لطف کن شانه نزن زلف دو تا را بانو

وای اگر یک سر مو از سر تو کم گردد

شهر را می زنم آتش، به خدا، گر روزی

آینه با تو و با زلف تو محرم گردد

 

می شوم داش آکلِ شهر، مبادا چشمی

بنگرد در گذر کوچه رد پای تو را

می کشم تیغ به روی همه حتی قلبم

غیرتی می شوم آن روز که موهای تو را...

 

 

وفور نعمت

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"در کشور ما حور و پریزاد زیاد است

کی گفته فقط آدم شیاد زیاد است؟" * 

از این سر کشور برو تا اونور کشور

در هر گذری حضرت استاد، زیاد است

تا اینکه نگویند وطن در خفقان است

خودسر که زند عربده و داد زیاد است

نان نیست؟ نباشد! به درک! در سر بازار

تریاک و حشیش هرکی که می خواد زیاد است

هرچند نداریم اتول مثل فِراری

اندوه نداریم، که پهباد زیاد است

ارشاد ندارد زخودش یک سر سوزن

خرچند در ایجا،ونِ ارشاد زیاد است

گفتند صدا سیمای ما میلیِ ملی ست

پورنگ،خاله شادونه، قناد، زیاد است

کانال کولر گشته کنون مظهر ملت 

هرجا که گذشتیم در آن باد زیاد است

شیرین شده کام همه ی مردم میهن

دختر که شود همسر فرهاد زیاد است

یک سر برو تا اونور آب تا که ببینی

در کشور ما حور و پریزاد زیاد است

* سعید مسگرپور

 

 

 

قسط محبت

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"نیمی از جان مرا بردی محبت داشتی

نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی" * 

جان من !قابل ندارد جان من مال خودت

جان من! تا حال مثل این ارادت داشتی؟

من که یک عمری به تو کردم تعارف قلب خود

پس چرا الان؟ مگر با ما خجالت داشتی؟

قلب من را هم شبیه پول هایم پیشکش

با خودت می بردی بانو جان! که عادت داشتی

پولهایم را که بردی، خانه و ماشین را

برده ای و بازهم قصد زیادت داشتی؟

قسط بندی کرده ای مهریه ات را زین سبب

نیمی از جان مرا بردی محبت داشتی

* سجاد سامانی

 

 

چشم انتظار

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

صبر ندارد دلم، تا به کی این انتظار

غم زده ام، رحم کن، ناز نکن ای بهار

نرگس چشمان تو، برده دل از مرد و زن

بر من و پروانه ها، عطر محبت ببار

 

 

لاله 

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"پیکر لاله در قنوتی سبز" * 

می رود خود سوی هبوطی سبز

همچنان یک غروب سرخ ، انگار

مقصدش نیست،جز سکوتی سبز

* علی اکبر مقدم

 

 

برادر زن

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"جوابش داد مجنون من چه سازم"؟

بغیر از اینکه این جنگ و ببازم

خیال کردی که پیش اون داداشات

نمی بازم با این قد درازم؟

 

 

ترس از خواستگاری

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

خیال کردی که پیش اون داداشات

پیش مامانت و در پیش بابات

می تونم که بیام من خواسگاریت؟

نه لیلی جون، فدای قد و بالات

 

 

قوزبالا قوز

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"نویدم داد مادر زن فنا شد" *

گمون کردم که حاجاتم روا شد

ولی باباش سه تا زن ،صیغه ای داشت

یکی کم بود، مشکلهام سه تا شد

* مجید ناصری

 

 

غیبت

چهارم دیماه ۱۳۹۵ 

 

"چه خاکی قافیه ریزد سر من" *  

خداوندا کجاست این همسر من؟

ببینه من چی گفتم پشت باباش

که تا صب هی بگه :وای مادر من

* مجید ناصری

 

۳

 

 

دیدم ترا

سوم دی ماه ۱۳۹۵

 

"مثل آب چشمه در صحرای جان دیدم ترا

من کویر تشنه ام آب روان دیدم ترا" *

سردِ سردم، مثل آدم برفیِ دی ماهی و

داغ مثل جوشش آتشفشان دیدم ترا

من زمینی مثل خاکم، روسیاه و زیر پا

برتری از آسمانها،کهکشان دیدم ترا

من شبیه نقطه ای کوچک میان دفترم

همچنان یک کهکشهانِ بی کران دیدم ترا

تو مرا دیدی و جذر و مد شده در قلب من

در پی ات می گشتم و در آسمان دیدم ترا

در شب ظلمانی دل ماه را می جستم و

ماه تر از ماه و زیباتر، عیان دیدم ترا

ماه را با ابر ی زیباتر نموده آسمان

ماه من، در ابر چادر، در نهان، دیدم ترا

تشنه کام عاشقی بودم به صحرای جنون

مثل آب چشمه در صحرای جان دیدم ترا

* سروناز زندیه

 

۲

 

 

بمون

دوم دیماه 1395

 

"من عادت ندارم تحمل کنم

تو چشم غریبه گرفتار شی

یه جا غیر از این قلب خوابت بره

تو قلبه یکی دیگه بیدار شی " *

 

تو اصلا نخوابی چی میشه مگه

با هم تا سحر میشه بیدار بود

مث اون روزای قدیم که می شد

یه یلدا رو مشغولِ دیدار بود

 

میشه جای گوشی جای تلگِرام

توی گوش هم حرفامونو بگیم

بجا دکتری که نمی شناسمون

برا آشنا دردامونو بگیم

 

بیا پیش من باش یک شب دیگه

یه شب که هزار شب نمیشه، بمون

یه شب.. نه دو شب، نه یه هفته، یه ماه

نه اصلا برای همیشه بمون

 

 بمون قول می دم نذارم دیگه

یه عادت بشی یا یه تکرار شی

من عادت ندارم تحمل کنم

تو چشم غریبه گرفتار شی

* بند اول از: علیرضا آذر

 

 

 

دلواپسم

دوم دیماه 1395

 

"ماراهمه شب نمیبرد خواب 

ای خفته ی روزگار دریاب" *

کیهانی و مانده تیترهایت

در گوشه قهوه خانه در قاب

برخیز برادر عزیزم

ول کن نظرات زشت و ناباب

اِنقدر خشن نباش، داداش

یک خورده ظریف باش، ارباب

من گفتم و تو نمی پذیری

می ترسم از این مسیر مرداب

دلواپس تو شدم نرو ! نرو ! نه!

ول کن رفقای پست و ناباب

لرزد تن اهل دل ز تیترت

از رشت بگیر تا به میناب

هی تیتر نزن جواد گشته

با موگیرینی و جان رفیق فاب

از ترس تو و سوتیتر فردات

ماراهمه شب نمیبرد خواب

* سعدی

 

 

 

گیسوی غزل

دوم دیماه 1395

 

"افتاده گیسويِ غزل ، بر شانه هاي دفترم" *

امشب دوباره شعر را، با یاد او می پرورم

امشب غزل آباد من _ویرانه های قلب من_

جور دگر روشن شده، از نور روی دلبرم

روشن جهان از نور او ، بود از ازل اما کنون

می بینمش، با نور او، روشن شده چشم ترم

یک بیت جای ابرویش، بیتی به وصف چشم او

بیتی برای گیسویی که برده هوشم از سرم

می گویم از او یک غزل، مانند حافظ می شوم

او برتر از شاخه نبات و من ز حافظ برترم

دیوان من برتر شده از هرچه شاعر در جهان

افتاده گیسويِ غزل ، بر شانه هاي دفترم

*ناصرپرواني

 

 

۱

 

وقت دلدادگی

اول دیماه ۱۳۹۵

 

"نگارا وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی" * 

همه دنیای من،دینم، دل من، جان من باشی

شده هنگامه ی مستی، زمان جام گلگون و

زمان آنکه جامی می، نهان مهمان من باشی

ز جام لعل لبهایت، بیا و مستِ مستم کن

به خوان بوسه ها باید، امیرِ خوان من باشی

شروع عشق یعنی تو، شدم من راهی و باید

شروع عشق من باشی و خود پایان من باشی

و باید مال من باشی فقط مال خودم، عشقم

تمام قلب من باشی، غم پنهان من باشی

بیا همراه قلبم باش و بامن یار و همدل شو

 نگارا وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی

* فخرالدین عراقی

 

 

باهم

اول دیماه ۱۳۹۵

 

"زمستان باید از افسرده حالی

برون آییم ما چون نقش قالی" *

دوتایی دست در دست دل هم

دوتایی مست جام بی خیالی

بدون ترس از مردم، رفیقان

بدون شرم از دستان خالی

بدون ترس از غمهای عالم

و یا حرف یکی در این حوالی

بخندیم و بخندیم و بخندیم

به ریش غصه ها و بحث مالی

شبیه قاصدکها پر بگیریم

ز روی دست کوتاه اهالی

و تا عرش خدا بالا رویم

سلامی بر خدا با حالی عالی

و بعدش باز بالاتر ،فراتر

به سوی قاف عشقی احتمالی

به جایی که فقط من باشم و تو

میان دشت سر سبزی شمالی

من و تو مست از تنهایی خود

کنار دستمان جامی سفالی

اگر اینگونه شد، در وقت مردن

برون آییم ما چون نقش قالی

* مریم جباری

 

 

 

ردپایی در غزل

اول دیماه ۱۳۹۵

 

"تا رد پای چشم شما در غزل نشست

تک بیت های شعر، به ضرب المثل نشست " *

شعرم، تمام ،نام شما شد ، که نامتان

در گوش جانِ شاعرتان از ازل نشست

تیر دعای شعرِ خیالی که من زدم

بر قلب شعر پرور تو در عمل نشست

خواندی به ناز شعر مرا و قلم نوشت

شاعر ببین که لقمه ی تو در عسل نشست

لبخند می زدی تو و با خنده های تو

مهرت به قلب شعر، بدون بدل نشست

ای شاخه ی نبات،غزلها سروده ام

تا رد پای چشم شما در غزل نشست

* نسرین خانصنمی

 

 

 

شاگرد بد

اول دیماه ۱۳۹۵

 

"باید که بعد از این کنارم جان بگیری" *

باید شوم داماد تا سامان بگیری؟

باید عروس مادرم باشی ولیکن

قبلش اجازه از خود مامان بگیری

من مرد عشق و عاشقی اصلا نبودم

گولم زدی! اِی درد بی درمان بگیری!

گولم زدی بانو! شما استاد هستید

باید که شاگردی چنان شیطان بگیری

البته من حالا خودم شیطان و رندم

باید سراغم را از این از آن بگیری

یک لحظه گر غافل شوی من می پرم، ها!

باید مرا در گوشه ی زندان بگیری

باید برای حفظ قلب کوچک من

چشمان من را با گِل و سیمان بگیری

باید بجنگی با رقیبانت عزیزم

باید که بعد از این کنارم جان بگیری

* جلال زهی

 

 

 

 

خاطرات نگفتنی

اول دیماه ۱۳۹۵

 

"یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود" *

آن زمانی که پروفایل شما "زیبا" بود

پی وی و حرف نهانی و چت و استیکر

تا سحر همره ما در دل آن شبها بود

آخ! گفتم سحر و داغ دلم شد تازه

وَ خداییش سحر، نازتر و زیبا بود

تازه او مثل تو،خودخواه نبود و پای

جنگل و کوه و سفر های لب دریا بود

پای من بود ولی عادت زشتی هم داشت

مادرش همسفرش در سفر و ویلا بود

نام دریا به وسط آمد و یادم آمد

که لب آب دوتا ویلای با ژیلا بود

بگذریم ! این سخن طنز خطرناک شده

هرچه را بنده نوشتم همه اش رویا بود

آخ! رویا...! نه! ولش کن!برویم اول شعر!

یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود

 

 

 

لب

اول دیماه ۱۳۹۵

 

"این بوسه امانت است روی لب تو" *

یک جور علامت است روی لب تو

من معتقدم که رژ نزن! این رژها

اسباب خجالت است روی لب تو

* جلیل صفر بیگی

 

+ نوشته شده در  جمعه دهم دی ۱۳۹۵ساعت 23:12  توسط سید حسین عمادی سرخی  |